پرده سینما

افسون آرام سینما سپیده

غلامعباس فاضلی





 


 

 





 

 


     عمر سینما سپیده به سال ۱۳۲۸، یعنی چهار سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم می‌رسد. ظرفیت سالن سینما، بعد از بازسازی کامل‌، ۶۰۴ صندلی است‌. درجه ارزش گذاری سینما، ممتاز و مجهز به سیستم دالبی است‌. سینما سپیده هم اکنون یکی از بزرگ‌ترین سینماهای کشور محسوب می‌شود.    

 

سایت کتاب اول

 

 

 

اسم اصلی سینما سپیده «دیانا» بود. نمی دونم چرا، ولی این اسم سوکسه عجیبی داشت و آنقدر مشهور بود که پمپ بنزین چهار راه وصال را می گفتند پمپ بنزین دیانا.

یک شهروند

 

 

مهرجویی: ما با ساعدی در سینما دیانا فیلم قیصر را دیدیم و جمعیت بسیاری آمده بودند.

 

 

روایت محمد تاجیک

 

 

عكس های بعدی ات، حافظه تاریخی و آلبوم ذهن خیالپردازمان شد: پنجه خونین رضا بر روی پرده سفید تراس سینما دیانا...

جواد طوسی درباره مسعود کیمیایی

 

 

اکران عمومی دایره مینا در روز ۲۳ فروردین ۱۳۵۷ در سینما آتلانتیک و دیانا در تهران بود که مورد توجه تماشاگران و منتقدین قرار گرفت... و شش هفته در سینما دیانا روی پرده بود.

دانشنامه اینترنتی ویکی پدیا

 

 

یک یونانی به نام ساناسار خاچاطوریان مالک سینما دیانا بود که از ارامنه تبریز بود و این سینما را به یاد دختر ناکامش دیانا نامگذاری کرد. او یک سال بعد از تأسیس سینما، یک استودیوی فیلمسازی را هم به نام دخترش نامگذاری کرد. این ساناسار همان تهیه کننده ای بود که ساموئل خاچکیان را به سینمای ایران معرفی کرد.

روایت منابع موثق

 

تهران واقعی من با این آهنگ و ترانه در حوالی سینما دیانا، به نام دختر یونانی ناکام صاحب سینما، آغوش به‌روی من گشود.

جواد مجابی

 

 

بزرگترین گورستان جهان، گورستان وادی السلام در نجف اشرف است؛ و هر مؤمنى در شرق يا غرب جهان ديده از جهان بر گيرد به روح او ندا مى رسد كه «به وادى السلام ملحق شو» و بدين منظور فرشته اى است به نام «مَلَك نقّاله» كه ارواح مؤمنان را از سرتاسر جهان به اين گورستان مى آورد. و وادی السلام بقعه ای از بهشت عدن است.

روایات مختلف


 


 



 

**********

 

 


سینما سپیده. عکس از سایت کتاب اولمن اولین بار سال 1368 پایم را داخل سینما سپیده گذاشتم، یا شاید 1369 بود. بیست و یکی دو سالم بود و چهل سالی از عمر این سینما می گذشت. هیچ چیز از گذشته این سینما نمی دانستم. دانشجوی رشته سینما بودم در روزگاری که هیچ کاری سخت از فیلم دیدن نبود و اصلاً جایی یا وسیله ای برای فیلم دیدن نبود و من نمی دانستم چطور بدون فیلم دیدن می شود سینما را آموخت. من سینما سپیده را برای فیلم دیدن انتخاب نکردم، بلکه این سینما را برای ما انتخاب کرده بودند. سینما سپیده یکی از سه سینمایی بود که «خانه» فرهنگ روزهایی در هفته، در آن فیلم های مهم تاریخ سینما را برای اعضایش نمایش می داد.

من سینماهای مختلفی به عمرم دیدم که تجربه تماشای فیلم در آنها را نمی توانم از یادم ببرم. سینماهایی که وقتی وارد آنها بشوی مُهر خودشان را بر تو می زنند طوری که تا آخر عمر نمی توانی آن سالن و رقص نورها و طنین آواها بر در و دیوارش را از یاد ببری. مثل سینمایی در اورمیه که بیست و چند سال قبل فیلم جلادان نیز می میرند فریتز لانگ را در آن دیدم که نامش خاطرم نمانده، اما می دانم اگر با چشم های بسته باز به اورمیه برگردم می توانم آن سالن سینما را پیدا کنم. مثل سینما ستاره تهران که اولین بار بیست و سه سال پیش فیلم گروهبان راتلیج جان فورد را آن دیدم، و نه مرتبه بعد که در فاصله سه سال بعدش گروهبان راتلیج را در سینماهای دیگری دیدم در لحظه خودم را در سینما ستاره حس می کردم. سینما شهر فرنگ اهواز که بعد از بیست و شش سال هنوز هم فکر می کنم گریگوری پک در فیلم سراب روی پرده آن حرکت و زندگی دارد. و گلن فورد و وان هفلین منتظر قطار 10/3 به یوما هستند. و مثل خیلی از سالن های سینمای دیگر در شهرهای دیگر.... اما سینما سپیده تهران چیز دیگری بود. گویی راز بزرگی را در خودش داشت که هیچ سینمای دیگری نداشت.

 

 

 

**********

 

 

ساختمانی اداری در طبقه بالای سینما آفریقا بود که دفتر «خانه فرهنگ» نام داشت و در فاصله سال های احتمالاً 1364 (دوران شروعش را من نمی دانم چون تهران نبودم) تا بهار 1370 وظیفه دشوار نمایش فیلم 35 میلی متری را روی پرده طوری انجام می داد که قبل و بعد از خودش هیچ جا نتوانست انجام دهد. یکشنبه ها، سه شنبه ها، چهارشنبه ها، پنجشنبه های هفته و یک جمعه در هر ماه نمایش فیلم روی پرده داشت. برنامه «خانه فرهنگ» به قدری گسترده بود که فیلم هایش برخلاف کانون های فیلم قبل و بعد از خودش، نه در یک سینما، بلکه در سه سینما به نمایش درمی آمدند: سینما تئاتر کوچک، سینما سپیده، و سینما آفریقا؛ که این آخری به خاطر پرده بزرگ اش جمعه های آخر هر ماه مخصوص نمایش فیلم های هفتاد میلی متری بود. دفتر یادداشت روزانه سال های 1368 تا 1370 در دسترس ام نیست. بنابراین به دقت این بخش از نوشته ام اطمینان ندارم. اما تا آنجا که حافظه ام یاری می دهد یکشنبه عصر و چهارشنبه صبح نوبت نمایش فیلم در سینما تئاتر کوچک بود. ولی مطمئنم که سه شنبه شب و پنجشنبه صبح فیلم ها در سینما سپیده نمایش داشتند.

 

نمی دانم چرا، ولی من هیچوقت از نمایش فیلم در سینما تئاتر کوچک لذت نمی بردم. برعکس صبح های دل انگیز جمعه های آخر هر ماه را نمی توانم از یاد ببرم که همراه یکی دو تا از هم دانشکده ای هایم سرخوشانه از عباس آباد تا تقاطع زرتشت را می آمدیم تا ساعت 10 صبح روی پرده بزرگ سینما آفریقا (آتلانتیک قدیم) فیلم هفتاد میلی متری ببینیم: دکتر ژیواگو، راز کیهان، برادران کارامازوف، نبرد تانک ها، بربادرفته، جنگ ستارگان، چگونه غرب تسخیر شد، بن هور، جایزه بزرگ، توپ های سن سباستین، دور از اجتماع خشمگین، کفش های ماهیگیر، این گروه خشن،کاستر از غرب و...

 

 

نمایش فیلم در صبح های پنجشنبه در سینما سپیده حال و هوای خوبی داشت. ولی چیزی که می خواهم از آن صحبت کنم، سانس جادویی تمام برنامه های «خانه فرهنگ»، یعنی سانس سه شنبه شب های سینما سپیده بود. یک افسون عجیب در این سانس بود که نمی توانم توضیحش بدهم. فرقی نمی کرد چه فیلمی را در این سانس نمایش بدهند، هر فیلمی که در این سانس روی پرده می رفت به شکل عجیبی به تار و پود روح آدم نفوذ می کرد. به ندرت می شد وقتی سه شنبه شب ها از سینما سپیده بیرون می آمدم بتوانم سوار تاکسی بشوم و برگردم عباس آباد. معمولاً آنقدر مفتون و مسحور بودم که بی اختیار این راه سربالایی را پیاده برمی گشتم. گاهی تنها، و گاهی با یکی دو نفر از دوستانم. وقتی تنها بودم درباره فیلم فکر می کردم، و وقت بودن با دوستان، همه درباره فیلم با هم حرف می زدیم. من آنوقت ها نمی دانستم چه جادوی غریبی دارد در من اتفاق می افتد. شاید هیچکدام از ما نمی دانستیم. و اصلاً من نمی دانم آن جادو در دوستانم هم اتفاق افتاد یا نه؟ چون هیچوقت از این راز با آنها حرف نزدم.

 

**********

 

 


آیا شخصیت هایی که روی نوار سلولوئید ثبت می شوند روح دارند؟ آیا تصاویر ثابتی که 24 قاب در ثانیه روی نگاتیو ضبط می شوند و بعد روی چندین نسخه پزتیو چاپ می شوند و به دوردست ترین شهرها و کشورها فرستاده می شوند دارای روح هستند؟ قطعاً با عقل سلیم پاسخ این سؤال منفی است. اما برای من که معتقد به نوعی جهان بورخسی هستم پاسخ دیگری وجود دارد. در یکی از داستان های بورخس که «حافظه شکسپیر» نام دارد، مردی حافظه ویلیام شکسپیر را در ذهن خودش نهفته دارد و بعد آن را به مرد دیگری منتقل می کند. بنابراین آیا ممکن نیست حوادثی مشابه این در دنیای سینما رخ دهد؟ آیا ممکن نیست همانطور که طبق روایات متعدد ارواح مؤمنان در  شرق و غرب عالم، پس از مرگ به گورستان وادی السلام می روند و آنجا گرد هم می آیند، ارواح درون فیلم ها از سراسر جهان در یک سالن سینما گرد هم آیند؟ و دهها و صدها آیای دیگر...

به نظرم پاسخ همه این سؤال ها منفی است، یا دست کم به یک «نمی دانم» ختم می شود. اما چطور حتی وقتی توی اتومبیل در جاده های سرسبز شمال، یا بیابان های خشک ناحیه مرکزی ایران کاست صدای فیلم وسترن اسپاگتی کئوما را پس از بیست و شش سال گوش می کنم، حس می کنم همان پسربچه پانزده ساله ای هستم که از تق و لق بودن کلاس های اوائل مهر استفاده کرده و در سینما اوکسین اهواز روی پرده جادویی دارد این فیلم را نگاه می کند؟ در حالی که ممکن است در حال حاضر نسخه پزتیو آن فیلم در یکی از انبارهای متروکه فیلم در کنار صدها حلقه فیلم دیگر تلنبار شده باشد، اما من روح آن فیلم را حس می کنم. روحی که با صدای آن فیلم و حتی عکسی از آن، به سوی من احضار می شود و مرا با خود به زمان ها و مکان های دور می برد. اما افسون سینما سپیده چیزی از این جنس نیست. این سینما طور دیگری مرا افسون کرد و به بند کشید. طوری که سال ها گذشت تا بفهمم چطور. افسون آرام.

 

نمی دانم در فاصله سال های 1368 تا 1370 چند تا فیلم در سینما سپیده دیدم. اما چندتایی یادم می آید. مثل سابرینا، دختری با روزبان زرد، نام من هیچکس است، موریل، محله چینی ها، کلکسیونر، رود سرخ، داستان آدل ه، هزار چشم دکتر مابوزه، جونیور بانر، اتللو، و... به نظرم حتی تعداد و کمیت این فیلم ها چندان مهم نیستند. چیزی که مهم است تأثیری است که نمایش این فیلم ها در آن سالن بر روح و روان من گذاشتند.

 

 

 

**********

 

 

روزگاری فیلمی برای دیدن در دسترس نبود. یادم هست روزی باخبر شدم که سی و نه پله هیچکاک را در دانشکده سینما نشان می دهند. بعد ازظهری پاییزی یا شاید زمستانی بود. باران تندی می بارید. از عباس آباد به دانشکده سینما رفتن در ضلع جنوبی امجدیه، راهی بهتر و سریع تر از اتوبان مدرس نداشت. بنابراین با پای پیاده از ضلع شرقی اتوبان به بولوار وسط رفتم تا با خلوت شدن تردد اتومبیل ها، به ضلع غربی اتوبان بروم و سوار تاکسی بشوم و برسم به هفت تیر. اما ماشین ها مجال نمی دادند. من در وسط اتوبان مدرس با عبور شتابان هر اتومبیل بیشتر و بیشتر خیس آب می شدم، اما نمی توانستم به آن سوی اتوبان (ضلع غربی) بروم. بالاخره وقتی کاملاً خیس آب بارانی که از بالای سر می بارید و از اتومبیل های کناری می پاشید شدم، فرصتی پیش آمد و رفتم آن سوی اتوبان. سوار تاکسی شدم و رسیدم هفت تیر و از آنجا شتابان و نفس زنان خودم را رساندم کوچه شهید ورزنده که ساختمان دانشکده سینما داخل آن قرار داشت. اما به محض ورود به دانشکده دیدم من را همراه چند تن دیگر که آنها هم مثل من مرتکب همین جرم شده بودند، تحت الحفظ بردند کتابخانه، محضر رییس دانشکده. او مرد جوانی بود که تازه به ریاست آن دانشکده گمارده شده بود. در کتابخانه دانشکده همه ما متخلفین را دور او جمع کرده بودند، و او مهربانانه ولی قاطع به ما گفت سالن نمایش آن دانشکده کوچک است و گنجایش دانشجویان سایر دانشکده ها را ندارد. بنابراین آنها به هیچ وجه نمی توانند دانشجویان سایر دانشکده ها را در سالن نمایش فیلم بپذیرند. مرد نجیبی بود که نامش را ندانستم و هنوز هم نمی دانم. و فکر می کنم به خاطر همین نجابت بود که برخلاف سایر رؤسا زیاد در آن دانشکده نماند. او به ما اجازه داد که سی و نه پله را ببینیم، ولی می دانستیم که دیگر بار این کار را نخواهد کرد. وقتی اجازه پیدا کردم بروم توی سالن نمایش دانشکده سینما، هنوز موها و کفش ها و لباس هایم خیس بود.

 

چند سالی است که یکی از دوستان مجموعه اصلی و کامل فیلم های اریک رومر را بهم هدیه داده. اما هنوز قدرت تماشای آن را پیدا نکرده ام. همان کاری که در مورد مجموعه فیلم های اینگمار برگمن، ژان لوک گدار، فرانسوا تروفو، ژاک ریوت، لوییس بونوئل و چندین کارگردان دیگر انجام داده ام. روزگاری برای تماشای یک فیلم دشوارترین مصائب را می پذیرفتم. اما امروز علیرغم اشتیاق فراوانم نسخه های با وضوح بالا و کامل دسته زیادی از فیلم های مورد علاقه ام را نمی توانم نگاه کنم. در مورد فیلم های اروپایی مطمئن هستم این ناتوانی فقط در یک کلمه خلاصه می شود. در نام یک فیلم: موریل.

 

 

پوستر فیلم موریلموریل به کارگردانی آلن رنه یکی از فیلم هایی بود که سال 1369 در سینما سپیده نمایش دادند. نسخه ای عالی بود. اما حدود پنجاه دقیقه از آن تحت عنوان «بخش هایی از فیلم موریل» در برنامه «خانه فرهنگ» گنجانده شد. نمی دانم چرا بخش هایی از آن را نمایش دادند. چون از پس گذشت این همه سال هنوز نسخه کامل موریل به دستم نرسیده است. شاید به این علت که بخش های زیادی از این فیلم منطبق با ضوابط نمایش نبود. همان کاری که در مورد فیلم جیمزباندی جاسوسه ای که دوستم داشت انجام شد. به هر حال آن سه شنبه شب، در سینما سپیده بخش هایی از موریل را دیدم. نسخه فرانسوی زبانی که چیزی از داستان آن نفهمیدم. اما یک جور شگفتی خاص در فیلم وجود داشت که آن را حس کردم. چیز عجیبی که نمی توانم توضیحش بدهم. حس خاصی که آن موقع درکش نکردم. اما حالا پس از بیست سال، هر وقت به تماشای یک فیلم اروپایی می نشینم حس می کنم دارم آن فیلم را در سالن سینما سپیده تماشا می کنم. هر فیلم ریوت، بونوئل، تروفو، یا رومر را توی دستگاه می گذارم، گویی روح درون فیلم مرا با خودش می برد به سالن سینما سپیده و آنجا فیلم را می تاباند روی پرده و من را می نشاند روی یکی از صندلی ها تا نظاره اش کنم.

در مورد فیلم های آمریکایی هم همینطور است. حس می کنم در آن شبی که دختری با روبان زرد را در سانس 9 شب سینما سپیده شدم، باز روحی که در درون فیلم بود سراغم آمد و افسونم کرد. افسون آرام. از همین رو هر بار که پای تماشای دی وی دی ریوگرانده می نشینم، باز همان روح مرا می برد به سینما سپیده و می نشاندم روی صندلی و نسخه 35 میلی متری فیلم را برایم می تاباند روی پرده. این مسئله در مورد چندین و چند فیلم دیگر هم وجود دارد. مثل جذابیت پنهان بورژوازی و شبح آزادی و این میل مبهم هوس بونوئل. و هر فیلمی از فرانسوا تروفو یا پرستون استرجس و...

 

**********

 

 

ناتوانی ام را در توضیح بهتر یا واضح تر چیزی که برایم اتفاق افتاده و اتفاق می افتد می پذیرم. اما افسون آرام سینما سپیده که در ابتداء محدود به چند فیلم، یا فیلم های چند کارگردان بود رفته رفته برای من گسترده تر می شود. حالا نه تنها همه فیلم های کلود شابرول، جان کاساواتیس، میزوگوچی و دیگران، بلکه حتی در مورد فیلم های جدیدتر هم در خصوص افسون سینما سپیده منفعل هستم. اگر کسی از من بپرسد فیلم های دلباختگی (آلن شاپیرو) یا تحلیل نهایی (فیل جوانو) موسسه (سیدنی پولاک) نقطه داغ (دنیس هاپر) را کجا دیده ام، من پاسخ خواهم داد: سینما سپیده. همانطور که در مورد فیلم های بوسه مرگبار (رابرت آلدریچ) جانی گیتار (نیکلاس ری) رستگاری در شائوشنگ (فرانک دارابونت) مقبره هندی (فریتز لانگ) سه زن (رابرت آلتمن) نینوچکا (ارنست لوبیچ) بزرگراه گمشده (دیوید لینچ) هشت و نیم (فلینی) و دهها فیلم دیگر را که هیچ نقطه اشتراکی بین آنها نیست همین پاسخ را خواهم داد. اگرچه می دانم در واقعیت اینطور نبوده است. به نظرم بهتر است همه آن چیزی را که در مورد جادوی سینما سپیده در ذهنم وجود دارد بی هرگونه پروایی از مورد تمسخر فرار گرفتن بنویسم. سالها فکر می کردم سرچشمه افسون آرام سینما سپیده در کجا نهفته است؟ و حالا فکر می کنم در خاطره پاک دیانا، دختر ساناسار خاچاطوریان مالک سینما. منبع موثقی برای تأیید این دیدگاهم پیدا نکرده ام. چون هیچکس اطلاعی از آنچه بر سر دیانا خاپاطوریان گذشته ندارد و فقط چند خاطره محو از او در ذهن ها باقی مانده. اما من تصور می کنم همه ارواح سینما، هم آن جان های رها و آزادی که در هزاران فیلم مختلف تاریخ سینما وجود دارند، سه شنبه شب ها در سینما سپیده (دیانا) تنها سینمایی که به احترام خاطره عشق پاک پدری به دختر ناکامش نامگذاری شد، گرد هم می آیند و افسون حقیقت وجودی شان را بر هر بیننده ای که پای پرده آن سینما بنشیند جاری می سازند. از این رو تصور می کنم همه آنهایی که ساعت 9 سه شنبه شبی پای پرده سینما سپیده نشسته اند، روزی درخواهند یافت که چرا تصور می کنند بسیاری از فیلم های قدیمی و جدید تاریخ سینما را پای پرده این سینما دیده اند. فکر می کنم خاطره پاک دیانا خاچاطوریان، ادری هپبورن سابرینا، سامانت ایگر کلکسیونر، جووان درو دختری با روبان زرد، فی داناوی محله چینی ها، دلفین سیریگ موریل، و بسیاری زنان و مردان را که شخصیت های مختلفی را روی پرده سینما جان بخشیدند به این سالن می کشاند و سینما سپیده را در آن ساعت به قطعه ای از بهشت تبدیل می کند. کاری که در آن سالها با ما کرد.

امروز شاید بازماندگان نمایش های سانس 9 شب «خانه فرهنگ» چیزی از این افسون ندانند. اما همانطور که درفیلم برخورد نزدیک از نوع سوم افراد مختلفی از مناطق مختلف با افسون مشاهده آن شیئ آسمانی، ناخودآگاه به سویش رفتند، تماشاگرانی که پای پرده سینما سپیده نشستند نیز ناخودآگاه به سوی جایی که ارواح موجود در نوارهای سلولوئید به سویش شتافتند، روانه گردند.

 

 

 

 غلامعباس فاضلی


 تاريخ ارسال: 1388/12/29
کلید واژه‌ها: غلامعباس فاضلی، طعم سینما، پرده سینما، سینما سپیده تهران، سینما دیانا تهران

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.