پرده سینما

آن‌قدر نجیب‌ام که عشق‌ام را پنهان می‌کنم؛ نگاهی به فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» ساخته‌ی صفی یزدانیان

غلامعباس فاضلی


 

 







■ پی بردن به معناها و سرخوشی‌های فیلم، نیازمند تجربه‌ای پر و پیمان از «زندگی» است.

فیلم از مفاهیمی سخن می‌گوید که بیشتر به «زندگی» مربوط می‌شوند تا هر چیز دیگری.

■ یزدانیان نه به ورطه‌ی فیلمی «شاعرانه» افتاده است، نه خود را در بند «رئالیسم» گرفتار کرده.

 

 

نقد و بررسی فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ ساخته‌ی صفی یزدانیان

 

 

نمایی از فیلمبهترین فیلم جشنواره‌ی سی و سوم. و تنها فیلمی که از نظر من در چهار سال اخیر درجه‌ی «چهار ستاره» را دارد.

نخستین فیلم سینمایی صفی یزدانیان یک شاهکار بی‌همتاست که می‌شود یک عمر از آن لذت برد. در دنیای تو ساعت چند است؟ صداقت فیلم‌های اریک رومر، و سرزندگی فیلم‌های کامرون کرو را دارد و به‌اندازه‌ی فیلم‌های ژاک ریوت خیال‌انگیز است.

پی بردن به معناها و سرخوشی‌های فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ نیازمند تجربه‌ای پر و پیمان از «زندگی» است. روزگاری دور، دوستی به من گفت معناهای شعر حافظ چنان عمیق است که افراد زیر چهل سال نمی‌توانند آن را دریابند و برای درک شعر حافظ باید سن و سالی از خواننده گذشته باشد. اگرچه به قول رضا خوشنویس هزاردستان: «حاضرم تمام وقار پیری را بدهم به یک دم سبکسری جوانی»، اما بعید می‌دانم افراد زیر چهل سال ارتباطی شایسته با فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ برقرار کنند.

چیزهایی در فیلم هست که توضیح دادن آن‌ها با هیچ معیار سنتی زیبایی‌شناسانه‌ای مقدور نیست. در دنیای تو ساعت چند است؟ از مفاهیمی سخن می‌گوید که بیشتر به «زندگی» مربوط می‌شوند تا هر چیز دیگری. گاهی حتی «پلاستیک» هستند تا «استتیک». شاید برای بخش عمده‌ای از نسل امروز که عشق را در سری فیلم‌های ریچارد لینکلیتر معنا می‌کنند، این فیلم قابل درک نباشد؛ چون طبق روایت سه‌گانه‌ی پیش از طلوع (۱۹۹۵)، پیش از غروب (۲۰۰۴)، و پیش از نیمه‌شب (۲۰۱۳) یک‌شبه می‌شود بدون صرف هزینه عاشق شد و بعد آن را توی گنجه گذاشت و ده سال بعد رفت سر وقت‌اش! و حتی ده سال بعدتر! برای این عده شاید قابل تصور نباشد که کسی را دوست داشته باشی و دوری از او، تو را به این سوق دهد که در یک تابلوی نقاشی مجسم‌اش کنی! در این فیلم، تابلوی «ماری کاسات در لوور» (Mary Cassatt at the Louvre) اثر ادگار دگا -به سال ۱۸۸۰- مرا به‌یاد تابلوی «دو خواهر در تراس» اثر پی‌یر اگوست رنوار -به سال ۱۸۸۱- انداخت!

نمایی از فیلماین‌که عاشق کسی باشی و هر وقت خودت را به‌یاد بیاوری با او بوده باشد (جمله‌ی فرهاد خطاب به گلی در فیلم)، این‌که کسی را آن‌قدر دوست داشته باشی که تمام علاقه‌مندی‌ها و جزئیات زندگی او را حفظ کنی؛ و حتی ضربدر کوچکی را که او روی دست‌اش می‌کشد، ببینی. (فصل گفتگوی آن‌ها در پارک) این‌که عاشق کسی باشی و با او رؤیا ببینی... رؤیاهایی که ممکن است چندان ربطی هم به واقعیت نداشته باشند.

کسی که در دهه‌ی ۱۳۵۰ کودکی کرده باشد منزلت آن شورلت آبی نفتی مدل ۱۹۷۴ داخل فیلم را درمی‌یابد. اگر «او»یی در زندگی‌ات باشد، می‌دانی در کنارش گام برداشتن یعنی چه! (قدم‌زنی فرهاد و گلی در فصل بازار)؛ و اگر دل‌ات رعشه برود برای عینکی که او گاه روی صورت‌اش می‌گذارد و گاه در سایه روی موهایش می‌کشد بالا تا دقیقه‌ای آن بالا بماند، درمی‌یابی «گلی» فیلم زیباترین عینکی را که در تاریخ سینمای ایران یک زن روی چشم‌هایش گذاشته بر چشم نهاده. (در صحنه‌ی بازار مدام از خودم می‌پرسیدم لیلا حاتمی آن عینک آفتابی درجه‌ی یک را از کجا خریده است، بسکه محشر بود!)

شده با چند ترانه‌ی قدیمی، از پس گذشت سال‌ها عاشقی کرده باشی و در هر بند آن‌ها «او» برایت مجسم شده باشد؟ اگر این‌طور باشد، درمی‌یابی در دنیای تو ساعت چند است؟ چقدر والاست و منزلت آن چند ترانه‌ی گیلکی و فرانسوی را خوب درمی‌یابی. اگر هر آنچه را «او» دوست داشته باشد تو هم از پس گذشت سال‌های سال آموخته باشی که دوست بداری، فرهاد فیلم را می‌شناسی و می‌دانی چه نایاب است!

فقط آن‌ها که به‌یاد می‌آورند در دوران نوار کاست گاهی «ضبط اتفاقی» روی یک ترانه‌ی محبوب باعث می‌شد صدایی اتفاقی از یکی از اعضای فامیل یا خانواده تا ابد وسط ترانه جا خوش کند درمی‌یابند که آن جمله‌ای که از صدای «گلی» روی آن کاست قدیمی، «اتفاقی» ضبط شده چه معنایی دارد. فقط آن‌ها که سال‌های سال از معشوق دور مانده‌اند درمی‌یابند داشتن چند ثانیه صدای «او» روی یک نوار کاست آن هم به‌صورت اتفاقی چه گنج بزرگی است!

و آن‌ها که نجابت را آموخته، یا به ارث برده باشند می‌دانند چه معنی می‌دهد کسی را سال‌های سال دوست داشته باشی و عشق‌ات را از فرط نجابت در محضر او کتمان کنی. همان‌ها که چنان معشوق را دوست دارند که عتاب و خطاب او برایشان یکی است و «او» چه سیلی‌شان بزند، چه نوازش‌شان کند، برایشان توفیر ندارد. همان‌ها که هر یادگار به‌جا مانده از معشوق، خواه یک کتاب زبان فرانسه‌ی قدیمی، خواه یک مداد، یا ورقه‌ای که دست‌خط او را دارد، برایشان گوهری گران است.

نمایی از فیلمدر دنیای تو ساعت چند است؟ درباره‌ی این‌هاست. کسی را سال‌های سال عاشقانه دوست داشته باشی و او حتی تو را به‌یاد نیاورد! (گلی حتی فرهاد را یادش نیست! و پس از صحنه‌ی پیشواز رفتن حتی تا بعدها هم به‌یادش نمی‌آورد).

در دنیای تو ساعت چند است؟ درباره‌ی همان «گیله‌گل ابتهاج»ی است که از فرط طراوت و یگانگی (به قول پیرمرد همسایه در ابتدای فیلم) جوان‌های محله‌ای به پایش می‌مردند...

کارگردانی یزدانیان خیره‌کننده است. او نه به ورطه‌ی فیلمی «شاعرانه» افتاده است، نه خود را در بند «رئالیسم» گرفتار کرده است. فصل تجسم «گلی» در تابلوی «ماری کاسات در لوور» و همچنین صحنه‌ی خیره‌کننده‌ای که «گیله‌گل» وارد رؤیاهای «فرهاد» می‌شود و با هم درباره‌ی شخصیت‌های رؤیاهای فرهاد گفتگو می‌کنند آن‌قدر جادویی‌اند که ثابت می‌کنند برای یزدانیان سینما یک مفهوم کاملاً شخصی است و این یعنی جایی در صدر پانتئون کارگردانان.

 

غلامعباس فاضلی



بعد از تحریر:

 

پوستر فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟در نخستین دیدار با در دنیای تو ساعت چند است؟ در جشنواره‌ی فجر سی و سوم چنان مسحور فیلم بودم که حواسم نبود ترانه‌ای که روزبه رخشا به زبان گیلکی می‌خواند بر وزن (و احتمالاً متن) همان ترانه‌ی معروف و جادویی Perhaps, Perhaps, Perhaps «شاید، شاید، شاید» دوریس دی -به سال ۱۹۶۴- است که البته آن ترانه هم از یک ترانه‌ی کوبایی -به سال ۱۹۴۷- وام گرفته شده است. وقتی برای دومین بار فیلم را دیدم تازه یاد ترانه‌ی دوریس دی افتادم! چون پنج سال است دوریس دی گوش نمی‌کنم!
تلاش کردم متن ترانه‌ی «شاید، شاید، شاید» که اتفاقاً منطبق با رابطه‌ی «فرهاد» و «گلی» در فیلم هم هست و فکر می‌کنم در برگردان گیلکی هم به متن اصلی وفاداری وجود داشته را به فارسی برگردانم (البته بدون رعایت وزن و قافیه!) تا بخش دیگری از پس‌زمینه‌ای که فیلم بر آن استوار شده، آشکار شود:

 

تو که نگفتی دوستم داری!

باید می فهمیدم عاشقمی؟

چون تو فقط بهم می‌گی:

شاید، شاید، شاید! 


یه میلیون بار ازت پرسیدم و بعدش

یه بار دیگه هم ازت پرسیدم و آخرش

جواب تو اینه فقط:

شاید، شاید، شاید! 


اگه خاطرجمع نیستی عاشقمی

شروع نکنیم بهتره

نمی‌خوام حاصلش بشه جدایی و

دلی بشکنه

 

پس اگه واقعاً دوستم داری، یه «آره» صرف کن

اگه نداری، عزیزم یه «نه» خرج کن


اما لطفاً دیگه به من نگو:

شاید، شاید، شاید!


اگه خاطرجمع نیستی عاشقمی

شروع نکنیم بهتره

نمی‌خوام حاصلش بشه جدایی و

دلی بشکنه

 

پس اگه واقعاً دوستم داری، یه «آره» صرف کن

اگه نداری، عزیزم یه «نه» خرج کن


اما لطفاً دیگه به من نگو:

شاید، شاید، شاید!


 تاريخ ارسال: 1394/3/12
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>فرهاد:

متن گیلکی فیلم به همراه ترجمه فارسی آن تقدیم به دوستدارن فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟»: اون کی فاده تی دیما / رنگ اومید و بیما تی دیما / رنگ اومید و بیما خوانه تی فند و لیما/ کیسه؟ کیسه؟ کیسه؟ اون کسی که به گونه های تو رنگ امید و بیم می ده راه و روش( فن و لم) تو را می خونه. کیه؟ کیه؟ کیه؟ اون کی دهه تی جانا/ مستی بهارانا لسی خومارانا / کیسه؟ کیسه؟ کیسه؟ اون کسی که مستی بهاران رو بی حسی خماری رو به جان تو می ده. کیه؟ کیه؟ کیه؟ هی هی تو مگو هیس / گل کیسه؟ راز چیسه؟ گیرم بزنی تام / دانمه، خوانمه هی هی تو نگو هیس، گل کیه؟ راز چیه؟ حتی اگر س (راز دلت را) می دونم و می خونم اون کی فاده تی دیما / رنگ اومید و بیما خوانه تی فند و لیما / کیسه؟ کیسه؟ کیسه؟ اون کسی که به گونه تو رنگ امید و بیم می ده راه و روشتو می خونه، کیه کیه کیه؟ اون کی دهه تی جانا / مستی بهارانا لسی خومارانا / کیسه؟ کیسه؟ کیسه؟ اون کسی که به جان تو مستی بهاران بی حسی خماری رو میده کیه؟ کیه؟ کیه؟

1+0-

چهارشنبه 13 آبان 1394



>>>سعید مهرپور:

با احترام به نظر نویسنده محترم قبل از جشنواره ا فیلم خیلی تعریف شندیم و متاسفانه آنقدر گرفتار کار بودم که موفق به تماشایش نشدم تا یک ماه پیش که در فرهنگسرای ارسباران فیلم را دیدم. همواره مشتاق دیدن آثار لیلا حاتمی هستم اما در مجموع فیلم را دوست نداشتم این را هم بگویم که برای کارگردانش ارزش زیادی قائلم . حداقل فیلم از تک لوکیشن و دو تا خیابان آمده بیرون و حرف برای گفتن دارد اما احاسم این است که میتوانست اثر بهتری باشد علی مصفا ی فیلم خوب نیست. اما بعد از تماشای فیلم تا مترو حس خوبی داشتم کاش مثل این فیلمها بیشتر ساخته شود تا ما هم در رشت کمی فرانسوی یاد بگیریم و به معنای زندگی نزدیکتر شویم.

0+0-

سه‌شنبه 24 شهريور 1394



>>>نادر :

آقای فاضلی عزیز بسیار عالی بود. متشکرم

1+0-

يكشنبه 1 شهريور 1394



>>>jim:

Good . goooooood

8+0-

چهارشنبه 13 خرداد 1394



>>>زینب کریمی:

سلام. وقت بخیر و خسته نباشید. متن بسیار زیبایی خواندم. متنی که برای تمام عاشقان پر است از تأییدهای خط به خط! عبارت «... این‌که کسی را آن‌قدر دوست داشته باشی که تمام علاقه‌مندی‌ها و جزئیات زندگی او را حفظ کنی...» یکی از همین تأییدهاست... موفق و سلامت باشید و همواره نویسا.

11+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>مترجم:

جناب فاضلی چه ترجمه خوبی از ترانه کردید! کاملن حرفه ای! برای اینکه دوستان متن را تطبیق بدن متن انگلیسی ترانه را اینجا میارم -You won't admit you love me -And so how am I ever to know? -You always tell me -Perhaps, perhaps, perhaps -A million times I've asked you, -And then I ask you over again -You only answer -Perhaps, perhaps, perhaps -If you can't make your mind up -We'll never get started -And I don't wanna wind up -Being parted, broken-hearted -So if you really love me -Say yes, but if you don't dear, confess -And please don't tell me -Perhaps, perhaps, perhaps -Perhaps, perhaps, perhaps -If you can't make your mind up -We'll never get started -And I don't wanna wind up -Being parted, broken-hearted -So if you really love me -Say yes, but if you don't dear, confess -And please don't tell me -Perhaps, perhaps, perhaps -Perhaps, perhaps, perhaps -Perhaps, perhaps, perhaps

12+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>روزبه:

جناب "یه نفر" عزیز متشکرم ازت. برای من هر مقاله ای که اینجا منتشر میشه یه طرف، کامنتهای "یه نفر" یه طرف! خو گرفتیم بهت... همه مون!!!

12+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>یه نفر:

دوریس دی پس از آخرین کارش خود را بازنشسته کرد و زندگی اش را تا به امروز وقف فعالیت‌های محیط زیستی کرده‌است. او سالهاست که در هیچ مراسمی ظاهر نشده تنها باری که رویت شده در مراسم گلدن گلوب سال ۱۹۸۹ بود که به درخواست دوستش کلینت ایستوود به روی صحنه رفت و جایزهٔ یک عمر فعالیت هنری را دریافت کرد. دوریس دی که گیاهخوار است باورش نمی‌شود زمانی پالتوی پوست می‌پوشیده! وی از زمانی حیوان دوست شد که بر روی فیلمبرداری مردی که زیاد می‌دانست کشتن و و پوست کندن حیوانات را با چشم خود دید و بعدها در سال ۱۹۸۷ انجمن حیوانات دوریس دی را پایه ریخت.

13+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>یه نفر:

دوریس دی در فیلم مردی که زیاد می‌دانست (۱۹۵۶) اثر آلفرد هیچکاک بازی کرد و بیشتر با آوازی که در آن خوانده شناخته می‌شود. در اواخر دهه ۱۹۵۰ دی به کمدی رمانتیک روی آورد و در صحبت‌های بالینی (۱۹۵۹) ظاهر شد که نخستین فیلم از سه فیلمی بود که به اتفاق راک هادســن و تونی رندال بازی کرده‌است. موفقیت این فیلم‌ها باعث شد به پر طرفدارترین ستارهٔ هالیوودی تبدیل شود. همسرش از طرف او با شبکه‌ای قرارداد بسته بود که در یک سریال تلویزیونی بازی کند، دوریس که در بدو امر نمی‌خواست در این برنامه شرکت نماید در نهایت راضی شد و همین سریال تلویزیونی بود که به یکی از محبوبترین برنامه‌های تلویزیونی آمریکا به نام شوی دوریس دی تبدیل شد به طوری که پنج سال پخش شد و ثروت زیادی برای دی به ارمغان آورد. برنت سیمون، دوریس دی را بزرگ ترین ستاره زن دهه ۶۰ سینما خواند که در ژانرهای متفاوت کمدی، رمانتیک و درام بازی کرده‌است.

14+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>یه نفر:

به درخواست دوستان! دوریس دی (به انگلیسی: Doris Day) (زاده ۳ آوریل ۱۹۲۴) خواننده و بازیگر آمریکایی است. وی در ۳۹ فیلم سینمایی بازی کرده‌است. او که دورهٔ باله دیده بود در نوجوانی در همین رشته برنده شد که جایزه‌اش سفر به هالیوود بود. در راه بازگشت تصادف کرد و پایش شکست وقتی بستری بود متوجه شد که صدای خوبی دارد و بنابراین رشته‌اش را تغییر داد و به ترانه خوانی پرداخت. در سال ۱۹۴۸ او در فیلم مایکل کرتیس به نام رمانس در دریاهای دور دست در نقش اصلی بازی کرد. در این فیلم ترانه‌ای خواند و پس از آن کمپانی برادران وارنر در تعدادی موزیکال از او استفاده کرد که بعضی مثل جین بلا (۱۹۵۳) جزو بهترین موزیکال‌های هالیوود هستند.

10+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>کاوه قادری:

بسیار عالی. انشاالله که در آینده هم آقای صفی یزدانیان (که این فیلمشان حقیقتا دلرباست) بیشتر فیلم بسازند و هم شما (که انصافا زیبا می نویسید) بیشتر بنویسید.

14+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>نونا:

عالی بود. خیلی لذت بردم. به تعبیری می شود گقت یک هدیه دل نشین از جانب شما برای دوست داران پرده سینما به مناسبت نیمه شعبان .

10+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>روزبه:

"یه نفر" عزیز. الان وقتشه بری تو کار دوریس دی و perhaps, perhaps, perhaps...!!!!!

13+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>زهرا:

^-^

12+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>رضا:

فوق العاده بود آقای فاضلی عزیز فوق العاده

18+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>یه نفر:

صفي يزدانيان در گفت وگو با «شرق»: فيلم «در دنياي تو...» بخشي از زندگي من است نويسنده: بهناز شيرباني قطعا بسياري از کساني که سال ها پيگير نقد و نوشته هاي سينمايي هستند، با نام صفي يزدانيان به عنوان يکي از نويسندگان سينمايي آشنايي دارند و منتظر نمايش نخستين فيلم بلند سينمايي او هستند؛ فيلمي که در همين مدت کوتاه از زمان ساخت، در جشنواره هاي بين المللي خوش درخشيده است و اخيرا موفق به دريافت جايزه فيپرشي شده. گويا نخستين نمايش اين فيلم براي مخاطبان داخلي جشنواره فيلم فجر خواهد بود. يزدانيان معتقد است «در دنياي تو ساعت چند است؟» به نوعي بخشي از زندگي او و هم نسلان اوست. بدون شک کنجکاوي براي ديدن نخستين فيلم بلند صفي يزدانيان زياد است و مي توان يقين داشت که با فيلم متفاوتي روبه رو خواهيم بود. چگونگي ساخت اين فيلم را از زبان يزدانيان مي خوانيد: هرکدام از هم نسلان و همکاران شما در دوراني که نقدنويسي را جدي تر دنبال مي کرديد، وقتي وارد فضاي فيلمسازي شدند، سبک خاصي را در اين عرصه پيش گرفتند و فيلم هايي از آنها ديديم که حال وهواي خاص خودش را داشت. مثل ايرج کريمي يا احمد اميني. آيا چنين اتفاقي در اولين فيلم بلند سينمايي شما هم وجود دارد و اساسا به سبک خاصي در فيلمسازي رسيديد؟ صحبت از سبک و اينها که حتما کار من نيست. به هرحال فکر مي کنم مهم است که هرکسي از کدام مسير وارد جريان فيلمسازي شده است. در مورد خودم اين را مي دانم که در چند مستند و فيلم کوتاهم توانسته ام از خودم و تاريخم و علاقه هايم مايه بگذارم، اين از بخت من بوده که هرچه ساخته ام به شکلي به زندگي و سليقه ام هم نزديک بوده است. حالابخش مهمي از اين علاقه مندي ها در فيلم بلندم هم هست. شهر مادري من رشت است و دلبستگي عاطفي من به آن خطه است. چندين سال پيش فيلمي درباره بازار شهر رشت ساختم و در همين فيلم بلندم هم باز به همان بازار برگشته ام. خط اصلي قصه «قايق هاي من» هم اتفاقي در کودکي خودم در رشت بود که دوروبرش قصه اي خيالي تنيده شد، اينجا هم شايد خطوطي از قصه به زندگي من شبيه باشد اما حس کلي فيلم است که به اين گذشته شباهت دارد و نه الزاما خود قصه هاي اصلي و فرعي. مي توان اينطور گفت که«در دنياي تو ساعت چند است؟» بخشي از خاطرات شماست؟ نه. بخشي از خاطرات من نيست. بخشي از زندگي من است و دروني تر از آن است که اسمش را بشود خاطره گذاشت. شايد بيشتر از من، خاطره ديگران است. اما تا فيلم ديده نشود نمي توان درباره آن زياد صحبت کرد، اگر حرف زيادي درباره جزييات آن زده شود يک جور پيشداوري به وجود مي آورد که به نظرم قبل از ديدن فيلم خوب نيست. چيزي که در اکثر فيلمسازاني که نخستين فيلم بلندشان را مي سازند ديده مي شود، اين است که معمولابرآيندي از فيلم هاي موردعلاقه شان را مي توان در کارشان ديد. تصور مي کنم تاثير اين اتفاق براي کسي که پيگير جدي تر سينماست و درباره بسياري از فيلمسازان و فضاي فيلمسازي آنها نقد نوشته است، بيشتر است. آيا ردپاي سينماي موردعلاقه و فيلمساز محبوبتان در اين فيلم وجود دارد؟ اتفاقي که از آن صحبت مي کنيد ارتباطي با منتقدبودن ندارد. اصلامايل نيستم اين فيلم مدام با کار نوشتنم قياس شود، البته مي دانم که اين چيزها در اختيار آدم نيست و بخش بزرگي از آن هم طبيعي است. نمي گويم آنکه مقاله هاي سينمايي مي نويسد کس ديگري جز سازنده «در دنياي تو ساعت چند است؟» بوده است. مي گويم نبايد روي اين پله بازايستاد. اصلامگر مي شد فيلمم را بدون تاثير از سينماگراني که عمري کنارشان و کنار آثارشان زندگي کرده ام، بسازم؟ اما مي گويم خب، اين که بديهي است و دلم نمي خواهد مساله اصلي براي تماشاگري که با کار نويسندگي من آشناست، پيداکردن ردپاي اين يا آن فيلمساز محبوبم باشد. در ضمن اي بسا سينماگراني در شکل گرفتن روح اين فيلم در کار بوده اند که خيلي کم به آنها اشاره کرده يا درباره شان نوشته ام. در همين چندنمايشي که بيرون از ايران داشتيم، براي خودم هم جالب بود که تماشاگران فيلم، بدون آگاهي از اينکه به فيلمساز خاصي علاقه مندم، مي گفتند معلوم است مثلاکار اين سينماگر را دوست داري، بدون اينکه خودم در زمان نوشتن فيلمنامه يا هنگام فيلمبرداري اصلابه آن سينماگر خاص فکر کرده باشم. نگارش فيلمنامه اين فيلم چقدر زمان برد؟ خيلي زياد. قصه اي داشتم که به اشکال مختلف نوشته شده بود و مدام تغيير شکل پيدا مي کرد. فصل هاي فيلمنامه اوليه در فرانسه و ايران مي گذشت، اما در نهايت بدون اينکه دشواري هاي پيداکردن سرمايه چندان بر اين تصميم تاثير بگذارد، به اين نتيجه رسيدم احتياجي نيست از ايران خارج شويم و فيلمنامه را دوباره نوشتم و نسخه نهايي طي دو، سه سال اخير نوشته شده است. بين شما و ليلاحاتمي، علي مصفا و فردين صاحب الزماني دوستي ديرينه اي برقرار است و تصور مي کنم بعد از گذشت سال ها از عمر اين دوستي، سليقه مشترکي از سينما هم بين شما شکل گرفته است. اين را مي توان از فرم فيلمسازي و نگاهي که به نوع خاصي از سينما داريد، متوجه شد. آيا همين نگاه مشترک باعث شد در نخستين تجربه ساخت فيلم بلند با دوستانتان همکاري کنيد. علاوه بر اينکه ردپاي اين همکاري در تجربه هاي مستند و کوتاه شما هم ديده مي شود. مهم ترين دليل اين همکاري چيست؟ همان طور که گفتيد، غير از دو،سه فيلم مستند اولم، در ساخت بسياري از فيلم هاي مستند و کوتاهم، کساني که اشاره کرديد نقش داشتند. فيلمي درباره تبليغات در ايران به نام «در جست و جوي شهرزاد» دارم که متاسفانه کم ديده شده و راوي آن که شهرزادي است که «مسخ» کافکا را تعريف مي کند، خانم حاتمي هستند و تدوين آن را آقاي صاحب الزماني انجام داده اند. «قايق هاي من» هم با صداي ليلاحاتمي و بازي علي مصفا ساخته شد و فيلم را فردين صاحب ا لزماني تدوين کرد. فيلمبردار همه اين فيلم ها هم دوستم همايون پايور بوده است. حالاهمه اينها ارکان اصلي «در دنياي تو ساعت چند است؟» بوده اند، اما نمي شود گفت ما الزاما سليقه سينمايي مشترکي داريم. معتقدم بيشتر از اينکه سليقه هاي ما به هم نزديک شده باشد که به هرحال کمابيش شده، خواست همه ما اين است کنار ديگري باشيم و هرکاري که از دستمان برمي آيد، براي پيش رفتن کار ديگري انجام دهيم. اين خواست هميشه مهم تر از هم سليقگي بوده است. البته در اين ميان من خيلي کمتر به دوستانم کمک کرده ام. چندين سال است علي مصفا، فردين صاحب الزماني و من دفتر فيلمسازي مان به نام «رودفيلم» را راه انداخته ايم. در اين دفتر به هرحال همه به کار هم سرک مي کشيم. من در حد اينکه چندنظر بدهم يا ببينم چه کاري از دستم برمي آيد، به دوستانم کمک مي کنم. اما آنها آدم هاي اجرايي تر و حرفه اي تري هستند و هميشه بيشتر در کار من حضور داشته اند. همه مي دانستند من فيلمنامه اي دارم که آرزوي ساختنش را دارم و طبعا پيداکردن سرمايه گذار کار من نبود. آقاي مصفا نقش تهيه کننده را برعهده گرفت و خودش هم جذب سرمايه کرد و کار بسيار بزرگي انجام داد. ما در اين دفتر فيلمسازي در سه اتاق مجزا در کنار هم هستيم و گويا جرياني اين وسط و ميان اين سه اتاق وصل است و کارها به اين شکل پيش مي رود. شايد اين يک جور شبکه حسي است که در کنار شبکه کامپيوترها در اين دفتر کار مي کند. گويا عنوان اين فيلم از يکي از کتاب هاي مارکز گرفته شده است. بله. خيلي سال پيش «پاييز پدرسالار»، مارکز را با ترجمه حسين مهري خوانده بودم و بعد هم کتاب را گم کردم، اما چندسطر از تک گويي راوي خطاب به محبوبش که به روال مارکز بيشتر طنيني شعرگونه دارد، در ذهنم مانده بود. نوشتن فيلمنامه که جلو رفت، ديدم چقدر بخشي از آن تک گويي براي عنوان اين فيلم مناسب است. آن چند سطر چنان که در ياد من مانده چنين چيزي بود: «... کجاست عطر شيرين بيان نفست در اين بوي گند غذاي سرد؟ گل سرخت کجاست؟ عشقت کجاست؟ در دنياي تو ساعت چند است؟» اين فيلم تا امروز موفقيت هاي خوبي در جشنواره هاي بين المللي داشته و اين اتفاق بسيار خوبي است. اولين نمايش آن براي تماشاگر داخلي جشنواره فجر خواهد بود؟ بله. البته نمي دانم در کدام بخش جشنواره حضور خواهيم داشت. هرچند که سعي ما ابتدا اين بود که فيلم را همين امسال در پاييز اکران کنيم. چرا؟ چون فيلم آماده شده بود و ترجيح مي داديم در اکران سال94 نباشد. اما به دليل اينکه مراحل فني فيلم تابستان امسال تمام شد ناگزير شديم که فيلم را نگه داريم و ترجيح داديم در زمان هاي محدودي مثل دي يا اسفند نيز فيلم را اکران نکنيم. اين شد که در اکران سال آينده قرار گرفت. در اين مدت دوستان زيادي خيلي لطف داشته اند و مدام به من مي گويند که دوست دارند فيلم را ببينند. خود من هم براي اکران عمومي آن بي تابم. اين حرف به نظر شعاري مي آيد و اميدوارم کساني که اين گفت و گو را مي خوانند آن را اغراق تلقي نکنند، اما وقتي فيلم را ببينيد متوجه مي شويد که چقدر براي تماشاگر ايراني ساخته شده است. فيلم پر از اشاره به چيزهايي است که در تجربه زندگي ما در همين کشور معنا دارد و طبعا بسياري از نکته ها يا شوخي هاي فيلم بين خودمان گرفته و درک خواهد شد. در هر صورت خواست من اکران فيلم در سال جاري بود که اتفاق نيفتاد و با وجود امکان پخش خوبي که دارد، بايد ديد در آينده چه اتفاقي براي آن رخ خواهد داد. آيا فيلمنامه آماده اي داريد که به اين زودي مقابل دوربين ببريد يا تا ساخت فيلم بعدي زمان زيادي فاصله خواهد افتاد؟ اگر با همين ريتم جلو برويم که قطعا به اين زودي فيلم نخواهم ساخت! چون ما در «رودفيلم» با آرامش زيادي فيلم مي سازيم و ريتم ما کند است. اما حقيقت اين است که اگر مي دانستم در ساختن اولين فيلم بلندم اينقدر خوش مي گذرد قطعا زودتر مي ساختم! البته مي دانم اين موقعيت نادري بود که براي من اتفاق افتاد. بحران هاي مالي پروژه را دوستان حل مي کردند و اصلااجازه ندادند چيزي به من منتقل شود. دقيقا مثل فيلم «پول را بردار و فرار کن» وودي آلن شده بود، که برنامه فرار از زندان به هم خورده بود اما کسي به او چيزي نگفته بود. من هم در شهر محبوبم رشت ب

16+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>یه نفر:

این فیلم در بخش نگاه نو و همچنین هنر و تجربه حضور داشته است.همچنین جایزه بهترین فیلمنامه بخش بین‌الملل فجر را به دست آورد.این فیلم در بین منتقدان و صاحب نظران نیز با استقبال زیادی همراه شد بطوری که خود علی مصفا به عنوان بازیگر و تهیه کننده این فیلم در مصاحبه ای عنوان کرد که چنین استقبال مثبتی نسبت به این فیلم خاص پسند او را غافلگیر کرده است.

17+1-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>یه نفر:

صفی یزدانیان دربارهٔ شیوهٔ انتخاب نام فیلم می‌گوید: «خیلی سال پیش «پاییز پدرسالار»، مارکز را با ترجمهٔ حسین مهری خوانده بودم و بعد هم کتاب را گم کردم، اما چندسطر از تک‌گویی راوی خطاب به محبوبش که به روال مارکز بیشتر طنینی شعرگونه دارد، در ذهنم مانده بود. نوشتن فیلمنامه که جلو رفت، دیدم چقدر بخشی از آن تک‌گویی برای عنوان این فیلم مناسب است. آن چند سطر چنان که در یاد من مانده چنین چیزی بود: "... کجاست عطر شیرین بیان نفست در این بوی گند غذای سرد؟ گل سرخت کجاست؟ عشقت کجاست؟ در دنیای تو ساعت چند است؟"»

17+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>یه نفر:

در دنیای تو ساعت چند است؟ اولین ساخته بلند صفی یزدانیان در مقام کارگردان محسوب می‌شود. در این فیلم به جز لیلا حاتمی و علی مصفا تعدادی از بازیگران بومی استان گیلان به ایفای نقش پرداختند.بازی زری خوشکام مادر لیلا حاتمی و همسر علی حاتمی بعد از چندین دهه حضور کمرنگ و بازی آهنگساز چیره دستی مثل کریستف رضاعی در دو نقش از نکات جالب توجه این فیلم نوستالژیک است.

12+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>یه نفر:

صفی یزدانیان، فیلمساز و مترجم، متولد سال 1339 در تهران است. او فارغ‌التحصیل کارشناسی سینما از دانشگاه هنر در سال 1368 است. از فیلم‌های مستند او می‌توان به فیلم «نفس» و حضور آن در جشنوارهٔ فیلم‌های مستند ژان تی یی (فرانسه) و جشنوارهٔ فیلم بازارها (پاریس) و همین‌طور فیلم «در جست‌و‌جوی شهرزاد» و حضور آن در جشنوارهٔ فیلم‌های مستند آمستردام اشاره کرد. فیلم کوتاه «قایق‌های من» ساختهٔ وی نیز در سال 1385 جایزهٔ بهترین فیلم داستانی را از جشنوارهٔ فیلم کوتاه تهران دریافت کرد و در جشنوارهٔ سی‌ینا (ایتالیا) و کرک (ایرلند) نیز حضور داشت. یزدانیان از سال 1368 نیز به‌عنوان نویسنده با ماهنامهٔ فیلم و چندین نشریه دیگر همکاری دارد.

16+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>الی:

لااایک♡

16+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394



>>>پژمان الماسی‌نیا:

سلام و عرض ادب. چه خوب که دیگربار با چنین نقد و بررسیِ دلی و جانانه‌ای، می‌خوانم‌تان. مثل فیلم که با درک و فهمی والا از موضوع، ساخته شده؛ تحلیل شما هم دغدغه‌مند و پر از بندهای نوستالژیکی است که می‌شود به‌خاطرشان سپرد. مثلاً: «فقط آن‌ها که به‌یاد می‌آورند در دوران نوار کاست گاهی «ضبط اتفاقی» روی یک ترانه‌ی محبوب باعث می‌شد صدایی اتفاقی از یکی از اعضای فامیل یا خانواده تا ابد وسط ترانه جا خوش کند درمی‌یابند که آن جمله‌ای که از صدای «گلی» روی آن کاست قدیمی، «اتفاقی» ضبط شده چه معنایی دارد. فقط آن‌ها که سال‌های سال از معشوق دور مانده‌اند درمی‌یابند داشتن چند ثانیه صدای «او» روی یک نوار کاست آن هم به‌صورت اتفاقی چه گنج بزرگی است!» با تمام وجود، امیدوارم فیلم محبوب‌تان «در دنیای تو ساعت چند است؟» بهانه‌ای شود برای خواندن دوباره‌تان در «یادداشت سردبیر»، «مباحث تئوریک»، «معبد خاطره‌ها» و... و... آمین! پژمان الماسی‌نیا؛ پیش از ظهر سه‌شنبه، دوازدهمِ خرداد‌‌ماهِ نودوُچهار

22+0-

سه‌شنبه 12 خرداد 1394




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.