پرده سینما

خوانشی بر نامه های رضا درستکار به دو فیلمساز

پرده سینما

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رضا درستکاردر چند روز گذشته دو نامه سرگشاده رضا درستکار منتقد و نویسنده سینمایی به ناصر تقوایی و بهرام بیضایی خبرساز شد. این دو نامه به دو فیلمساز صاحب سابقه و پیشینه در سینمای ایران، آن هم در روزهایی که فاصله کمی تا «روز ملی سینما» مانده است، حکایت از حرکت به سوی یک وفاق ملی را دارد. چیزی که این این روزها وجودش بسیار ضروری به نظر می  رسد و خلاء آن مدتهاست حس می شود.

نامه های درستکار بیش از آنکه برخلاف تفسیر برخی رسانه ها «استغاثه» یک منتقد سینمایی باشد، تلنگر و گوشزدی است به متولیان سینمای کشور. و اتفاقاً نه تنها به مدیران سینمایی یک سال گذشته بر سینمای ایران مدیریت کرده اند، بلکه به تمام مدیرانی که در طول دو دهه گذشته عهده دار مسئولیت سینما در این کشور بوده اند. بازخوانی متن کامل این دو نامه را به هر کسی که سهمی از این سینما دارد توصیه می کنیم.

 

-متن کامل نامه رضا درستکار به ناصر تقوایی

 

سکوت جایز نیست!

آقای تقوایی عزیز لطفا فیلم بسازید

 

آقای ناصر تقوایی عزیز؛ هیچ می دانید که این روزها، من و خیلی های دیگر در انتظاریم!؟ بله، در انتظاریم که زودتر آن روز مورد نظر فرا برسد، و ما برای فهمیدن و اقرار به "شکست"، یک روز را رسما جشن بگیریم! می دانید چه روزی را؟ روزی را که بفهمیم زیان کرده ایم! روزی را که سرانجام به درکی از شکست هایمان برسیم و یقین پیدا کنیم که در طول تمامی این سال ها که ناصر تقوایی در ایران بود و فیلم نساخت، چقدر ما و نسل های بعدی سینمادوست در ایران ضرر کردند!

این روزها از همه جا، صدای تغییر و "بیزنس مارکتینگ"  به گوش می رسد و تعدادی هم  دست به کار فلک کردن "فرهنگ" و اهالی آن هستند؛ که چرا خرج اش از دخل دولت است و خودگردان نمی شود و چه و چه!؟

ناصر تقوایی

برای همین، من هم خواستم که از طریق همین مکانیسم، یعنی مدل "بیزنس من" های باآبرو و لابد درست گفتار! به غیبت طولانی شما در سینمای بدون تقوایی ایران اشاره ای بکنم، و نبود و کمبود زیان آور سینمای شما را اعلام؛ و برای یک بار هم، من کمترین برای این موهبتی که از عمر و زندگی ما دریغ شده است و می شود، تقاضایی و درخواستی بکنم ...؛ برای همین جسارتا، آن مثال شرکتی و سرمایه داری را زدم! می گویند که شرکت های خارجی؛ اگر روزی مشکلی را در کارشان تشخیص بدهند، آن روز را جشن می گیرند؛ ما هم امروز باید به خسران عمیقی که در عرصه سینمای بدون تقوایی ایران رخ داده، اشاره ای کنیم و به سمع تان برسانیم که تقوایی جان، نبود تو برای سینمای ما زیانی هنگفت به بار آورده است، لطفا رضایت بده و تا بیش از این دیر نشده، فیلم بساز، فیلم خودت را بساز!

آقای تقوایی، فیلمساز ارزشمند ایرانی!

شما را با لقب استاد خطاب نکردم! دلیل دارم، چون لفظ "استاد" در خارج از این جغرافیا، معنایی بسیار والا دارد؛ و اما اینجا، دیگر معنا به آن گونه نیست! ما در طول چند دهه اخیر پی برده ایم که مکانیسم های مخصوص و خاصی از انواع شیوه ها در این سرزمین به منصه ظهور رسیده است! و تعریف ها، معانی متفاوتی یافته که دیگر از آن موقعیت ها و معناهای راستین اش فاصله بسیار گرفته است! مثلا وقتی به کسی می گویند استاد! یعنی که باید فاتحه آن بنده خدا را خواند! و وای به حال آن کس، که ناراستی ها و تملق های دروغین افراد مزور را باور کرده و با استاد استاد شنیدن های نابهنگام، هوایی شده و راه را گم کند! گاهی هم عمدا به آدم، لفظ استاد را می بندند و "نخبه کشی" را در زرق و برق های ظاهری می پیچند که طرف را از کار کردن بیاندازند و گذشته بازش کنند! مخلص اینکه، این استاد بازی که راه افتاده، رسما راهی برای خانه نشین کردن جان های هنرآفرین زنده ای است که می توانند هنوز کاری کنند و اما ...!

خوشبختانه شما را فراتر از این عناوین نامتعین بی معنا می بینم، زیرا شما هر چه که باشید و نباشید، بی شک یک هنرمند و دلاوری در عرصه فرهنگ و هنر این سرزمین هستید و نام تان "ناصر تقوایی"ست؛ که خودش به اندازه کافی گویای جایگاه ارزشمندتان هست؛ و بقول همان مکانیسم مربوط به لیبرالیسم وارداتی نامتوازن و معوج، "برندینگ" خودتان را دارید و با آن که بنظر می رسد در سینمای ما خیلی کم کار کرده اید، اما نقشی تاریخی و اساسی در زیبایی شناسی بخشی مهم از تاریخ آن ایفا کرده، و تاثیر و اثری تعیین کننده بر دو سه نسل از سینماگران و مخاطبان ایرانی گذاشته اید؛ و بدانید و آگاه باشید که تازه، تحسین کنندگان سینمای شما پس از این از راه خواهند رسید و آن وقت است که همه ما را زیر شلاق نقدشان بکشند که چرا ناصر تقوایی اینهمه سال بود و بیکار بود!؟ با وی اش و در زمانی که باید می ساخت و به دانش و ارزش و هنر این سرزمین می افزود، چه کردید!؟ چه کردید که انزوا و خلوت را برگزید و نساخت و نیآفرید!؟

بله! امیدوارم روز جشن ما زودتر فرا برسد، و یا رسیده باشد که همگان بفهمیم همان روزی که از" کوچک جنگلی" قهر کردید و اجبارا اصطکاک و سکوت را به سازش با "مکانیسم سفارش" برگزیدید، آن روز، روزی نامیمون و زشت برای ما بود که آن ظلم را ندیدیم! یا آن روزی که با کنایه ها و گفتار چرک، "ای ایران" تان را از چشم مردم بینداختند، روز شکست برای نسل های آمده و نیامده بعد بود! ای کاش زودتر به این مفاهیم می رسیدیم ...؛ که همان ها هم که از پس شما آمده اند، امروز سرانجام خودشان فهمیده اند که چه خبطی کردند در آن گذشته، و چه خبط هایی در پی جفا و بی عدالتی ها، ردیف و پشت هم می شود در طول تاریخ؛ وقتی که داری حقوق بحق کسی را رسما زیر پا له می کنی و عاقبت فردای نیامده را نمی بینی ...! و گنجی اینچنین را به باد فنا می دهی و ... و زیانی ملی را موجب می شوی!

آقای تقوایی نازنین!

شما از "ای ایران" به این سو، که در سال 1368 ساخته شد، تنها یک فیلم دارید و دیگر فیلمی نساخته اید! مگر می توان اینهمه برهوت را در آبادانی سینمایی که داشتید و داشتیم تحمل کرد!؟ کدامیک از ما تاب اینهمه سکوت را داریم؟ کدامیک از ما، اینهمه حرف بی ربط را تحمل می کنیم !؟ آقای تقوایی؛ شما چقدر منیع الطبع اید!

 شما کارتان نوشتن و ساختن فیلم است، مگر نه!؟ چطوری ست که یک فیلمساز در طول 28 سال، فقط دو فیلم در کارنامه اش موجودست و از اینهمه جفایی که رخ داده، هیچ دم نمی زند؟! بحث درآمد، و اصلا کم و زیاد زندگی به کنار، واقعا چگونه توانسته اید اینهمه سال روزه سکوت بگیرید و افطار نکنید!؟ بعد از "کاغذ بی خط" که آن هم به عطر حضور یکی دیگر از نوابغ قدر ندیده و از دست رفته سینمای ما، یعنی خسرو شکیبایی عزیز معطر بود، دو فیلم در دو سال، «زنگی و رومی» و «چای تلخ» شروع شد و ناتمام ماند! چرا!؟ (البته؛ طبیعی ست که کاری بوده و مشکلاتی و اختلاف نظرهایی را هم موجب شده، این پرسش حتی ناظر بر این فیلم های ذکر شده و ناتمام، و افراد داخل آن نیست، کلی ست! و برای خیلی ها هم پیش آمده که بر سر موضوعی توافق نکنند!)

مقصودم این است که چرا مثل شمایی یک فیلمساز بزرگ، که به هنری سرآمدست و بارها و بارها آن را به اثبات رسانیده، نباید فیلم بسازد، فیلم خودش را بسازد!؟ (بویژه تقوایی که هم عزیز بوده و همیشه هم از خوش نام ترین سینماگران ایران بشمار می رفته است، چرا !؟) چرا بواسطه یک اختلاف ناچیز، کلیت این سینما، دچار زیان و خسران شود؟ و اندوخته های ما، در گنجینه های تصویری مان محدود و ناچیز باقی بماند!؟ چرا کسی به این نکات هیچ توجه ای نکرده است که ما برای آیندگان چه میراثی باقی می گذاریم؟ مگر شما در اینجا، در ایران عزیزمان زندگی نمی کنید آقای تقوایی نازنین!؟ و همه رنج های جنگ و روزگار پس از آن را لمس نکرده اید!؟ مگر شما از خطه خوزستان رشید برنخاسته اید؟ مگر حق آب و گل ندارید در این مملکت!؟ مگر "ناخدا خورشید" را نساخته اید؟ مگر "اربعین" و "زار" و "نخل" و "مشهد اردهال" و اینهمه اثر مفخم و ارزشمندی که به حافظه تصویری ملت ایران افزوده شده، متعلق به شما ناصر تقوایی نیست؟!

آقای تقوایی گرامی!

شما را بخدا فیلم بسازید، اینهمه سکوت و کنار کشیدن بس نیست!؟ پشت سرتان حرف و حدیث است که سختگیر هستید (که چه خوب) و کمال طلبی تان؛ گاهی بد ترجمه می شود؛ که با این مدل ها می توان دو سه تا فیلم ساخت و چه و چه ...! و روش هاتان را زیر سوال می برند؛ که آقای تقوایی مراقبت از قیمت تمام شده فیلم نمی کند و مارکت و مبلغ و قیمت (که بنظرم حالا دیگر هیچ اهمیتی ندارد) همچنان و کمافی سابق می چربد در حرف های آقایان!! و ما البته می دانیم چرا!؟ زیرا که آنان، چیزی به عنوان "سینمای والای تقوایی" را درنیافته اند! که قدر زر زرگر شناسد! که سرمایه گذاری برای فیلمی از ناصر تقوایی، هزار برابر سودآورست اگر که بفهمی منفعت کردن، فقط و فقط پول نیست؛ و تازه این، موضوعی ست قابل حل و حتی قابل درک؛ که اساسا مساله ای هم نبوده و نیست؛ حداقل به گواهی مناعت و عارف مسلکی این مرد بزرگ در تمامی همین سال های کم حاصل رفته، می توان فهمید که کلا سوتفاهم ذهن های حسابگر بوده تا ...! (و فعلا مطمح نظر ما هم نیست.)

آقای تقوایی؛ آن چیزی که اصل است، و باید قلندری چون شما در آن ورود کند، آن موضوعی است فراتر از هزینه تمام شده و اختلافات خفیف مانده و نمانده یک فیلم، آن هم در کشور ثروتمند و زاینده و ثروت آفرینی مثل ایران؛ اول این است که یک فیلم تازه و دیگر از ناصر تقوایی، این فیلمساز ایران، ایرانی، واقعا و بی تعارف، نعمتی و گوهری برای سینمای ایران ماست؛ و دوم اینکه؛ اکنون و این روزها دیگر جای سکوت و مماشات نیست؛ که باد نئولیبرالیسم وزیدن گرفته است و کسانی دارند خودشان را هلاک می کنند که عرصه را باز به جولانگاهی برای تاخت و تاز آنارشیسم تازه ای از نشخوار ضایعات فرهنگی غیر و غریبه ها کنند، و امروز دیگر روز سکوت نیست، و سینما و فرهنگ ما به فیلمسازان برجسته اش شدیدا نیاز دارد.

ما دوست داریم که دوباره شما به میدان بیایید و فیلم بسازید، زیرا هنوز یادمان نرفته که "آرامش در حضور دیگران" ای ساختید که همین موضوع را نشانه می رفت و بازمی کاوید! هنوز یادمان هست که در عرصه نمایش جسورانه آن خودباختگی رو به گسترش در آن دوران، دلیرانه به وادادگی های جماعت شکم سیر و بی مسئولیت، نقد وارد آوردید و همه هیمنه پوشالی شان را برملا کردید.

جالب آن که یکبار در طول همین تاریخ کوتاه سینمایی، دیدیم که اخلاف همین مردان حرفکی و پولکی (!) چگونه با بیزنس مارکت فیلم فارسی (در شش هفت سال آخر عمرشان در دهه 1350)، نه تنها خوشبخت و مفتخر نکردند کسی را، که در پایان، حتی خودشان هم حاضر به ایستادن پای مخلوقات چیپ شان نبودند! که محصول آن برنامه ها (؟) و ذوق زدگی ها و دوران مثلا تازه، حاصلی جز برهنگی ذهن های خالی نداشت در آن مضحکه های به اصطلاح سینمایی! بوق رسوایی آن سینما را اتفاقا همان هایی به صدا در آوردند که مدام دم از گیشه و رقابت و سبقت از فیلم خارجی می زدند و با طناب پوسیده شان، کلهم و پیش از وقوع واقعه، همه چیز را به باد فنا دادند! که اگر نسیم اعتراض "موج نو" نیز نوزیده بود، آن سینما حتی برای آن سیستم پر اشکال آن روزگار هم افتخاری نبود، چه رسد به مردمی که تماشاگر غائله رقابت های جاهلی بودند و ...!

آقای تقوایی عزیز؛ فیلم بسازید؛ که شما امروز بهتر از هر کس دیگری از این وضعیت هندسی در حال شکل، اطلاع دارید و بیش از همه به جعلی بودن آن واقفید ...، وقتی که اینان، اولین قربانی هایشان را از حوزه های فرهنگ (و صد البته سینما) می گیرند و اولین سدهایشان شکستن سد هنر و تصویر است، که بعدش به راحتی بتوانند مثل ماتریکس همه جا را آلوده و ویروسی کنند،  احتمالا از فهم این سایه های هجوم، شما هم باری سنگین بر دوش تان حس می کنید، می دانم، می دانیم.

 آقا! باور بفرمایید ما و خیلی های دیگر حاضریم در این مملکت پرگهر، فرش خانه هامان را – بی منت و با افتخار - بفروشیم تا شما با گشاده دستی هر چه تماتر همان فیلمی را بسازید که دوست می دارید و وجدان می کنید، و با همان شرایطی کار کنید که مطلوب تان هست؛ که اگر این مرز و بوم را پرگهر خوانده اند، یکی اش هم برای حضور و نفس کشیدن و بودن و آفریدن مثل شمایی است که می دانیم عمیقا ایرانی با فرهنگ را دوست می دارید، که سینمای ایران ما با آثار و هنر امثال شماست که به عرش می رود، نه با کپی و تقلید و گیشه و پیشه جاده صاف کنی کسانی که با حرافی، برای جیب مردم شب و روز در حال نقشه کشیدن اند ...!

 آقای مرد، تقوایی جان؛ بیایید فیلم بسازید که دوره سکوت نیست، ما از این فیلم های بعضی از این هواداران بیزنس مارکتینگ دارد حال مان بد می شود! می بینید که سال می آید و می رود در مزرعه این وادی، کرور کرور فیلم ساخته می شود که گاهی به اندازه و مناسب و مارکت دار هم هست بحمدلله، اما دریغ از ذره ای جوهر و گوهر ایرانی که آدم حس کند بالاخره اتفاقی افتاد، و یا شد ....، حالا هم که نعره قهرمان قهرمان عده ای بلند شده و در روز روشن، بت سازی و کرنش به نمادهای کمیک مقوایی و بتمن بازی، رسما شده ملجا و آب و خوراک عده ای تازه به دوران رسیده!

آقای تقوایی عزیز؛ ما نومید و مایوس نیستیم، اما راست اش! حوصله مان از بی کیفیتی این کالاهای بنجل و چینی و قلابی و حرف های مفت، و جا افتادن کپی پیست، بجای اصل، سر رفته، و فخر به فرهنگ ستیزی آن هم با اهرم تکنولوژی و نفی داشته های خود را تاب نداریم!

ما از این هجوم به سمت خودباختگی و از تکرار دوباره و مضحک این نمایش تراژیک، از این به اصطلاح نئولیبرالیسم با روکش آزاد – کاریکارتوری از بازار و انتخاب آزاد و کارتونی از شعارهای بسوی به مردم (اما علیه آن ها) - "چراغ راهنما به چپ و گردش به راست و چه و چه ..." و حیله های نگاتیوی و رنگ و رو باخته که در نهایت، هدف شان، نابودی ارزش های راستین این سرزمین، و زدن خالقان بزرگ آن است؛ دلزده ایم دلزده

آقای تقوایی عزیز؛ دورانی دیگر آغاز شده است که می گویند تازه است! اما مباد آنی شود که می خوانیم و می دانیم اش! که گوش فلک، پرست از حرف های بی مایه و تکراری از تازگی های کهنه در طول تاریخ رفته! مباد که آشکارا بر طبل ها بکوبند (می کوبند) و همه سینمای ما را دوباره و بی ملاحظه، به پرتگاهی برانند (می رانند)، که کسانی می خواهند از بیزنس مارکتینگ و منطق پول، درآمد بیشتری کسب کنند، بر ایشان حرجی نیست، اما هستند کسانی هم که راه ساده تر را در پیش گرفته اند، بی اعتماد کردن مخاطبان و مردم و تخریب های فرهنگی! ایشان هنری ندارند، که هنر دیگران را مورد هدف قرار داده اند! وقتی که این بازی و رقابت و دویدن و هلاک شدن برای پول را روز به روز بیش از پیش دامن می زنند، خوابیدن و دریدن و بیدار شدن برای پول، پول پول پول ...، که ای کاش فقط خوابی بد بوده باشد؛ که عطشی غریب به جان برخی ها انداخته! و هدف نیز، تهدید بنیان های اصیل فرهنگی این سرزمین است! چرا که آگاهانه سربازانی مفتون و آواره را هم در استخدام درآورده و به خدمت گرفته اند و ...!

آقای تقوایی؛ بیائید و رضایت بدهید و فیلم بسازید که آرامش شما در مقابل دیگران، الان دیگر جایز نیست و شما به استناد همه این کارنامه ای که در گذشته موثرتان ساخته اید، ستون و عمودی بر هنر سینمایی این ممکلت هستید و تا این ستون استوار است و ایستاده، بایدش کاری کرد و بیافرید و ریشه بزد و جوانه داد دوباره.

بیایید فیلم بسازید که تکیه گاه فنی و اصلیت این سینما با شما و آثار شما (و کسانی ست که این موقعیت مسئولانه امروز را درک می کنند)، که آثارتان هر چیزی هم که نداشته باشند اصالت دارند و ریشه؛ سینمای ریشه دار را که نباید با آرامش و بی امثال تقوایی – که خودش دردانه ای است برای آن - رقم زد، بیایید، بیایید و تا دیر نشده فیلم بسازید، فیلم خوب ایرانی بسازید.

با ارادت و ایمان تام؛ رضا درستکار

 

 

-متن کامل نامه  رضا درستکار به بهرام بیضایی

 

استاد بیضایی عزیز برگردید !

 

بهرام بیضاییمدتی بود که زمزمه بازگشت شما؛ که از خوبان، و عزیز فرهنگ این سرزمین هستید؛ دهان به دهان می چرخید؛ و ما خوشحال بودیم از این که در این کسادی راستی، سرانجام این سینمای خالی ما هم، تکانی خواهد خورد از شرف و نفس حضور شما؛ تا این که امروز خبری رسید که باز هم نمی آئید ! و"مقصد"*تان به نتیجه نرسیده است ! دلگیر شدیم.

مرا عیار و یا بهانه ای موجه نیست که برای بزرگی چون شما، نامه ای قلمی کنم جز این که هر دو، وجه مشترکی بزرگ داریم به یک نام - ایران - سرزمینی که در آن – به دی – زاده شده ایم و بدان عشق می ورزیم و هر دو به فاصله یک پرده، دلباخته نور و سینمائیم؛ من مشتاق در این سوی و به تماشای آن، و شمای فرزانه در آن سوی و استاد آن.

می دانم بیقراری و دیدن این زخم هایی که می زنند و هست، برای شمایی که بزرگی را در تمامی حال و احوال تان رج می زنید، چیزی نیست قیمتی ندارد، برای کسی که در طول عمر با برکت و حیات فرهنگی اش اینهمه تلاش کرده و نوشته ...، نوشته و اینهمه نساخته ...، نوشته و آفریده و پرداخته و اینهمه صبوری و سکوت پیشه کرده، بیقراری و رنج، همنشین های همیشگی اند، حرجی نیست ؛ می دانم!

وقتی خوب فکر می کنم، می بینم آدم به بزرگی و توان و قناعت شما هم رشک می برد، انگار عبور کرده اید از این تونل های زخم زبان، وقتی که حتی تماشای آن جهل گسترده هم نمی تواند آدمی را به نابودی کشاند ؛ وقتی که ایستاده اید؛ و حتی وقتی که جلای وطن شده است آخرین راه تان! و ما می دانیم چرا !

چون آدم پیش خودش می گوید می جنگم ...، لابد ماموریتم در آفرینش چنین بوده است، پس می جنگد برای خودش، وطن اش، باورها و بودن اش.

آدم رشک می برد به شما و به تحمل تان ، وقتی که تمامی آن نگاه های نامهربان و سنگین – و حتی گاهی فاسد و چرک اطرافیان – را در آینه وجودتان شستشو می دادید؛ وقتی که آن ها همه تلاش شان را بکار می بردند که تو نباشی و شما بودید و مقدر شده بود بودن تان به مصداق تمامی آن سال هایی که فکر می کردند نیستید، نخواهید بود، و یا حذف می شوید، اما رشید و آرام و محترم، و استوارانه و موقر با تاریخ و اندیشه ای که می ساختید حضور داشتید، حاضر بودید !

بودن تان – به هر شکلی - خط بطلانی بر بطلان های افراد حق به جانب و موذی اطراف بود که هر چند با سایش روح و اعصاب و روان همراه می شد ، اما بودید و هستید و این خوب بود و هست .

آن ها حتی اگر تبری بودند با تیغه ای بران و تیز، باز هم نمی توانستند و نمی توانند به درخت تناور و تنومند وجودتان آسیبی رسانند ؛ که گل وجود شما را اگر سرشته اند، جز به ادبیات و فرهنگ و شخصیت و توان و معرفت تان نبوده و کسی را که پیامی آورده، جز به خواست حضرت اش محال است ... ؛ که هرگز نتوان ریشه را بر کند.

کدامین دشمنی ست که بتواند ریشه های عمیق فرهنگ این سرزمین را بسوزاند !؟ مگر می توان به جایی که خاک آن، سرمه چشمان مادرانمان بوده و جان مان را فدای آن می کنیم، تعرضی کرد؟ مگر از آتش خشم خصم بر چهره تابناک فردوسی بزرگ و حماسه هایش ، و همه آن مردان فرهنگی سرافراز و درخشان تاریخ ما ، خدشه ای وارد آمد که بر چهره روشن و ماندگار و تابناک دوست، زخمی بیفتد ؟ اینجا را تاریخ گواهی کرده ، اینجا را به قراری می گویند که ضمانت اش با حضرت اوست.

من و نسل ما، هنوز که هنوز است همین گواهی را - دست کم - در آثار خودتان بازمی خوانیم؛ و هنوز چشم به آن شیدایی کم نظیر و آن نگاه مادرانه بی نظیر نایی جان مان ، مادرمان داریم که نگاه را از رنگ و تعلق به صافی دل های ما برد، و هنوز که هنوز است یکپارچگی مام وطن را در "باشو، غریبه کوچک" شما می توانیم باز بخوانیم ؛ و یا از آن واقعه شگفت – روز واقعه - دریافت هایی داریم که شما روزی آن را به مثال میثاق عشقی ملکوتی باز از نو بپرداختید؛ و پس از اینهمه سال هر دوی این آثار بر تارک این سینما و فرهنگ دوره ای از تاریخ ایران می درخشند.

این عریضه را می نویسم و الکن است زبان و تقاضایم استادا؛ که نیک می دانم شما بیش از من و ما، دل تان با اینجا، با ایران است و هرگز نرفته اید که برنگردید، و این سفر اگر طولانی شده است و تحمل غیبت تان سخت ، اما بازمی گردید از آن سوی جهان، و باز هم مومنانه ترین آثارتان را تقدیم عشق تان ایران می کنید و اینجا را بر تارک زیباترین نقش ها و نگاره ها باز می سازید از نو ، و هزار باره می سازید آن انرژی و نیرویی که شما را می خواند ، فرهنگ و مردم اینجایی را که دوست می دارید؛ و زخم زبان ها را رسوا می کنید از حضورتان ! که ایران پهناورمان را نمی توان با گوشه کوچک یک دانشگاه ؛ حتی اگر در ینگه دنیا باشد ؛ تاخت زد ، که ایران بزرگی اش را از پیشینه و تاریخ و تمدن و فرهنگ و میراث و توارث اش ، و از مفاخرش – که از چون شمایی - می گیرد ، نه از ظواهر و آوازه محدود و منظره ای که چندان هم منظری ندارد که محضر هم ؛ می دانم و می دانیم.

استاد ارجمند ؛

روزگار ما دگر شده ، اما سینمای ما و هنر ما هنوز آنچنان که باید، دگر نشده است ! که هنوز که هنوزست مردمان را به آمار فروش و برآیند عبوسی و آلترناتیو آن، خنده و کمدی و لودگی و سرمایه ها حوالت می دهند ! حتی عزیزترین فیلمسازان ایران ، همعصران خروش موج نو هم، در بوق و کرنای امواج ماندگی جای مانده اند و در جا می زنند ! و باید به داد این دفورماسیون عجیب رسید ! نه این که بکل همه چیز از کف رفته است ، نه ؛ هنوز هستند تک فیلم ها و تک ستاره هایی که سالی آید و بدرخشند؛ که اصلا بقول موثق "زمین هرگز بی حجت نمی ماند." موضوع این نیست ، که نیک می دانید در ایران سینماگران کثیر گشته اند؛ موضوع این است که کسانی هستند که فقط یک دانه اند ؛ این سینما جایگزین و جای نشینی به جای شما ندارد ، و حیف است که شما باشید – و هزار ساله باشید الهی – و اینجا نباشید .

خوشحال بودیم که حرف از "مقصد" به میان آمده است آن هم ناگهان در میانه این ولوله ها، خوشحال تر که دوباره آفتاب دوست برخواهد تابید ، خوشحال بودیم که باری دیگر اثری و آیتی و نشانه ای از سینمای پاکیزه شما ... اما ... !

استاد گرانسنگ آقای بهرام بیضایی عزیز برگردید ، هنر و سینمای ایران بشدت به هنر و ایمان شمایی که اینهمه دقیق و کمال گرائید، نیاز دارد که سینمای بهرام بیضایی غیر ممکن است تکرار شود. ما از اینهمه شتاب در فیلم ها و آثارمان که با سرعتی عجیب از داشته ها هزینه می کند و چون طوفانی بر مزرعه ای می پیچد بیمناکیم ، بیائید و فیلم بسازید تا همچنان آبی به چهره خموده و خواب آلودها بزنید چون گذشته – یادمان هست - وقتی که همه ما خواب بودیم ؛ و هضم بیداری ، برایمان ناممکن می نمود ! و اما با تاخیری - مثال همه تاخیرهایی که داریم ! - رسیدیم اما ... !

ما به ریل گذاری و مهندسی و گفتار سنگین سیاست پیشگان هنری و چه و چه نیازی نداریم – که هیچ حاصلی هم ندیدیم الا دوری و انزوا از آن مدعیان بی معجزه - ما به هنر حتی گاهی دیریاب شما ، این فیلمسازی که می دانیم هنرمندی کمال گرا و انسان و مهربان است، نیاز داریم . ما به تخصص و تعهد و ایمان و تجربه و مهربانی توامان نیاز داریم ، به شما و به همبستگی و آن گوهری که از ما ربوده شده ، به آن نیاز داریم .

استادا ؛

برگردید و باز هم همانطوری فیلم بسازید و اجرا کنید که دوست تر می دارید ، که گفته بودید ؛ " استبداد محض است اگر واقعیت از همه نگاه‌ها دیده نشود " ؛ ما به این ظلمی که شده ، یعنی حذف نگاه مثل شمایی، و محدود شدن زاویه دیدمان؛ رسیده ایم و باور کرده ایم که برای داشتن دنیایی بهتر، باید به همه نگاه ها نگاه کرد و مجالی داد .

دانشگاه استنفورد، جایی که در آن به تدریس مشغول هستید، در ما دو حس متضاد برمی انگیزاند، خوشحالیم که پس از سه دهه به دانشگاه و درس و تدریس برگشته اید ، چه کیفی دارد که شما استاد کلاسی باشید و دانشجویان، در هوایی نفس بکشند که شما نفس می کشید، اما ما دل مان می خواست که استاد همچنان در خانه و دانشگاه خودش تدریس می کرد و همچنان پای این درخت تناور را آبیاری ؛ که چراغ را به این خانه و کاشانه رواست؛ ما هنوز ابتدای عاشقی هستیم، هر چند همیشه و همه عمر دیر رسیدیم و ... !

گاهی من به فرزندتان هم فکر می کنم به آقای نیاسان بیضایی که حق فرزندی منحصر به خودش را دارد و باید که در شرایطی مناسب و خوب رشد کند و مسئولیت ناخواسته ای را هم به دوش می کشد که فرزند برومند شماست ؛ باوری عمیق داریم که فرزند شما بودن، افتخاری بسیار بسیار بزرگ است ، اما حتما دشوار و پر از مسئولیت نیز هست ؛ نیاسان فرزند بهرام بیضایی حق دارد چون تک به تک همه ما که حق داریم در بهترین شرایط بالنده شود، و اما نازنین ؛ ما از حقوق و حق طبیعی پدر و فرزندی نمی گوئیم ، که در اینجا نکته و حرف از حقوق مادرانه است ، که از مسئولیت و رابطه و حق آب و گل ؛ و از سایه های درختان این سرزمین و از شما و از هنر و جهات تعهدتان و ... سخنی در میان است !

شنیده بودم که دوره ای شما را صدا زده بودند که بیائید و از بزرگی و عظمت "ایثار" ، همان که با شنیدن نام اش چشم های ایرانی گرماگرم و "تشنه" می شود ، مجموعه ای بسازید و شما هم قبول کرده بودید ؛ که معرفت دل های ما دو بال دارد و ایرانی از دو سینه نوشیده ، بگذارید از فردوسی نامدار هم بسازم و همجواری و چه و چه ... و تکمیل اش کنم این هر دو موهبت الهی را به ایرانیان؛ که بد دلان گفته بودند نه !! که به حضرت اش قسم ، به هر که دل بد داد ، فروغ و روشنا را از کف اش برید ! بگذریم ! بگذریم چون آن مادر با ایمان و پر فروغ در "مسافران" تان که گفت؛ از مرگ نگوئید ؛ از مرگ نمی گوئیم در این هیچستان تنگ چشمی ها !

اما کاشکی دوباره بیاید روزی که بیائید و فردوسی را بسازید، کاشکی دوباره باشد که مکرر شود قصه دلتنگی آن دلدادگی ها ، قصه آن فرزانگی و آزادگی ها ، حریت و مردانگی ها ... ، کاشکی ...

آقای استاد ؛ آقای بیضایی صبور برگردید ، بیایید اینجا فیلم تان را بسازید ، یا این که حداقل راهی بیابید و بیائید و بسازید و بروید و در جریان مسئولیت های زندگی و حق ایرانی بودن تان موازنه ای ایجاد کنید، راهی بیابید برای بهره رساندن و ثمره بخشیدن به این سینما به این سرزمین ، دریغ نکنید از فرزندان ایران، فرزانگی را ؛ شما هر جای دنیا که باشید ایرانی هستید، مگر نه ؟ مقصدتان همیشه ایران است و همه قصد و هدف و نیت تان مربوط به این زبان رنجور اما سرافراز فارسی ست، مگر نه ؟

آقای بیضایی عزیز ، شک ندارم که شما هر جایی از این کره خاکی باشید، آن جا گوشه ای از خاک ایران است ، شک ندارم مقصدتان همین مسیری ست که می روید ، که می رفتید و هنوز هم ...

پس بیایید ، بیایید که سینمای ایران فقط یکی مثل شما را دارد ، یک بهرام بیضایی ، استاد نمایش و ادبیات و پاک کننده آن خاک و نسیانی که بر چهره فرهنگ ما نشسته است ؛ بیایید که اکنون ایران ما ، واقعا به شما و کسانی چون شما که قدر آن را می دانند و سایه های درختان این سرزمین را دوست می دارند، نیاز دارد .

 

با اخلاص و ایمان ؛ رضا درستکار

 

 

*مدیران جدید سازمان سینمایی کشور از استاد بهرام بیضایی درخواست کرده اند که برای مدتی از آمریکا برگردد و فیلمنامه «مقصد» ش را بسازد ؛ «مقصد» ماجرای زنی جوان است که شوی اش را از دست داده و طبق وصیت وی، بر آن است که پیکر او را در امامزاده‌ای در شهری کوچک دفن کند و ...


 تاريخ ارسال: 1393/6/20
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.