پرده سینما

یادداشت های روزانه سعید توجهی در سی و دومین جشنواره فیلم فجر

سعید توجهی






 

 

 

 

این مطلب به صورت روزانه تکمیل و ارسال می گردد...

یاداشت های روزانه سعید توجهی

 

گلایه های بی پاسخ

 

 

کاخ جشنوارهحکایت برگزاری این جشنواره که امسال سی و دو سالش شده و حواشی آن از آنچه دور بر ما میگذرد جدا نیست و اصلاً برگزار کنندگان که از آن سوی آب یا سیاره  دیگری نیامدند آن بندگان خدا هم چندایی هستند مانند من و شما. قصه این است که هرکسی کار خودش را میکند و اینقدر تو این کار تسلط و تخصص دارد که نیازی نمی بیند به نظر و نقد و ناله و خواهش دیگری گوش کند شاید به دردش بخورد و کارش اصلاح شود. یک کم که دقیقتر نگاه کنید در می یابید اصلا همه بر این عقیده اند که کارشان درست است و چه نیازی به تغییر و اصلاح، گازشو بگیر و با همین فرمان برو.

سالهاست کارشناسان می گویند زمان برگزاری جشنواره بین المللی فیلم فجر زمان مناسبی نیست راست هم می گویند، وقتی کشوری چهار فصل به این زیبایی و فاصله زمانی تفکیک شده و مشخص دارد این چه کاری است که همین وسط زمستان و شب عید جشنواره به این مهمی و فراگیری برگزار کنیم، روزهای دل انگیز  بهاری و گرم و طولانی تابستانی را مگر از ما گرفته اند و یا همین شیوه برگزاری جشنواره که چند سالی است دوباره سراسری شده، واقعا این شیوه نمایش که کل پتانسیل نمایشی سینمای ایران در ده روز در تمام کشور مصرف شود، درست است؟ این فیلم سوزی آشکار که داد تهیه کنندگان را هم درآورده ( البته برخی تهیه کنندگان تاحدودی بخش خصوصی و گرنه تهیه کننده دولتی که دغدغه اکران ندارد) چه معنایی دارد؟ فقط همین اکران سینماهای جشنواره که نیست برخی از نهادها و ادارات که در این وانفسای کمبود نقدینگی دستشان به دهنشان میرسد از این خوان نعمت و فرصت حراج جشنواره استفاده میکنند و در این ایام و یا تا چند هفته بعد از آن فیلمها را برای ابواب جمعی خود به نمایش در می آورند. این که تمام اشتیاقی که میشود در طی سال برای سینما رفتن توزیع شود در ده روز مصرف شود و رمقی و شوقی برای باقی سال نماند چه خدمتی است که به این سینمای درمانده و بی مخاطب می کنیم؟

یا همین  کاخ جشنواره که هرچه دوستان نوشتند و بیانیه دادند که از طلا گشتن پشیمان گشته ایم و کاخ نمی خواهیم ، کسی گوش نکرد و باز هم همین کاخ واقع در جزیره ای با راههای دسترسی محدود و البته با ترافیک طاقت فرسا مرکز فعالیت های جشنواره شد که اگر یک روز به اتومبیل شخصی دسترسی نداشته باشی و یا از  سرویس های رفت و آمد جا بمانی باید دو برابر حق التحریر یادداشتهای جشنواره ای را خرج رفت و آمد به کاخ جشنواره کنی. واقعا چه اتفاق خاصی می افتاد، یکبار به حرف این جماعتی که همین سالن برای آنها تدارک دیده شده توجه میکردند و مانند سالهای دور یکی از سینماهای داخل شهر ،  مانند همین سینمای تعطیل شده قدس (میدان ولی عصر) را به رسانه ها اختصاص میدادند که هم این سینما برای 10 روز از ورشکستگی نجات پیدا میکرد و هم اصحاب رسانه به استفاده از سیستم حمل و نقل عمومی ترغیب میشدند.

نمونه دیگر برنامه تلویزیونی ویژه جشنواره است که معلوم نیست چرا سازندگان آن اصرار دارند فاصله آن را با استانداردهای یک برنامه تلویزیونی حفظ کنند. هنوز مجری برنامه با اصرار و تاکید درک نشدنی از مهمانان میخواهد که در شروع صحبت به بینندگان سلام کنند تا مبادا بینندگان فکر کنند که آنها آدمهای بی فرهنگی هستند. شیوه ای که تقریبا در تمام برنامه های تلویزیونی دنیا منسوخ شده و اگر هم هست شیوه بیانش به این شکل که انگار والدین در حضور مهمانان به فرزندشان یادآوری می کنند که سلامت یادت نره نیست. ای کاش تهیه کننده و کارگردان و سایر دست اندرکاران این برنامه بقول رئیس سازمان صدا و سیما مانند سایر مردم گه گاهی از سر کنجکاوی به شبکه های ماهواره ای نظر کنند و برنامه هایی که در قالب پوشش رویدادهای سینمایی و جشنواره های فیلم تولید و پخش میشوند تماشا کنند. باور کنید هیچ وقت برای آموختن دیر نیست و این آموزه دینی را همه به یاد داریم که " ز گهواره تا گور دانش بجوی " آنوقت حرف ما را قبول ندارید، اما از آن برنامه ها شاید متقاعد میشدید در یک برنامه سینمایی آنهم درباره رویدادی مانند یک جشنواره فیلم با سبد متنوع و پر تعدادی  از فیلم، قبل از هر حرف و حدیث  و نقد و نظری بیننده باید دقایقی از فیلمها را ببیند نه اینکه مانند اولین برنامه هفت در اولین روز جشنواره با گذشت یک ساعت و نیم حتی یک ثانیه تصویر به عنوان سینما پخش نشود آخر این جشنواره سینمایی است نه مثلا سمینار چالش ها و راهکارهای خروج از بحران سینمای ایران و قرار است در طی آن بیننده با فیلمهای نمایش داده شده در جشنواره آشنا شود و در جریان اخبار آن قرار گیرد. ( اینکه نوشته ام یک و نیم ساعت بخاطر اینکه ساعت بسیار نامناسب پخش برنامه و خواب اجازه نداد که هفت را تا انتها تماشا کنم).

همه اینها را گفتم ، اما باز هم شوق چند کشف جدید از فیلمساران جوان و یا یکی دو کار خوب از فیلسازان نسلهای قبلی و یا حتی  چند قاب تصویر زیبا، یک موسیقی شنیدنی، یک صحنه دو نفره که حتی برای چند دقیقه چشم را مجذوب پرده کند(ببینید چقدر  کم توقع و قانع هستیم) باعث میشود اکثر  اوقات این ده روز را در تاریکی سالن سینما بگذرانم همچون جستجو در یک زیر زمین و یا انباری به دنبال تکه ای روشن از خاطرات جا مانده، امیدوارم که بیابم.

 

چ (ابراهیم حاتمی کیا)

 

ماموریت ناتمام

 

نمایی از فیلم چحاتمی کیا در چ سطح کیفی سینمایش را که در چند فیلم اخیر (به جز گزارش یک جشن که اکران نشده و نمیتواند مورد قضاوت قرار گیرد) شیبی رو به پائین داشت را نه تنها رو به بالا برده که چند پله به استاندارد سینمای دنیا هم نزدیک کرده است. این نه فقط به لحاظ تکنیک و اجرا است، که در صحنه های نبرد کوچه به کوچه و سقوط هلیکوپتر قابل رقابت با نمونه های جنگی سینمای امروز است، بلکه از نظر روایت و محتوی نیز به گونه ای است که مانند بسیاری از فیلمهای تاریخی امروز دنیا از دل یک واقعه تاریخی محتوایی نو و مناسب برای امروز خلق کرده است. روایت تاریخی در سینما فقط بیان تاریخ و یا حتی برداشت شخصی فیلمساز از تاریخ نیست، بلکه آنچه امروزه روایت تاریخ را برای تماشاگر جذاب میکند بیرون کشیدن معنایی از آن برای مصرف زندگی امروز است. روایت حاتمی کیا از شخصیت مصطفی چمران بسیار مناسب با شرایط امروز است و بیرون کشیدن چنین معنایی از دل آنهمه جنگ و خشونت غافلگیر کننده است.

 

حاتمی کیا در یادداشتی برای فیلمش در شماره ویژه ماهنامه فیلم چنین می نویسد: " حرف چ برای من آغاز پیچیده ای دارد چ آغاز معناست و امیدوارم مخاطب بعد از تماشا با آن کلمه ای را کامل کند" هنگام دیدن فیلم و پس از آن  چ میتواند در ذهن تماشاگر به چرا و علامت سوالی تبدیل شود درباره جنگ و چرایی آن، آنهم جنگی که هر دو طرف درگیر آن، قربانی اند. اینکه حاتمی کیا از تقدیس جنگ و قهرمانان آن به اینجا رسیده است، فاصله ای است که او از اصغر وصالی تا مصطفی چمران پیموده است، البته حاتمی کیا در این مقصد به نفی جنگ نرسیده ، همانگونه که چمران نرسیده بود، اما بقول چمران که در جایی از فیلم می گوید جنگ همیشه آخرین راه است به اولویت بندی برای و تفکر برای تصمیم گیری رسیده است و چقدر این نگاه در شرایط اجتماعی و سیاسی امروز جامعه ایران به روز،تازه و ضروری است. در پایان فیلم هم گرچه به لحاظ روایت تاریخی داستان با مذاکره و صلح خاتمه نمی یابد اما حاتمی کیا با هوشیاری برداشت و نگاه خود را از این واقعه تاریخی در میمیک چهره قهرمانش به نمایش گذاشته است. در چهره قهرمان نشانی از رضایت از نتیجه  مشابه نقش مکمل او یعنی اصغر صالحی و یا مردمی که در قلعه در محاصره بودند مشاهده نمیشود، تنها شاید از این خوشحال است که با رسیدن نیروی کمکی  از آسیب رسیدن بیشتر به مردم غیر نظامی جلوگیری میشود. اما قهرمان حاتمی کیا خودش بهتر میداند، ماموریتی که برای انجامش آمده بود شکست خورده است و ایده مذاکره  به نتیجه نرسیده است. اما مهم نیست، آنچه مهم است جاری بودن چنین تفکری که جنگ را راه آخر میداند و همواره معتقد به حل مسائل با گفتگوست، وجود آدمهایی که بقول پوپر معتقدند بگذارید واژه ها به جای آدمها با هم بجنگند، این ممکن است در ایستگاه اول جواب ندهد که نداد، اما باید زمان بگذرد که گذشت. 

پس تا روز دوم جشنواره چ بهترین و شاید هم تا انتهای آن یکی از دو سه فیلم برتر جشنواره سی و دوم باشد.

 

 

مردن به وقت شهریور (هاتف علیمردانی)

 

چند گام به عقب

 

نمایی از فیلم مردن به وقت شهریورمشکلات و مسائل خانواده ایرانی که نتیجه عوامل مختلف درونی و بیرونی است، آنقدر پیچیدگی و بالا و پائین دارد که هرکدام از آنها به تنهایی میتواند دستمایه یک فیلم اجتماعی باشد. از والدینی که هنوز متر و معیارشان روزگاریست که جرات نداشتند پا را جلوی بزرگترها دراز کنند و با همین پیش زمینه انتظارات خود را از فرزندانشان شکل میدهند تا فرزندانی که گاه واقعا معلوم نیست چه میخواهند. شکاف بین نسلها که همیشه وجود داشته، اما در یکی دو دهه اخیر به علل مختلف بیشتر شده و همین موجب عدم درک متقابل دو عنصر اصلی یک خانواده (والدین و فرزندان) از هم شده است. حالا این خانواده ها را بگذارید داخل اجتماعی که درون خانه اش با خیابانش 180 درجه تفاوت کردار و گفتار مشاهده میشود. یک نوع ریاکاری قانونی و متداول که آنقدر عادی و درونی شده که دیگر هیچ تعجبی را برنمی انگیزد. اینها همه متریال مناسبی است که میتواند روایت عادی زندگی یک خانواده بظاهر شاد و سلامت و سرخوش را در لایه های زیرین به یک درام روانشناسانه تبدیل کند، درامی  برای ارائه تصویر از جامعه ای که در حال  فروپاشی از درون عناصر تشکیل دهنده اش یعنی خانواده ها است. در این فیلم پدر سعی دارد خانواده را که به دلیل مهاجرت همسرش از هم گسیخته است بازسازی کند. فرزند دختر حضور همسر جدید پدر را در خانه نمی پذیرد و در این میان فرزند پسر که ظاهرا رابطه خوبی با همسر جدید پدرش دارد و او را تا حدودی پذیرفته است، مشکلات دیگری با خود به این مجموعه اضافه میکند. باور کنید همین مقدار به دلایل پیشتر گفته شده برای این فیلم کافی بود تا کارگردان فیلمش را به سرانجام برساند. اما معلوم نیست چرا هاتف علیمردانی که با اولین فیلمش (به خاطر پونه ) نشان داده که با این دنیا و روابط آن آشناست در دومین فیلم اینچنین به دام احساسات گرایی غلو شده گرائیده و برای پر رنگ کردن فشاری که روی پدر خانواده است بی دلیل عنصر دیگری را به فیلم تحمیل کرده است و برای وخیم نسان دادن وضعیت و برانگیختن احساسات تماشاگر به قصد همدلی با فیلم یک فرزند بیمار روی ویلچر را به این جمع اضافه کرده است. فقط با یک فرض ساده که باتوجه به وضعیت مالی پدر خانواده غیر عملی هم نمیتواند باشد یعنی حضور یک پرستار برای مراقبت از جوان معلول، ماجراهای این فیلم را به مسیر دیگری میبرد و بسیاری از فشارها بر این خانواده را کاهش میداد. بنابرین اگر فیلمنامه به جای چنین استفاده ابزاری بر همان مشکلات اساسی که غالبا در خانواده ها راه حل مشخصی برایش پیدا نمی شود متمرکز شده بود، مردن به وقت شهریور فیلم قابل تحملی میشد و به همین خاطر، این فیلم برای کارگردان به خاطر پونه چند گام به عقب محسوب میشود.

 

 

متروپل (مسعود کیمیایی)

 

سینمایی که پناهگاه نیست

 

نمایی از فیلم متروپلاخبار فیلم تازه مسعود کیمیایی که منتشر شد، اشتیاق برای دیدنش افزایش یافت، فیلمی که ماجرایش از یک شب تا صبح میگذرد، خیابان لاله زار خیس از باران زیر نور چراغ  نئون سر در سینمایی متروک که پناهگاه زنی خسته و درمانده میشود، همین ها برای فیلمسازی همچون کیمیایی کافی است تا آدمهایش را درون قاب یا بقول خودش عکس بچیند و پرده جلوی چشمان تماشاگرانش را از احساس و انرژی سرشار کند و سال های اوج خود را تکرار کند. اما متروپل این انتظار را برآورده نمیکند، متروپل حتی تکرار کیمیایی هم نیست و معلوم نیست چرا فیلمسازی که در کار قبلی اش ( محاکمه در خیابان) کمی از بی حوصلگی در آمده بود  و تلاش او برای همراهی با تحولات جامعه اطرافش اگرچه در حد چند عکس نه چندان واضح در تیتراژ پایانی از چشم تماشاگران دور نماند حالا در متروپل از خودش هم جا مانده است، دیگر نه از نماهای دو نفره پر انرژی و احساس خبری است و نه از بازیهایی خوبی که همیشه گفته میشد کیمیایی این تبحر را دارد که از چوب خشک هم بگیرد.

در جایی از فیلم محمد رضا فروتن به مهناز افشار در نقش خاتون زنی زخمی و درمانده که به سینما پناه آورده می گوید: خوب جایی آمدی، آقای کیمیایی تردیدی نیست که سینما پناهگاه خوبی برای خستگی ها و درماندگی هاست و رجعت دوباره به خوبی و مهربانی و عشق است. جایی که در روزگار کنونی شاید بیش از گذشته به آن احتیاج داریم تا برای دقایقی دل بسپاریم به بازی نور و رنگ روی پرده، برای التیام زخمها و دردهایمان، برای بازیابی عشقی که از سینه هامان پرکشیده است. سینما همیشه پناهگاه ما بوده اصلاً برای همین است که به دیدن فیلمهای شما می آییم، اما سینما زمانی پناهگاه است که بشود در آن فیلم دید. فیلمهایی از جنس همانهایی که پوسترهای رنگ پریده و چروکیده اش در سالن انتظار سینما متروپل در پس زمینه بازیگران شما دیده میشد و پس از دیدن متروپل شاید از چهره و نام بازیگران این فیلم بیشتر در خاطر می ماند. از جنس همان فیلمهایی که سالها قبل در انبارهای سیم و کابل همین خیابان لاله زار بارها به تماشای آنها نشسته اید، اما سینمایی که سالن انتظارش باشگاه بیلیارد شده و سالن نمایشش پارکینگ موتورسیکلت پناهگاه نیست فقط میتوان توی همان سالن انتظار به یکی از ستونهایش تکیه داد تا صبح شود و دوباره پی بدبختی های بدون چاره روان شد.

 

 

شیار 143 ( نرگس آبیار)

 

نگاه نو

 

نمایی از فیلم شیار 143اینکه پس از سالها در سینمایی که دفاع مقدس نام گرفته بتدریج شاهد باز شدن جا برای فیلمسازانی هستیم که نگاهی متفاوت از روایت رسمی، به خانواده شهدا دارند، اتفاق خجسته ای است. به تدریج مادرانی را بر پرده سینما میبینیم که مانند آنچه سالهاست نگاه رسمی و غالب برایمان تصویر کرده نه تنها از ابتدا  آرزوی شهادت فرزند را نداشتند که حتی مانند الفت (با بازی مریلا زارعی) مادر یونس در شیار 143 قصد دارد او را ترغیب کند تا رفتن به جبهه را به بعد از اتمام دانشگاه موکول کند. مادر وضعیت کشور را می فهمد اما زندگی و پسرش را هم دوست دارد و حتی پس از سالها که خبری از یونس نمیرسد امید به زنده ماندن او را در دل نگاه می دارد. همین تضاد است که نقطه قوت فیلم به حساب می آید. البته فارغ از نکته یاد شده فیلم به مدد شناسنامه دار بودن آدم هایش، بازی خوب مریلا زارعی که از پس نقش و لهجه کرمانی به خوبی برآمده و با کارگردانی نرگس آبیار تصویر زیبایی از یک مادر ایرانی در سینمای ایران باقی خواهد گذاشت، روی پای خودش ایستاده است. از جمله نقاط ضعف فیلم هم باید به ریتم کند آن اشاره کرد که با تدوین مجدد بهبود خواهد یافت. به خصوص پایان فیلم که به نظر نگارنده صحنه دیدار مادر با جنازه فرزند باید در پایان فیلم قرار میگرفت. این صحنه  از نظر اجرا و بازی مریلا زارعی یکی از بهترین صحنه های فیلم است جائی که مادر جنازه فرزند را که حالا مشتی استخوان پیچیده در پارچه ای سفید است مانند نوزادی در بغل میگیرد و انگار برایش لالایی میخواند. ای کاش کارگردان با گنجاندن فلاش بکی از نوازدی فرزند در بغل مادر تنها به صدایی لالای روی همین تصویر اکتفا  میکرد و به تماشاگر اجازه میداد این همانند سازی را در ذهن خود انجام دهد.در پایان حالا که نگاه متفاوت نسل جدید فیلمسازان را به جنگ و حاشیه های آن را شاهد هستیم، شخصاً انتظار آنرا میکشم که فیلمسازی بیاید و قصه کسانی را روایت کند که مانند مادر این فیلم پس از سالها امیدواری و سپس نامید شدن، اینبار شرایط را نپذیرد و تسلیم تقدیر نشود. فیلمساز میتواند از واکنش چنین مادری و عدم رضایت و تسلیم نشدن او  در برابر وضعیت پیش آمده، درامی تاثیر گذار و دیدنی خلق کند.

 

شهابی از جنس نور ( محمدرضا اسلاملو)

 

فیلمسازی یا بنگاه خیریه

 

"فیلم من اگر فشار صهیونیستها نباشد، خیلی می فروشد."

" نیمی از هزینه ها برای رفت و آمد در کشورهای مختلف صرف شد، یکی از عوامل کار، آشپز مجموعه بیماری قلبی پیدا کرد و من نمی توانستم اجازه بدهم او بمیرد، برای همین هم مقداری از بودجه صرف عمل قلب باز او شد."

 

جملات بالا از گفتگوی محمدرضا اسلاملو کارگردان فیلم شهابی از جنس نور با روزنامه سینمایی صبا (سه شنبه 15 بهمن ) نقل شده است. زمانی در آن برنامه هفت که فریدون جیرانی مجری و مسعود فراستی منتقد ثابت بود، یک بار یکی  از کارگردان ها به فراستی اعتراض کرد که "شما چرا فیلمی که فقط نیم ساعت آنرا دیده ای نقد می کنی؟" و مسعود فراستی در جوابش گفت با دیدن ده دقیقه از فیلم هم می شود آنرا نقد کرد، خب حالا من پا اجازه آقای فراستی تبصره ای به فرمایش ایشان اضافه می کنم و آن اینکه گاهی اوقات با خواندن یک گفتگو هم می توان فیلم را نقد که نه حداقل تکلیف خود را با آن مشخص کرد که آیا به تماشایش بنشینی یا نه؟ کاری که من پس از خواندن گفتگوی اشاره شده با کارگردان فیلم شهابی از جنس نور انجام دادم  و قید تماشای آنرا زدم ، بعد از نمایش فیلم هم مشخص شد که اشتباه نکردم در فهرست های مختلف ارزشگذاری فیلمهای جشنواره دوستان با نظرات کاملاً متفاوت روی برخی فیلمها که ترکیبی از کیفیت فیلمها و سلیقه منتقدان و نویسندگان است روی این یک مورد اتفاق نظر داشتند. همچنین یادآوری کنم که این فیلم از جمله چند پروژه فاخر جنجالی است که در کنار فیلم لاله و رنج و سرمستی به گفته مدیرعامل مرکز گسترش سینمای تجربی از 12 میلیارد تومان بودجه سالانه این مرکز 10 میلیارد تومان را مصرف کرده اند.

 

پنجاه قدم آخر (کیومرث پوراحمد)

 

امیدواریم قدمهای آخر نباشد

 

 

وقتی فیلمساز از یک طرف وامدار نهادی است که بودجه فیلم را تقبل کرده و طبیعی است که این نهاد به جنگ به عنوان یک پدیده سراسر خشنوت نگاه نمی کند و آن را دفاع مقدسی میداند که خشونت آن ناگریز و به طرفی که از خود دفاع می کند تحمیل شده است، و از سوی دیگر احتمالاً میخواهد از این منظر که خشونت موجود در جنگ عشق و زندگی را به حاشیه می راند نقدی هم به جنگ وارد کند، نتیجه اش می شود فیلم مغشوش و سردرگمی مانند پنجاه قدم آخر. اینچنین است که در یک صحنه بازیگر نقش اصلی فیلم، زخمی و خسته و البته گمشده از روی استیصال فریاد بر می آورد و پایان جنگ و خشونت را خواستار می شود و در چند صحنه بعد نوار کاست یادگاری فرمانده  را در داخل دستگاه پخش صوت قرار می دهد و با پخش نوحه به فیلم رنگ حماسی می دهد. زمان زیادی از میانه فیلم به تنهایی قهرمان خسته و زخمی که در جایی میان دو طرف درگیر نبرد گمشده اختصاص یافته است. افعال و کردار این آدم زخمی و خسته و تنها مانند همه نمونه های مشابه در ادبیات و سینما همان تلاش برای زنده ماندن از طریق جستجو برای بدست آوردن آب و غذا و پس از آن سازگاری با محیط اطراف است. بدون منطق روایی که پس از این سفر قرار است قهرمان این قصه جدید به چه درک تازه ای  از زندگی و اطراف خود برسد؟ قصه همه آدمها در یک جای دور از دیگران -بدون آب و غذا- تصاویری تقریبا مشابه دارند، پس چه حاجت به روایت جدید. سوال اینجاست پس از این سفر سخت قرار است چه تحولی در دکتر رخ دهد، اگر نفی خشونت و جنگ است که دکتر از ابتدا به آن عقیده داشت  و حتی قصد داشت تا آرام شدن اوضاع بطور موقت برای خروج از مهلکه کشورش را ترک کند، اگر هم برعکس که این را در پایان فیلم نمی بینیم. امیدوارم این فیلم قدم های آخر پوراحمد در این عرصه نباشد تا دوباره فیلمهای کارگردان قصه های مجید و شب یلدا و همچنین خالق شخصیت دوست داشتنی بی بی  را بر پرده سینما ببینیم.

 

 

رد کارپت (رضا عطاران)

 

اسپلبرگ دیگه کیه؟

نمایی از فیلم رد کارپتپشت صحنه سینما و حاشیه های آن برای عاشقان سینما همیشه مانند خود فیلم ها منطبق با خواسته، توقع ها و انتظارات نبوده است. رضا عطاران در دومین فیلم سینمایی خود همین تناقض و یا واقعیت تلخ را دستمایه قرار داده و با لحن و شیوه مخصوص به خود فیلمی مفرح و در لایه زیرین تا حدودی تلخ ساخته است، تا از این طریق فاصله بین سینمای ایران و دنیا را به رخ بکشد. داستان یک سیاهی لشگر سینما که به امید واهی کار با کارگردانان بزرگ راهی جشنواره کن می شود، حال آنکه در دیار خودش مهمترین نقشی که بدست آورده تنها بازی چند دقیقه ای در یک فیلم سینمایی بوده است. بار اصلی فیلم روی دوش خود عطاران است، فیلم پر از شوخی هایی است که انگار عطاران برای خودش نوشته و در صورت عوض شدن بازیگر نقش اول، اجرای این شوخی ها جذابیت فعلی را نداشت. ردکارپت فیلم متوسطی است که آغاز و پایان مشخصی دارد برخلاف خیلی از فیلم های امسال ماجرایش از همان تیتراژ جالب و زیبای آن که نقش بستن تیتراژ فیلم روی تیتراژ یک فیلم خارجی مورد علاقه شخصیت اصلی فیلم که از تلویزیون در حال پخش است، شروع شده و تماشاگر به سرعت در جریان ماجرای فیلم قرار می گیرد. این انطباق تیتراژ دو فیلم انگار آرزوی فیلمساز است که در شخصیت اصلی فیلم نیز جاری شده، اما همینطور که فیلم پیش می رود فاصله بین دو سینما آشکار و بیشتر می شود.

رد کارپت در نیمه جشنواره دقایقی نشاط و خنده به سالن نمایش آورد به حدی که گاه صدای خنده تماشاگران باعث می شد دیالوگ بعدی شنیده نشود. اما یک نکته مهم اینکه این شادی و خنده در نمایش های جشنواره ای که اکثر تماشاگران حرفه ای سینما روی صندلی های آن  نشسته اند، نباید انتظار واکنش مشابه در اکران عمومی را به همراه داشته باشد، چرا که نیمی از شوخی های فیلم نظیر شوخی استفاده از کارت خانه سینما و یا ملاقات با جیم جارموش توسط تماشاگر عادی سینما  قابل درک نیست و ممکن است با استقبال مواجه نشود.

 

البته به نظر نگارنده عطاران خودش هم به این نکته واقف بوده وگرنه صحنه ای که در ادامه به آن اشاره می کنم را در فیلم قرار نمی داد. در ابتدای فیلم که رضا عطاران در تدارک سفر به کن است در یک مغازه بعد از خرید به فروشنده می گوید می خواهد اینها را برای اسپلبرگ سوغاتی ببرد و فروشنده با تعجب به او نگاه می کند و می پرسد: اسپلبرگ دیگه کیه؟

 

خانه پدری (کیانوش عیاری)

 

جنایت بدون مکافات

 

نمایی از فیلم خانه پدریفیلم که تمام میشود احساس عجیبی دارم ، خانه پدری از آن فیلمهایی است که تا بیرون سینما هم رهایت نمیکند و گریبانم را گرفته است. با اینکه سالن برای فیلم بعدی خیلی شلوغ نیست و می توان در بهترین صندلی جای گرفت اما منتظر نمی مانم و خارج می شوم. سعی میکنم چشمم به چشم کسی نیفتد، می خواهم در قضاوت درباره فیلم تنها باشم خود را به هوای سرد شب می سپارم و دقایقی بعد تنها در اتوبان خلوت رانندگی می کنم و فیلم در ذهنم دوباره شروع می شود. خانه پدری از معدود فیلم های امسال است که مسئله دارد و کارگردان واقع گرا و  کم کار سینمای ایران این بار به جای مهمی زده است. مشکلاتی چون فقر ،اعتیاد، تورم، رانت خواری، شکاف بین نسلها، جنگ، تحریم همه یک جورایی با درایت، برنامه اقتصادی و مدیریت و گفتگو قابل حل و رفع هستند. اما مسئله این فیلم به سادگی قابل حل نیست. تعصب یک موضوع درونی شده است و با راهکاری بیرونی قابل رفع و رجوع نیست. در سایه تعصب، آبرو (بخوانید حفظ موقعیت) مقامی بالاتر از جان انسان و زندگی می یابد و انسان را به جای خدا می نشاند، انسان متعصب برای مرگ و زندگی انسانها تصمیم میگیرد تصمیمی که کلیه آموزه های اخلاقی و دینی آنرا در ید خالق هستی میدانند. از این رو تعصب نتیجه دین و اعتقاد هم نیست پس نتیجه چیست؟ سوالی است که ظاهراً هنوز بشر برایش جوابی پیدا نکرده است. در هنگام تماشای فیلم این سوال به ذهنم آمد که تاثیر اتفاقی که در آن زیرزمین رخ میدهد بر فاعل آن یعنی پدر خانواده سرانجام باید یک جایی دیده شود اما عیاری از نمایش مثلاً عذاب وجدان برای او خودداری کرده است، کارگردان به دنبال نمایش همین نکته است که تعصب با وجدان و روح آدمی چه میکند. پدر خانواده هیچگاه فکر نمیکند کاری که انجام داده خطا بوده این نگاه عیاری به موضوع قبل از انکه تلخ و نا امید کننده باشد واقع گراست، واقعیتی که وجود دارد و در طول زمان تداوم یافته است. واکنش مخالفان این نوع نگاه قابل پیش بینی است آنها وقتی یک پدیده را مبتنی بر واقعیت میدانند که کثرت و اپیدمی آنرا در چشم همه آشکار کند در حالیکه واقعیت حتی اگر به یک مورد هم محدود شود باز هم واقعیت است، نمیتوان منکر آن شد.

نمایی از فیلم خانه پدریاستدلال پسر حشمت (شهاب حسینی) از نسل سوم خانواده فیلم خانه پدری در لاپوشانی اتفاقی که افتاده قابل توجه و تامل است و عیاری به زیبایی تداوم این نگاه را در نسل جدید روایت کرده است. او در حالی که ادعا میکند اتفاقی که چندین سال پیش در زیر زمین این خانه افتاده هیچ ربطی به او و پدرش ندارد اما در عین حال تلاش او برای پنهان کردن واقعیت را شاهدیم که برای او حتی از نجات جان پدرش و همراهی او تا بیمارستان هم مهمتر است، همان جائیکه آبرو و حفظ موقعیت اهمیتی فراتر از زندگی پیدا میکند.

و اما یک نکته مهم اینکه پیشنهاد میکنم موضوع کمتر جدی گرفته شده درجه بندی فبلمها در مورد این فیلم رعایت شود. همان گونه که میدانیم به لحاظ ممنوعیت نمایش صحنه های غیر اخلاقی برهنگی در سینمای ایران و تلقی اشتباه مسئولان سینمایی از درجه بندی فیلمها به همین یک مورد موضوع درجه بندی فیلمها در سینمای ایران جدی گرفته نمیشود، یعنی حالا که صحنه های برهنگی در فیلم نیست پس مشکلی وجود ندارد و نیازی به هشدار به تماشاگر برای سایر موارد نیست. در حالی که درجه بندی فیلمها در سینمای دنیا تنها مربوط به همین یک مورد نمیشود و مواردی دیگری همچون خشونت، استعمال مواد مخدر و کلمات رکیک در درجه بندی فیلمها لحاظ شده و در راهنمای فیلم در اختیار تماشاگر قرار میگیرد. کافی است سری به سایت های معرفی فیلم بزنید که ضمن ذکر درجه بندی فیلم در آیتم راهنمای والدین اشاره دقیق به تعداد صحنه های برهنگی، استعمال مواد مخدر، صحنه های خشن و حتی بکار بردن کلمات رکیک را در مورد فیلمها ببینید،در اختیار داشتن این  اطلاعات تصمیم گیری برای دیدن فیلم با حضور بچه ها راحت تر میکند، ارائه چنین اطلاعاتی به همراه فیلم یک از شیوه های رایج در سینمای دنیاست، در جشنواره سی ام هنگام تماشای فیلم گشت ارشاد در صحنه از فیلم که فلاش بکی بود از تصاویری استعمال مواد مخدر و آزار یک بچه، کودکی هفت یا هشت ساله در صندلی کناری من نشسته بود، کودکی که خانواده اش لابد با فرض دیدن یک فیلم کمدی به همراه او به سینما آمده بودند، بنابرین یک لحظه تصمیم گرفتم جلوی چشمهای کودک را بگیرم. ای کاش آقای عیاری، تهیه کننده و یا پخش کننده فیلم در این زمینه احساس مسئولیت کنند و این درجه بندی فیلم را بصورت جدی در هنگام نمایش عمومی پیگیری کنند بخصوص که نام فیلم کمی گمراه کننده است و در ذهن تماشاگری که داستان را نمیداند یک فیلم خانوادگی تلقی شده که میتوان آنرا یه همراه خانواده تماشا کرد.


 تاريخ ارسال: 1392/11/11
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>فرشید خیبری:

ای والله آقا سعید ؛ واقعاً عالی بود.

1+2-

چهارشنبه 23 بهمن 1392




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.