سعیدرضا خوش شانس
نقد و بررسی فیلم فقط عاشقان زنده میمانند ساخته جیم جارموش
Only Lovers Left Alive (2013)
فقط عاشقان زنده میمانند نمونهای تکاملیافته از این رسمالخط جارموشی است، تا جای که باید گوشات را به دیالوگها تیز نگه داری، مبادا کنایهای شاعرانه راجع به یک واقعیت تاریخی، علمی، انسانی، هنری یا ادبی از کف ات نرود.
وقتی، زیگموند فروید (1939-1856) سخت مشغول توضیح نظریهی جنجالیاش دربارهی عملکرد غرایز زندگی بود که چگونه، خواهشهای وحشی، بدوی و سرکش نهاد (id) به سمت ارضای نیازهایی همچون غذا، آب و میل جنسی نیروگذاری میشود و نیروی اخلاقی فراخود (super ego) و نیروی معقول خود (ego) دست به مهارو سرکوب این لیبیدوی سرکش میزنند- هرگز نمیپنداشت که روزی روی پردهی نقرهای، خونآشامهایی خلق میشوند که عوض سرسپردن به خواهش آنی نهاد و مکیدن وحشیانه و غریزی خون انسان، خودآگاه و خویشتندارانه، غذای خود را از جایی بخرند!
این خونآشامهای معقول، خویشتندار و اهل هنر، به تازگی در آخرین ساختهی جیم جارموش ، «فقط عاشقان زنده میمانند» دیده شدهاند و به حق چشمنوازی میکنند.
فقط عاشقان زنده میمانند تازهترین ساختهی جیم جارموش، فیلمساز مستقل آمریکایی است که باوجود اینکه منابع سینمایی آن را در ژانر فیلمهای خونآشامی یا ترسناک طبقهبندی کردهاند، بیشک یک ضد ژانر تحسینبرانگیز است. جیم جارموش در این اثر اینبار به سراغ دنیای اسرارآمیز و جذاب خونآشامها رفته است و ما را با یک زوج خونآشام نامیرا به نامهای آدام (آدم) و ایو (حوا) آشنا میکند، تا به روایت یک عاشقانهی باستانی بپردازد.
آدام با بازی تام هیدلستون نوازنده ای زبردست است که مثل هر هنرمند نابغهی دیگری در دنیای معاصر دلِ خوشی از آدمهای همعصراش ندارد و به گوشهای منزوی در دیترویت شهر رازآلود و ورشکستهی آمریکا که روزگاری نماد صنعت و پیشرفت ایالات متحده بود، پناه برده است و به خاطر روحیهی حساس، افسرده، دلزده و رمانتیکاش خودش را در آستانهی خودویرانگری قرار میدهد و از یار صادقاش میخواهد تا برایش یک فشنگ سیهشت میلیمتری چوبی مهیا کند تا خودش را با آن خلاص کند.
اشارهای باریکبینانه به داستانهای اسطورهای خونآشامهای قرون وسطا که تنها با تیرکها و نیزههای چوبی از پا در میآمدند. آدام برای ادای دین به موسیقی و هنر به طرز تحسینآلودی کلکسیون گیتار جمع میکند تا میراث هنری متأخر را پیش خودش حفظ کند. گویی قصد دارد این ابزارهای هنرمندانه را از گزند بیخیالی و بیتفاوتی انسانهای میرا که آنها را «زامبی» مینامند دور نگهدارد. انگار تنها او است که قدر هنر را میفهمد و گویا آنقدر از خرابکاریهای دودمان بشر، همان زامبیهای کزایی به ستوه آمده است که گاهی به خودکشی فکر میکند. ایو با بازی تیلدا سوینتن همسر چندصدسالهی آدام، زنی است آرام و بیپروا که در طنجهی مراکش خودش را در ذوقِ ابیات و فسلفه شناور کرده است و با خونآشام با تجربهای بهنام کریستوفر مارلو با بازی جان هارت در معاشرت است. ایوا که گویی چند سالی از آدام بزرگتر است با سینهای گشادهتر و تحمل بیشتری با اوضاع معاصر درمیآورزد طوری که انگار او بهتر نوع بشر را شناخته و با تساهل بیشتری از کنار نامردمیها میگذرد. هر چند که ایو نسبت به هیچیک از دغدغههای آدام بیتفاوت نیست، اما با قلبی مطمئن و امیدوار، مادرانه آغوش آرامی برای دلخوریهای آدام مهیا کرده است. این ارتباط تا جایی تقویم مییابد که ایو برای التیام جان رنجور همسر هنرمنداش طنجه را به مقصد دیترویت ترک میکند. ایو چمدانی به همراه میبرد که تنها در آن کتاب انباشتهاست. رفتار مقدسمأبانهی او در معاشقه با کتابها و چهرهی راضیاش از لذت مطالعه، این را نشان میدهد که او نیز مانند همسرش به فضیلت هنر معتقد است. از این رو این فیلم ورای یک داستان ماجرایی یک درام جسورانه راجع به یک ذوج هنرمند و هنرشناس است، پس ضیافتی است در ستایش یک ارتباط معنوی میان یک زن و مرد نامیرای چند صد ساله.
رفتار متین و باوقار این سه خونآشام بیش از اینکه انتظار ما را از یک اثر ترسناک و خونآشامی پاسخ دهد، مخاطب را در محضر یک درام عاشقانهی انتقادی و روشنفکرانه قرار میدهد. خونآشامهایی که برای زنده ماندن حاضر نیستند در شب تاریک و ساکت کوچههای طنجه یا دیترویت به کسی حمله کنند و وحشیانه خون را از رگ گردن غربانی بمکند. این درحالی قوام یاقته است که رابطهی عاشقانهی میان آدام و ایو که بیش از پانصد سال از آن میگذرد به عنوان نمونهای از یک رابطهی عاشقانه و پر حرارت روایت میشود تا جیم جارموش در کارنامهی هنری خودش اثری را داشته باشد که به جرأت میتوان آن را اثری خانوادگی، اخلاقی و عاشقانه نامید. زوجی پایبند به اصول خانوادگی که برای ارضای نیازهای خود متین و موقر رفتار میکنند و مبالغ هنگفتی را برای تامین خون یومیهی خود پرداخت میکنند. هرچند که تنها معیار آنها برای نوشیدن خون پاستوریزه پاسخ معقول آنها به نیاز نهاد و غریزیایشان نیست و برداشت میشود بشر معاصر چندان نسبت به سلامت منابع آب و خون خود بیتفاوت رفتار کرده است که خون رگان اش چندان آلوده است که خونآشامها هم از نوشیدن آن باک بیماری دارند. ایو همان حوای خودمان که کهنترین زن از دودمان بشر است، خواهر سستعفتی دارد به نام ایوا که به ژولیده آبرویی در میان آدام، ایو و کریستوفر مارلو مشهور است. ایوا نماد دختر است زمینی و نه اثیری که چندان پایند به اصول خونآشامی معاصر نیست و به طرز اغراقآمیزی پاسخهای بدوی و وحشیانهای به نیازهای غرایز زندگیاش میدهد. آفرینش این شخصیت در مقابل انسجام رابطهی خانوادگی و خوددارانهی آدام و ایو ما را با اثری روبرو میکند که به راستی در ستایش عشق، خانواده و رفتار پالودهی انسانی است. از این رو میتوان این اثر را یک درام منسجم، موفق و استخواندار در اشاره به مفاهیم ضدارزشی و عصیانی در جامعهی معاصر دانست که در ستایش رفتارهای مهارشده و اخلاقی میکوشد.
فقط عاشقان زنده میمانند، نگاهی به مفهوم نامیرایی از منظر عشق است که برای ما در شرق آشنا است و اثر را به غزلی بلند سرشار از مفاهیم انسانی بدل میکند.
*****
جوزف کمبل (1987-1904) در کتاب «قدرت اسطوره» مدعی میشود که هنرمند کسی است که اسطوره را به دوره و زمانهی خود انتقال میدهد. اما این سنت هنرمندانه در کارِ تازهی جارموش، به نشانههای پرمغز و جسورانهای آراسته میشود. با دیدن فقط عاشقان زنده میمانند، سه رود خروشان اشتیاق در من جاری بود. اول اینکه نگاهی روانشناختی به کیفیت ارضای نیازهای انسانی به اصطلاح غزایز زندگی به دور از عصیان و در با مهار فضایل انسانی به چشم میخورد. نوعی نگاه شرقی و همراه با نجابت و حیا در پی ارضای غرایز که قرینهاش را میتوان در طنجهی مراکش دید. کافهای که ایو در آن با کریستوفر مارلو قرار ملاقات میگذارد «الف لیله اللیله» یا همان هزار و یک شب شهرزاد نام دارد. آدام و ایوا در دو سکانس به یادماندنی از حملهی بدوی به دو انسان خونریز چشم میپوشند و این من را یاد مفاهیم شرقی دربارهی خویشتنداری در مقابل لذات و امیال میانداخت. نگاهی آراسته و با حجب که از روی دست و پای برهنهی خونریزی، به حجاب حیا آراسته میشود.
دو دیگر اینکه نشانههای اثر به فرامتن، حیرتآور بودند. اشارههایی به تاریخ هنر غرب اظهار نظرهای خیالپردازانهای را ارائه میکند و علم و ترقی و تمدن انسانی را به عنوان سرمایهی ستودنی که از دید زامبیها مقفول مانده است معرفی میکند. فراموش شدنی نیست که در خانهی شلوغ آدام، پرترههایی از زامبیهای دوستداشتنی تاریخ که احتمالاً با آدام همداستانیهایی داشتهاند به عنوان بهترین فرزندان زمین دیده میشود. در این تصاویر عکس ادگاردآلن پو، باسترکیتون، شارل بودلر، فرانتس کافکا، ساموئل بکت، کریستوفر مارلو، لودویک بتهون، مارک تواین، ویلیام بلیک و دیگران دیده میشود. همینطور معرفی به کریستوفر مارلو نویسندهی مرموز و رازآلود همعصر شکسپیر به عنوان یکی از خونآشامها نکتهی دیگری است که با اشارهای ظریف به شخصیت آدام پیوند میخورد، اشتیاق دیدن «فقط عاشقان زنده میمانند» را دو چندان میکند. و بالاخره سوم اینکه خود اثربه لحاظ فرم و ساختار یک ضدژانر بهتمام معنا است. فیلمی که با تمام معیارهای سینمای خونآشامی هالیودی غرق در خونریزی افراطی نه تنها مبازره میکند از تّلِ آوار و خاکروبهی آن یک حلقهی اثیری و تغرلی کیمیاگری میکند.
*****
آنچه همواره ما را از شخصیت خونآشامها میترسانده است و این بنمایهی همهی فیلمهای دراکولایی بوده است، رفتار وحشیانهای است که این موجودات به اقتضای غریزه با قربانیان خود دارند. رفتاری بدوی و حیوانی و فارغ از نگاهی خودآگاه به همزیستی میان خود و انسانها. جایی که پای غریزه به میان میآید نمیتوان از دست تحلیلهای روانشناختی خلاص شد. از این رو میدانم که این درام مسجم از تفاوت شخصیتپردازی میان خونآشامهای مرسوم و خونآشامهای آقای جارموش و عدم وافاداری به گرامر ژانر خلق میشود. خونآشامهایی که به جای تن دادن به نیازهای غریزهی زندگی فارغ از نظامهای انسانی و معقول دست به مهار خودآگاه نیازهای تنایی خود میزنند و از این راه بعید نیست که به پالایش شخصیت رسیده باشند. فروید به انسان پیشنهاد میکند که با مهار و سرکوب نیازهای بدوی و نهادی خود به پالایش شخصیت دست یابند و نام این پدیدهی روانشناختی را تصعید میگذارد. از این رو بعید نیست که خونآشامهای فیلم فقط عاشقان زنده میمانند، با صرفنظر از عصیاننیازهای بدوی خود هنرمندانه زندگی میکنند و مثل آدام و مارلو تولید ادبی و هنری دارند. جالب اینکه خواهر بیادب و بیهنر ایو، ایوا، نمونهی بارز انسانی طاغی و بیجنبه است که به قول آدام در مرکز زامبیها، لس آنجلس مهد هیاهوی هالیود و عیاشی و ابتذال زندگی میکند. این دوالیسم میان خون آشامهای خوددار و ایوای سست اراده، رویکردی اخلاقی به مسئلهی جنسیت افراطی و خانواده در این اثر ارایه میدهد. از این رو با شخصیتپردازی مناسب یک درام شخصیت خلق شده است که سر دشمنی آشکار با ژانرهای پر سر و صدای دراکولایی دارد.
آدام به عنوان نمایندهی جریان پالودهی اجتماعی با یک آئین و مناسک رسمی همسرش را در کمال احترام به خانه دعوت میکند و برادرخواندگی هنرمندانهای را میان این اثر و تابلوهای سمبولیک-کلاسیک آدم و حوا و نامیرایی و آفرینش محقق میکند. این در حالی است که ایوای سستعفت، برای کامجویی آنی خطر مسمومیت خونی را به جان میخرد تا نمایندهی نوجوانان عاصی و انسانهای معناباختهی معاصر باشد. دختری که یک افتزاح شبانهی به تمام معنا به قیمت جان یک انسان به بار میآورد. ایو زنی کهنالگویی است که نمادی از مادر و زمین را توئمان در خود دارد. زنی که به قدمت تاریخ عمر کرده است و سرد و گرم چشیده حتی بازیگوشیهای خواهرش را با تساهل تاب میآورد. کریستوفر مارلو، نوسیندهی نمایشنامهی ماندگار و اخلاقی «دکتر فاستوس» که اینک حتم داریم که خونآشامی بوده است و در میخانهی قرن پانزدهم به ضرب چاقو از پا در نیامده برای حوا، یک همراه و برای آدام یک استاد و به قول ایو، یک قهرمان است. او نمایندهی توصیهی اخلاقی است. او نه تنها توسعه دهندهی شر و نفرین کهنهی خونآشامی و شیطانیگری نیست بلکه به عنوان خالق درام «دکتر فاستوس» بیشک توصیه کنندهی اعتقادات قلبی معنوی و نفرین کنندهی زوال انسانی و فروش روح انسان به شیطان است. از این رو به لحاظ روانشناختی و کهن الگویی ضمن اینکه با یک درام منسجم معاصر طرف هستیم، با هوشمندی نویسنده به کهنالگوهای معنوی تاریخی هم بر میگردیم تا مثل انسان نخستین درسهای اخلاقی و البته اشراقی منسجمی را از این اثر دریافت کنیم.
*****
وقتی با اثری روبرو میشویم که دو شخصیت زن و شوهر به نام آدم و حوا دارد، نمیتوانیم به دنبال نشانههای دیگری در اثر نباشیم که دلالت ضمنی نداشته باشند. هرچند که سنت فرامتنگرایی، گرامر قالب آثار جیم جارموش است. او همان کارگردانی است که اسم شخصیت عیاش و زنبارهی ساختهاش با عنوان «گلهای شکسته» را «دن ژوان» میگذارد و در «محدودههای مهار» در هر فصل از اثر ما را با انبوهی از اشارات هنری روبرو میکند.
فقط عاشقان زنده میمانند نمونهای تکاملیافته از این رسمالخط جارموشی است، تا جای که باید گوشات را به دیالوگها تیز نگه داری، مبادا کنایهای شاعرانه راجع به یک واقعیت تاریخی، علمی، انسانی، هنری یا ادبی از کف ات نرود. انبوهی از این اشارات فرامتنی که در اثر آمدهاند تنها به فضاسازی دلالت دارند یا در صدد معرفی شخصیت کهنسال آدام و ایو است. مثلاً در جایی آشکار میشود که یکی از مهمترین قطعات «آداجیوی» فرانتس شوبرت آهنگساز سرشناس اتریشی دوران رمانتیک را آدام نوشته است.
اما این اشارات در جایی با بافت روایی درام پیوند میخورد. وقتی اسم شخصیتِ مرشد داستان، کریستوفر مارلو، نمایشنامهنویس شهیر دورهی ویکتوریا باشد باید به دنبال سایر قرینهها گشت. دیری نمیگذرد که مهمترین قرینهی این نشانه روشن میشود. وقتی آدام با لباس پزشکی وارد بانک خون بیمارستان میشود تا خون مورد نیازش را تهیه کند، متوجه میشویم که او با اسم مستعار دکتر «فاوست» همان فاستوسِ نمایشنامهی کریستوفر مارلو، خودش را معرفی میکند. آیا او فاستوس قصهی کرستوفر مارلو است یا اینکه نشان میدهد رابطهای مرید و مرادی میان آدام و مارلو وجود دارد؟ قضاوت با هیچکس نیست، تهنا باید نشست و از قرینهها لذت برد. قرینهی دیگری در این مورد، نام راسویی است که ایو جلوی خانهی آدام با او رو برو میشود. او مفلیستافلیس، شیطان معروف نمایشنامه «دکتر فاستوس» است که ایو او را با نام مفیستیس، مفیستس میخواند.
زیبایی این نشانههای در فیلم تنها عاشقان زنده میمانند تمامی ندارد. نام خط هواپیمایی که ایو را از طنجه به دیترویت میآورد، «ایر لومیر» است و مهماندار پرواز به زبان و لهجهی فرانسه صحبت میکند.
در پلانی مفصل، سرنوشتهای شوم و دردناک دانشمندان محبوب آدام مرور میشود. این پلان بلاهت دادمان انسان را نمایش میدهد که چه رفتار قدرناشناسانهای با نوابغ زمین دارد.
چندین میزانسن در اثر تصویرگر تابلوهای سمبولیک آفرینش و آدم و حوا هستند. بهترین این تصاویر پلان مربوط به اولین شبی است که آدام و ایو در دیترویت یکدیگر را ملاقات میکنند.
*****
به لحاظ ساختاری، اثر از جلوهی پیشرویی برخوردار است و احتمالاً در پاسخگویی به تمام سلایق موفق خواهد بود، جز کسانی که از جیم جارموش و سینمای متوسط معاصر انتظار معجزه دارند یا کسانی که از فیلمهای کند با نماهای بلند خسته میشوند.
موسیقی فیلم به طرز آبرومندی، فضای فیلم را حفظ میکند و نیاز ضد ژانر اثر را به خوبی پاسخ میدهد. احتمالن کسانی که شیفتهی سینمای خالص و بیدردسر جارموش هستند از این اثر استقبال خواهند کرد.
سعید رضا خوششانس
مرداد نود و سه
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|