پرده سینما

اصل اسب نیست؛ اصل جنگ است! نقد و بررسی فیلم «اسب جنگی» ساخته استیون اسپیلبرگ

حمیدرضا تقی پور

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پوستر فیلم اسب جنگی ساخته استیون اسپیلبرگقبل از اینکه شروع به نوشتن نقد این فیلم کنم ذهن ام بسیار مشغول بود که برای آن چه عنوانی را انتخاب کنم، تا اینکه نقدی از این فیلم را در جایی خواندم که نویسنده عنوان کرده بود اسب جنگی که جدیدترین ساخته استیون اسپیلبرگ می باشد، فیلم دیگری است که داستان آن در زمان جنگ جهانی اول رخ می دهد اما محور فیلم به جای جنگ، یک اسب است. در این لحظه بود که ذهن ام به این تیتر رسید چرا که فیلم اسپیلبرگ بر اساس زندگی یک اسب نیست بلکه این اسب زمینه ای را برای کارگردان فراهم کرده است تا او عقاید خود را در آن بازگو کند و باز هم طبق معمول، مقوله جنگ و کشتار را به نقد بکشاند.

 

امسال سالی

پرمشغله برای استیون اسپیلبرگ بود. چون او بعد از یک استراحت حدودا 3 ساله توانست در یک سال دو فیلم (یکی فیلم اسب جنگی و دیگری انیمیشن ماجراهای تن تن) را روانه پرده سینماها کند.

اسب جنگی داستان اسبی است که در زمان جنگ جهانی اول زندگی پر پیچ و خمی را پشت سر می گذارد. در ابتدا به عنوان یک اسب خانگی برای خانواده ای که وضعیت مالی مناسبی ندارند وارد زندگی آنها می شود اما به دلیل مناسب نبودن وضعیت زندگی آنها مجبور می شود وظیفه دو اسب کاری را که در یک ماه انجام می داده اند در یک روز به انجام رساند. بعد به عنوان یک اسب جنگی در خدمت یک سروان انگلیسی درمی آید. بعد از کشته شدن سروان، اسب برای ارتش مقابل (کشور آلمان) خدمت کرده و بعد از گذارندن یک دوره سخت این چنینی دست تقدیر او را به مزرعه ای خوش آب و هوا می رساند تا بعد از کمی استراحت باز هم به عنوان یک اسب جنگی کارهایی را انجام دهد که اسب های پیرتر و آموزش دیده تر از او هم از پس این کارها بر نمی آیند! (اشاره به سکانسی که اسب  دیگری را برای بارکشی ابزار جنگی می برند و این اسب قصه ی ما از خودگذشتگی می کند و به جای او این کار طاقت فرسا را به عهده می گیرد!) و در آخر داستان هم این اسب به فرزند همان خانواده بر می گردد و علی الظاهر داستان به خوبی و خوشی به اتمام می رسد.

باید اذعان داشت که داستان به همین خوبی نیست و در واقع باید گفت این فیلم مشکلاتی را در بر دارد که آن را از یک فیلم دقیق و حساب شده بسیار دور می کند!

اولین مشکلی که فیلم از ابتدا و شاید بتوان گفت تا انتها با آن درگیر است فیلمنامه است. و در مواجهه اول ما با فیلمنامه مسئله «باورپذیری» داستان. ما در فیلم با  اسبی مواجه هستیم که از توانایی های بسیار برخوردار است به گونه ای که حتی با وجود اینکه در سن بسیار کمی به سر می برد و حتی تا به حال به کسی سواری نداده یک تنه موفق به شخم زدن یک زمین سنگی بر می آید که این خود جز عجایب است و کسی جز فیلمنامه نویسان این فیلم طاقت تحمل چنین مبالغه ای را ندارند! البته در این فیلم این اتفاق کم رخ نمی دهد و این تنها یک مورد بود که ذکرش خالی از لطف نبود.

شخصیت پردازی هم در فیلمنامه هم دارای ایراد به نظر می رسد، چون آنطور که باید که باید با شخصیت های اصلی فیلم ارتباط برقرار نمی کنیم. شخصیت گیرا و جذابی در فیلم وجود ندارد که ما را با خود همراه کند. همه چیز متوسط و گاه زیر متوسط به نظر می رسد. خط داستان، اوج و فرود، شخصیت پردازی، و...

حال پرسش اساسی که در اینجا مطرح است این است که چرا چنین فیلمنامه را باید کسی که خالق آثاری همچون فهرست شیندلر و نجات سرباز رایان است کارگردانی کند؟

به اعتقاد من این فیلمنامه علیرغم همه مشکلاتی که داشته و با وجود اینکه داستانی دور از واقعیت را مطرح کرده به گونه ای که فقط در فیلم های رمانتیک متصور است که تمام مشکلات به راحتی کنار روند تا عاشق و معشوق فیلم به هم رسند (که در فیلم مورد بحث یک طرف داستان یک اسب است)، دارای نکاتی بوده که نظر استیون اسپیلبرگ را به خود جذب کرده و او را متمایل به ساخت این فیلم کرده و آن نکته هم چیزی نبوده مگر: ضد جنگ بودن!

بله! همانطور که از فیلم های قبلی این کارگردان می توان فهمید او از کسانی است که از جنگ و آدم کشی تنفر دارد و در آثار خود همواره تلاش کرده این باور مهم را به مخاطبین خود القا نماید و به خوبی هم از عهده آن بر آمده است. نخستین فیلم او دوئل (1971) همین مضمون را در سطحی اجتماعی بیان می کرد. و ردپای این مضمون را می شود در فیلم های بعدی او هم یافت در این فیلم حدود 10 مورد در صحنه های و دیالوگ های مختلف دیده می شود که بازیگران به حالت ها و گونه های مختلف انزجار خود را از جنگ بیان می کنند و این موارد در فیلم هم از لحاظ فیلمنامه و هم از لحاظ کارگردانی به گونه ای کار شده اند که باید گفت بی نقص اند.

از جهت کارگردانی صحنه های جنگی فیلم باید گفت که ظاهراً اسپیلبرگ فقط توانایی به تصویر کشیدن صحنه هایی از جنگ را که از سلاح جنگی گرم مثل توپ و تانک در آن ها استفاده می شود! چرا که صحنه های ابتدایی فیلم که در آنها جنگ با شمشیر رخ می دهد به قدری مصنوعی کار شده اند که مخاطب را به خنده وا می دارد و حتی این احتمال در ذهن مخاطب ایجاد می شود که شاید صحنه های این بخش از جنگ را شخص دیگری کارگردانی کرده است! همچنین باید این نکته را اضافه کرد که اسپیلبرگ در خلق تصاویر جنگی (حتی در جنگ با ابزار های جنگ گرم) دیگر دارای خلاقیت منحصر به فردی نیست و تمام خلاقیت های خود را در فیلم نجات سرباز رایان خرج کرده به نحوی که صحنه های این فیلم ما را به شدت به یاد همان فیلم قبلی می اندازد.

ولی مهمترین نقطه کارگردانی مربوط به کارگردانی حیوانات فیلم است که در صحنه هایی بسیار عالی و در مواردی خیلی خوب کار شده اند به گونه ای که من در بعضی موارد ترجیح می دادم که اینگونه تصور کنم که تصاویر جلوه های ویژه ای بیش نیستند! از صحنه های بازی کردن اسب و اردک در دقایق ابتدایی فیلم گرفته تا فرار اسب در میدان جنگ. در حقیقت باید گفت توانایی اسپیلبرگ در این بخش به گونه ای تحسین برانگیز بوده که کمتر کارگردانی به خوبی از پس آن بر می آید.

موسیقی فوق العاده جان ویلیامز همراه سالیان سال اسپیلبرگ و فیلمبرداری خوب این فیلم از نقاط قوت مهمی هستند که در ماندگاری صحنه های فیلم مؤثر واقع شده اند، به خصوص موسیقی فیلم که از ابتدای فیلم تا تیتراژ پایانی در مواقع لازم شما را به هیجان در می آورد و در مواقع مورد نیاز غمی را بر دل شما حاکم می کند که البته در جوایز اسکار هم هر دو به عنوان نامزد جایزه اسکار اعلام شدند.

در مجموع من تصور می کنم تنها انگیزه ساخت این فیلم توسط اسپیلبرگ دیالوگ های احساس بر انگیز ضد جنگ این فیلمنامه بوده و موضوع اسب یک تله ای بیش نبوده تا این کارگردان بتواند از این تله استفاده کند و برای مخاطبین این سوال را ایجاد کند که: «چگونه ممکن است یک اسب نقش اول یک فیلم باشد؟» و از این طریق مخاطبین بیشتری را بر پای عقاید خود بنشاند!


 تاريخ ارسال: 1391/1/7
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.