پیمان عباسینیا
Oculus
كارگردان: مایک فلاناگان
فيلمنامه: مایک فلاناگان و جف هاوارد
بازيگران: کارن گیلان، برنتون توایتز، روری کوچرین و...
محصول: آمریکا، ۲۰۱۴
مدت: ۹۹ دقیقه
Oculus فیلمی در ردهی سینمای وحشت به کارگردانی مایک فلاناگان است که از تاریخ یازدهم ماه آوریل ۲۰۱۴ در سینماهای آمریکا به نمایش درآمد. فلاناگان این فیلم را براساس ساختهی کوتاه خود، تحت عنوان "Oculus: Chapter 3 - The Man with the Plan" -محصول سال ۲۰۰۶- به مرحلهی تولید رسانده. Oculus یک کلمهی لاتین بهمعنی "چشم" است.
پسر جوانی بهنام تیم (با بازی برنتون توایتز) که در ۱۰ سالگی باعث مرگ پدرش شده است؛ پس از سالها مراقبت و درمان با نظر مساعد پزشک معالجاش از آسایشگاه بیماران روانی ترخیص میشود تا به زندگی عادی بازگردد. جایی که خواهرش، کیلی (با بازی کارن گیلان) منتظرش است تا کار نیمهتمامی را به سرانجام برسانند. کیلی قصد دارد ثابت کند عامل اصلی از هم پاشیدن زندگی خانوادگیشان، آینهای عتیقه بوده است که با نزدیک ۴ قرن قدمت، قدرتهای ماورایی دارد...
طرح اینکه یک آینه طی سالیان متمادی، مسبب قتلهای بسیاری بوده، به خودی خود ایدهی جالبی است؛ اما تنها زمانی از حدّ ایدهای صرف فراتر خواهد رفت که سازوُکارهای مناسب برای قابل باور و سینمایی کردناش نیز اندیشیده شود. نمیتوان فیلم را فقط با یکسری حرف، خاطره، ایده و ادعای بیپشتوانه جلو برد و توقع داشت تماشاگر هم با اثر ارتباط خوبی برقرار کند. چنین ارتباطی درصورتی شکل میگیرد که چه وقت نگارش فیلمنامه و چه در زمان اجرا، "چیزی" وجود داشته باشد که مخاطب را متقاعد کند و به باور برساند. در چشم حجم افعالی که از آینه سر میزند در قیاس با ادعاهای طرحشده، ناچیز است.
از بهترین سکانسهای فیلم که انتظار مواجهه با یک فیلم ترسناک درستوُحسابی را در تماشاگر بیدار میکند، همان فصل تماشایی اولین دیدار بیواسطهی کیلی با آینه در لوکیشن انبار اشیای باستانی است. کیلی طوری پرحرارت، آینه را طرف صحبت قرار میدهد که انگار جان دارد، نفس میکشد و بهزودی انتقام سختی از او گرفته خواهد شد. متأسفانه در ادامهی فیلم، هرگز پاسخی برای انتظار بهوجودآمده دریافت نمیکنیم تا آنجا که به دست فراموشی سپرده میشود. گویا سازندگان فیلم -چنانچه اشاره شد- بهقدری شیفتهی ایدهی اولیه بودهاند که هیچ فکری برای باورپذیریاش نکردهاند؛ در چشم کوچکترین اشارهای به این نکته که انگیزهی آینه از ارتکاب این قتلها چه بوده است، نمیشود. آیا این آینه، دریچهای به سوی دوزخ است؟ یا گذرگاهی برای آمدوُشد ِ شیاطین؟ این پرسش که اصلاً چه عاملی موجب شده آینه صاحب چنین قدرت اسرارآمیزی باشد نیز تا انتها بیپاسخ باقی میماند.
سکانس طولانی راهاندازی دوربینهای تصویربرداری، کامپیوترها و بهدنبال آن، اطلاعاتی که کیلی رو به دوربینها از اولین مالک آینه -یعنی همان قربانی اول- و قربانیان بعدی ارائه میدهد، گویا قرار بوده کارکرد روشنگرانهای داشته باشد؛ ولی فقط مقادیری آمار و ارقام و عکسهای بیهوده تحویل تماشاگر میدهد که هیچ کمکی به برطرف کردن ابهامات ذهنیاش نمیکند. کارن گیلان این دادههای بهدردنخور را چنان خشک و عاری از هرگونه جذابیت بیان میکند تا این احساس به بیننده منتقل شود که انگار تمام حواساش را متمرکز کرده تا مبادا حتی یک واو از دیالوگهایش جا بماند! سکانس مذکور، تأکیدی بر انتخاب نادرست بازیگر نقش کیلی است.
نصب وسائل و تجهیزات پیشرفته برای اثبات وجود فعالیتهای ماورای طبیعی در یک یا چند نقطهی خانه، از جمله کلیشههای رایج فیلمهای ترسناک است که بهعنوان یکی از بهترین نمونههای کاربرد این کلیشه، بيداری (The Awakening) ساختهی ۲۰۱۱ نيک مورفی را میتوان مثال زد چرا که به حلّ معمای فیلم مورد نظر یاری میرساند. اما کلّ فرایند بهکار انداختن دستگاههای مدرن در چشم، مبدل به نمایش کسالتبار مسخرهای شده است که بهجز بالا بردن زمان فیلم، نقش قابل ملاحظهای ایفا نمیکند و گرهای از کلاف سردرگم راز آینه نمیگشاید... اختصاص مدت زمان قابل توجهی از چشم به زمینهچینی و ارائهی اطلاعات ناکارآمد، مخاطب را به این نتیجهی مأیوسکننده میرساند که: "گویا فیلم هیچوقت قرار نیست شروع شود"!
به موازات وقایع زمان حال و بهطور مداوم، شاهد فلاشبکهایی از ۱۰ سالگی تیم -یعنی همان روزهای منتهی به فاجعهی کشته شدن پدر و مادر- هستیم. در این میان، کارگردان -هماهنگ با اتفاقی که بناست در فینال فیلم رخ دهد- سعی میکند با توجیه بازگشت تیم و کیلی به خانهی قدیمیشان و تجدید خاطرات آن دو هفتهی جهنمی، بهنوعی، حال و گذشته را تلفیق کند که این تمهید هم منهای سکانس پایانی، ناموفق است و به کار چشم نمیآید!
توسل به ترفندهای بارها تکرارشدهای از قبیل زل زدن شیاطین و تسخیرشدگان ِ آینه با چشمهایی براق -درست مثل گربهها در تاریکی شب!- به دوربین، بیشتر حالوُهوایی کُمیک به فیلم بخشیده است تا ترسناک! باقی تمهیدات فیلمساز هم نظیر شبح زن خبیثی که بهیکباره با صدایی مردانه -اینجا: صدای پدر بچهها- به حرف میآید -گرچه اجرای ضعیفی ندارند- قدیمی شدهاند و جوابگو نیستند.
دیگر کلیشهی فیلمهای ترسناک که چشم هم شاید بهواسطهی تنگناهای مالی -بودجهی فیلم ۵ میلیون دلار بوده- خود را ملزم به رعایتاش دانسته، بهکار نگرفتن چهرههای تراز اول بازیگری است؛ با این وجود، بازیگران تمام نقشها -علیالخصوص روری کوچرین که پدر بچهها را بازی میکند- توانستهاند گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. تنها کارن گیلان، ایفاگر نقش کیلی در زمان حال است که گاهی اوقات بازی مقابل دوربین سینما را با راه رفتن روی استیج مُد اشتباه میگیرد!
طی یکسوم پایانی که توهمات خواهر و برادر -لابد تحت تأثیر نیروهای فوق طبیعی آینه- اوج میگیرد، بارقههایی از خلاقیت و جذابیتی که برای دیدنشان جانبهلب شده بودیم، بالاخره تکانی به پیکرهی فیلم میدهند! سیب خوردن کیلی -همزمان با تعویض لامپهای سوخته- بهعلاوهی جراحت کارسازی که کیلی به نامزدش وارد میکند، ۲ نمونهی موفق از این دست هستند. چشم با وجود چنین جرقههایی، درصورتیکه خیلی در قیدوُبند منطق روایی فیلم نباشید، شاید بتواند نظرتان را جلب کند... گرچه تا انتها بهوضوح معلوم نمیشود کیلی واقعاً نامزد نگونبختاش را کشته یا همچون گاز زدن لامپ، زائیدهی توهماتاش بوده است.
بارزترین نقطهی قوت چشم، پایان خوباش است. ویژگی مثبتی که در عین حال، حرصمان را هم درمیآورد! زیرا این فکر به ذهن بیننده خطور میکند که چه خوب میشد اگر مایک فلاناگان و همکار فیلمنامهنویساش جف هاوارد، هوشمندی بیشتری به خرج داده بودند و طرح اینکه تیم -بهشکلی ناخواسته- باعث قتل پدرش شده است را تا انتها به تعویق میانداختند و بهطور موازی با حادثهای که در سکانس پایانی نظارهگرش هستیم، پرده از این راز برمیداشتند؛ آنوقت چشم صاحب یک غافلگیری نهایی پروُپیمان میشد که شاید مجابمان میکرد از حفرههای فیلمنامهاش صرفنظر کنیم.
چشم در حالت کنونی، شبیه مخلوقی ناقصالخلقه شده که بیشترین لطمه را از ناحیهی خام رها کردن ایدهی اولیهاش خورده است... خلاصه اینکه چشم چنانکه باید، نمیترساند؛ برای یک "فیلم ترسناک" چه نقطهضعفی از این بالاتر؟!
پیمان عباسینیا
خرداد ۱۳۹۳
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|