آرشیا صحافی
The Hateful Eight (2015)
می توانم به صراحت بگویم که این «فتیشیسم خون» برای من خوشایند نیست و اصلاً سلیقه ی من هم نیست و حتی برایم تصنعی و مضحک است.
اینکه وجوه غیر انسانی یک فیلم را به عنوان نوعی «هویت» تلقی کنیم و کشت و کشتار و شکنجه ی زائد الوصف را خلاقیت و فضیلت بدانیم نشان دهنده ی آن است که نه تنها سینما، بلکه ماهیت زندگی را خوب درک نکرده ایم.
فیلمهای تارانتینو معمولاً مرا در مقابل پرسشهایی اساسی قرار می دهند. طبیعتاً پس از دیدن هشت نفرت انگیز هم با همین پرسشها مواجه بودم. به نظرم هشت نفرت انگیز فیلمی بود با ایرادات اساسی؛ اما این ایرادات را باید کجا جستجو کرد؟ در فرم آن؟ یا در درونمایه؟ تارانتینو برخلاف نمود ظاهری اتفاقاً فیلمسازی فرمالیست نیست! اگر چه اعتقاد دارم در سینما فرم اهمیتی اساسی در سینما دارد. [۱]
ایراد اساسی آثار تارانتینو – و طبیعتاً هشت نفرت انگیز- در نوع تفکر نهفته در فیلم هایش است. تفکری منحط و افراطی که برای مخاطب آزار دهنده است.
فیلم قبلی تارانتینو _جانگوی رها شده _ از هشت نفرت انگیز فیلم بهتری بود. چون توانسته بود قصه ی خود را با تمام مشکلات اش به صورت منظم و سرراست بیان کند. اما در این فیلم شکل روایت حالتی غیر خطی به خود گرفته و پس از روایت نیمی از داستان فضا تغییر می کند.
هشت نفرت انگیز حاوی خشونتی کاذب، بی سر انجام و کسالت آوراست. این همان تفکر منحطی است که در غالب آثار تارانتینو دیده می شود. آزادی عمل در فیلم های تارانتینو تا کجاست؟ او تا کجا می توان این خشونت را پیش ببرد! خشونت در فیلمهای او در حدی است است که به نظر می رسد فیلمساز از آزار دادن مخاطب و خود در سینما لذت می برد و سینما به صورت ابزاری برای شکنجه دادن تبدیل می شود! این هم مازوخیسم است و هم سادیسم!
عده ای دور هم جمع می شوند و بدون در نظر گرفتن وجه دراماتیک داستان به شکل مهلکی به هم شلیک می کنند! شلیک هایی که با آنها مخاطب آزار می بیند و احتمالاً فیلمساز از این آزار مخاطب و خود لذت می برد! اعتقاد دارم که این روند در آثار تارانتینو به اوج خود رسیده است و در آخر تبدیل به هنجاری نامتعارف شده است. در اینجا این سؤال مطرح می شود که اگر در مجموعه فیلمهای یک فیلمساز لذت های بصری از مخاطب گرفته، و صحنه ها تبدیل به اعمالی شاقه شود مخاطب _مخصوصاً مخاطب عام_ چرا باید به آثار آن فیلمساز توجه کند؟!
از نظر من این نوع خشونت ابتدا باید دراماتیزه شود و سپس در اثر جای بگیرد تا به عنوان خلاقیت مطرح شود. اما در هشت نفرت انگیز چنین چیزی رخ نداده است.
برای تارانتینو مصالح داستان مهم نیست، آغاز، وسط و پایان مهم نیست. همیشه سعی می کند وجوه اکشن را به عنوان چاشنی به اثر خود الصاق، و آن را از فرع به اصل تبدیل کند. کند. در نتیجه اکشن اش قلابی و بدون پشتوانه منطقی تبیین می شود. در واقع منطقی پشت اکشن های تارانتینو وجود ندارد. چون وقتی این اتفاق رخ می دهد که داستان منطق روایی مناسبی داشته باشد و سیر منطقی درستی را طی کند.
در این داستان به طور خلاصه و فشرده چهار نفر وارد یک کافه می شوند و بدون پشتوانه ای منطقی به یکدیگر شک و به هم شلیک می کنند. اگرچه در پایا قسمتهای مختلف می توان یک جمع بندی کلی از روال داستان داشت، اما در پرداخت غلط جانمایه تلف می شود. یعنی گرچه مناسبت هایی مثل غافلگیری 4 نفر اول برای آزاد ساختن زندانی و مقابله ی 4 نفر دوم برای کشف راز آنها وجود دارد، ولی این نمی تواند توجیه منطقی و قابل قبولی برای کاربرد این نوع از خشونت باشد. همانطور که در ابتدای داستان هم این منطق بر فیلم حکم فرما نیست و خشنوتی کاذب و بسیار عجیب نسبت به زن قصه (مجرم) وجود دارد.
هشت نفرت انگیز پشتوانه ای جامعه شناسانه هم ندارد. درونمایه فیلم از لحاظ جامعه شناسی نشان می دهد فیلمساز بدون هیچ شناخت تاریخی و رئالیستی جامعه ای بی در و پیکر را به تصویر کشیده و در فضایی پر خشونت شخصیت های خود را وادار به انجام کنش و واکنش می کند. یعنی فضایی تحمیلی و افراطی بدون ارجاع به فضای رئالیسم و حتی ایده آلیسم یا ...
تارانتینو به سبک سرجولئونه «هیچکس» (no body) را شخصیت دو فیلم قبلی خود قرار داده است. «هیچکس»هایی که برخلاف نمونه اصلی، در شخصیت پردازی خود هنجاری ندارند. به علاوه که ما در اینجا با یک وسترن اسپاگتی مواجه نیستیم و چارچوب های ساختاری یک وسترن اسپاگتی نمی تواند روی یک فیلم آمریکایی الصاق شود! در نتیجه می بینیم آدم های هشت نفرت انگیز همگی در حد «اتود»هایی کلی ترسیم شده اند و خصوصیات و ویژگی های منحصر به فردی ندارند و همه شبیه هم هستند. و این تا پایان فیلم هم باقی می ماند. طبیعتاً این آسیب به درام هم تسری پیدا می کند و هشت نفرت انگیز فیلمی فاقد شخصیت پردازی می شود.[۲]
هشت نفرت انگیز اسلوموشن ها بی کارکرد و تزئینی دارد. این اسلوموشن ها نمیتوانند کارکرد مناسبی در فیلم داشته باشند زیرا صرفاً نمایش پاشیده شدن خون هستند و کارکرد دیگری ندارند. پاشیدن خون فضا را از رئالیسم به چیزی که قطعاً ضدرئالیسم است تبدیل می کند. و از سویی مانع لذت بردن تماشاگر از روند داستان می شود. چون او حس می کند از سوی فیلمساز مورد شکنجه قرار گرفته است.
اساساً فیلمسازانی نظیر تارانتینو و هانکه شکنجه را در سینما می پسندند و از آزار خود و دیگران لذت می برند! این بی رحمی محض این است که مخاطب را در سینما شکنجه داد و همه چیز را به خشونت بی منطق اثر واگذار کرد.
هشت نفرت انگیز نوعی از وسترن اسپاگتی است. با این حال گفته می شود که «کمدی سیاه» هم هست. برای اینکه فیلمی را «کمدی سیاه» قلمداد کنیم ابتدا باید «کمدی» بودن آن اثبات شود، که در مورد هشت تفرت انگیز این خود جای مناقشه دارد. کجای این اثر حتی وجه کوچکی از کمدی را داراست؟ اینکه در فیلم مفاهیم تلخ و گزنده ای مثل نژاد پرستی و قتل و غارت و خشونت موجود است نمی تواند دلیل قابل قبولی بر «کمدی سیاه» بودن اثر باشد. کمدی در درجه اول برای خنداندن است حتی اگر با مفاهیم تلخی همراه باشد. وقتی فاقد این نکته ی اساسی است «کمدی سیاه» بودنش زیر سوال است!
اگر کوبریک دکتر استرنج لاو را یک «کمدی سیاه» می سازد، می توانیم بپذیریم هشت نفرت انگیز تارانتینو هم «کمدی سیاه» است!؟ یک «کمدی سیاه» علاوه بر نگاه بدبینانه اش نسبت به مفاهیم، باید لحنی طنز گونه هم داشته باشد؛ در هشت نفرت انگیز اصلاً طنزی دیده نمی شود!
در مجموع می توان نتیجه گرفت هشت نفرت انگیز از لحاظ تفکر فرم و محتوا دچار نقصائص متعددی است. اینکه وجوه غیر انسانی یک فیلم را به عنوان نوعی «هویت» تلقی کنیم و کشت و کشتار و شکنجه ی زائد الوصف را خلاقیت و فضیلت بدانیم نشان دهنده ی آن است که نه تنها سینما، بلکه ماهیت زندگی را خوب درک نکرده ایم.
می توانم به صراحت بگویم که این «فتیشیسم خون» برای من خوشایند نیست و اصلاً سلیقه ی من هم نیست و حتی برایم تصنعی و مضحک است. هشت نفرت انگیز معجونی مغشوش است که در مسیر مفهوم سازی و تکنیک، به اثر آشفته و پراکنده گو با تکنیکی خودنمایانه تبدیل شده است. در نتیجه نمی تواند مفهوم مورد نظر فیلمسازش را از خودآگاه مخاطب به ناخودآگاه ببرد.
پانوشت ها
۱. می توان در گزاره ای اینطور عنوان کرد که «فرم برابر است با محتوا و محتوا برابر است با فرم.» در حالی که عده ای در سینما فرم را از محتوا جدا می دانند، فکر می کنم رابطه فرم و محتوا یک رابطه ی دو سویه و دیالکتیکی است. در نتیجه اگر می گوییم فیلمی فرم درستی دارد به این معنا است که محتوای مناسبی دارد و این دو از هم جدا نیستند. چون با فرم مناسب می توان محتوای مناسب خلق کرد. پس جدا کردن این دو واژه جای بحث فراوان دارد. در عین حال باید این نکته را نیز تصریح کرد که «فرم» اساساً با «تکنیک» تفاوت دارد. «فرم» از زندگی سرچشمه می گیرد و ذاتی است، در حالی که «تکنیک» فرایندی اکتسابی و آموختنی است. «فرم» از طریق زندگی کردن تبدیل به تجربه می شود و همچون تکنیک اکتسابی نیست و با کشف و شهود هنرمند در گذر زمان به وجود می آید.
۲. درام مستلزم شخصیت است و شخصیت نیز برای شکل گیری نیاز به درام دارد. شخصیت به واقع آدمی خاص است. آدمی با ویژگی های خاص و منحصر به فرد. آدمی که عام نباشد و بتواند نکاتی ویژه را در خود جای دهد. در هشت نفرت انگیز همگی آدم هایی عام اند و هیچ ویژگی خاصی ندارند.برای مثال «روث» که جلاد محسوب می شود چه فرقی با «مارکی وارن» (جایزه بگیر) دارد؟!
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|