کاوه قادری
-نقد و بررسی فیلم نیمه در شب در پاریس ساخته وودی آلن؛ به انگیزه ۱۳ ماه مه چهارمین سالگرد اکران فیلم
Midnight in Paris (2011)
-نیمه شب در پاریس پیش و بیش از آنکه فیلم یک شخصیت مشخص یا موقعیت معین باشد، یک پرتره ی شاعرانه ی شهری در بستری نوستالژیک است که به سبب بهره مندی از پاریس قرن بیستم به عنوان عنصر مکانی پویا و به تبع قصه ی مکان هویت مندش، از قصه ی زمانی شناسه دار نیز برخوردار است
دوره ی سوم فیلمسازی وودی آلن را تا پیش از نیمه شب در پاریس ممکن است غالباً با آثاری گاه کم جان و مغشوش همچون پایان هالیوودی، گاه تهی مایه و بی هدف همچون نفرین عقرب یشمی، گاه فلسفه زده و گنگ همچون ملیندا ملیندا، گاه مضمون زده و سردرگم همچون شهرت، گاه دهشتناک و خودویرانگر همچون رویای کاساندرا و گاه رها و بی دغدغه همچون سوژه داغ به یاد آوریم. نیمه شب در پاریس اما نه تنها یکی از آن آثار نیست، بلکه در میان شان به سان نگینی یکتا می ماند و به همراه امتیاز نهایی از دو بهترین های دوره ی سوم فیلمسازی آلن محسوب می شود و به ویژه به لحاظ شاعرانگی و نوستالژیک بودن اش و همچنین ارتباط و پیوستگی موجود میان دنیای واقعیت و دنیای خیال در آن، کم و بیش همپای یکی از درخشان ترین آثار دوره ی دوم فیلمسازی خالق اش است؛ رز ارغوانی قاهره. علت تمایز آشکار نیمه شب در پاریس با سایر آثار دوره ی سوم فیلمسازی آلن اما در چیست؟
خط سیر و فراز و فرودهای روایی داستان عاشقانه ی نیمه شب در پاریس نسبت به نظایرش در آثار پیشین آلن، تغییر چندانی نداشته و کماکان بر همان محورهای آشنای پیدایش عشقی جدید در زندگی شخصیت اصلی، رنگ باختن تدریجی آن عشق و بازگشت شخصیت اصلی به مسیر زندگی پیشین یا تغییر مسیر مجدد او به سمت زندگی جدید دیگری استوارند؛ با این تفاوت که این بار علاوه بر تغییر در موقعیت های فرعی و پیرامونی، داستان عاشقانه ی مذکور و خط سیر و فراز و فرودها و محورهایش، جملگی دستمایه ی روایت و حکایت و خلق یک نوستالژی فراگیر زمانی و مکانی قرار گرفته اند؛ به گونه ای که نیمه شب در پاریس پیش و بیش از آنکه فیلم یک شخصیت مشخص یا موقعیت معین باشد، یک پرتره ی شاعرانه ی شهری در بستری نوستالژیک است که به سبب بهره مندی از پاریس قرن بیستم به عنوان عنصر مکانی پویا و به تبع قصه ی مکان هویت مندش، از قصه ی زمانی شناسه دار نیز برخوردار است؛ قصه ی مکانی که معرفی و روایت و احراز هویت اش، از همان افتتاحیه ی فیلم که از منظر خلق شهر به عنوان عنصر مکان دراماتیک فیلم، مشابه افتتاحیه ی منهتن است آغاز می شود و شهر در همان دقایق ابتدایی، با تمام شمایل و شاکله و معماری و مناظر و شناسه های نهفته در کوچه ها و خیابان ها و پیاده روها، پارک ها و شهربازی ها، میادین و ساختمان ها، ادارات و هتل ها، فروشگاه ها و مغازه ها، کیوسک ها و ایستگاه های اتوبوس، موزه ها و سنگفرش ها، پل ها و برکه ها و رودخانه ها و... خلق می شود و سپس با بهره مندی از قرن بیستم به عنوان عنصر زمان اصلی فیلم، از طریق یک سفر نوستالژیک ذهنی-زمانی-فانتزی، شمایل و شناسه های تاریخی و خاطره انگیز و شاعرانه ی عنصر مکان فیلم را قوام می بخشد و روایتگر قصه ی زمان اثر، همراه با شناسه های تاریخی همچون ترانه ی تازه سروده شده زلدا فیتزجرالد، کلاب دریپتون، منزل گرترود استاین، تنفر همینگوی از داستان های زلدا، پرتره ی تازه ترسیم شده ی پیکاسو از آدریانا، قصد خودکشی زلدا، تمایل همیشگی دالی برای ترسیم کرگدن و حضور اعجاب انگیز و توأمان تمامی اسطوره های مذکور در پاریس آن دوران می شود و در راستای جان کلام اش، به قیاسی میان سردی و سکون و سکوت پنهان نهفته در پاریس 2011 و شور و عشق و شاعرانگی نهان موجود در پاریس قرن بیستم می پردازد.
نوستالژی مذکور، خالصانه و اصیل است؛ چرا که مستقیم و بی واسطه از دل دغدغه و مساله ی درونی فیلمساز برمی آید و دقیقاً از همین روی است که آلن می تواند هنرمندانه این نوستالژی را با شمایل روز وقف دهد و آن را به نیاز روز و همچنین اقتضاء درام روز خود نیز بدل کند و با بهره جستن از ظرفیت های لایزال سینما در خلق فراواقعیت، واقعیت تلخ و مسکون و مسکوت پیرامون خود را برنتابد و نه لزوماً دنیایی که طابق نعل به نعل واقعیات بیرونی و پیرامونی است، که دنیایی که عاشقانه و پیوسته و بی مرز و بی انتها در آن زیست می کند را خلق کند؛ اصلی ترین شناسه های قصه ی زمان اثر که شور و شاعرانگی و عشق هستند را به بهترین نحو نمایان کند؛ به گونه ای که فضاسازی و رنگ بندی و دکور و نورپردازی و موسیقی پس زمینه ی متن، فقط و فقط مقدماتی ترین و ظاهری ترین شمایل این شناسه ها باشند. اسطوره هایش را نه آنگونه که متبوع و شایسته ی واقعیت پیرامونی اند، بلکه آنگونه که مطبوع و بایسته و مطلوب خود و جهان خود باشند خلق کند؛ زلدا فیتزجرالدی گاه به شدت معتمد به نفس و گاه به غایت متزلزل و اسکات فیتزجرالدی کاملاً دلباخته خلق کند، به ارنست همینگوی مطلوب خود شمایلی سرسختانه و جاه طلبانه و شجاعانه و جنگجویانه اعطا کند، گرترود استاین اش را ریزبین و تحلیل گر و نکته سنج و جدی و در عین حال مهمان نواز و دلسوز قرار دهد، پابلو پیکاسو را مطابق آنچه از او شناخته، دگم و تک بعدی و انتقادناپذیر و مادی گرا و هوس باز بنمایاند، سالوادور دالی اش را به نحو دلنشینی شوخ طبع و کمیک تر کند، مخاطب را با روزگار جوانی و ناپختگی لوییس بونوئل نیز آشنا کند و از همه مهم تر اینکه آنچنان کاریزمایی به اسطوره های مطلوب مخلوق خود و جهان خودپسندیده ی دربردارنده ی آن ها عطا کند که مخاطب از یک سو، اسطوره های مذکور را در عین خاص و چندوجهی بودن، نزدیک و صمیمی و دارای حداقل فاصله گذاری با وی و به غایت دست یافتنی بیابد و از سوی دیگر، خود را بخشی جداناشدنی از جهان سمپاتیک مذکور بداند و مستقیم و بی واسطه در آن زیست کند.
با این همه اما پازل هنرمندانه ی فیلمساز در نیمه شب در پاریس آن هنگامی تکمیل می شود که نگاه مؤلف فیلم به نوستالژی مذکور و فراگیری مزمن آن در جهان اثر، صرفاً مدح آمیز نیست؛ به گونه ای که آلن با آشکارا به هجو کشیدن و نهیب زدن به تمایلات نوستالژیک انسان های هر سده نسبت به سده ی پیش از خود (گیل پندر امروز، قرن بیستم را عصر طلایی می دانست و آدریانای ساکن در قرن بیستم، قرن نوزدهم را؛ و ساکنان حاضر در قرن نوزدهم نیز دوره ی رنسانس را) و ناشی دانستن تمایلات مذکور از خواص تلخ و کسالت بار زمان حال و زندگی موجود، عملاً نشان می دهد که به عنوان یک هنرمند، صرفاً در گذشته و حال متوقف نمی ماند و در قالب انتخاب مدیوم شات پیاده روی و هم صحبتی گیل و گابریل به عنوان نمای پایانی فیلم و اختصاص اختتامیه ی فیلمی نوستالژیک به دو جوان عصر حاضر، به استقبال آینده نیز می رود و جان کلام لزوم متوقف نماندن هنرمند و هنردوست در نوستالژی و ضرورت تسلیم ناپذیری و پادزهر یافتن وی در برابر هر آنچه که قادر است او را از درون تهی کند را اگرچه تلخ اما از دل سیر طبیعی کمدی-درام خود و از بطن گمگشتگی شخصیت اصلی میان عصر رویایی و نوستالژیک اما وهم آمیز گذشته و عصر تلخ و کسالت بار اما بایسته ی حال، عیان و بیان می کند.
به این همه اضافه کنید بلدی های همیشگی وودی آلن در شخصیت پردازی، گره افکنی و گره گشایی، ایجاد بایسته و به هنگام چالش و موقعیت مرکزی و فراز و فرودهای فیلمنامه ای، شکل دهی تم و مضمون و درونمایه ی داستانی و قدرت بخشی نامتناهی به بازیگران جهت خلق آزادانه و بداهه پردازانه و خلاقانه ی کاراکترها را که جملگی نمودهایی پررنگ در نیمه شب در پاریس دارند و چرایی متمایز بودن این اثر از اکثریت قریب به اتفاق آثار آلن در دو دهه ی گذشته را بیش از پیش روشن می سازند.
کاوه قادری
اردیبهشت 1394
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|