پرده سینما

یادداشت های روزانه در سی و سومین جشنواره فیلم فجر

علیرضا انتظاری








این مطلب به صورت روزانه تکمیل و منتشر می گردد...

 

 

 

دهم بهمن ماه سال نود و سه

 

 

پیش از آغاز

 

خنثی و بی رنگ و رو!

 

جشنواره سی و سوم از همین حالا برایم آنچنان جذابیتی ندارد. جشنواره ای که می توانست با حضور بزرگان سینمای ایران که سال های سال یا اجازه فعالیت در سینما را نداشتند و یا فیلم هایشان همیشه در محاق می ماند به یکی از پربارترین دوران این مهمترین رویداد سینمایی کشور بدل شود رسما با کنار گذاشتن فیلمسازان صاحب نامی همچون: بهمن فرمان آرا، خسرو معصومی، سامان مقدم، عبدالرضا کاهانی و... تبدیل به یک دورهمی خنثی و بی رنگ و رو شده است.

گویی سیاست گذاران این دوره جشنواره فیلم فجر تنها در صدد آن هستند که به دلایل گوناگون و به خصوص اتفاقاتی که سال گذشته با اکران برخی از فیلم های جنجالی مانند: خانه پدری، قصه ها، عصبانی نیستم و... افتاد، جشنواره ای را برگزار نمایند که تنها فیلم های بدون حاشیه و یا در شکل بدبینانه اش فیلم های «منفعل» در آن حضور داشته باشند تا از جانب هیچ شخص و یا نهادی اعتراضی به عملکرد آنان وارد نشود!

رویکرد سیاست گذاران این دوره از جشنواره به خصوص شخص رضاداد با وعده های گوناگون حجت الله ایوبی (رییس سازمان سینمایی) منافات زیادی دارد.

ایوبی طی یک سال و اندی که از ریاست اش بر سازمان سینمایی می گذرد بارها و بارها وعده داده بود که سینماگران پیشکسوت از سوی سازمان سینمایی برای تولید فیلم حمایت ویژه ای می شوند. این مهم به خصوص در مرداد ماه سال جاری با اعلام اینکه بهرام بیضایی و ناصر تقوایی به زودی در سینما دست به تولید اثر خواهند زد بسیار اوج گرفته بود اما متأسفانه نه تنها این دو فیلمساز بزرگ سینمای ایران هیچ فیلمی را نتوانستند تولید کنند بلکه سیاست گذاری جشنواره فیلم فجر به گونه ای پیش رفت که فیلمسازان پیشکسوت دیگری که بعضا پس از سال ها دست به تولید اثر جدیدی زده بودند در محاق ماندند و جشنواره روی خوشی به آن ها نشان داد.

پس از اعلام اسامی فیلم های حاضر در این دوره از جشنواره به یکباره حیرت و شوک بزرگی از عدم حضور آثار فیلمسازان به نامی همچون: یدالله صمدی، بهمن فرمان آرا، سیروس الوند، خسرو معصومی، خسرو سینایی و... دست اندرکاران سینمای ایران را فرا گرفت و اعتراضات گسترده ای که توسط بخشی از این فیلمسازان به سیاست گذاران جشنواره وارد شد در نهایت توانست منجر به این امر شود که تنها ۲-۳ اثر از آخرین ساخته های این فیلمسازان در بخش غیر رقابتی جشنواره و در سانس های محدودی به نمایش دربیاید!

این امر در حالی اتفاق می افتد که جشنواره فیلم فجر اصولاً می بایست بازتاب دهنده تولیدات ۱ ساله سینمای کشور باشد و اعمال سلیقه های شخصی در چنین جشنواره ای اصولا محلی از اعراب ندارد!

با این حال می توانیم امیدوار باشیم که امسال فیلمسازان جوان بتوانند به عنوان پدیده های نوظهور سینمای ایران در عرصه این رقابت خوش درخشیده و نور امیدی را به قلب های دلسوخته های سینمای ایران بتابانند. از سوی دیگر مسعود جعفری جوزانی، کمال تبریزی، بهروز افخمی، ابوالحسن داوودی و... نیز فیلمسازان بنامی هستند که می توان به آثار آنان نیز خوش بین بود...

 

به امید روزهای خوب برای سینمای ایران در جشنواره سی و سوم!




روز اول (یکشنبه دوازده بهمن)

 

 

 

چقدر احساس بدی است که همه ساله آدم بخواهد در یک ستون مشخص یک سری حرف های تکراری را که بعضاْ به غر زدن بیشتر شبیه است را مرتب تکرار کند و در نهایت ببیند که بعد از این همه جنجال و هیاهو هیچ اتفاقی برای بهتر شدن  موقعیت ها در هیچ زمینه ای فراهم نمی شود و سال به سال باید بگوییم دریغ از پارسال! بله خودم را عرض می کنم!

الآن چند سالی است که زیر سایه غلامعباس فاضلی عزیز در این سایت مشغول به کار هستم. از بدو تاسیس «پرده سینما»ی نازنین همواره در این رسانه حضور داشته ام. گاه به عنوان منتقد و گاه به عنوان خبرنگار... بگذریم...

وقتی به یادداشت هایم در طول این سال ها نگاهی انداختم متوجه شدم که چقدر این یادداشت ها همه ساله شبیه به یکدیگر بوده اند. در همه آن ها گلایه از روابط عمومی های جشنواره، بی نظمی های برگزاری، محتوا و ساختار ضعیف فیلم ها، دشمنی و عداوت برخی از دوستان، دوست نما! و امثالهم به چشم می خورد. خواستم در جشنواره سی و سوم کمی متفاوت تر عمل کنم...

به نظرم دیگر غر زدن ها هیچ فایده ای ندارد چرا که گویا در سینمای کشورمان گوش شنوایی برای شنیدن غر زدن های مکرر ما وجود ندارد. زمانی شمقدری محکوم همه بلایای سینمای ایران بود و حالا ایوبی!

یکی نیست بگوید آقایان، خانم ها!‌ چرا همه مشکلات تان را گردن مدیران می اندازید؟

آقایی که بلد نیستی کار خود را به عنوان یک مقام اجرایی یا تشریفات یا روابط عمومی و امثالهم خوب انجام بدهی، فیلمساز معززی که هنوز الفبای سینما را نمی دانی، فلان شخصی که معلوم نیست به کدامین واسطه خود را مانند وصله ای ناجور به سینمای ایران چسبانده ای، و... و ... آیا شما تاکنون فکر کرده اید که شاید عملکردهای ضعیف خود شما است که این چنین باعث بلبشو در تمامی ارکان سینمای کشور شده است؟

بس است دیگر... باز هم خیلی غر زدم!

بیشتر دلم می خواهد در مورد فیلم های این دوره از جشنواره بنویسم!

 

قول ساخته محمدعلی طالبیروز اول جشنواره سی و سوم کاخ جشنواره شاهد نمایش فیلم های به شدت ضعیفی بود که باعث کسالت، خستگی و دلمردگی همه حاضران شد. فیلم قول محمد علی طالبی فیلمی مجهول، بی هویت و به شدت کسل کننده بود که اصلا نشانی از یک فیلم سینمایی در آن به چشم نمی خورد. فیلمساز که تمامی کوشش خود را به خرج داده بود تا اقتباسی از یک رمان خارجی داشته باشد به دلیل عدم تطابق فرهنگی لازم نتوانسته بود به منظور خود دست پیدا کند و از این رو مخاطب به دلیل عدم بستر سازی قابل ادراک از فیلم گریزان می شد.

 

ناهید به کارگردانی آیدا پناهنده که از مدت ها قبل در انتظار دیدارش بودم به شدت مرا آزرده خاطر ساخت. این فیلم زنانه ای پریشان و سردرگم بود که تکلیفش حتی با خودش روشن نبود!‌

ناهید از آن دست زنانه های  کم دغدغه ای است که  فیلمساز در آن تنها سعی داشته هر چقدر که می تواند مشکلات روزمره یک زن مطلقه را نشان دهد که از یک سو درگیر رابطه ای عاطفی با یک مرد شده و می خواهد به صیغه او در بیاید و از سوی دیگر همچنان با همسر سابقش که با یکدیگر فامیل نیز هستند ارتباط دارد. از قضا این زن پسرکی نوجوان نیز دارد که که مانند پدر معتادش به سمت بزهکاری و خلاف گرایش دارد و اصلاً اهل درس و مدرسه نیست. ناهید مستاصل و درمانده از همه جا حتی با صاحبخانه خود نیز بر سر اجاره خانه به مشکل بر می خورد و خلاصه هر چه بدبختی و درماندگی وجود دارد در زندگی وی دیده می شود

 

فیلمساز هرآنچه را که در توان داشته به کار گرفته تا مخاطبان فیلمش را با هر ترفندی که شده به سمت همذات پنداری با شخصیت اصلی فیلم بکشاند اما به دلایل متعددی از جمله: عدم شخصیت پردازی مناسب، فضاسازی، معرفی شخصیت ها و... نتوانسته در انجام این کار موفق باشد. مضاف بر آنکه هدف فیلمساز حتی برای خودش نیز روشن نیست و تنها می خواهد مشکلات موجود در جامعه که می تواند برای یک زن تنها وجود داشته باشد را بیان کند و هیچ راهکاری نیز برای برون رفت از این معضلات پیش روی وی نمی گذارد. البته جای بسی خوشحالی است که این فیلمساز جوان برخلاف برخی از فیلمسازان به سمت سیاه نمایی در فیلم خود پیش نرفته و سعی کرده بدور از هرگونه نگاه سیاسی فیلمش را به تصویر بکشد.

 

ارغوان  هم فیلمی بود که از ابتدا علاقه ای برای دیدارش نداشتم چرا که از ساخته های قبلی کیوان علیمحمدی و امید بنکدار به دلیل روشنفکر بازی های بی حد و حصرشان همیشه متنفر بودم اما بر خلاف انتظارم این فیلم به بدی دو اثر قبلی آن ها نبود!

 

هومن سیدی و نگار جواهریان در فیلم بوفالوبوفالو هم در ابتدا با یک روایت کاملاْ‌ کلاسیک آغاز می شود و به دلیل فضای خاصی که در «پرده اول» فیلم وجود دارد می تواند امید تماشای فیلمی خوب را به مخاطبان خود بدهد اما پس از وقوع حادثه برای یکی از شخصیت ها که منجر به غرق شدن وی در مرداب می شود فیلم ناگهان از هم گسسته شده و به سمت یک نوع جنون و سرگشتگی پیش می رود و فیلمساز به طرزی عجیب درگیر روشنفکربازی فیلم های غربی شده و بدون توجه به فرهنگ های ملی و بومی خود و مخاطبانی که می خواهند اثرش را به نظاره بنشینند وامداری به سینمای مدرنیزه غربی را به حد اعلای خود رسانده و یک نوع سبک جدید را در فیلم عرضه می کند

 

فیلم جدید سیروس الوند در سانس پایانی شب هم که یک فاجعه تمام عیار برای سینمای ایران بود. این سیب هم برای تو به شدت مرا به یاد فیلمفارسی های شریف دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی انداخت که حداقل دوز و کلک نداشتند و می توانستند کمکی برای گیشه سینماهای کشور باشند اما این اثر....

 

بهتر است دیگر چیزی نگویم

 

 

 

روز دوم (دوشنبه سیزدهم بهمن)

 

امروز کمی حال همه در کاخ  جشنواره نسبت به روز اول بهتر شد.

 

چهارشنبه 19 اردیبهشتشاید دلیل اصلی آن تماشای ۲ فیلم خوب چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت و خانه دختر بود. دو فیلم دغدغه مند و اجتماعی که با وامداری از وقایع و اتفاقات واقعی جامعه امروز ایران ساخته شده بودند و از این رو توانستند در جذب حداکثری مخاطبان خود کوشا باشند.

یکی دیگر از دلایل خوشحالی ام این بود که بالاخره انتظارم برای تماشای آخرین ساخته مجید مجیدی به پایان رسید و در این روز اعلام شد که  فیلم محمد(ص) در سانس پایانی روز جمعه هفته جاری در کاخ جشنواره اکران می شود. از همین حالا قاطعانه اعلام می کنم که قطعا روز جمعه کاخ جشنواره با بی نظمی های بی حد و حصری همراه خواهد شد.

چقدر خوب که یکی دو نکته خوشحال کننده در روز دوم جشنواره وجود داشت! والا دق می کردم! چون جشنواره فیلم فجر برایم حس و حال دوره های پیشین را ندارد. بسیاری از دوستان مطبوعاتی ام را در این روزها در کاخ جشنواره ندیده ام. شنیده ام که بسیاری از آن ها ترجیح داده اند به جای تماشای فیلم ها در برج میلاد در سینماهای مردمی فیلم های خود را تماشا کنند. برنامه های جشنواره هم جوری پشت سر هم چیده شده که حتی زمانی یک ربعه برای استراحت و گپ و گفت با دوستان پیش نمی آید. غلامعباس فاضلی این روزها در پردیس سینمایی «ملت» اجرای مراسم معرفی فیلم ها را بر عهده دارد و مانند هر سال در کنار ما نیست. دوستان دوست نما! ‌به دشمنی های خود ادامه می دهند و می خواهند زیر آب زنی کنند؟ راستی زیر آب زنی برای چه منظوری؟ هنوز نمی دانم! خدا شفایشان بدهد!


نمی خواهم به صورت ریویو گونه در مورد فیلم های امروز نظر بدهم چرا که هریک از آن ها جای نقد اساسی دارند. به خصوص در مورد فیلم های فرزاد موتمن، شهرام شاه حسینی و وحید جلیلوند حسابی حرف دارم...


روز سوم (سه شنبه چهاردهم بهمن ماه)


پروردگارا به درگاهت التماس می کنم که همه مریض ها رو شفا بدی!

جشنواره فجرامروز برام روز بدی بود. دیدن یکی از همکاران عزیز، دوست داشتنی، مهربان و بی ریایی که در طی تمامی سال هایی که می شناسمش حضوری فعال در عرصه کارهای صنفی و نقد نویسی داشته و الآن دچار بیماری شده برام به شدت آزار دهنده بود.

فیلم های امروز متاسفانه یکی از یکی بدتر بود. مدت ها بود در انتظار تماشای فیلم جدید سید روح الله حجازی با عنوان مرگ ماهی به سر می بردم. اثر آخر این فیلمساز یعنی زندگی مشترک آقای محمودی و بانو به شدت برایم دلچسب و دلنشین بود. اما متاسفانه علیرغم تمامی انتظاراتم فیلم جدید حجازی را خالی از هرگونه محتوا و ساختاری دیدم. جدیدترین اثر سینمایی این فیلمساز فیلمی به شدت سرد، تلخ و بی روح است که کسالت مخاطب را دی پی داشته و باعث پس زدگی ذهن مخاطب از ادامه تماشای آن می شود. هرچند که حجازی با ترفند استفاده از بازیگران مطرح و بنام زیادی از جمله: پانته آ بهرام، طناز طباطبایی، نیکی کریمی، ریما رامین فر، بابک حمیدیان و... سعی بر این داشته تا مخاطب را وادار به تماشای این فیلم کند اما به دلیل داستان فیلمش که از کشش لازم برای جذب مخاطب بهره نبرده است. فضای سرد و بی روحی که در سراسر فیلم وجود دارد نیز باعث سرخوردگی مخاطب می شود به طوری که نمی تواند با فیلم ارتباط برقرار کند.
مرگ ماهی» چه از لحاظ درام و یا فرم بصری‌ و حتی بازی‌ بازیگران از فضای معمول فیلم های سینمای ایران به شدت فاصله می‌گیرد و از همین رو نمی تواند جذابیتی برای مخاطب ایرانی داشته باشد.

خلاصه اینکه دیدن این فیلم روزم را به شدت خراب کرد!

حیف که هیچوقت اهل تماشای مستند نبوده و نیستم!‌ اما اینقدر از دوستان و همکاران تعریف مستند بختک به کارگردانی محمد کارت را شنیدم که افسوس خوردم چرا از تماشای این اثر باز ماندم!

فیلم های دیگر امروز یعنی احتمال باران اسیدی و شکاف واقعاْ فاجعه بود!

فیلم های سر دستی، بی هدف، سطحی و کسالت بار!

خوشبختانه برای تماشای فیلم تگرگ و آفتاب  به سالن نرفتم چرا که بعد از گذر ۱۵ دقیقه از زمان فیلم با دسته دسته آدم هایی روبرو شدم که با ناراحتی از کیفیت پایین فیلم سالن سینما را ترک می کردند!


روز چهارم (چهارشنبه پانزدهم بهمن ماه)  


جشنواره فیلم فجر در این روز هم روز بدی را پشت سر گذاشت. 

نه فیلم های به  نمایش درآمده در این روز آنچنان دندان گیر بود و نه از نظم و انضباط روزهای اول در کاخ جشنواره خبری بود. شلوغی بیش از حد کاخ جشنواره در این روز به حدی آزار دهنده بود که طی سال های اخیر چنین جمعیتی در برج میلاد دیده نشده بود. آن هم آدم هایی که اصولاْ کما فی السابق هیچ ارتباطی نه با رسانه داشتند و نه با سینما! دیدن اینکه مثلاْ یک بازیگر درجه دوم سینما همراه با خودش ۱۰ نفری از دوستاش رو راه انداخته و آورده به سینمایی که متعلق به منتقدان و اصحاب رسانه است اصلاْ‌خوشایند نیست.

این ها همه از هنرهای روابط عمومی این دوره است که فقط بلده شعار بده!

 


 

 

 

و اما نگاهی کوتاه به فیلم های امروز:

 

دوران عاشقی

 

دوران عاشقی به کارگردانی علیرضا رئیسیان فیلمی اجتماعی است که در بستری عاشقانه، داستانی کلیشه ای را روایت می کند که به دلیل لکنت بیش از حد فیلمنامه نویس، روایت آن دچار شکست و گسست شده و نمی تواند با مخاطبانش ارتباط برقرار کند. این فیلم شبه روشنفرکانه که به نوعی ادامه دهنده سینمای رییسیان است و به نوعی در امتداد فیلم چهل سالگی ساخته شده روایتی از یک مثلث عاشقانه است که دیگر در سینمای ایران تبدیل به یک تابو شده! فیلمساز در این اثر سینمایی به دلیلی نامعلوم سعی کرده تا مشکلات و دغدغه های اجتماعی مردم را به صورت کاملاً شعارگونه و کلیشه ای مورد بررسی خود قرار دهد که اغلب آن ها در زمینه مشکلات و مسائل زناشویی هستند هرچند که وی گریزی به سایر بزهکاری های اجتماعی از جمله دزدی و... نیز می زند و تا حدودی می خواهد جامعه را سیاه و سرد نشان دهد. شخصیت های فیلم به نوعی پیش برنده وقایع فیلم هستند و این اثر به نوعی شخصیت محور محسوب می شود. مشکلات مطروحه در این فیلم هرچند که می تواند در جامعه فراگیر باشد اما اساساً ورود و حل آن ها در فیلم منطقی نیست و هیچ گونه روایت علت و معلولی درستی در روند فیلم دیده نمی شود.

 

بدون مرز

 

این فیلم داستان پسری را روایت می‌کند که هر روز برای ماهیگیری به کشتی به گل نشسته‌ای در نقطه صفر مرزی پا می‌گذارد وآنجا را به محلی برای آرامش خود تبدیل کرده، اما حضور غریبه‌ای این آرامش به هم می‌زند.

فیلمی کلیشه ای و به شدت شعار زده که تنها می تواند مورد توجه برخی جشنواره هایی قرار بگیرد که از فیلم هایی که شعارهای گل درشتی در مورد انسانیت، صلح، فداکاری و امثالهم را سر می دهند حمایت می کنند!

 

 

عصر یخبندان

 

هرچقدر از فیلم های قبلی کیایی  خوشم آمده بود از این فیلم متنفر شدم! فیلمی به شدت کثیف با فیلمنامه ای در هم پیچیده!‌فیلمی که به زعم فیلمسازش می خواهد تصویری حقیقی از جامعه امروز ایران باشد اما در ورطه ای می افتد که به لنجنزارری متعفن شبیه می گردد تا جامعه امروز ایران!

فیلمی تین ایجری که با کپی برداری نعل به نعل ساختاری از فیلم های دسته سه و چهار هالیوودی ساخته شده است و تنها به ترویج کثافت کاری در جامعه می پردازد. ای کاش فیلمسازان ما اگر می خواستند اعتراض کنند و تصویری از جامعه نشان دهند با درک درست این کار را انجام می دادند.... مگر خانه پدری، آشغالهای دوست داشتنی، عصبانی نیستم، قصه ها و... جزو فیلم های معترض نیستند؟ پس چرا ما به سمتی می رویم که می خواهیم در آثارمان تنها از سینمای هالیوود وام بگیریم و به ترویج فرهنگ غربی در فیلم هایمان بپردازیم؟؟؟

راستی ۱ توصیه بسیار مهم دارم برای تمامی دوستان! تا اینجای کار جشنواره سی و سوم جشنواره ای بی رنگ و رو و خنثی و منفعل بوده!‌جشنواره ای فرمایشی و بی خاصیت! اما در همین جشنواره فرمایشی و بی خاصیت ۲ فیلم درخشان اجتماعی حضور دارند. فیلم هایی که به احتمال بسیار قوی جلوی اکران آن ها در آینده گرفته خواهد شد. فیلم های درخشان خانه دختر و چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت. پس به شما توصیه می کنم هرچه سریعتر در این روزهای باقی مانده به دیدن این فیلم ها بشتابید تا بعد پشیمان نشوید!

در ضمن ۲ فیلم  تا آمدن احمد  و داره صبح میشه به عقیده من اصلاْ‌ به سینما ربطی نداشتند که بخواهیم راجع به آن نظر بدهیم!

 

 

روز پنجم (پنجشنبه شانزدهم بهمن ماه)

 

 

بهمنامروز روز بسیار خوبی بود!‌حداقل اینکه بسیاری از دوستان و همکارانی  که ترجیح داده بودند در جشنواره سی و سوم بنا به دلایل گوناگون در کاخ جشنواره حضور نداشته باشند رو از نزدیک دیدیم! دوستانی از سایت پرده سینما و رسانه های دیگر!

امروز نهار همراه با غلامعباس فاضلی، محمود توسلیان و علی ناصری صرف شد!

روز خوبی بود!‌ هرچند که از نظر نمایش فیلم ها شاید این روز یکی از ضعیف ترین روزهای جشنواره بود!

چقدر به فیلم بهمن امید داشتم! فکر می کردم اینکه بخواهم در یک فیلم سینمایی سراسر با فاطمه معتمدآریا بازیگر محبوب عمرم همراه باشم برای جذاب و فریبنده خواهد بود اما افسوس که اینگونه نشد!  بهمن تقلید از یک فیلم هالیوودی و تبدیل آن به کاریکاتوری شبه روشنفکرانه بود!

بعد از دیدن این فیلم به این مهم پی بردم که متاسفانه برخلاف روزگاری که شاهد ساخت فیلم های دغدغه مند اجتماعی در سینمای ایران بودیم در جشنواره سی و سوم شاهد حضور تعداد کثیری از فیلم های خنثی و متظاهری هستیم که با رنگ و لعاب دادن های ظاهری به خود سعی بر آن دارند تا مخاطب را به سوی خود جذب نمایند. اما با توجه به فقدان رعایت اصول اولیه در محتوا و ساختار هیچگاه نمی توانند به این مهم دست پیدا کنند.

از همین رو یکی از بدترین فیلم های این دوره از جشنواره فیلم فجر بهمن ساخته مرتضی فرشباف است. فیلمی که با برداشتی ناشیانه از بی خوابی کریستوفر نولان ساخته شده است اما به دلیل رعایت بسیاری از مسایل از جمله اجرای اصل آداپتاسیون فیلم هالیوودی به اثری که با فرهنگ ایرانی همخوانی داشته باشد و همچنین افتادن در دام پز و اداهای روشنفکرانه که در نهایت به دلیل عدم وجود دغدغه برای ساخت اثر، نتیجه را شبیه به یک کاریکاتور شبه روشنفکری و ضد مخاطب کرده است، این فیلم نمی تواند هیچیک از مخاطبان سینما را به سوی خود جذب نماید. «بهمن» فیلمی بی هویت است که به هیچ عنوان به سینما شبیه نیست و حضور آن در جشنواره سی و سوم می تواند تنها ساعتی برای استراحت اهالی رسانه را فراهم بیاورد که به راحتی در جای جای آن چرت بزنند!

 

رخ دیوانهرخ دیوانه ابوالحسن داوودی نیز همانند اسمش معجونی آشفته و دیوانه کننده بود!‌ بازی های بسیار بد بازیگران، فیلمنامه ضعیف و شعاری از جمله مواردی بود که در این فیلم دیده می شد!

داستان این فیلم سینمایی درباره ششذجوان ( سه دختر و سه پسر)  است که در یک قرار اینترنتی با یکدیگر آشنا می شوند و به دنبال یک شوخی و شرط بندی در مسیری پیچیده و دلهره آور می افتند. مسیری که درک جدیدی از زندگی و اجتماع را برای هر یک از جوانان داستان رقم می زند. همه آدم های این فیلم می خواهند از دوستان و اطرافیان خود مانند یک پله برای ترقی و پیشرفت شان استفاده کنند و اصلاً برایشان مهم نیست که در این میان مابقی افراد چه آسیب هایی خواهند دید. در نهایت هم تنها شخصیت مثبت فیلم قربانی امیال آن ها شده و با مرگش فیلم داودی به پایان می رسد.

شاید در نگاه اول اینگونه به نظر برسد که فیلمساز سعی بر آن داشته معضلات مهم تک فرزندی، طلاق در خانواده ها و امثال آن ها را در فیلمش به تصویر کشیده و برای آن دست به چاره جویی بزند اما با توجه به زیرلایه های پنهانی فیلمنامه هیچیک از این مقولات در آن گنجانده نشده و فیلمساز بدون نگاه به فرهنگ غنی ایرانی با وامداری به برخی از فیلم های تین ایجری و جوان پسند سینمای غرب در فرم و محتوای اثر دست به تولید یک فیلم ضد فرهنگی زده که شاید تنها برخی از شبه روشنفکران بتوانند از آن استقبال کنند.

اما گذشته از همه این ها فیلم اعترافات ذهن خطرناک من رسماْ یک لجنزار صرف بود! فیلمی مهوع و سرگیجه آور که ساخت آن تنها از یک ذهن بیمار  و مریض نشات می گیرد! فیلمی از جنس سیزده  که در برزخ دست و پا می زد و نتوانست نظرات اهالی رسانه و منتقدان (البته منهای برخی از جوجه روشنفکران) را به سوی خود جلب کند!

 

اما بالاخره یک فیلم خوب هم در این روز دیدیم!

 

یحیی سکوت نکرد فیلم مهمی است! چرا که کارگردان جوان آن برخلاف رویه برخی از فیلمسازان جوان و کهنه کاری که حداقل در سی و سومین جشنواره فیلم فجر به سمت و سوی تولید فیلم های خنثی، بی هویت و متظاهر رفته اند، فیلمی سر راست، روان و ساده ساخته است که داستان و پیام های آموزشی و انسانی خود را به دور از هرگونه شعارزدگی و در دام افتادن پزهای شبه روشنفکری بیان می کند. فیلمی شریف و دغدغه مند که می تواند مخاطبانش را با هرگونه تفکر و عقیده ای راضی نگه دارد.

این فیلم در انتقال پیام و مفاهیم خود الکن نیست و با توسل جویی به هزار و یک ترفند عجیب که این روزها در دنیای سینما برای فیلمسازان تبدیل به یک «مد» شده است، نمی خواهد مخاطبان خود را رنگ کرده و آن ها را فریب دهد!


در ضمن در این روز یک خبر بد هم شنیده شد! اینکه فیلم محمد(ص) به کارگردانی مجید مجیدی در جشنواره به نمایش درنخواهد آمد!


روز ششم(جمعه هفدهم بهمن ماه)


جشنواره امروز به دلیل برگزاری نماز جمعه از ظهر آغاز به کار کرد. کاخ جشنواره امروز حسابی شلوغ بود و بی نظمی حرف اول و آخر را می زد. چقدر امروز یاد یزدان عشیری مدیر روابط عمومی مهربان و کار بلد سینمای ایران کردم که در جشنواره سی ام و سی و یکم با هجمه های زیادی از سوی اهالی رسانه روبرو می شد که این همه آدم بی ارتباط با سینما و رسانه که به کاخ جشنواره آمده اند چه کسانی هستند و چرا آن ها را به کاخ جشنواره راه داده؟ جالب این است که تمامی آن رسانه ها اینک چشم های خود را روی وضعیت مامطلوبی که در برج میلاد حاکم است بسته اند. اینکه خبرنگاران که اصولاْ می بایست دغدغه ای برای جا پیدا کردن در سالن سینما نداشته باشند همواره مجبورند در بدترین شرایط ممکن به تماشای فیلم ها بنشینند و امثال این ها گویا برای کسی مهم نیست!

بگذریم...

کوچه بی نامامروز سه فیلم در برج میلاد به نمایش درآمد. ماهی سیاه کوچولو به کارگردانی مجید اسماعیلی اثر خوبی نبود. فیلمی سردستی و شعاری و بی دغدغه که با اینکه به واقعه ای تاریخی می پرداخت به سمت و سوی فیلم های شبه روشنفکری گرایش پیدا کرده بود و با فیلمنامه الکن خود نمی توانست مخاطب را جذب نماید. تنها نکته مثبتی که با اغماض های زیاد می شد در فیلم به آن اشاره کرد بازی نسبتاْ‌متفاوت مریلا زارعی بود.

من دیه گو مارادونا هستم  به کارگردانی بهرام توکلی اثری زننده بود که کمترین ارتباطی با سینما نداشت. فیلمی که در حد و اندازه سریال های آبکی صدا و سیما بود که با برخی مزه پرانی های خود در صدد خنداندن مخاطبانش بود. خنداندن مخاطبانی که احتمالاْ‌ خود نمی دانستند به چه چیزی دارند می خندند! ماجرای فیلم سینمایی یا به عبارت بهتر نمایشنامه رادیویی «من دیه‌گو مارادونا هستم» از این قرار است که یک زندانی داستانی را از زبان زندانی دیگری شنیده که باور کرده دیه‌گو مارادونا است و آن را نوشته و داستان خوبی از آب درآمده و یک نویسنده دیگر آن داستان را دزدیده و برای جبرانش باید داستان دیگری برای نویسنده اول بنویسد که قاتل است و پنج نفر را کشته و حالا که قصد دارد داستان را بنویسد، داستان‌های لابد مشابهی در زندگی‌اش اتفاق می افتد و حالا آنها را می‌نویسد یا نمی نویسد و در این میان سر و کله پدر و مادر و خواهر و شوهر خواهر و خاله و دختر خاله و خیلی‌های دیگر پیدا می شود که جملات لابد بامزه‌ای بین شان رد و بدل می شود و گاهی در این میان شیرین‌کاری‌هایی هم از آنها سر می‌زند. 

این فیلم روده دراز و پرگو که همراه با میزانسن های آشفته و بازی های بسیار بد به مخاطبان ارایه می شد به نوعی در امتداد سینمای شبه روشنفکری توکلی است که با آسمان زرد کم عمق ثابت کرد در ورطه ای غریب گرفتار شده و دیگر نمی تواند به روزهای اوج خود باز گردد!

اما در این میان تماشای فیلم جدید هاتف علیمردانی با عنوان کوچه بی نام به شدت توانست خستگی روزها بی خوابی و خستگی را از تنم به درآورد.

فیلمی برگرفته از زندگی واقعی آدم های جامعه امروز، دیروز و فردای ایران. فیلمی مستحکم و قوی که ساخت آن از کارگردانی که فیلم هایش همواره از ضعف های محتوایی و ساختاری بی شماری رنج می برد بسیار عجیب می نمود!

علیمردانی با ساخت این فیلم نشان داد به رویکرد جدیدی در ساخت فیلم های سینمایی رسیده است و می تواند زین پس حرف های زیادی را در سینما برای گفتن داشته باشد.

با اینکه مایل نیستم در این مجال کوتاه این فیلم را مورد نقد و بررسی قرار دهم و می خواهم در یک فرصت مناسب تر این اثر را از زوایای مختلف کنکاش کنم اما باز هم نمی توانم به بازی های درخشان بازیگران این فیلم به ویژه باران کوثری، فرهاد اصلانی، فرشته صدر عرفایی و پانته آ بهرام اشاره نکنم. همچنین فیلمنامه و طراحی صحنه و لباس و چهره پردازی فیلم همگی عالی بودند.

به همه دوستان عزیزی که این مطلب را می خوانند توصیه ای جدی دارم که دیدن این فیلم همراه با ۲ فیلم دیگر یعنی خانه دختر و چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت را از دست ندهند!‌چرا که شاید فردا دیر باشد!


روز هفتم(شنبه هجدهم بهمن ماه)


وای که چقدر جشنواره سی و سوم کسل کننده است! این را من از طرف خودم نمی گویم و همه دوستان به این مسئله مهم اذعان دارند. جشنواره ای پراکنده که با توجه به رویکرد جدید روابط عمومی جشنواره که بسیاری از اصحاب رسانه و منتقدان را به سینماهای مردمی کشانده اند باعث شده تا ما از دیدار 1 ساله با دوستان خود نیز محروم شویم.

بگذریم اولین فیلمی که امروز در کاخ جشنواره روی پرده رفت فیلم مزار شریف به کارگردانی حسن برزیده بود. فیلمی به شدت ضعیف، کلیشه ای و شعار زده! فیلمی که با خرج بودجه های بسیار گزاف رسماً تبدیل به آشفته بازاری شده بود که خود نمی دانست چه چیزی را می خواهد روایت کند. دکورهای تصنعی فیلم، بازی بسیار بد بازیگران و به ویژه ویژیول افکت هایی که بسیار بد بودند باعث می شد مخاطب تا انتها این فیلم را تحمل نکند. یلمساز در پرده پایانی فیلم به شدت سعی دارد تا احساس همذات پنداری مخاطبان را به سوی فیلم جلب نماید اما در مواردی این احساس همذات پنداری به دلیل شعاری بودن فیلم و بازی نسبتاً ضعیف بازیگرانش به صورت معکوس عمل کرده و بیننده را تاحدودی خسته و دلزده می سازد. اینکه کاراکتر مهتاب کرامتی برای نجات جان دیپلمات ایرانی یک گاری را حمل کرده و دست هایش تاول زده و دچار خونریزی می شوند و یا دادن شعارهایی از زبان وی مانند اینکه «هیچ جنگی به نفع هیچ مردمی نیست» و امثالهم می تواند تاحدودی مخاطب را از فیلم گریزان کند.

فیلم های بعدی که در این روز در کاخ جشنواره به نماش درآمدند اغلب فیلم های سطحی و نازلی بودند که حضورشان در جشنواره جای تعجب بود. آزادی مشزوط و شیفت شب فیلم های به شدت کسل کننده، شعاری و ضد مخاطبی بودند که به هیچ عنوان نتوانستند در جلب نظرات مخاطبان کاخ جشنواره کوشا باشند.

اما در ساعات پایانی شب اکران فیلم سینمایی پدر آن دیگری به کارگردانی یدالله صمدی که با ساخت آثار مطرحی همچون اتوبوس، دو نفر و نصفی، آپارتمان شماره ۱۳ و... جزو فیلمسازان صاحب نام و کاربلد سینمای ایران محسوب می شود توانست حاضران در کاخ جشنواره را به وجد آورده و آن ها را مجبور به تشویق های ممتد و متوالی نماید.

«پدر آن دیگری» در میان سیلابی از فیلم های شبه روشنفکرانه که گاه با گرایشات عقیدتی و سیاسی خاص در سینمای ایران تولید شده و به جای در نظر گرفتن رویکردهای مثبت در صدد ضربه زدن به جامعه و خانواده های ایرانی هستند، فیلمی شریف محسوب می شود. فیلمی که می توان از آن به عنوان نقطه عطفی برای آشتی دادن خانواده های ایرانی با سینما نام برد. فیلمی که خانواده های ایرانی بدون دغدغه در مورد طرح برخی از مسایل می توانند به راحتی به تماشای آن نشسته و نکات جامعه شناختی و روانشناختی زیادی را از آن بیاموزند. این مساله بسیار مهمی است که متاسفانه سینمای ایران به واسطه تقلید اکثریت فیلمسازان از سینمای غربی از یاد برده شده است و یدالله صمدی با ساخت این فیلم دوباره آن را به سینمای ایران یادآوری کرد.

 

روز هشتم (یکشنبه نوزدهم بهمن ماه)

 

یک روز کسل کننده دیگر با فیلم جدید کمال تبریزی! فیلمسازی که همیشه فیلم هایش را دوست داشتم و با ساخته هایش ارتباط برقرار می کردم (چه آثار درخشان کمدی اش مانند مارمولک، لیلی با من است و... و یا آثار دیگرش در سینمای اجتماعی و معناگرا مانند: فرش باد، یک تکه نان، مهر مادری و امثالهم) اینک فیلمی ساخته با عنوان طعم شیرین خیال که سردی و تلخی آن به شدت باعث آزار مخاطبان این فیلم و علاقمندان به سینمای تبریزی می شود! فیلمی که مضمون اصلی آن در حمایت از محیط زیست است و به شدت سفارشی و شعارزده به مرحله تولید رسیده و به نوعی مانیفستی برای دغدغه های ذهنی فیلمساز محسوب می شود. مانیفستی که به هیچ عنوان نمی تواند برای مخاطبانش جذاب باشد و مسلماً مخاطبان عام سینما هیچ ارتباطی نمی توانند با این فیلم برقرار کنند.
کمال تبریزی برخلاف اغلب ساخته های پیشین خود این بار سراغ سوژه ای آمده که بسیار خنثی است و در جامعه امروز ایران هیچگونه جایگاهی ندارد. سوژه ای که شاید تنها برخی از شبه روشنفکران بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند و مسلماً عامه مردم نه با رویکردهای جدید این فیلمساز ارتباطی برقرار می کنند و نه این اثر می تواند در جامعه ایران دست به یک فرهنگ سازی برای توجه به طبیعت و حفظ منابع طبیعی شود. رویکرد کمال تبریزی در این اثر به اصطلاح سینمایی تا حدودی مخاطبان را به یاد فیلم نارنجی پوش به کارگردانی داریوش مهرجویی می اندازد ، با این تفاوت که فیلم مهرجویی حداقل یک داستان را در دل خود روایت می کرد و می توانست با مخاطبان عام سینما ارتباط برقرار کند که فیلم تبریزی هیچیک ازنشانه های عامه پسند یک فیلم را با خود به همراه نداشته و از این رو نمی تواند در گیشه با موفقیت روبرو شود....

ان شا الله در یک مجال مناسب تر و بزودی در مورد این فیلم و آثار سفارشی شبیه به آن در سینمای فلاکت زده ایران بیشتر خواهم نوشت!

اما روز نهم جشنواره با دیدن این فیلم بد به پایان نرسید! جدا از شلوغی ها و بلبشوهای بیش از اندازه کاخ جشنواره در این روز شاهد تماشای اثر دیگری بودیم که برخی از منتقدان سینمای ایران آن را جزو پدیده های این دوره از جشنواره به شمار می آوردند. فیلمی با عنوان در دنیای تو ساعت چند است؟ ساخته فیلمسازی جوان و تازه کار به نام صفی یزدانیان!
دردنیای تو ساعت چند است؟ رسماً فیلمی در امتداد جریان روشنفکری است که به خصوص طی سال های اخیر و پس از ظهور برخی از فیلمسازان ایرانی همانند اصغر فرهادی است که موج جدیدی را در سینمای ایران پایه گذاری کرد که برخی از فیلمسازان شبه روشنفکر بدون هرگونه تفکر و دانشی خود را مانند وصله ای نافرم به این موج الصاق کردند و دست به ساخت آثاری زدند که در میان مخاطبان عام و همچنین منتقدان سینمای ایران فیلم های شکست خورده ای محسوب می شدند و تنها افرادی که گرایشات روشنفکرانه داشتند از آن ها استقبال می کردند.  یزدانیان بدون آنکه به آداپتاسیون و تطابق فرهنگی اثرش توجهی داشته باشد، فیلمی ساخته که رسماً تبلیغی برای فرهنگ فرانسوی ها است. با اینکه فیلم در شهر رشت فیلمبرداری شده، همه آدم ها به زبان فرانسه آشنایی کامل دارند، همه هنرمند و شاعر هستند و کلاً هیچ اثری از مردمان ایرانی در این فیلم دیده نمی شود.

مسلماْ نوشتن در مورد این فیلم که بسیاری از منتقدان و همکاران ارجمندم در مورد آن نظرات عجیبی (به زعم بنده) داده اند نیز مجال مناسب تری را می طلبد! فیلمی که به راستی در سینمای ایران می تواند یک «ننگ» محسوب شود!

سایر فیلم هایی که در این روز در برج میلاد به نمایش درآمد نیز نتوانست نظرات اهالی رسانه و منتقدان سینمای ایران را به خود جلب نماید و با نزدیک شدن به پایان ایام برگزاری این مهمترین رویداد سینمایی کشور ناراحتی زیادی در میان سینمادوستان و دست اندرکاران سینمای ایران به وجود آمد!‌چرا که همه بیمناک آن بودند که با توجه به این فیلم های ضد مخاطب! گیشه سینماها در سال آینده به کدامین سو خواهد رفت؟

در ضمن جدا از بحث فیلم ها یکی دیگر از نکاتی که برایم این روزها بسیار جالب شده بحث غذاهایی است که جشنواره به صورت رایگان برای منتقدان و اهالی رسانه درنظر گرفته و تمامی دوستان منتقد و رسانه ای یک کورس عجیبی با هم گذاشته اند تا از غذاهایی که در اختیار آن ها گذاشته می شود بد بگویند!

آخر گویا دوستان در خانه های خود همه روزه کباب بره و بریان نوش جان می کنند این است که جوجه کباب و چلو کباب و قورمه سبزی و سایر غذاهای یکی از بهترین کیترینگ های تهران به نظرشان هیچ نمی آید! و مدام می خواهند به آن غر بزنند!

جالب تر این است که همگی این دوستان هنگام صرف نهار و شام آنچنان برای گرفتن ای غذا تو سر و کله اطرافیان خود می کوبند که گویی کمترین قرابتی با فرهنگ و هنر این مرز و بوم ندارند!
خدای من داریم به کجا می رویم؟؟؟؟؟!!!!

 

روز نهم (دوشنبه بیستم بهمن ماه)

 

امیدی که می گویند ناامید شد همین است!

امروز کاخ جشنواره با نمایش فیلم ایران برگر به کارگردانی مسعود جعفری جوزانی آغاز به کار کرد. فیلمی که طی این روزهای آخر و با توجه به فیلم های بسیار ضعیف این دوره از جشنواره انتظار می رفت به پدیده ای تبدیل شود! اما اسفا که اینگونه نشد!!!
جعفری جوزانی در ایران برگر سعی بر آن داشته تا یک ناکجا آباد را به تصویر بکشد و در ورای ساختن یک فیلم در ژانر کمدی نیشترهایی به مشکلات جامعه از منظر فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و... بزند اما به دلایل گوناگون از جمله آنکه شوخی های این فیلم همانند سریال های آبکی و دست چندم نازل تلویزیونی شده و بزن و بکوب های این فیلم شاید دیگر نمی تواند مخاطب امروزی را آنچنان که باید به وجد بیاورد. بازی های بسیار ضعیف، داستانی تکراری و کلیشه ای، ساختار تلویزیونی، گریم های تصنعی، طراحی صحنه بسیار بد و بسیاری دیگر از این فیلم نمایه ای از تاترهای آزاد لاله زاری دست چندم را به یاد می آورد و بس!

شاید تنها فیلمی که در این روز تا حدودی از بقیه فیلم ها متفاوت تر بود جامه دران ساخته فیلمساز جوانی به نام حمیدرضا قطبی بود. فیلمی اپیزودیک با داستانی عامه پسند که تاحدودی فارغ از نگاه های کلیشه ای بود. فیلمی برگرفته از دل امروز و دیروز و فردای جامعه ایران که تمامی نسل ها می توانند با آن ارتباط مناسبی برقرار کنند. فیلمی درباره ثروت و ثرومتندانی که همیشه در طول تاریخ حق مظلومان و فقرا را خورده اند! فیلمی همراه با طراحی صحنه بسیار عالی که جای چنین طراحی صحنه ای در فیلم هایی که روایتگر تاریخ معاصر کشورمان هستند بسیار خالی به نظر می رسید!

با تمامی فیلم های بدی که طی این روزها دیدم با اشتیاق به تماشای سومین اثر بلند سینمایی امیرحسین ثقفی نشستم. فیلمسازی که دو ساخته قبلی اش یعنی مرگ کسب و کار من است و همه چیز برای فروش  اش را بسیار دوست داشتم. اما با کمال تعجب دیدم گویا ثقفی نیز رویه فیلمسازی خود را مانند بسیاری دیگر از شبه روشنفکران تغییر داده است! فضای کلی فیلم «ابزورد» است؛ یک پوچی که از ناهماهنگی بین جستجوی افراد به دنبال معنا در جهان و بی معنایی جهان بر می‌آید. آدم هایی که به عنوان موجوداتی که به دنبال معنا در جهان می‌گردند اما در نهایت به هیچ چیز دست پیدا نمی کنند! فیلمساز به شدت سعی داشته خود را فردی دغدغه مند در مورد مشکلات و مصائب جامعه نشان دهد اما به دلیل کلی گویی و حرف های پراکنده و بار معنایی و فلسفی که به فیلمنامه خود داده است به هیچ عنوان در این راستا موفق عمل نمی کند. مردی که اسب شد به شعور مخاطبان خود احترام نمی گذارد و با کلافه کردن و سردرگم ساختن آن ها قصد دارد با روح و روان مخاطب بازی کند! تلاش فیلمساز برای باورپذیری موضوعات مطرح شده در مردی که اسب شد عقیم مانده و فیلمساز تنها به فکر پزهای روشنفکرانه و تقلیدهای کورکورانه از فیلم های غربی بوده است. فضاسازی این فیلم برای مخاطب ایرانی به هیج عنوان باورپذیر و قابل قبول نیست. جهان بینی فیلمساز در این فیلم تنها مختص به خودش است و نمی تواند در اشاعه دادن آن کوشا باشد.

 

روز دهم (سه شنبه بیست و یکم بهمن ماه)

 

فیلم روباه ساخته بهروز افخمی شاید تنها فیلمی در این دوره از جشنواره بود که حداقل از لحاظ ساختار و تکنیک و همچنین بهره بری از داستان جذاب برای مخاطب بهره می برد اما تمامی این ها در کنار شعارزدگی های مفرطی که در فیلم  به کرات به چشم می خورد باعث می شد تا جدیدترین ساخته افخمی هم مانند اغلب آثار این دوره از جشنواره بسیار ضعیف و بی ارزش قلمداد شود. 

هیچ فیلم خوب دیگری در این روز در کاخ جشنواره به نمایش درنیامد و کلاْ یکی از سردترین روزهای جشنواره سی و سوم در این روز رقم خورد!

 

موخره!

 

جشنواره سی و سوم با همه کمبودها و کاستی هایش برگزار شد. شاید تنها نکته مثبتی که در این دوره از جشنواره به چشم می خورد برخورد روابط عمومی جشنواره با برخی افراد بود که سال های گذشته در کاخ جشنواره بدون هردلیل منطقی حضور پیدا می کردند و مخل نظم و آسایش اهالی رسانه شده بودند. که خوشبختانه در این دوره از جشنواره شاهد حضور برخی از آن چهره ها نبودیم!

اما تاکید بر این نکته که جشنواره سی و سوم یکی از ضعیف ترین سال های برگزاری جشنواره از لحاظ تولیدات سالانه سینمای کشور است نباید به فراموشی سپرده شود. جشنواره ای بسیار خنثی که به جرات می توان گفت حتی یک فیلم خوب که بتواند مخاطبان خود را تحت تاثیر قرار داده و آن ها را روی صندلی های سینما میخکوب نماید در آن وجود نداشت. جشنواره ای که ناقوس شومی را برای آینده اقتصادی سینمای کشور به صدا درآورد. جشنواره ای که احساس خطر از آن بر می آمد... جشنواره ای که هیچ امیدی برای سینمای ایران در بر نداشت و دوست داران سینمای ایران را نسبت به سنوات گذشته بیشتر و بیشتر به این فکر فرو می برد که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد؟

سوال مهمی که در پایان این دوره از جشنواره برایم پیش آمد و هیچکس جوابی برای آن نداشت این است که مدیران و دست اندرکاران سینمای ایران چه اصراری برای برگزاری این جشنواره عریض و طویل با این همه مخارج هنگفت و سنگین دارند در صورتی که ما نه فیلم خوبی در کشورمان تولید می کنیم و نه امکانات سخت افزاری و نرم افزاری مناسبی برای تولید فیلم های در اختیار داریم؟

آیا بهتر نیست مخارج این جشنواره ابتدا صرف بهینه سازی و زیرساخت های قوی برای آینده بهتر سینمای ایران شود؟

 


 تاريخ ارسال: 1393/11/10
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>مونا:

این چه جور یادداشت روزانه ایه که هفتگی نوشته میشه؟؟؟؟؟!!!! تازه باز شما خوبین بقیه دوستان که فکر می کنم یادداشتاشون ماهانه و سالانه تکمیل میشه

4+6-

چهارشنبه 22 بهمن 1393



>>>بهزاد:

چرا اینقدر عقبین از جشنواره شما؟؟؟؟ الان ۲۲ بهمن شد شما هنوز یادداشت ها رو کامل نکردین که! من بی صبرانه منتظر خوندن مطالب شما هستم

9+2-

سه‌شنبه 21 بهمن 1393



>>>ناهید:

خیلی عالی بود آقای منتظری عزیز فقط ای کاش مثل هر سال حاشیه نگاری هم می کردین

7+18-

دوشنبه 20 بهمن 1393




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.