پرده سینما

به خانه بازمی گردم؛ به امید صبح های بهتر

کاوه قادری

 

 

 

 

 

 

 

صبح ام اینگونه می گذرد؛ با هوای سرد اما دوست داشتنی شهر، باز هم باران و البته باز هم آب گرفتگی معابر. به سوی سینما عازم ام اما تا آغاز فیلم، ساعتی فرصت باقی است. مسیرم را موقتاً به سوی غرفه ای از نمایشگاه کتاب در شهرم تغییر می دهم، واقع در مجتمع خاتم الانبیا. تعدد و تنوع کتب چشمگیر است اما کتابی درباره ی سینما نمی یابم؛ به غیر از یکی که تصویر مارلون براندو در نقش ویتو دن کورلئونه روی اش نقش بسته و ظاهرا تصاویری کمتر دیده شده از پشت صحنه های آثار ماندگار تاریخ سینما را شامل می شود.

در همان نگاه اول اما درمی یابم که چندان جدی و کامل نیست؛ بیشتر به سینمای جریان اصلی آمریکا پرداخته و جای بسیاری از آثار هنری سینمای اروپا در آن خالی است؛ از جمله دزد دوچرخه ویتوریو دسیکا و تقریباً تمام آثار فیلمسازانی همچون فلینی و بونوئل و برگمان و آنتونیونی و... . در یکی از صفحات اش تصویری از توشیرو میفونه می بینم، در لباس و قامت و چهره ی واشیزو در قلعه ی مخوف مرگ در شاهکار ماندگار سریر خون اثر آکیرا کوروساوا؛ ذیل تصویر البته نوشته شده بود توشیرو میفونه در هفت سامورایی! شک دارم تهیه کنندگان کتاب، حتی خود آکیرا کوروساوا را نیز به درستی بشناسند، چه برسد به آثارش. البته کوروساوا در این کتاب، به مراتب خوش شانس تر از سایر هموطنان اش است؛ چرا که میزوگوچی و کوبایاشی و اوزو، حتی به اندازه ی همان یک صفحه ی اشتباهی کوروساوا نیز از این کتاب سهمی ندارند. به صفحه ای می رسم از تصاویر بانوی زیبای من اما بدون آن بانوی زیبای آدری هیپبورن نام. هر چه در صفحات بیشتر پیش می روم دلسردتر می شوم. به تنها تصویر کل کتاب از آنی هال برمی خورم؛ همان تصویر مشهوری که وودی آلن در نقش «آلوی» را در کنار دایان کیتون در نقش «آنی» با آن لباس منحصر به فردش در یکی از پیاده روهای نیویورک نشان می دهد. به یقین اگر آنی هال فاتح اسکار نبود، نه آنی هال و نه حتی خود وودی آلن، همین یک صفحه را نیز از این کتاب سهم نداشتند؛ در ادامه، فقدان حتی یک تصویر از شاهکار شاعرانه ای همچون منهتن، ادعایم را ثابت می کند.

وودی آلن و دایان کیتون در آنی هالکتاب را می بندم؛ این تنها کتاب سینمایی موجود در آن غرفه بود. ترجیح می دهم به جای مشاهده ی تصاویری نصفه و نیمه و ناقص از سینما، آن هم در کتابی که فقط پوسته و ظاهری سینمایی دارد، به خود سینما سری بزنم.

باز هم باران و باز هم سینما؛ مسئولین برای اینکه بلیط سانس صبح را برخلاف مصوبه ی اداره ی ارشاد استان، نیم بها نفروشند، روی بلیط ها مهر فقط بعد از ظهرها می زنند. عشق به سینما اما مرا از اعتراض بازمی دارد؛ پس تمام بهای بلیط را می پردازم و وارد سالن سینما می شوم. باز هم سالن نوستالژیک سینما، باز هم به انتظار نشستن های دوست داشتنی پیش از آغاز فیلم و متاسفانه باز هم فیلمی بد؛ صدالبته از سینمای خودمان.

این بار خواب زده ها؛ که برای اینکه رسماً به کلاسیک ترین فیلمفارسی سال تبدیل شود، حسابی از خودش مایه گذاشته؛ با آن روایت مغشوش و مشوش اش، سهل انگاری های آزاردهنده در شکل دهی فراز و فرودهایش، به ثمر نرساندن تم هایش، مسأله ی مرکزی پرداخت نشده اش و به تبع آن درام اساسا بی علت العلل اش، ایده ی مرکزی بر زمین مانده اش، تیپ های تهوع آورش و از همه دهشتناک تر، شوخی های جنسی توجیه ناپذیرش که جملگی هدفی جز گیشه را دنبال نمی کنند. ظاهرا درباره ی خواب زدگی است اما به قول منتقدی، جیرانی خواب زده نیست، بلکه خود را به خواب می زند و البته به زعم من، پیش از آنکه خواب زده باشد و یا خود را به خواب بزند، سینما زده است.

 

آقای جیرانی ! از شما بعید بود؛ شما دیگر چرا؟! و باز هم اثر یک بزرگمرد سینمایی دیگر، همچون متروپل کیمیایی و اشباح مهرجویی و 50 قدم آخر پوراحمد، مأیوس می کند ما را. به خانه بازمی گردم.

به خانه بازمی گردم؛ به امید همان صبحی که کتب سینمایی بیشتر و بهتر و جدی تری در شهرم بیابم، مصاحبه ی جذاب تروفو با هیچکاک را دوباره بخوانم، و همچنین مصاحبه مبسوط باگدانوویچ با هیچکاک را، و همچنین کتاب شبیه یک شرح حال آکیرا کوروساوا را، و همچنین سیری در سینمای ژاپن پرویز دوایی را و... .

به خانه برمی گردم؛ به امید همان صبحی که در شهرمان صادق باشیم و عاری از فریبکاری، به مخاطبمان احترام کنیم و شعورش را دست کم نگیریم.

به خانه بازمی گردم؛ به امید همان صبحی که آنی هال و صحنه های داخلی و منهتن و هانا و خواهرانش و جنایت و جنحه و زنان و شوهران و امتیاز نهایی و نیمه شب در پاریس وودی آلن را تماشا کردم، و همچنین دوازده مرد خشمگین و بعد از ظهر نحس سیدنی لومت را، و همچنین پدرخوانده و مکالمه و اینک آخر الزمان کاپولا را،  و همچنین طناب و پنجره ی عقبی و سرگیجه و روانی و پرندگان هیچکاک را، و همنچنین راشمون و هفت سامورایی و سریر خون و یوجیمبو و بهشت و جهنم و ریش قرمز و درسو اوزالا و آشوب و رویاها آکیرا کوروساوا را، و همچنین سانشوی مباشر کنجو میزوگوچی را، و همچنین داستان توکیو یاسوجیرو اوزو را، و همچنین مهر هفتم و چشمه ی باکره و توت فرنگی های وحشی و پرسونا و سونات پاییزی اینگمار برگمان را، و همچنین میل مبهم هوس و جذابیت پنهان بورژوازی لوییس بونوئل را، و همچنین جاده و آمارکورد فلینی را، و البته از هموطنان ام نیز گاو و اجاره نشین ها و لیلا مهرجویی را دوباره تماشا کنم؛ و همچنین مسافران و باشو غریبه کوچک بیضایی را، و همچنین قیصر و گوزنها و داش آکل و سرب و دندان مار و سلطان کیمیایی را، و همچنین خواهران غریب پوراحمد را، و همچنین قرمز فریدون جیرانی را و... .

به خانه بازمی گردم؛ به امید صبح های بهتر.


 تاريخ ارسال: 1393/8/27
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.