پرده سینما

بهاریه: من از «بهاریه» نوشتن متنفرم

محمد آقازاده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فردین و لیلا فروهر سر صحنه فیلم سلطان قلبهاهوا سرد بود، داشت بهار می آمد، غروب می دوید بر شهر، من می دویدم شاید به آخرین اتوبوس برسم، کم کم هوا خون گرفت، نم نم باران زد، صاحب کار مقداری شیرین و آجیل به رسم عیدی گذاشت جلویم، چند تا شیرینی خامه یی همراه شان بود، رسیدم، به ایستگاه، پریدم بالای اتوبوس دوطبقه. نشستم. خلوت بود. گوشه ای از اتوبوس، دختر بچه و پسر بچه ای هم را بغل کرده بودند، سردشان بود. با خود حساب کردم به تعداد اعضای خانواده شیرینی هست. به سمت این دو رفتم، رنگ پریده، و خستگی صورت شان را پر کرده بود، گفتم چرا می لرزید؟ چیزی نگفتند ولی من دست بردار نبودم.

لیلا فروهر در سطان قلبها به اتفاق مادر نابینایش و آواز ایرج از حنجره فردین هنوز مرا به گریه می اندازد، بچه فقر خوش زبان، پدر گمشده، دوست فقیر و اما وفادار و آخر قصه که آرام مان می کند، «یه دل می گه برم برم... اما طاقت نداره دلم...»

می پرارند و از مادرشان می پرسم بچه کجایید؟ جواب می شنوم. من هم اهل نازی آبادم، ما بچه محل ایم، چرا جواب مان را نمی دهید؟ می شنوم از بیمارستان می آیند، پدر ندارند، از صبج توی حیاط بیمارستان رها بوده اند. بچه ها نباید پای تخت بیمار باشند مریض می شوند. می پرسم چرا می لرزید؟ گرسنه شان است، یقین دارم. شیرینی خامه یی را تعارف می کنم، نمی خورند، می گویم خیرات اموات است، بر می دارند. اول یکی، بعد همه شان را می خورند، مشتی آجیل هم می خورند، من احساس می کنم فردین شده ام، صدای آذر شیوا خوب است، و گنج قارون خوب است. بچه ها در انتهای خط گم می شوند و من می روم به خانه، به هیچ کس ماجرا را نمی گویم.

عید را دوست نداشتم، هنوز هم ندارم، مال بچه پولدارهاست، شاید عید باعث شد که من سعید راد را در فیلم تنگسیر دوست داشته باشم، وقتی با پای تیر خورده در شهر آواره می شود و به عشق پناه می برد من می فهمم هیچ شب عیدی خوشحال نبوده.

قیصر هم تا وقتی هست کلی جنازه روی دست ام می ماند، جنازه ها عید را سیاه می کنند.

دیگر سینما سراغ آدم های فقیر را نمی گیرد، سینمای فردین را دیگر کسی نمی بیند، کسی نان را بین همه قسمت نمی کند، جدایی نادر از سیمین مشکل دروغ را می فهمد، ولی قبلاً ما دروغ نمی گفتیم، فقیر بودیم ولی دروغ نمی گفتیم، من از «بهاریه» نوشتن متنفرم، هنوز دل ام در حوالی دو بچه می دود، فردایش باز گرسنه بودند، پس فردا، امروز چی، کاش نباشند. به هر حال اگر دوست دارید عیدتان مبارک.

محمد آقازاده

در همین رابطه دیگر بهاریه های نوروز ۱۳۹۲ سایت پرده سینما را بخوانید

 

بوی عیدی، بوی توپ. . . بی آن صدای نجیب- فهیمه غنی نژاد

دو شاخه «شب بو» - مرجان گلستانی

من از «بهاریه» نوشتن متنفرم- محمد آقازاده

شلوغی آن خیابان آفتابی –نغمه رضایی

مسافر کوچولو – آذر مهرابی

عیدی –محمد جعفری

الماس ها ابدی نیستند یا شهری که دیگر نمی شناسمش- سعید توجهی

مهر و امید به فردا-مرتضی شمیسا

خیلی دور، خیلی نزدیک- موحد منتقم

این سینما به هیچکس وفا نکرده! -رضا منتظری

آرزوهای تلخ و تلخی های بی پایان- محمدمعین موسوی

چند اپیزود کوتاه بهاری –امید فاضلی



 تاريخ ارسال: 1391/12/29
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>پژمان.ع:

آدمهایی که عید را کمتر دوست دارند باید آدمهای متفاوتی باشند.

0+0-

يكشنبه 18 فروردين 1392




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.