پرده سینما

قاعده و استثناء! نگاهی به فیلم «دام» ساخته سیدنی هایرز

غلامعباس فاضلی

 


 

 









پنج‌شنبه ها، طعم سینما را در پرده سینما بچشید!


با طعم سینما، سینما را از دریچه ای تازه ببینید!

 

نقد و بررسی فیلمهای مهم تاریخ سینما در طعم سینما

 

 

 


 

 

دام

The Trap

کارگردان: سیدنی هایرز

فیلمنامه: دیوید دی. آزبورن

بازیگران: ریتا تاشینگهام، الیور رید

موسیقی متن: ران گودوین

مدیر فیلمبرداری: رابرت کراسکر

تدوین: تریستام کونز

تهیه کننده: جرج اچ. براون

شرکت پخش کننده: آرتور رانک

مدت زمان فیلم: ۱۰۶ دقیقه

رنگی

سیستم نمایش: سینمااسکوپ

تاریخ نخستین نمایش: ۱۵ سپتامبر ۱۹۶۶

زبان فیلم: انگلیسی

محصول: انگلستان

 

 

 

 

طعم سینما – شماره ۲۱۲ : دام (The Trap)

 

 

دام  The Trap  کارگردان: سیدنی هایرز  فیلمنامه: دیوید دی. آزبورن  بازیگران: ریتا تاشینگهام، الیور رید  موسیقی متن: ران گودوین  مدیر فیلمبرداری: رابرت کراسکر  تدوین: تریستام کونز  تهیه کننده: جرج اچ. براون  شرکت پخش کننده: آرتور رانک  مدت زمان فیلم: 106 دقیقه  رنگی  سیستم نمایش: سینمااسکوپ  تاریخ نخستین نمایش: 15 سپتامبر 1966  زبان فیلم: انگلیسی  محصول: انگلستانمن هرگز نتوانستم تصاویر جادویی طبیعت، رودخانه، جنگل، آبشار، دهکده، کلبه، و کوهستان و برف را در فیلم دام ساخته سیدنی هایرز فراموش کنم. با وجود اینکه علاقه چندانی به فیلمهایی با چشم اندازهایی اینگونه ندارم، اما فیلم دام روی پرده سینما مرا افسون کرد! سال های دهه ۱۳۶۰ این فیلم از پرده سینماهای ایران برداشته نمی شد! هم منطبق با ضوابط اکران بود، هم جذاب! بنابراین سینمادارها، پخش کننده ها، واردکننده فیلم، و تماشاگران همه و همه این فیلم را دوست داشتند. من بارها و بارها این فیلم را دیدم. عجیب بود که همیشه سینما «شهر فرنگ» اهواز این فیلم را اکران می کرد، و نه مثلاً «اوکسین» یا «ساحل» و... راست اش سال های سال است که در سفرهای گهگاهی ام به اهواز فقط از جلوی سینما «شهرفرنگ» رد می شوم. جرأت نمی کنم پایم را داخل سینما بگذارم و با خاطرات باشکوه و بی پایان آن سالها مواجه شوم. سینمایی که سراب ادوارد دیمیتریک و ماجرای نیمروز فرد زینه مان و قطار ۳.۱۰ دقیقه به یوما دلمر دیوز، و شجاعان تنها هستند دیوید میلر را آنجا دیدم. سینما «شهر فرنگ» هم از سینماهای جادویی عمرم بود که برخلاف سینما «اوکسینِ» بزرگ و باشکوه، که هرازگاهی ازش باد می کنم، کمتر فرصت اشاره بهش پیش آمده است. فرقی نمی کرد «شهرفرنگ» یک فیلم ایتالیایی مثل بورژوای کوچک کوچک ماریو مونیچی را به نمایش بگذارد، یا یک فیلم روسی مثل کوراوغلی و یا یک فیلم آمریکایی مثل نوادا اسمیت. به هر حال در سالن اش افسونی داشت. نمی دانم شاید صدها فیلم روسی و ایتالیایی و اروپای شرقی و آلمانی و آمریکایی و ژاپنی و فرانسوی را در سینما «شهرفرنگ» اهواز دیدم و با هر فیلم سینما جادوی خودش را به من نشان داد. بله! سال های سال است که نتوانسته ام از در این سینما پایم را داخل بگذارم. حتی جرأت چندانی برای توقف جلوی سینما را ندارم. چون آن سال ها جلوی سینماها هم برای خودش شکوهی داشت. عکس های متعددی از صحنه های فیلم در ویترین بیرونی سینما با پونز چسبانده می شد و شاید شتابزده ترین رهگذران را هم جلوی خودش متوقف می کرد! به هرحال دام را در آن سینما دیدم و هنوز عکس های فیلم توی ویترین سینما «شهر فرنگ» جلوی چشمان ام می درخشد. چون یکی از کارهای ما این بود که بعد از تماشای فیلم، برمی گشتیم جلوی همان ویترین و عکس ها را با فیلمی که دیده بودیم تطبیق می دادیم. گاهی در عکس ها صحنه هایی بود که در فیلم ندیده بودیم و این کنجکاوی ما را بیشتر می کرد.

با وجود اینکه سیدنی هایزر (۲۰۰۰-۱۹۲۱) کارگردان فیلم دام آدمی چندان صاحب نام و پرآوازه نیست اما او کار خود را به حد اعلاء و اعتلا انجام داده است. فقط تصور کنید قرار است فیلمی با دو هنرپیشه اصلی بسازید، در حالی که بازیگر نقش اول فیلم در سراسر فیلم حتی بک کلمه حرف نمی زند! کار ساده ای نیست! اما آنچه سیدنی هایرز به ثمر نشانده محشر است. ریتا تاشینگهام هم در مقام بازیگر از پس چنین کار دشواری برآمده. همان دخترک کم حرف و آرام فصل افتتاحیه و بدرقه فیلم دکتر ژیواگو دیوید لین که اسکارش را برای فیلم طعم عسل گرفت و حق اش بود که برای این فیلم هم به اسکار برود. او در فیلم دام حتی یک کلمه هم حرف نمی زند!

 

 

فیلم انگلیسی!

 

فیلم های انگلیسی را دوست ندارم! در میان انتخاب های تمام عمرم، فیلمهای محبوب متعلق به سینما انگلستان انگشت شمارند. به نظرم فیلمهای انگلیسی معمولاً بیش از حد جدی، و از طراوت لازم بی بهره اند. هیچوقت نمی توانند به قلب تماشاگر رسوخ کنند و از طرفی آدم را می کشند تا تمام شوند! اگر از مجموعه فیلمهای جیمزباند بگذریم (که عملاً محصول مشترک سینمای انگلستان و آمریکا محسوب می شوند) در تمام طول تاریخ سینمای انگلستان فقط یک فیلم وجود دارد که من بسیار دوست اش دارم و می توانم بارها و بارها به تماشای آن بنشینم: مرد سوم ساخته کارول رید.

اما حالا که به گذشته نگاه می کنم فیلم دام دومین استثناء در این قاعده است. من این فیلم را دوست دارم و بارها و بارها به تماشایش نشسته ام، اگر باز هم فرصتی دست دهد با اشتیاق به تماشای آن خواهم نشست.

 

 

رابرت کراسکر

 

دام واپسن فیلمی است که رابرت کراسکر استاد بزرگ فیلمبرداری تاریخ سینما فیلمبرداری کرده است. عجیب است که فیلمبردار تنها فیلمهای انگلیسی محبوب عمرم (مرد سوم، دام) رابرت کراسکر است. او چشم اندازهایی خیره کننده پیش روی تماشاگران قرار می دهد. ما در این فیلم سه فصل پاییز، زمستان، و بهار را می بینیم و به لطف فیلمبرداری درخشان کراسکر آنها را دقیقاً حس می کنیم.

 

 

آرتور رانک

 

فیلم دام در شرکت تهیه و توزیع فیلم «رانک» متعلق به آرتور رانک فقید ساخته شده است. «نشان» [لوگو] ابتدای فیلم که مشخصه تولیدات شرکت «رانک» است در دوره کودکی و نوجوانی برای نسل ما بسیار جالب بود. این «نشان» حتی از شیر «متروگلدوین مایر»، نورافکن های «فوکس قرن بیستم»، سپر «برادران وارنر» و کره زمین «یونیورسال» هم جداب تر به نظر می رسید. مردی عضلانی را نشان می داد که در حرکت آهسته (اسلوموشن) با پتک بزرگی به سپری بزرگتر می کوبد. صدای سپر نه بلند، بلکه باشکوه بود. و این ابهت خاصی را در ابتدای هر فیلم ایجاد می کرد. علامت شرکت «رانک» جزو انگشت شمار علامت هایی بود که در دهه ۱۳۶۰ امکان نمایش روی پرده سینماها را داشت و قیچی نمی شد. می توانستیم آن را در ابتدای خیلی از فیلمها (مثل فیلمها نورمن ویزدوم ببینیم) و جادوی سینما را در آن حس کنیم.

 

 

موسیقی

 

 موسقی فیلم دام اثر ران گودوین یک شاهکار تمام عیار است. قطعاً فیلم بدون این موسیقی چیز مهمی را از دست می داد. ران گودوین نابغه (۱۹۲۵-۲۰۰۳) خالق آلبوم های بی همتایی مانند اسکادران ۶۳۳ (۱۹۶۴) عملیات کراسبو (۱۹۶۵) دام (۱۹۶۶) و نبرد بریتانیا (۱۹۶۹) چه عمر پرثمری داشته! در نوجوانی سعادت این را داشتم که آلبوم موسیقی این فیلم را داشته باشم و بارها و بارها به آن گوش دهم. آلبوم فوق العاده ای است و کار ران گودوین در این آلبوم در حد کار بزرگانی مثل ویکتور یانگ می درخشد.

 

 

فیلمنامه

 

 

در تحلیل فیلم در می یابیم فیلمنامه فیلم به شدت دقیق و سنجیده است.  اولاً فیلم می داند که شخصیت اصلی فیلم «ایو» است و نه «ژان». در عنوانبندی هم نام ریتا تاشینگهام مقدم به نام الیور رید ظاهر می شود. فیلم یک طرح اصلی دارد و آن رابطه «ایو» و «ژان» است و یک طرح فرعی که رابطه «ایو» و جوانی است که در دهکده خاطرخواه اوست. حرکت رفت و برگشت بین طرح اصلی و فرعی با مهارت و به جا انجام می شود.     نقطه عطف اول فیلم در حدود دقیقه ۲۶ اتفاق می افتد، جایی که همسر مرد تاجر «ایو» را به «ژان» می فروشد. نقطه عطف دوم هم در دقیقه ۸۸ رخ می دهد جایی که «ایو» موفق می شود «ژان» را ترک کند.  فیلمنامه در طول این دو نقطه عطف نیز درخشان عمل می کند.     از دقیقه ۲۸ تا ۳۸ فیلمنامه در صدد نمایش حرکت «ایو» «به سوی تطبیق» با محیط است. او از طریق کشیدن قایق در آبراه، مواجهه با خرس سیاه، کشمکش با رفتارهای ژان، و تلاش برای فرار از دست او و بالاخره رسیدن به کلبه و آشنایی با خانه جدید، به سوی تطبیق با محیط حرکت می کند و بالاخره با شرایط جدید منطبق می شود.  این ده دقیقه تا صحنه ای که او در کلبه چاقو در دست خوابش می برد تمام می شود.     از دقیقه ۳۸ تا ۴۸ فیلمنامه در صدد نمایش حرکت «ایو» به سوی «تثبیت» موقعیت است. او همراه «ژان» به جنگل می رود و با نحوه شکار و طعمه گذاری و دام افکنی آشنا می شود، در معرض حمله جانوران وحشی قرار می گیرد، و می آموزد چگونه اسلحه به دست بگیرد. با حمله دو سرخپوست کانادایی به خانه او و دفاع ژان از «ایو» او کاملاً خودش را در آن موقعیت «تثبیت» می کند.در تحلیل فیلم در می یابیم فیلمنامه فیلم به شدت دقیق و سنجیده است.

اولاً فیلم می داند که شخصیت اصلی فیلم «ایو» است و نه «ژان». در عنوانبندی هم نام ریتا تاشینگهام مقدم به نام الیور رید ظاهر می شود. فیلم یک طرح اصلی دارد و آن رابطه «ایو» و «ژان» است و یک طرح فرعی که رابطه «ایو» و جوانی است که در دهکده خاطرخواه اوست. حرکت رفت و برگشت بین طرح اصلی و فرعی با مهارت و به جا انجام می شود.

 

نقطه عطف اول فیلم در حدود دقیقه ۲۶ اتفاق می افتد، جایی که همسر مرد تاجر «ایو» را به «ژان» می فروشد. نقطه عطف دوم هم در دقیقه ۸۸ رخ می دهد جایی که «ایو» موفق می شود «ژان» را ترک کند.

فیلمنامه در طول این دو نقطه عطف نیز درخشان عمل می کند.

 

از دقیقه ۲۸ تا ۳۸ فیلمنامه در صدد نمایش حرکت «ایو» «به سوی تطبیق» با محیط است. او از طریق کشیدن قایق در آبراه، مواجهه با خرس سیاه، کشمکش با رفتارهای ژان، و تلاش برای فرار از دست او و بالاخره رسیدن به کلبه و آشنایی با خانه جدید، به سوی تطبیق با محیط حرکت می کند و بالاخره با شرایط جدید منطبق می شود.  این ده دقیقه تا صحنه ای که او در کلبه چاقو در دست خوابش می برد تمام می شود.

 

از دقیقه ۳۸ تا ۴۸ فیلمنامه در صدد نمایش حرکت «ایو» به سوی «تثبیت» موقعیت است. او همراه «ژان» به جنگل می رود و با نحوه شکار و طعمه گذاری و دام افکنی آشنا می شود، در معرض حمله جانوران وحشی قرار می گیرد، و می آموزد چگونه اسلحه به دست بگیرد. با حمله دو سرخپوست کانادایی به خانه او و دفاع ژان از «ایو» او کاملاً خودش را در آن موقعیت «تثبیت» می کند.

 

از دقیقه ۴۸ تا ۵۸ «ایو» به سوی «تحول» می رود. او موهای را شانه زده و کلبه را برای ژان مرتب و آراسته کرده و تلاش می کند آنجا زندگی تازه ای را شکل بدهد. اگرچه در این مسیر با «مانع» بیرونی (عدم تطبیق «ژان» با خواسته های او) و درونی (عدم تطابق او با خواسته های «ژان») مواجه می شود. اما درعین حال می بینیم که علیرغم این مشکلات او در مسیر «تحول» جلو می رود. چون فردا صبح خانه را مرتب می کند و با اشتیاق به سنجابها غذا می دهد.

 

دقیقه ۶۰ فیلم «نقطه میانی» است. جایی که «ژان» در دام خودش گرفتار می شود. و این ماجرایی که است که هیچکس تصورش را هم نمی کرد. همه چیز تغییر می کند و نیمه دوم فیلم آغاز می گردد.

 

از دقیقه ۶۰ تا ۷۰ فیلمنامه «ایو» را به سوی «تحکیم» رابطه اش با «ژان» جلو می برد. «ایو» به سمت نجات «ژان» حرکت می کند. وارد جنگل می شود، او را از چنگال گرگ ها رها می کند و به خانه می برد.

 

از دقیقه ۷۰ تا ۸۰ مرحله جدیدی از زندگی «ایو» آغاز می شود. این مرحله «بلوغ» است. حالا او آن دخترکوچولوی چند ماه قبل نیست.  «بزرگ» شده و در میان برفها سفری را به تنهایی آغاز می کند تا برای ژان کمک بیاورد. مسیری طولانی را طی می کند اما نتیجه این سفر رضایتبخش نیست چون کسانی که «ژان» فکر می کرده می توانند به او کمک کنند مرده اند. «ایو» با دست خالی به کلبه برمی گردد و در واپسین اقدام برای رسیدن به «بلوغ» تبر را بالا می برد و...

 

از دقیقه ۸۰ تا ۹۰ «ایو» به سوی «تکامل» می رود. به تنهایی زندگی را اداره می کند، شکار می رود، از «ژان» مراقبت می کند، آهویی را که در نخستین مواجهه با جنگل اجازه نمی داد «ژان» شکار کند، با اشتیاق شکار می کند و... تا اینکه حال «ژان» خوب می شود و می تواند به زندگی ادامه دهد. «ایو» دیگر آن دختر کوچولوی پیشین نیست، بلکه به یک «زن» تبدیل می شود. و همین اتفاق باعث می شود «ایو» «ژان» را رها کند و برگردد به دهکده خودش. این یعنی نقطه عطف دوم.

 

و از دقیقه ۹۰ تا پایان فیلم گره گشایی است. غرق شدن «ایو» و نجات یافتن اش و بازگردانده شدن به دهکده و... مراسم ازدواج پایانی. حالا این بار او خودش برای خود تصمیمی می گیرد.

 

بنابراین درمی یایم در این فیلم به ظاهر ساده و ماجراجویانه ما با چه ساختار درخشانی در فیلمنامه مواجه هستیم. فیلمنامه ای که هم به مفاهیم اسطوره ای توجه داشته (به نام «ایو» توجه کنیم که با خودش حامل چه کهن الگوهایی است) و هم کارکردهای جامعه شناسانه دارد. دقت کنیم که «ایو» در پایان فیلم یک زندگی بدوی و آزادانه در کلبه ای دورافتاده را به ازدواج در کلیسا و تبعیت از یک نظام اجتماعی قراردادی ترجیح می دهد. عجیب است که فیلم از نظر منتقدان مارکسیست دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دور مانده است!

 

 

فیلم برفی!

 

من هرگز نتوانستم تصاویر جادویی طبیعت، رودخانه، جنگل، آبشار، دهکده، کلبه، و کوهستان و برف را در فیلم دام ساخته سیدنی هایرز فراموش کنم. با وجود اینکه علاقه چندانی به فیلمهایی با چشم اندازهایی اینگونه ندارم، اما فیلم دام روی پرده سینما مرا افسون کرد! سال های دهه ۱۳۶۰ این فیلم از پرده سینماهای ایران برداشته نمی شد! هم منطبق با ضوابط اکران بود، هم جذاب! بنابراین سینمادارها، پخش کننده ها، واردکننده فیلم، و تماشاگران همه و همه این فیلم را دوست داشتند. من بارها و بارها این فیلم را دیدم. عجیب بود که همیشه سینما «شهر فرنگ» اهواز این فیلم را اکران می کرد، و نه مثلاً «اوکسین» یا «ساحل» و... راست اش سال های سال است که در سفرهای گهگاهی ام به اهواز فقط از جلوی سینما «شهرفرنگ» رد می شوم. جرأت نمی کنم پایم را داخل سینما بگذارم و با خاطرات باشکوه و بی پایان آن سالها مواجه شوم. سینمایی که سراب ادوارد دیمیتریک و ماجرای نیمروز فرد زینه مان و قطار ۳.۱۰ دقیقه به یوما دلمر دیوز، و شجاعان تنها هستند دیوید میلر را آنجا دیدم. سینما «شهر فرنگ» هم از سینماهای جادویی عمرم بود که برخلاف سینما «اوکسینِ» بزرگ و باشکوه، که هرازگاهی ازش باد می کنم، کمتر فرصت اشاره بهش پیش آمده است. فرقی نمی کرد «شهرفرنگ» یک فیلم ایتالیایی مثل بورژوای کوچک کوچک ماریو مونیچی را به نمایش بگذارد، یا یک فیلم روسی مثل کوراوغلی و یا یک فیلم آمریکایی مثل نوادا اسمیت. به هر حال در سالن اش افسونی داشت. نمی دانم شاید صدها فیلم روسی و ایتالیایی و اروپای شرقی و آلمانی و آمریکایی و ژاپنی و فرانسوی را در سینما «شهرفرنگ» اهواز دیدم و با هر فیلم سینما جادوی خودش را به من نشان داد. بله! سال های سال است که نتوانسته ام از در این سینما پایم را داخل بگذارم. حتی جرأت چندانی برای توقف جلوی سینما را ندارم. چون آن سال ها جلوی سینماها هم برای خودش شکوهی داشت. عکس های متعددی از صحنه های فیلم در ویترین بیرونی سینما با پونز چسبانده می شد و شاید شتابزده ترین رهگذران را هم جلوی خودش متوقف می کرد! به هرحال دام را در آن سینما دیدم و هنوز عکس های فیلم توی ویترین سینما «شهر فرنگ» جلوی چشمان ام می درخشد. چون یکی از کارهای ما این بود که بعد از تماشای فیلم، برمی گشتیم جلوی همان ویترین و عکس ها را با فیلمی که دیده بودیم تطبیق می دادیم. گاهی در عکس ها صحنه هایی بود که در فیلم ندیده بودیم و این کنجکاوی ما را بیشتر می کرد.  با وجود اینکه سیدنی هایزر (۲۰۰۰-۱۹۲۱) کارگردان فیلم دام آدمی چندان صاحب نام و پرآوازه نیست اما او کار خود را به حد اعلاء و اعتلا انجام داده است. فقط تصور کنید قرار است فیلمی با دو هنرپیشه اصلی بسازید، در حالی که بازیگر نقش اول فیلم در سراسر فیلم حتی بک کلمه حرف نمی زند! کار ساده ای نیست! اما آنچه سیدنی هایرز به ثمر نشانده محشر است. ریتا تاشینگهام هم در مقام بازیگر از پس چنین کار دشواری برآمده. همان دخترک کم حرف و آرام فصل افتتاحیه و بدرقه فیلم دکتر ژیواگو دیوید لین که اسکارش را برای فیلم طعم عسل گرفت و حق اش بود که برای این فیلم هم به اسکار برود. او در فیلم دام حتی یک کلمه هم حرف نمی زند!   بخش مهمی از فیلم دام در برف می گذرد. به عنوان یک «جنوب»ی کمتر از فیلمهای برفی خوشم آمده! فیلمهای «آفتابی» را بیشتر دوست دارم. در طول عمرم فقط دو فیلم «برفی» بوده اند که دوست شان داشته ام، یکی همین فیلم دام، و دیگری فیلمی که اگر عمری باقی بود در طعم سینما ی بعدی درباره اش خواهم نوشت. به هرحال سکانس های برف فیلم درخشان است.

 

 

 

و بالاخره

 

فیلم دام در کشورهای مختلف دنیا با نام های جالب توجهی به نمایش درآمده که برخی از آنها به شرح زیر است: بلژیک، کانادا، : ماجراجوی وحشی برزیل: مرگ در اطرف جنگل دانمارک: زنی در میان گرگها ایتالیا: پیشگامان سرحد مرزی سوئد: سرزمین بی رحم آلمان غربی: همچون فریاد در باد

 

 

 

آخرین بار فیلم دام را در کنار مرحوم پدرم دیدم. او برخلاف من فیلمهای «برفی» را دوست داشت. در این واپسین  پنجشنبه سال یادش را گرامی می دارم.

 

 

 

غلامعباس فاضلی


 

 

 

برای مطالعه دیگر فیلم هایی که در «طعم سینما» معرفی و بررسی شده اند اینجا را کلیک کنید


 



 تاريخ ارسال: 1397/12/23
کلید واژه‌ها: طعم سینما، پرده سینما، غلامعباس فاضلی، فیلم سینمایی دام، سیدنی هایرز، فیلمنامه

نظرات خوانندگان
>>>بهرام:

برای تجدید خاطره داشتم فیلم دام را میدیدم و در گشت و گذار در نت ، نوشته شما را یافتم. سینما در روح و روان هیچ نسلی ( چه قبل و چه بعد از انقلاب) به اندازه ما حلول نداشت. نسلی که در دهه ۶۰ سالهای نوجوانی را می گذراند و از پس انقلابی که یک ابتذال سینمایی را کنار گذاشته بود و به ابتذالی بدتر از آن هنوز گرفتار نشده بود در لحظه لحظه زندگی ش نور میخورد و نور می آشامید نوری که از طبقه دوم سالن های سینمای آن روزها به فیلمهای 35 میلیمتری جان می بخشید و در سحر و جادویی ابدی ما را فرو می برد. هیچ نسلی چنین توفیق معنوی نداشت و نخواهد داشت. دوست نادیده و گرامی م، فیلم دام را در سینما متروپل سال ۶۰ یا احیانا ۶۱ دیدم من از شمال غربی ایران هستم از تبریز که در آن سالها حتی تابستان ش نیز احیانا خنک تر از زمستان اهواز بود من هم سینمای انگلستان را به اندازه سینمای آمریکا یا ایتالیا و یا فرانسه و ... صمیمی و گرم نمی شناسم اما برخلاف شما عاشق فیلم های برفی بودم از وسترن هایی چون جرمیا جانسون، بوفالوی سفید، گذرگاه بریکهات، تا سکوت مطلق کوربوچی و تا فیلمهای جنگی برفی مثل قلعه عقابها و قهرمانان تلمارک و ... و ... فیلمهای روسی و ... را دوست داشتم فقط چند سال کوتاه بود و یک هشیاری غریب! اینکه هر وقت به تماشای فیلمی می رفتم با همان سن کم می دانستم که چنین فرصتی در آینده نه برای ما و نه هیچ نسلی نخواهد بود.. وقتی قطار سه و ده به یوما را در سینما دریای نور میدیدم یا فیلم معجزه در میلان و پاپیون را در سینما فرهنگیان یا کارتون سراسر سحرآمیز سیندرلا را در شهر تماشا ، یا کشتن مرغ مقلد، تعقیب، ابله در کریستال، دزد دوچرخه و فرار بزرگ را در شهر تماشا یا ماجرای نیمروز را در آسیا و ... و ... و ... ، یقین داشتم که چند سالی در بحبوحه دو ابتذال فرصتی به هم نسلان من داده شده تا یک زندگی رویاگون را تجربه کنیم یک زندگی سراسر نوستالزیک که هنوز هم هوای ان را در ریه های خود حمل میکنیم و از شراب گوارای آن هنوز هم مست می شویم. ... سپاس از شما که خاطرات شیرین آن سالها را دوباره در مقابل چشمان خیس و پرحسرت من جان بخشیدید. bahramaslefatahi

0+0-

جمعه 16 آذر 1403



>>>حسین مرکزی:

درود بر شما. بخشهایی از نوشته را خوندم و میبینم که خوشبختانه در این کار جدی و بامطالعه و بادقتید.

1+0-

پنجشنبه 2 ارديبهش



>>>فرهاد:

به قول آقای سعید قطبی زاده این فیلمها دارای نوعی شیدایی هستند که باعث میشه بارها توسط مخاطبانشون دیده بشن

179+0-

پنجشنبه 23 اسفند 1397




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.