پیمان عباسینیا
هر پنجشنبه، طعم سینما را در پرده سینما بچشید!
با طعم سینما، سینما را از دریچه ای تازه ببینید!
نقد و بررسی فیلمهای مهم تاریخ سینما در طعم سینما
Tyrannosaur
كارگردان: پدی کُنسیداین
فيلمنامه: پدی کُنسیداین
بازيگران: پیتر مولان، اولیویا کولمن، ادی مارسن و...
محصول: انگلستان، ۲۰۱۱
زبان: انگلیسی
مدت: ۹۲ دقیقه
گونه: درام
بودجه: ۷۵۰ هزار یورو
فروش: حدود ۳۹۷ هزار یورو
جوایز مهم: برندهی ۱ جایزهی بفتا
■ طعم سینما - شمارهی ۶۹: تیرانوسور (Tyrannosaur)
تیرانوسور روایت تکاندهندهی چند زندگی خانوادگیِ ازهمپاشیده در متن و حاشیهی داستان جذابِ دو آدم اصلی فیلم است. تیرانوسور شروعی درگیرکننده دارد که با ریتمی متناسب پی گرفته میشود و با اتکا به همین آهنگِ خوشایند، تماشاگر را -مشتاق- همراهِ خود حفظ میکند. تیرانوسور در حدّ و اندازههای یک فیلماولی، شاهکار است و همهچیزش درست همانجا که باید باشد. انتخاب بازیگران و بازیها عالی است و فیلمنامه، چفتوُبستدار. حداقل، دلیلِ نقشآفرینیهای فوقالعادهی بازیگران -بهخصوص پیتر مولان و اولیویا کولمن- برای نگارنده مبهم نیست.
خودِ پدی کُنسیداین -بیهیاهو- بازیگر قابلی است. بهجز حضور بامزه و متفاوتاش در زیردریایی (Submarine) [ساختهی ریچارد آیواد/ ۲۰۱۰]، بیشتر او را با فیلمِ جیم شریدان، در آمریکا (In America) [محصول ۲۰۰۲] در نقش پدر خانوادهای ایرلندی بهخاطر سپردهام که زیر آوار مصائبِ مهاجرت دستوُپا میزد. بازیهای فیلمهای شریدان همواره نقطهی قوت آثارش بودهاند؛ بهیاد بیاورید درخشش دانیل دی-لوییس را در پای چپ من (My Left Foot)، بهنام پدر (In the Name of the Father) و بوکسور (The Boxer). بله! آقای شریدان -اقلاً درمورد بازیگراناش- بیگدار به آب نمیزند [۱]. پس عجیبوُغریب نیست فیلمی که یک بازیگر کاربلد کارگردانی کرده، بازیهای درجهی یکی داشته باشد.
پیتر مولان را هم از ساختهی فراموشنشدنیِ کن لوچ، نام من جو است (My Name Is Joe) [محصول ۱۹۹۷] بهیاد داشتم که ۱۴ سال پیشتر از تیرانوسور، نقش مردِ به بنبست رسیدهی دیگری بهاسم جو را با درکی بالا بازی کرده بود. او و خانم کولمن با تیرانوسور یکی از نقاط اوج کارنامهی حرفهایشان را رقم زدهاند. دقت به نقش جانی سالیوان -که کُنسیداین در همان فیلم در آمریکا بازی میکرد- و مروری بر حالوُروزِ کاراکترهای اثرِ حاضر، میتواند ما را به این نتیجه برساند که کارگردان/فیلمنامهنویسِ تیرانوسور خیلی خوب طبقهی پاییندست و آسیبپذیرِ بریتانیایی را میشناسد و بر مشکلات خاصشان اشراف دارد.
در تیرانوسور، جوزف (با بازی پیتر مولان) مردِ پابهسنگذاشتهی عصبی و تندخویی است که گویی آرامشاش را از دست داده؛ او مدام با دیگران درگیر میشود و کتککاری میکند. بعد از یکی از درگیریهای روزانه(!)، گذر جوزف به فروشگاه زنی میانسال بهنام هانا (با بازی اولیویا کولمن) میافتد. او خودش را پشت ردیف لباسها مخفی میکند و زن که متوجهِ حال نامساعد و اعصاب بههمریختهاش میشود، سعی میکند مرد را با دعا خواندن آرام کند...
مهابتِ تلخیِ جاری در تیرانوسور تماشایش را دشوار میکند؛ بهگونهایکه تحمل برخی سکانسها کار هر بینندهای نیست! بهعنوان مثال بهخاطر بیاورید سکانس ورود شبانهی جیمز، همسر هانا (با بازی ادی مارسن) به خانه و بلای شرمآوری که -فقط به تلافیِ اینکه هانا خودش را به خواب زده است- بر سر زن بیچاره میآورد. نکتهی حائز اهمیت اینجاست که سکانس مزبور در کمال سادگی فیلمبرداری شده ولی بینهایت ویرانکننده از آب درآمده است.
دستیابی به چنین قدرت تأثیرگذاریای -آنهم تا اینحد ساده و بدونِ ادا و اصول- معمولاً نتیجهی یک عمر خونِ دل خوردن و فیلم ساختن است؛ حیرتانگیز اینکه آقای کُنسیداین در فیلم اولاش به آن رسیده است. گویی پدی کُنسیداین یک کارگردانِ فیلماولی نیست بلکه رهبر ارکستری پرتجربه و مویسپیدکرده است که به زیروُبمِ هدایت گروه نوازندگاناش بهقدری وقوف دارد که میتواند بهترین خروجی را از حاصل هنرنماییشان بهدست بیاورد.
تیرانوسور دیالوگهای سهمناکی هم دارد. دردناکترینشان را از زبان جوزف و دربارهی همسر درگذشتهاش میشنویم که بهنوعی میشود توضیحی مهم در بیان علت بههمریختگی او، محسوبشان کرد: «اون یه زن ساده بود، زندگی ساده و بیتکلفی داشت. میتونست هر کسی رو بهخاطر خطاهاش ببخشه، پر بود از بخشش و عشق. و من بیرون از اون، دنبال عشق میگشتم. من مایهی افتخارش نبودم، فکر میکردم نمیفهمه اما اینطور نبود...» (نقل به مضمون)
بهمرور برای مخاطب عیان میشود که تنها مردِ قصه نیست که زندگی دربوُداغانی دارد. تیرهروزیهای زن حتی میتوان گفت که بیشتر هم هست؛ شوهرش یک روانیِ بهتماممعناست که هانا با همهی وجود از او میترسد. فیلم، غافلگیریهای کوچک و بزرگی دارد. بزرگترینشان مربوط به هانا و آیندهی اوست که همراه و همزمان با جوزف تجربهاش میکنیم؛ غافلگیری بهمعنی واقعیِ کلمه، در جایی و وقتی که اصلاً منتظرش نیستیم. فیلم آکنده از لحظاتی است که تا مدتها از ذهنتان محو نمیشوند و درگیرتان خواهند کرد.
تیرانوسور بهشدت رئالیستی است و سعی دارد زندگی را حتیالامکان همانطور که هست، نشان دهد. مثلاً پس از اطلاع جوزف از عمل شوکهکنندهای که از هانا سر زده -شاید بهواسطهی اینکه برخی فیلمها اینطور عادتمان دادهاند- انتظار داریم جوزف قهرمانبازی دربیاورد، یا دستکم زن و مرد دوتایی اقدام به فرار کنند و فکرهای دیگری از این دست! اما در تیرانوسور از این خبرها نیست و اتفاقی که وقوعاش در حالت طبیعی بسیاربسیار محتملتر است، رخ میدهد. بدون هیچ شکی، اقبال نشان ندادنِ عامهی تماشاگران به تیرانوسور را بایستی در همین رئالیسم گزندهاش جستوُجو کرد.
به عقیدهی نگارنده، این واقعگراییِ پرقدرت ریشه در رئالیسم دیرپای "سینک آشپزخانه" (Kitchen sink realism) در هنر بریتانیا [۲] دارد و خلقالساعه نیست! بنابراین، بیراهه نخواهیم رفت چنانچه تیرانوسور را یک "درام اجتماعی" بخوانیم. آدمهای فیلم هیچکدام اوضاع زندگیشان رضایتبخش نیست و خشم بهنظر مهارناپذیری که بندبندِ وجود جوزف را فراگرفته، یادآور جوانان خشمگینِ فیلمهای دو دههی ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ سینمای انگلستان است.
رابطهی عاشقانه و ملاطفتآمیزی که بهتدریج میان جوزف و هانا پا میگیرد، متفاوت و از هرگونه آلودگی به دور است و همینهاست که ماندگارش میکند. زن و مرد -هریک در مقطعی از فیلم- به یکدیگر پناه میآورند. و دیگر اینکه حتماً میدانید "تیرانوسور" (Tyrannosaurus) نام گونهای از دایناسورهای عظیمالجثهی گوشتخوار بوده ولی اینکه کارگردان چرا چنین اسمی روی فیلماش گذاشته، نیاز به رمزگشایی ندارد؛ کافی است تیرانوسور را ببینید!
تیرانوسور علیرغم اکران محدود و ناموفقاش، در جشنوارههای معتبر متعددی مورد توجه قرار گرفت که جایزهی "بهترین کارگردانی فیلم درام" (پدی کُنسیداین) و دو جایزه برای بازیگری (پیتر مولان و اولیویا کولمن) از جشنوارهی بیستوُهفتم ساندنس (۲۰۱۱)بهاضافهی جایزهی "بهترین کارِ نخستِ یک نویسنده، کارگردان یا تهیهکنندهی انگلیسی" (پدی کُنسیداین و دیارمید اسکریمشاو) از شصتوُپنجمین دورهی بفتا (۲۰۱۲) مهمترینشان بود. آقای کُنسیداین با ساخت این شاهکار کوچک، بیادعا و نامنتظره؛ توقعها را از ادامهی روند فعالیت سینماییاش بهعنوان یک کارگردان بسیار بالا برده است.
در رویاروییِ نخست، شاید ۱۰ دقیقهی پایانی تیرانوسور توی ذوق بزند که بهدلیل رسوب کردن همان انتظاراتِ کذایی و معمولِ سینمایی در ذهنمان است؛ کمی که از فیلم فاصله بگیریم، درمییابیم که این بهترین پایانبندی برای تیرانوسور میتوانسته باشد چرا که کاملاً با منطق رئالیستیِ مسلط بر سراسرش مطابقت دارد. با وجودِ تمام چیزهایی که دربارهی واقعگرایانه بودن فیلم گفتم، تیرانوسور ناامیدکننده و مرگآور نیست. تشخیص رنگی از امید که در انتها به چهرهی دو آدم اصلی داستان دویده، به ما احساسی دلنشین میبخشد چرا که شک نداریم این امید، واهی نیست.
پیمان عباسینیا
دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۳
[۱]: فیلمها بهترتیب، محصول سالهای ۱۹۸۹ و ۱۹۹۳ و ۱۹۹۷ هستند.
[۲]: جان براتبی (John Bratby) نقاش انگلیسی، پایهگذار "رئالیسم سینک آشپرخانه" بود. "رئالیسم سینک آشپزخانه" اصطلاحی است که به جنبشی فرهنگی در هنر بریتانیا اطلاق میشود و سرآغاز آن اواخر دههی ۵۰ و اوایل دههی ۶۰ بود. این جنبش توسط نویسندگان، نمایشنامهنویسان، نقاشان و فیلمسازانی بهراه افتاد که دغدغهی مشکلات و شرایط زندگی طبقهی کارگر را داشتند (ویکیپدیای انگلیسی، مدخل جان براتبی).
برای مطالعهی شمارههای دیگر، میتوانید لینک زیر را کلیک کنید:
■ نگاهی به فیلمهای برتر تاریخ سینما در صفحهی "طعم سینما"
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|