محمدمعین موسوی
آموخته ایم، مرگ یک هنر مند زمانی است که به تکرار خودش برسد. به تقلید. آموخته ایم که وقتی تیم های ورزشی، چند سال با سبکی ثابت و بدون نوآوری بازی می کنند، یعنی که به پایان خود رسیده اند، حتی اگر باز هم در زمین پیروز باشند.
گذشته، آشکارا، آینده رو به نزول فیلمساز را بیان می کند... باید بپذیریم که دوره فرهادی به پایان رسیده. حتی اگر باز هم جایزه بگیرد.
نقد فیلم گذشته Le passe ساخته اصغر فرهادی
معتقدم که در فیلم گذشته، اگر نام اصغر فرهادی به عنوان فیلمساز مطرح نبود، خیلی از تماشاگرها تا پایان فیلم دوام نمی آوردند و فقط سابقه صاحب اثر است که مخاطب را تا پایان، در انتظار معجزه ای، پای فیلم نگه می دارد. معجزه ای که هیچ گاه رقم نمی خورد و فیلم در کمال ناباوری، با همه بی مزگی سراسر فیلم پایان می پذیرد.
گذشته فیلمی متوسط و کسالت بار است. دلیل اطلاق نکردن «فیلم بد» برای گذشته، فقط جزئیات آن است که لااقل در نگاه اول تناقضی با هم ندارند و توی ذوق نمی زنند. جزییاتی که فرهادی همیشه استفاده از آنها را بلد بوده و آثارش قبلی اش هم شامل آن هاست. هرچند در فیلم گذشته، می شود به گوشه هایی از دیالوگ و رفتارهای کاراکتر ها ایراد گرفت و مدعی شد که فرهادی در فیلم جدیدش، دقت و تسلط گذشته را ندارد. مثلاً لوسی به احمد می گوید که دلیل بودن مادرش با این آدم جدید، شباهت او با احمد است. اولاً کدام شباهت؟ و ثانیاً اگر هم این را درست فرض کنیم، پس دلیل جدایی این دو چه چیز می تواد باشد؟ در قسمتی از فیلم هم احمد از ماری می خواهد که دلیل اینکه 4 سال از او جدا بوده را بگوید و پاسخ ما را بدهد، لوسی مانع می شود، و شاید هم این خالق اثر است که نکته ای را به عمد مجهول می گذارد، برای مجهولات بیشتر. پایان باز در جدایی نادر از سیمین، حالا بدل به درام باز شده، که پرسش های مان را خود پاسخ دهیم، بی اینکه از فیلم کمک گرفته باشیم. با این حال، مشکل گذشته در این مسائل نیست. مسئله اصلی که فیلم از آن رنج می برد، نکته ای است که همواره به عنوان رسالت اصلی فیلم های سینمایی یاد شده. قصه گفتن و سرگرم کردن. گذشته هیچ کدام از این دو عنصر را ندارد و تنها به وسیله سابقه خالق اش، تماشاگر جذب می کند. فرهادی در شهر زیبا و رقص در غبار، قصه خلق کرد، و در فیلم چهارشنبه سوری روند کاری اش را تغییر داد و جزئیات را مقدم بر شخصیت پردازی و حتی داستان قرار داد (اتفاقی که در جدایی نادر از سیمین هم تکرار می شود)، اوج کار اما درباره الی بود که داستان، جزئیات فیلمنامه ای خاص او، و حتی تا حدودی شخصیت پردازی دست در دست هم، فیلمی ماندگار خلق کرد. ولی در گذشته، انگار که یک بازگشت به عقب، یک تکرار بی حاصل، به انضمام یک نصفه داستان و اندکی بازی های خوب، همه حرف فیلم است. البته نکته مهم تر، فیلمبرداری بی نقص فیلم است که نمی توان از آن به سادگی گذشت. دوربین درست فیلم، حتی از درباره الی هم بهتر است. به موقع روی دست می شود و به موقع، ایستا. آن چه که باید را نشان می دهد. به هیچ وجه هم دیده نمی شود.
فیلم از جایی شروع می شود که احمد، بعد از چهار سال جدایی از همسر اش به فرانسه باز می گردد که به طور رسمی از هم جدا شوند. اولین برخورد، با دختر و پسری است که یکی فرزند احمد و دیگری فرزند سمیر است. همان ابتدا، برخورد نه چندان صمیمی پسر سمیر با احمد، یادآور همان کودکان کلیشه ای است که در فیلم های زیادی دیده ایم، که قرار است در پایان، بر خلاف آغاز، طرفدار قهرمان قصه ما شوند. بعد از این رویداد، احمد تازه متوجه وجود فردی به نام سمیر می شود و می گوید که از این موضوع بی اطلاع بوده. ولی ماری ادعا می کند که با ایمیلی این مسئله را به او گفته، در حالی که تا پایان فیلم مشخص نمی شود که چه بر سر این ایمیل آمده. با شناختی که در طول فیلم از احمد پیدا می کنیم، اگر قرار به دروغ گفتن هم باشد، باید آن را به گردن ماری بیندازیم، که به قول احمد، قصد تحقیر او را داشته.
ایمیل بازی های فیلم شروع می شود و در نهایت هم بدل به گره اصلی داستان می گردد. لوسی، دختر ماری، بالاخره پیدایش می شود. با احمد خوب است، حتی بهتر از مادر خودش، و ناراضی بودن اش از ازدواج ماری و سمیر را هم به احمد می گوید. ولی دلیل اش را نه. این را می توان گفت که دلیل ناراضی بودن لوسی، حقیقتاً تنها نکته ای است که باید ما را با فیلم جلو ببرد، وبه همین دلیل معتقدم که قصه ای وجود ندارد. همین حوالی است که حرف از آدم جدید به میان می آید که در صحنه پایانی فقط او را می بینیم. همسر سابق (و فعلی!) سمیر. می فهمیم که افسردگی دارد و خودکشی کرده. لوسی به احمد می گوید که دلیل خودکشی او، رابطه ماری و سمیر است.
احمد، در سراسر فیلم، در پی برطرف کردن سوءتفاهم هاست. در پی آرام کردن همه چیز. او یگانه کاراکتر زیادی خوب فیلم است که جور اشتباهات بقیه را بکشد (بگذریم از پیر و مرشد او، شهریار. شخصیت نمادین فیلم). اگرچه احمد از مابقی کاراکتر ها جلوتر و باور پذیرتر است، ولی علی مصفا در همین فیلم را مقایسه کنید با فیلم چیزهایی هست که نمی دانی، که تفاوت شخصیت کامل و ناقص مشخص شود. در اواخر فیلم، سکانسی که ماری، لوسی را از خانه بیرون می کند، ما از احمد آرام در سراسر فیلم، توقع داشتیم که به ناگاه همه تقصیر ها را به گردن ماری بیندازد و حرف از تحقیر بزند؟ ولی ناقص بودن شخصیت فیلم، نه به معنی ناتوانی فیلمساز، که به معنی نیت او بوده، برای قابل پیش بینی نبودن فیلم. در ادامه همان جزییات همیشگی. اگر شخصیت های فیلم شناسانده شوند، یعنی که قابل پیش بینی اند و دیگر نمی توان منتظر بود که هر چند دقیقه یک بار، خالق اثر مشت اش را باز کند و چیز جدیدی برایمان رونمایی شود. مثل زن سمیر و افسردگی اش، واکنش های ناگهانی کاراکتر ها، دلیل خودکشی، دلیل نارضایتی از ازدواج، و در فیلم های قبلی هم به همین ترتیب.
احمد، از کارگر سمیر کمک می گیرد. از او می خواهد که اتفاقاتی که منجر به اخراج زن سمیر از خشکشویی شده را توضیح دهد، که لوسی را قانع کند به بی تقصیر بودن ماری در این ماجرا. وقتی توضیحات کارگر تمام می شود و آنجا را ترک می کند، لوسی اندک فرصتی که برای آرامش ما و احمد ایجاد شده را با دیالوگی خراب می کند. این که روز قبل از خودکشی، نامه های عاشقانه سمیر و مادرش را برای آن زن فرستاده. حال معلوم می شود که لوسی چرا از تقابل با سمیر فرار می کرد. دلیل اش این نبود که از او بدش بیاید، بلکه عذاب وجدان اش بود از تقابل با مردی که به تصور خودش، باعث مرگ همسر اش شده. (بگذریم که چرا اوایل فیلم او را یک آدم عوضی خواند؟!)
بحث جدید، این است که لوسی این قضیه را پیش خودش مخفی نگه دارد و به قول احمد، تا پایان عمر عذاب وجدان داشته باشد، یا اینکه مسئله را به ماری بگوید و خلاص شود. بحث همیشگی فیلم های فرهادی دوباره جان می گیرد. پایان تلخ، بهتر از تلخی بی پایان.
لوسی تسلیم می شود و مسئله را به ماری می گوید. عصبانیت بیش از حد او پس از شنیدن قضیه، دیگر واکنش عجیب یک شخصیت است که از ماری توقع اش را نداشتیم. او بعد از آرام شدن، نزد سمیر می رود و ابتدا سعی می کند که با بهانه زن او که در کماست، رابطه شان را به هم بزند. وقتی از در خارج می شود، صحنه ای را می بینیم که دو بار دیگر در فیلم تکرار می شود (برای لوسی و کارگر سمیر)، مکثی کوتاه و سپس بازگشت برای گفتن حقیقت. حال، سمیر هم از داستان با خبر شده، ولی می داند که لوسی ایمیل را از همسرش نگرفته، چون در آن روز، فقط کارگر اش در آنجا حضور داشته.
سرانجام توطئه شناسایی می شود. مقصر اصلی مشخص می گردد، و سمیر می ماند و وجدان اش، گرفتار عذاب. این را می فهمد که رابطه او و ماری نبوده که باعث خودکشی آن زن شده، که تصور غلط رابطه او و کارگر اش. ولی به هر حال این را می داند که همسر اش، نسبت به او حساس بوده و این تفاوتی در اصل قضیه به وجود نمی آورد. وجدان سمیر او را به بیمارستان می کشاند که با عطری، قطره اشکی و فشار دادن یا ندادن انگشتی، همه چیز تمام شود. بی آنکه سرانجان کاراکترها، اشتباهاتشان و پایان های تلخ و یا تلخی های بی پایانشان را فهمیده باشیم...
آموخته ایم، مرگ یک هنر مند زمانی است که به تکرار خودش برسد. به تقلید. آموخته ایم که وقتی تیم های ورزشی، چند سال با سبکی ثابت و بدون نوآوری بازی می کنند، یعنی که به پایان خود رسیده اند، حتی اگر باز هم در زمین پیروز باشند.
آن چه که از فیلم گذشته برداشت می شود، فشار دادن یا ندادن یک انگشت نیست. حتی وجدان آدم ها و دلیل اشتباهاتشان هم نیست. گذشته، آشکارا، آینده رو به نزول فیلمساز را بیان می کند. اگر فیلم بعدی هم قرار است در مورد این گونه روابط و با تم خیانت ساخته شود، اگر باز هم قرار است فوروارد کردن یک ایمیل و یا دانستن و ندانستن چیزی (نامزد داشتن الی و حامله بودن راضیه) بحران فیلم باشد، باید بپذیریم که دوره فرهادی به پایان رسیده. حتی اگر باز هم جایزه بگیرد.
در همین رابطه بخوانید
دیگر از رازها و دروغ ها خبری نیست! نقد فیلم گذشته- رضا منتظری
جهان لذت آفرینِ نمادها و معماها؛ نقدی بر فیلم «گذشته» ساخته اصغر فرهادی- موحد منتقم
گامی به جلو، اما تکراری، متزلزل، و نامطمئن؛ نقدی بر فیلم «گذشته» ساخته اصغر فرهادی- علی ناصری
کلیشه های جدید با نعل وارونه! یا یک وسترن اسپاگتی در پاریس! نقدی بر فیلم «گذشته» ساخته اصغر فرهادی- غلامعباس فاضلی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|