خشایار سنجری
نقد و بررسی فیلم شب و شهر (1950) ساخته جولز داسین
Night and the City
شب و شهر فیلمی متفاوت در دسته ی آثار نوآر است. باید خاطر نشان کنم علت استفاده ام از کلمه ی دسته، عدم توافق در مورد ژانر بودن یا نبودن «نوآر» در بین برخی از مورخان سینمایی ست. فاستر هرش می گوید: یک ژانر را به وسیله ی ساختار روایت، درونمایه، طراحی تصویر و .. تعیین می کنیم. او بر این باور است که فیلم نوآر یک ژانر است چرا که این عناصر را به وفور دارا می باشد . اما پل شرایدر نوآر را نوعی سبک نگرش می داند که در حال و هوای فیلم ها با مؤلفه هایی همچون بدبینی و تاریکی و عدم امنیت همراه است.
هری فابیان، ضد قهرمان داستان شب و شهر، مرد بلند پروازی ست که اصلاً دوست ندارد تن به روزمرگی بدهد. او با خود عهد کرده تا یک شبه ره صدساله را بپیماید و مری (نامزدش) را خوشحال و پولدار کند. او فردی ست زاده ی شرایط اقتصادی و روانی نابسامان جامعه ی آمریکا در دوران پس از جنگ دوم جهانی که نمی خواهد سخت کار کند. هری، با چرب زبانی و شیادی، برای کافه ای مشتری پیدا می کند و در این راه از ترفندهای زیرکانه ای بهره می برد که نشان می دهد آدم باهوش و همه فن حریفی ست. ولی نمی خواهد از استعدادش در مسیرهای معمول و کلیشه ای روزگار خودش استفاده کند. در واقع بیگانگی با اجتماع پیرامونی را باید ویژگی قهرمان های فیلم های نوآر دانست. اما قهرمان داستان جولز داسین ، پرداخت عمیق تری در وجوه انسانی اش دارد و وجه متمایز کننده ی مهمی در خود می بیند: او نه تنها تودار، منزوی و خشک نیست بلکه فردی کاملاً اجتماعی و پرحرف است که هم نان حرف زدن اش را می خورد و هم چوب اش را. او در آخر نیز سرش را با آرزوهای بزرگ و چرب زبانی های بی شمارش به باد می دهد.
نوآرها، درام های جنایی اند که قهرمان داستان آن در دنیایی بی رحم و مملو از آدم های شرور و آدم فروش زندگی می کند. کوچههای تاریک و بنبست، انبارها و کارگاه های ساختمانی متروک با فضایی دهشت آور ، کافهها و بارهایی پر از دود سیگار با محیطی ظاهراً شاداب و موسیقی زنده و اتاقهایی که گرد و غبار در هوای آن موج میزند. خیابانهای باران خورده در شب، آسفالت خیسی که سطح براق آن نورهای خیابان را در شب باز میتابانند. برخی از نشانههای تصویری فیلمهای نوآرند و فضای اصلی آن را میسازند. فیلمهای نوآر (برخلاف فیلمهای ملودرام آمریکایی) لحن تلخ و بدبینانه و فضایی سرد و تیره دارند.
شب و شهر، فیلمی ست که اگر در روزگار فعلی ساخته می شد، به علت دقت اش در خلق جزییات و ظرایف متعدد شخصیت ها و موقعیت ها، می توانست طلایه دار فیلم های واقع گرا باشد. جولز داسین با کاراکترهایی که در این فیلم خلق می کند جامعه ای کوچک آفریده که هر یک از آنها طبقه ای از اجتماع را نمایندگی می کنند. نامزد هری (مری)، از آن دسته زنان سنتی ست که هر تلاشی می کند تا به مردش کمک کند. او می خواهد با چنگ و دندان، زندگی مشترک اش با هری را سر و سامان بدهد. صاحب کافه، مردی ست از دسته ی سرمایه داران، که می خواهند با پولشان برای خود آسایش بخرند و در این راه می کوشند تا به هر نحوی، موانع را (هری) از سر راه بردارند. کهن الگوی «زن اغواگر» femme fatale در این نوآر داسین، هلن است که او همچون زنان اغواگر فیلم های نوآر، لباسهای پرزرق و برق و آرایش غلیظ دارد و سعی می کند قهرمان را از مسیر اصلی منحرف کند تا به مطامع خویش دست یابد. اما femme fatale در شب و شهر، سرنوشت تحقیرآمیزی دارد و با خفت، تسلیم نماد منبع قدرت، یعنی صاحب کافه می شود. از این قسم کاراکترها در فیلم به وفور یافت می شود و داسین با نگاهی موشکافانه، به هر یک از آنها نزدیک می شود. او داستان های فرعی موجود در فیلم را به خوبی در خدمت پیرنگ اصلی فیلم به کار گرفته و با دوری جستن از غرق شدن در داستانک ها، بیننده را از سردرگمی نجات داده است. هر کاراکتری که وارد قصه می شود، دارای کارکرد دراماتیک است و به حال خود رها نمی شود. به عنوان مثال شخصیت مرد همسایه در ابتدای داستان دیده می شود و به نظر می رسد که کاراکتری بی ثمر و زائد است اما داسین ، هنگامی که می خواهد سقوط نهایی هری فابیان را نزد نامزدش به تصویر بکشد ، با هوشمندی از او در قالب موقعیتی بهره می گیرد و دست هری را به صورت ظاهرا تصادفی ، رو می کند.
ریچارد ویدمارک در این فیلم ، در قالب مرد لاف زن و حقه باز ، ظاهر می شود. شخصیتی که با سایر فیلم های او در تضاد است. او غالباً نقش کاراکترهای خشن و بی انعطاف را بازی کرده اما در شب و شهر، شمایل بدیعی از ضدقهرمان های فیلم های نوآر را به نمایش گذاشت، به نحوی که علی رغم اشتباهات مکرر و رفتارهای نادرست اش، برای مخاطب همدلی برانگیز و دوست داشتنی ست. ویژگی مهمی که ویدمارک توانسته در کاراکتر هری متبلور کند ، القای حس تنهایی و تک افتادگی او در جامعه ای بحران زده و متشنج به بیننده ی فیلم است. جامعه ی پس از جنگ دوم جهانی، شرایطی به خود می بیند که مردمانش برای دست یافتن به هزار پوند، حاضرند دست به هر ریاکاری و جنایتی بزنند و تسلیم خواسته ی کانون های ثروت و قدرت مافیایی بشوند. در سکانس پایانی فیلم – که با شوک عظیمی به تماشاگر همرا است - ، وقتی جسد هری توسط کشتی گیر قاتل، به آب انداخته می شود، نوعی دهن کجی فیلمساز به پایان های خوش فیلم های هالیوودی ست که به کل بر پایه ی پروژه ی نجات و رستگاری بنا شده اند. داسین، که پلیس و قانون را ناکارآمد می داند، در طول فیلم نشانی از آنها نمی گذارد و جامعه را همچون میدان جنگی تجسم می کند که اهرم بازدارنده ای برای ممانعت از فعالیت شروران ندارد. او سرنوشت هری را در غریبانه ترین و ضد هالیوودی ترین شکل ممکن ، تصویرسازی می کند و به مخاطب در موضوع بلندپروازی و عاقبت آن هشداری جدی می دهد.
خشایار سنجری
مهر نود و سه
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|