پرده سینما

منهای اندکی کمدی و به اضافه کمی ملودرام؛ نقد و بررسی فیلم «عصر یخبندان» ساخته مصطفی کیایی

کاوه قادری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برآوردن تلفیقی از کمدی موقعیت و ملودرام، تغییر لحن های متعدد و متنوعی را در عصر یخبندان پدید آورده که تقریباً تمام شان، قدرت خنداندن از مخاطب را آن هم بلافاصله بعد از وقوع یک واقعه ی ملودرام گونه دارند

 

داستان ها و خرده داستان های فرعی بسیار پرتعداد عصر یخبندان را احتمالاً به قصه گوترین اثر جشنواره ی سی و سوم بدل نموده است

 

این به اصطلاح حدیث نفس و جان کلام که «خارپشت ها در عصر یخبندان، یا باید دست به دست یکدیگر دهند و زنده بمانند و یا از هم جدا شوند و بمیرند»، متأسفانه هیچ ارتباط تماتیک و درونمایه ای و مضمونی با درام مرکزی و کل ملودرام-کمدی عصر یخبندان نمی یابد؛ مگر به مدد تأویل و تفسیر و معناتراشی های فرامتنی.

 

 

 

فرهاد اصلانی در عصر یخبندانمصطفی کیایی را پیش از تازه ترین اثرش عصر یخبندان، با ضدگلوله و خط ویژه می شناختیم. اصلی ترین مشخصه ی او به عنوان فیلمنامه نویس، در اراده و توان مضاعف اش در روایت قصه ای کنش مند و پرتحرک و پرملات و پررویداد و پرموقعیت و مستحکم و منسجم و به معنای حقیقی کلمه دارای ریتم و روند داستانی با محوریت کمدی موقعیت نهفته است که در سینمای عمیقا بیمار داستان گوی ما، به غایت قابل تحسین می نماید.

کیایی از معدود فیلمنامه نویسان و فیلمسازان سینمای ایران است که به سبک فیلمنامه نویسان و فیلمسازان قصه گوی جریان اصلی سینمای آمریکا، قادر به پیشبرد پیرنگ مرکزی، روایت قصه ی اصلی، شخصیت پردازی شخصیت های محوری و شکل دهی و معرفی و دراماتیزه کردن و عینیت دادن به سوژه ی اصلی درام خود، نه از طریق پلات و قصه ی شخصیت، که از طریق پلات رویداد و قصه ی موقعیت است.

ضدگلوله ی او که برخی منتقدان را بدجوری ذوق زده کرد، البته به رغم ایده ی مرکزی و رویدادها و موقعیت های کمدی و گره ها و فراز و فرودهای داستانی بدیع و فکر شده اش، در خلاقانه به ثمر رساندن داشته های مذکور اما ناکام بود و دچار لکنت.

خط ویژه اش اما نمونه ای به غایت موفق بود از کمدی موقعیت اجتماعی کنش مند و واقعه محور دارای ایده ی مرکزی پرکشمکش و قهرمان جمعی سمپاتیک و کاریزماتیک و آنتاگونیست فردی قدرتمند و مملو از رویداد و حادثه و موقعیت و گره و فراز و فرود داستانی جذاب و دارای کشش دراماتیک و قوام بخش و پیش برنده ی داستان مرکزی ای که یگانه داستان کل فیلم بود. اینکه کیایی، ریتم حرکت و کنش و حتی بیان کاراکترهایش را در تناسب و هماهنگی و هم آهنگی کامل با ریتم فیلمنامه و مشخصا داستان مرکزی قرار می دهد، میزانسن های ساده و غالبا شبه تلویزیونی اش (که در جهت تصویر کردن حرکت قهرمانان جمعی فیلم، هوشمندانه از مدیوم شات و نماهای متوسط بهره می گیرد) را به خدمت قصه ی پرمایه اش در می آورد تا اثرش را اگر نه به لحاظ ساختاری، که حداقل به لحاظ داستانی، از اتهام «فیلم تلویزیونی» بودن مبرا سازد؛ و بی آنکه اثرش را مضمون زده کند، از شوخی ها و طعنه های گزنده و هجوآمیزش نیز تم ها و مضامینی هدفمند در راستای تم و مضمون اصلی فیلم استخراج کرده تا اثر شهری و اجتماعی اش را به لحاظ محتوایی نیز پرملات کند، از دیگر برگ برنده های کم و بیش یگانه در سینمای این روزهای ایران است که خط ویژه را به تعبیر منتقدی، همچون لنگه کفشی مطمئن در بیابانی داغ و سوزناک جلوه می داد و البته به زعم نگارنده، همچون آنتی بیوتیکی به غایت مقوی در اوج کسالت و بیماری.

عصر یخبندانعلاوه بر این ها، کیایی در ضدگلوله و خط ویژه و حتی همین عصر یخبندان نشان داده که می داند چگونه و به چه نحو با طراحی موقعیت های فرعی بارورکننده ی موقعیت مرکزی، اثرش را دارای ریتمی گرداند که متناسب با اقتضائات درام، شمایل و شاکله ی موقعیت ها، سیر حرکتی شخصیت ها، ذات جهان فیلم، خط سیر درام و البته ذائقه ی رایج در مخاطب سینمای ایران، تند است و موجب قوام و دوام داستانی اثر.

از منظر محتوایی نیز او چه در خط ویژه و چه در عصر یخبندان، در پی سینمایی اجتماعی است که غنی بودن و اصالت و هویت و تابعیت و صداقت اش را از اجتماع و آدم ها و قهرمانان و مولدین و محرکین و موثرینی می گیرد که یا جوانان تحصیلکرده ی جویای کار و نام و هویت اند (چه در قالب یک نابغه ی کامپیوتر بیکار و کشف نشده و دو جوان شکست خورده در شکل دهی کسب و کار آزاد باشند و چه در قالب یک دختر کارمند بانک و پسر سناریونویس طبقه ی متوسطی که متناسب با سهم شهروندی و حقیقی و حقوقی شان از اجتماع، در آرزوی زندگی عادلانه اند) یا فرزند بلندآوازه ی طردشده ی یک خانواده ی فقیر پایین شهری که در یک مهمانی شبانه «اوردوز» می کند و یا دوست گوشه نشین او که برای امرار معاش اش، در نقطه ی کور شهر، با پلاک اتومبیل ها سر و کار دارد؛ جماعتی که در هر حال و در هر شکلی که باشند، محسوس و ملموس و باورپذیرند و از دل پارک ها و پیاده روها و معابر عمومی و از متن و بطن جامعه برمی آیند و نه از یک جهان موازی خودخوانده و خودپسندیده ی فیلمساز و غیرقابل ادراک برای مخاطب و غیرقابل ارتباط گیری با جامعه ی پیرامونی و بیرونی خود.

حال در عصر یخبندان، منهای اندکی کمدی و به اضافه ی کمی ملودرام و به انضمام روایت تمام عیار غیرخطی تو در تو و اضافه شدن خرده داستان ها و داستان های فرعی متعدد اما ظاهرا در ویژگی ها، چه از منظر ساختاری و چه از منظر محتوایی، تفاوت دیگری با آثار گذشته ی کیایی مشاهده نمی شود؛ که البته همین چند مورد تغییر نیز آنقدر کلیدی است که می تواند معادلات ثابت آثار گذشته ی کیایی را دچار دگردیسی نماید. تغییرات مذکور که جملگی هدفمند و خودآگاهانه ایجاد شده اند، البته لزوما موهبت آفرین و یا مصیبت زا نیستند. نحوه ی اعمال این تغییرات توسط کیایی در عصر یخبندان اما هم موهبت آفریده و هم مصیبت به بار آورده است.

 

در موهبت ها :

 

مهتاب کرامتی در عصر یخبندان1-  روایت غیرخطی فیلم، عملاً امکان بازبینی تقریبا تمامی وقایع کلیدی فیلم را از زوایای گوناگون نگاههای متفاوت کاراکترهای مختلف فراهم می آورد؛ چیزی شبیه به جکی براون کوئینتین تارانتینو.

اصرار کیایی مبنی بر درهم آمیختن قصه ها و موقعیت ها و وقایع ذاتاً ملودرام گونه اش با کنش هایی ذاتاً کمدی گونه و برآوردن تلفیقی از کمدی موقعیت و ملودرام، تغییر لحن های متعدد و متنوعی را در عصر یخبندان پدید آورده که تقریباً تمام شان، قدرت خنداندن از مخاطب را آن هم بلافاصله بعد از وقوع یک واقعه ی ملودرام گونه دارند که تغییر لحن ها به لحاظ شمایل و شاکله، باز هم یادآور تغییر لحن های مشابه در آثار تارانتینو است. وجود داستان ها و خرده داستان های فرعی بسیار پرتعداد در کنار درام مرکزی، علاوه بر اینکه ساختمان فیلم کیایی را به لحاظ داستانی، بسیار پرمایه تر از آثار پیشین اش کرده و عصر یخبندان را احتمالا به قصه گوترین اثر جشنواره ی سی و سوم بدل نموده، نوآمده ای در سینمای فیلمسازی است که چه ضدگلوله اش و چه خط ویژه اش، حول یک داستان، به عنوان داستان مرکزی و تنها داستان کل فیلم می چرخید.

2-   کیایی باز هم در قصه گویی سلیس و صریح و در عین حال پرجزئیات و برآمده از موقعیت ها، موفق است؛ و در بازی گرفتن جمعی و تیمی و هماهنگ و هم آهنگ از بسیاری از بازیگران اش همچون فرهاد اصلانی و محسن کیایی و سحر دولتشاهی و آناهیتا نعمتی نیز همینطور؛ و در به کارگیری از بازی «روباتیک» و خشک و غلوآمیز و تصنعی مهتاب کرامتی در خدمت درام نیز همینطور؛ و در خلق کمدی موقعیت، آن هم از دل وقایع ذاتاً ملودرام گونه نیز همینطور؛ و در افزودن ریتم سریع متناسب با اقتضاء درام و ذائقه ی مخاطب به اثر خود و راکد نگذاشتن درام اش نیز همینطور؛ و در شخصیت پردازی مدیوم شات گونه ی حداقل برخی کاراکترهایش، از جمله کاراکتر فرهاد اصلانی نیز همینطور؛ و در ملموس ساختن فیلم اجتماعی اش و ایجاد ارتباط محسوس میان اثر و جامعه ی پیرامونی اش نیز همینطور؛ و البته در همراه کردن اغلب مخاطبان با اثر خود نیز همینطور.

 

مینا ساداتی در عصر یخبندانبا این همه اما، آیا واقعا ضروری بود که فیلمساز نوپایی همچون مصطفی کیایی، آن هم در چهارمین فیلم اش، اینچنین دست به تغییرات چشمگیر در ژانر و داستان گویی و نحوه ی روایت و حتی شخصیت پردازی بزند؟ این پرسش از این رو مطرح می شود که این تغییرات، انسجام و استحکام لازم برای چنین اثری را فدای شتابی غیرضروری در جهت جهشی کذایی کرده و کاستی هایی را نیز به بار آورده؛ از جمله اینکه:

 

1-تغییر لحن هایی که غالباً بلافاصله و گاه حتی ثانیه هایی بعد از وقایع ملودرام گونه صورت می گیرند، در وهله ی اول، از تاثیر دراماتیک آن وقایع، آن هم برای فیلمسازی که می خواهد بعد از تجاربی موفق در ژانر کمدی، ملودرام را نیز به طور جدی بیازماید، می کاهند و در وهله ی بعدی، لحن فیلم را چندپاره و سرگردان میان کمدی و ملودرام می گردانند.

2-تفصیل برخی داستان ها و خرده داستان های فرعی، بیش از حد لزوم است و در توازن ریتم درام مرکزی و انسجام و استحکام داستانی اثر خلل ایجاد می کند و گاه حتی مخاطب را با این پرسش مواجه می کند که جایگاه درام مرکزی، در میان این حجم انبوه از داستان و خرده داستان کجاست؟ کاش کیایی، حد برخی از داستانک ها همچون ماجراهای مربوط به کاراکترهای مادر امیرحسین مجیدی و محسن کیایی و سحر دولتشاهی را فراتر از فضاسازی و معرفی اولیه ی کاراکترها نمی برد و به درام مرکزی اش اجازه ی تنفس بیشتر می داد.

3-به رغم تفاوت هایی با خط ویژه، الگو و شیوه ی خلق قهرمان و ضدقهرمان کیایی در عصر یخبندان، کم و بیش همچون خط ویژه است؛ قهرمان جمعی در مقابل آنتاگونیست فردی؛ با این تفاوت که حتی اگر قهرمانان جمعی عصر یخبندان از کاریزمای بایسته ی قهرمانانی سمپاتیک برخوردار باشند (که البته به سبب ناشناس ماندن برخی شان منبعث از شلوغی داستان ها و کاراکترها و به تبع آن، عدم فضای لازم در روایت و شخصیت پردازی برای پرداختن به آن ها، اینگونه نیست) آنتاگونیست فردی فیلم که در قالب فرید (بهرام رادان) بروز و ظهور می یابد، از قدرتمندی لازم جهت گیرایی و چالش زایی و نیروی محرک بودن درام برخوردار نیست؛ به گونه ای که سوای کم شناسه بودن ناشی از ضعف شخصیت پردازی اش، زیرکی و تحکم و اراده ی پولادین بایسته اش نیز تا حد زیادی در فیلم غایب است و همین کافی است تا هم طراحی زیرکانه ی قتل دو تن از کاراکترها توسط او و هم کودکانه کشته شدن خود وی، هر دو غیرقابل باور به نظر آیند که این مصیبت هم از مفقود شدن شخصیت پردازی فرید در میان شخصیت پردازی های گاها غیرضروری کاراکترهای دیگر ناشی شده است.

ژاله صامتی در عصر یخبندان4-این به اصطلاح حدیث نفس و جان کلام که «خارپشت ها در عصر یخبندان، یا باید دست به دست یکدیگر دهند و زنده بمانند و یا از هم جدا شوند و بمیرند»، متأسفانه هیچ ارتباط تماتیک و درونمایه ای و مضمونی با درام مرکزی و کل ملودرام-کمدی عصر یخبندان نمی یابد؛ مگر به مدد تأویل و تفسیر و معناتراشی های فرامتنی. آیا کاراکترهایی که به بن بست رسیدنشان یا در قالب مدیوم لانگ پل هوایی از کاراکترهای مبهوت محسن کیایی و آناهیتا نعمتی و یا در قالب کلوزآپ درون ماشین از گریه ی کاراکتر مهتاب کرامتی و یا در قالب مدیوم کلوز گرفته شده از کاراکتر مصدوم و مجروح بابک (فرهاد اصلانی) نمایش داده می شود، دست به دست یکدیگر می دهند تا زنده بمانند؟! و یا از هم جدا می شوند و می میرند؟! متأسفانه چنین مفهومی در کل درام مرکزی نمود ندارد (ناشی از مفقود شدن درام مرکزی در میان انبوهی از داستان ها و خرده داستان ها) و صرف نمایش لحظاتی از انیمیشن عصر یخبندان و پایان فیلم از نگاه عروسک های لرزان انیمیشن مذکور نیز به رفع مصیبت مذکور و عینیت دادن و سوژه مند کردن و متن مدار کردن تاویل فرامتنی مذکور کمکی نمی کند.

 

در تشریح موهبت ها و مصیبت های عصر یخبندان می توان تفصیل یافته تر از این نیز نوشت اما در این میان، آنچه ذکرش ضروری به نظر می رسد، این است که صرف جسارت فیلمساز برای غنی شدن و پرملات تر کردن سینمایش در ابعاد مختلف، فی النفسه قابل تحسین نیست؛ خاصه آنکه با شتاب و از دست رفتن برخی نقاط قوت ثابت سینمای فیلمساز نیز همراه باشد. گاهی احتیاط نیز لازم است و کیایی می توانست به جای اینکه در فیلم چهارم اش، تغییراتی نسبتاً وسیع در ژانر و قصه گویی و نحوه ی روایت را در جهت جهش سینمایش اعمال کند، گام به گام پیش برود تا با بهره گیری از زمان و دانش بیشتر، متمرکزتر و پخته تر شود و درام مستحکم تر و منسجم تری را عرضه کند.

 

 کاوه قادری

 

تیر ماه ۹۴

 

در همین رابطه بخوانید

 

بحرانی در کار نیست و خارپشتی هم وجود ندارد! نقد و بررسی فیلم «عصر یخبندان» ساخته مصطفی کیایی [محمدمعین موسوی]


 تاريخ ارسال: 1394/4/12
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>some one:

بازیای خیلی خوب،فرهاد اصلانی مثله همیشه ژاله صامتی،کوتاه ولی اثرگذار و عالی،بهرام رادان متفاوت و خوب و از همه متفاوت تر مهتاب کرامتی که عجیب خوب بازی کرده

5+0-

شنبه 13 تير 1394



>>>سین:

ژاله صامتی خیلی بازیگره قابلیه.خیییلی =)

14+0-

جمعه 12 تير 1394



>>>eli:

Like♡

14+0-

جمعه 12 تير 1394




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.