کاوه قادری
پنجشنبه ها، طعم سینما را در پرده سینما بچشید!
با طعم سینما، سینما را از دریچه ای تازه ببینید!
نقد و بررسی فیلمهای مهم تاریخ سینما در طعم سینما
طعم سینما – شماره ۲۳۰ : پرندگان (The Birds)
پرندگان
The Birds
کارگردان: آلفرد هیچکاک
نویسنده فیلمنامه: ایوان هانتر (بر اساس داستان«پرندگان» نوشته دافنه دوموریه
بازیگران: تیپی هدرن، راد تیلور، جسیکا تندی، سوزان پلشت، ورونیکا کارترایت، روث مکدویت
مدیر فیلمبرداری: رابرت برکز
تهیه کننده: آلفرد هیچکاک
تدوین: جرج توماسینی
جلوه های صوتی: اسکار سالا، رمس گسمن، برنارد هرمان
شرکت پخش کننده فیلم: یونیورسال
هزینه تولید فیلم: ۲٫۵ میلیون دلار
فروش فیلم: ۱۱ میلیون دلار
تاریخ نخستین نمایش: ۲۸ مارس ۱۹۶۳
محصول: ایالات متحده آمریکا
مدت زمان فیلم: ۱۱۹ دقیقه
زبان فیلم: انگلیسی
رنگی
خلاصه داستان فیلم: ملانی دانیلز (تیپی هدرن) دختری ماجراجو و ثروتمندی است که با وکیل جوانی به نام میچ برنر (راد تیلور) مقیم خلیج بودگا آشنا میشود. سپس به بهانه اینکه دو مرغ عشق برای جشن تولد خواهر کوچکش هدیه ببرد رهسپار خلیج بودگا میشود. در آنجا ملانی مورد حمله یک پرنده قرار میگیرد و آسیب دیده مجبور میشود شب را در خانه «انی هیورث» (سوزان پلشت) آموزگاری محلی که دلباخته میچ است سر کند. از روز بعد حمله پرندگان به شهر جدی میشود…
پرندگان آلفرد هیچکاک، با وجود اینکه یکی از سادهترین، روانترین و سرراستترین فیلمهای او به لحاظ شکل داستانی، نحوهی پیشبرد داستان، تطورها در شخصیتها و فراز و فرودهای موقعیتی است اما به دلیل «چرایی دقیق» نداشتن مسألهی حملهی پرندهها داخل فیلم، به یکی از تأویلپذیرترین آثار تاریخ سینما، دستکم از منظر توصیف و تشریح موقعیت داستانیِ اصلی فیلم بدل شده است. این یعنی با وجود اینکه فیلم تقریباً عنصر یا عناصر «مکگافین»ی ندارد، از پیچش رواییِ قابل توجهی در زمینهی کاشت و برداشت داستانی برخوردار نیست و تمام اطلاعات لازم را هم مستقیم و بدون پردهپوشی و پنهانکاری و طبقهبندی و مرحلهبندی در اختیار مخاطب قرار میدهد، باز در عمل، به یکی از معماییترین فیلمهای هیچکاک نزد منتقدین سینما بدل شده است! طوری که تقریباً هیچکدام از آثار هیچکاک به اندازهی پرندگان، توسط منتقدین رمزگشایی نشده است! و یکی از آخرینِ این تلاشها در ایران، حاصلاش شده این تأویل فرامتنی که «ملانی» نماد شیطان است (!) و علت حملهی پرندهها به خلیج بودگا، حضور خود او در آن منطقه است (!) و اگر در سکانسهای پایانی و بهویژه سکانس نهایی، «ملانی» توسط پرندهها کشته نمیشود، علتاش عشق او به «میچ» است که مانند یک حریم از او محافظت میکند! حالا بگذریم از اینکه مثال نقض این تأویل در خود فیلم، این است که پرندهها به نقاطی که «ملانی» در آنجا حضور ندارد هم حمله میکنند و در این بحبوحه، آدمهای بیگناهی هم کشته میشوند که قاعدتاً به هیچ طریقی نمیتوانند مانند «ملانی»، «نماد شیطان» قلمداد شوند! ضمن اینکه اگر علت توقف حملات پرندهها، عشق میان «ملانی» و «میتچ» است، پس اصولاً آن حملهی گستردهی پرندهها به «ملانیِ عاشق میتچ» در آن اتاق تاریک و سربسته در یکی از سکانسهای پایانیِ فیلم نمیبایست صورت میگرفت!
اما از یک منظر کلیتر، اصلاً چرا باید پرندگان یا سایر فیلمهای تاریخ سینما لزوماً برای موقعیت مرکزیشان، پشتوانهی علت و معلولی داشته باشند؟ مگر قرار است همهی فیلمها «رئال» باشند؟ مهم این نیست که واقعهای در فیلمی به لحاظ عقل بشر، غیرمتعارف و غیرعادی باشد؛ مهم این است که آن واقعه بتواند «اصالت وقوع» نمایشی داشته باشد، واقعی بودناش را در خود جهان فیلم (و نه جهان بیرون از فیلم) اثبات کند و از نظر حسی و از نظر ذهنی خود را به مخاطباش بباوراند. اگر اینگونه شود، دیگر چه اهمیتی دارد که دنبال علت یا علل رئالیستی ماجرا بگردیم و یا آن واقعه را با «مابهازا»ی بیرونی و خارجی مقایسه کنیم؟ مگر نه اینکه سینما جهان مستقل خود را دارد؟ لذا به نظر میرسد در مواجهه با فیلمهایی همچون پرندگان، باید بیشتر دنبال اصالت تصویری و نمایشیِ وقایع و واقعی بودنشان در چهارچوب جهان خودشان بود؛ اگر آن واقعه از نظر حسی و ذهنی باور شد، پس فیلم موفق عمل کرده است؛ وگرنه بسیاری از فیلمها، در عالم واقع ممکن است بیشتر از یک هذیان ذهنی به نظر نیایند؛ ولی داخل جهان خودشان، اصیل و واقعی و باورپذیرند؛ مانند محاکمه اورسن ولز، بدو لولا بدو یا عطر؛ داستان یک قتل تام تیکور، نیمهشب در پاریس یا رز ارغوانی قاهره وودی آلن، ماهی و گربه شهرام مکری، بعد از ساعتها مارتین اسکورسیزی، سوئینی تاد یا ادوارد دست قیچی تیم برتون؛ و صدها و چه بسا هزاران مثال دیگر! حال، در پرندگان هیچکاک هم موضوع حملهی پرندهها به آدمها، فارغ از چراییِ تأویلپذیرش، در ساحت چگونگی، به شکلی کاملاً عینی واقعیسازی میشود و از نظر حسی و ذهنی، به مخاطب باورانده میشود. این واقعیسازی تصویری و نمایشی، از ترفندهایی همچون تدوین دینامیک فیلم و پرتعداد کردن تصاویر حملات پرندهها جهت ایجاد فضای دیداری و روانیِ هجوم پرندهها برای مخاطب را شامل میشود تا اینکه اصلاً خود نمایش حملهی پرندهها، به صورت «Eye-Level» از روبرو و مستقیم به طرف چشم مخاطب است و یا اینکه شکل نمایش حملات دستهجمعی پرندهها به آدمها، از بالا به پایین است و در نماهای از بالا، این عمود و قائم بودن پرندهها روی آدمها، بهوضوح نمایش داده میشود.
با این همه، به نظر میرسد اگر باز هم مصرانه دنبال رمزگشایی محتوایی از پرندگان هستیم، باید به نقطهعطف فیلم که حدوداً در میانهی داستان رخ میدهد رجوع کنیم؛ هنگامی که «ملانی» روی قایقاش توسط پرندهای مورد حمله قرار میگیرد که از قضا، اولین حملهی پرندهها به آدمها در خود فیلم نیز هست. فیلم هم به لحاظ داستانی و هم به لحاظ شکل موقعیتی، کاملاً به پیش و پس از این اتفاق تقسیم میشود؛ بهویژه از این منظر که موقعیتهایی که بعد از این اتفاق وجود دارند، دقیقاً معکوس و قرینهسازیشدهی موقعیتهایی هستند که قبل از این اتفاق وجود دارند. تا قبل از حمله پرندهها به «ملانی» روی قایق و بهویژه در سکانس ابتدایی، ما شاهد این هستیم که پرندهها محبوس و محصور درون قفس، بازیچهی دست آدمها هستند؛ گاه بازیچهی بازیگوشیِ «ملانی» و گاه بازیچهی رقابت و مشاجره و مسابقهی «رو کم کنی» میان «ملانی» و «میتچ»؛ مسألهای که هم در چیدمان صحنه و هم در میزانسنپردازی فیلم نمود دارد؛ وقتی «مرغ عشق»های داخل قفس، زیر صندلیِ شاگرد خودروی «ملانی»، در طی سفر هوسبازانهی «ملانی»، بخاطر نوع رانندگی بدون قید و بیبند و بارانهی «ملانی» در جاده، مدام داخل قفسشان به اینسو و آنسو کج میشوند؛ و یا وقتی در همان سکانس ابتدایی، «ملانی» و «میتچ»، آزادانه به دور هر قفسی که میخواهند چرخ میزنند و راجع به هر پرندهای که میخواهند نظر داده و بدون درک دنیای پرندهها و روابط میانشان و نحوهی زیستشان، آنها را به سُخره گرفته و صحبت کردن دربارهی آنها را وسیلهی عرضاندام و قدرتنمایی خودشان مقابل آن دیگری قرار دادهاند؛ پرندهها داخل قفس منتظر خریده شدن هستند اما «ملانی» و «میتچ»، موضوع خرید پرندهها را دستمایهی آزار و کلکل میان خودشان قرار دادهاند.
همین روند اما دقیقاً از بعد از حملهی پرندهها به «ملانی» روی قایق، معکوس و قرینهسازی میشود؛ بهگونهای که اگر تا پیش از این، آدمهای فیلم، پرندهها را محبوس و محصور میکردند و ولنگارانه آنها را به بازی میگرفتند، حالا پرندهها جای آدمها را میگیرند و از این پس، دیگر پرندهها هستند که آدمها را در مناطق زندانگونهای محبوس و محصور میکنند و بدون درک دنیای آدمها و روابط میانشان و نحوهی زیستشان، آنها را آزادانه و بیرحمانه به بازی میگیرند. این روند به صورت خط داستانی در فیلم، از زمانی آغاز میشود که نه فقط «مرغ عشق»های خریداری شده برای «کتی»، بلکه سایر «مرغ عشق»های فیلم، دیگر حاضر نیستند از غذایی که آدمها برایشان میخرند بخورند؛ گویی که دیگر حاضر نیستند تحت قوانین آدمها زندگی کنند و از آن نقطه به بعد، هر حملهی پرندهها به آدمها، در شرایطی صورت میگیرد که آدمها در محوطهها و مناطق خاصی، محصور و زندانی پرندهها هستند؛ گاه در حیاط ساحلی محل تولد «کتی»، گاه در خانهی «دن»، «آنی» یا «میتچ»، گاه در مدرسهی خلیج بودگا، گاه داخل خودروی بدون سوییچ، گاه در رستوران خلیج بودگا، گاه در پمپ بنزین و گاه داخل باجهی تلفن؛ و دقیقاً همینجاهاست که جای آدمها با پرندهها در فیلم عوض میشود و آدمهایی که در نیمهی اول فیلم، لاقیدانه پرندهها را داخل قفسهایشان به بازی میگرفتند، حالا خودشان در زندانی بزرگتر، بیرحمانه توسط پرندهها به بازی گرفته میشوند؛ و این به بازی گرفته شدن، فقط منحصر در حملات پرندهها نیست. دقت کنیم به سکانسی که «میتچ» میخواهد دقایقی از خانه خارج شود تا به اخبار رادیوی داخل خودرو گوش دهد و انبوهی از پرندهها که خانه و مسیر حرکت «میتچ» از خانه به پارکینگ و بالعکس را محاصره کردهاند، اساساً برای او یک حریم محدود تعیین کردهاند و در صورت تخلف، سریع دست و پای او را گاز میگیرند؛ مشابه همان حریم محدودی که «میتچ» و «ملانی» در ابتدای فیلم برای پرندهها تعریف کرده بودند و در صورت خروج یکی از پرندهها از محدوده، آن پرنده را فوراً سر جایش برمیگرداندند؛ همچنانکه خروج «میتچ» و «ملانی» و «لیدیا» و «کتی» با خودرو از محدودهی عظیم محاصره شده توسط پرندهها در آن نمای دور پایان فیلم، نه به مثابه خروج آدمها از زندان پرندهها، بلکه بیشتر به مثابه این میماند که آدمهای محصور و زندانی شده توسط پرندهها، صرفاً در حال جابجایی قفسی هستند که داخلاش زندانیاند!
■■■■
مانند اکثریت قریب به اتفاق فیلمهای سینمای آلفرد هیچکاک، فیلم پرندگان او نیز از موهبتی تحت عنوان تعلیق هیچکاکی یا به بیانی دقیقتر، الگوی تعلیق هیچکاکی برخوردار است که باعث شده چه در تعلیق مربوط به موقعیت و چه در تعلیق مربوط به کارگردانی، جنبههای تریلری و ترسناک فیلم، هم در روایت داستانی و هم در روایت نمایشی، قوت بخشیده شود؛ وقتی مخاطب از قریب بودن رقم خوردن واقعهای مخوف و شوم آگاه است و همزمان شخصیت اصلی فیلم که تحت خطر آن واقعه قرار گرفته از آن بیخبر است و بالعکس؛ که بارزترین نمونهاش سکانسی است که انگار موسیقی متنِ ترسناکاش، صدای سرود دستهجمعی و شادمانانهی بچهها داخل مدرسه است (رویهای که در کل فیلم هم ثابت است و انگار همان صدای پسزمینهای محیط، موسیقی متن این فیلم است)؛ وقتی «ملانی» در محوطهی مدرسهی خلیج بودگا منتظر خروج بچهها از مدرسه است و به مدد روایت نمایشیِ این سکانس، مخاطب زودتر از «ملانی» متوجه محاصرهی مدرسه توسط پرندهها و خطر حملهی پرندهها میشود؛ همان چیزی که رابرت مک کی اسماش را میگذارد «کنایهی دراماتیک»؛ و رابطهی میان آدمها و پرندهها در دونیمهی این فیلم، شکلی شبیه به همین «کنایهی دراماتیک» دارد؛ وقتی در نیمهی اول فیلم، پرندههای داخل قفس نمیدانند چگونه قرار است توسط آدمهای آزاد، آزار داده شده و به بازی گرفته شوند اما همزمان، آدمها میدانند چگونه پرندهها را دستمایهی رسیدن به امیال خود کنند و در نیمهی دوم فیلم، آدمهای محصور و زندانی شده توسط پرندهها نمیدانند چهوقت و چگونه توسط پرندهها مورد آزار و حمله قرار میگیرند، در حالی که همزمان پرندهها دقیقاً میدانند چهوقت و چگونه علیه آدمها طغیان و قدرتنمایی کنند؛ و این همان قرینهسازی موقعیتیِ میان آدمها و پرندهها است که در دونیمهی داستانی فیلم هیچکاک وجود دارد؛ شبیه به یکجور رابطهی آنتاگونیست و پروتاگونیست که در دونیمهی متفاوت فیلم، واجد قهرمانِ ضدقهرمان شده و ضدقهرمانِ قهرمان شده است! و این یعنی نقش پرندهها در فیلم، خیلی فراتر از حضوری موتیفگونه یا قرار گرفتن در جایگاه یک شخصیت داستانی است؛ بلکه آنها عملاً یکی از دو قطب اصلی داستانیِ فیلم هستند.
■■■■
نکتهی جالب توجه دیگر دربارهی پرندگان اما بحث رنگی بودن آن است. عدهای معتقد بودند که هیچکاک میتوانست مانند فیلم روانی، با سیاه و سفید ساختن فیلم پرندگان و به مدد فضای سرد و منجمد و خشنی که از این سیاه و سفید ساختن شکل میگیرد، جهانی مخوفتر از آنچه ساخته خلق کند؛ بهویژه از این حیث که رنگ پرندههای داخل فیلم هم اغلب سیاه و سفید است و انگار همخوانی رنگ پرندهها با سیاه و سفید بودن فیلم، میتوانست چیرگیِ دنیای پرندهها بر دنیای آدمها را به لحاظ فضا و اتمسفر، عینیتر نشان دهد. هیچکاک اما فیلم را رنگی ساخت؛ چرا که معتقد بود رنگ بخشی از ساختار فیلم است و از طریق ایجاد تمایز و تضاد تصویری میان رنگ و چهرهی آدمها و رنگ و چهرهی پرندهها، عینیتر میتواند کانتنت فیلم را به نمایش بکشد. از قضا، در چنین رویکردی، آن هجوم پرندهها به دنیای آدمها و چیرگیِ زیست و دنیای پرندهها بر زیست و دنیای آدمها، هم به لحاظ دیداری، عینیتر و چشمنوازتر از آب درآمده و هم خود همان تضاد در رنگبندی تصویریِ میان آدمها و پرندهها، بهویژه در سکانسهای حمله یا محاصره توسط پرندهها، جنبههای تریلری و ترسناک فیلم را قوت بخشیده؛ مخصوصاً از این جهت که آن ترس برای مخاطب، فقط در ساحت موقعیت متوقف نمانده و به ساحت ذهن هم منتقل شده است؛ بهویژه در سکانسهایی که پرندهها، آدمها را فقط محاصره کردهاند! همان ترس ذهنی و روانشناسانهای که امروزه، پایه و اساس فیلمهای جدید «ژانر وحشت» بر آن بنا شده است.
کاوه قادری
اردیبهشت ۱۴۰۱
برای مطالعه دیگر فیلم هایی که در «طعم سینما» معرفی و بررسی شده اند اینجا را کلیک کنید
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|