پرده سینما

بهاریه نوروز ۱۴۰۱- ملاقات با گمشده ها

پرده سینما


 

 


 

 

 

در هوای بهاریِ یک روز میانیِ هفته، نیمه اسفند، از شلوغی بزرگراه های تهران می گریزم و خود را در محوطه ساکت و آرام تپه های عباس آباد روبروی کتابخانه ملی می یابم. با چشم اندازی از رشته کوههای نیمه برفی شمال و در سمت مقابل نیمه جنوبی شهر که از آسمان صاف و باران شب قبل تا دور دستها را می شود به وضوح دید. مدارکم کسری ندارند و کارت عضویت کتابخانه به سرعت صادر می شود. حالا کارتی دارم که همه درهای کتابخانه برایم باز می شود. با کمک تابلوهای راهنما به سالن آرشیو نشریات می رسم. مرد میانسالی آرام و خوش برخورد راهنمایی ام می کند تا روزنامه ای که میخواهم را از فهرست روی کامپیوتر بیابم. شماره را یادداشت می کنم و به مسئول کتابخانه می دهم روی صندلی یکی از میزهای مطالعه به انتظار می نشینم. چه انتظار باشکوهی بعد از حدود سی سال برای ملاقاتی که انبوه خاطرات را به یادم می آورد.

 

بهمن سال ۱۳۶۹ ، تهران

 

آخرین ترم دانشکده نفت را در اهواز تمام کردم و با حسی از فراغت و سبکبالی و البته نگرانی راهی می شوم، به روال چند سال گذشته سر راه رفتن به مشهد توقفی در تهران دارم. از ایستگاه راه آهن، خیابان ولی عصر را تا سر عباس آباد و بعد از عبور از مقابل سینما «آزادی» که آن زمان همسایه ای شمالی هم به نام «شهر قصه» داشت به «دانشکده صدا و سیما» می رسم. حالا پس از یکی دو سال رفت و آمد به این دانشکده  و خوابگاه خیابان «پاکستان» و آشنایی با اکثر همکلاسیهای برادرم، دیگر لازم نیست منتظرش بمانم تا از کلاس یا لابراتوار بیاید. هر کدام از بچه ها را که ببینم از جمله عباس فاضلی عزیز، ساعتی بعد یا در سالن سینمای دانشكده به تماشای فیلم نشسته ایم یا در صف سلف سرویس برای ناهار. توقف هایم در تهران در مسیر اهواز به مشهد همیشه بیش از یکی دو روز نبود، این بار اما کمی تفاوت داشت.  شب در خوابگاه، برادرم پیشنهادی میدهد که  نمی توانم رد کنم. یکسری بلیط نهمین جشنواره فیلم فجر، سینما «کریستال» لاله زار، هر روز بعد از ظهر دو سانس پشت سر هم. از اسامی فیلمسازان و برخی اخبار درباره فیلمها، پیش بینی جشنواره متفاوتی می شود. ملاقلی پور، مخملباف، کیمیایی.

پیشنهاد بعدی از اولی جذابتر بود. برادرم گفت چون بلیط ها را یکی از بچه ها از یک مجله گرفته و حالا خودش به دلیل گرفتاری نمی تواند از آنها استفاده کند، اگر فیلم ها را دیدی می توانی درباره شان بنویسی؟ تا آن زمان فقط یک یادداشت چاپ شده در مجله «گزارش فیلم» در صفحه «نقد خوانندگان» درباره فیلم دندان مار داشتم. تماشای اکثر فیلم های بخش مسابقه و نوشتن گزارش جشنواره هیجانش آنقدر زیاد بود که شیرینی فارغ التحصیلی و مدرک مهندسی را از یادم برد.

جشنواره شروع شد هر روز با اتوبوس راهی لاله زار می شدم. آقای «صابر رهبر» مدیرخوش پوش و با وقار سینما کریستال با آن دستمال گردن همیشگی اش همچون میزبانی مهربان و خوش رو، تمام ایام جشنواره در سالن انتظار سینما، منتظر مهمانان بود. نهمین جشنواره فیلم فجر حالا در تاریخ این جشنواره یکی از دوره های مهم است. حدود دو سال از پایان جنگ گذشته بود، اولین فیلم هایی که بعد از جنگ ساخته شده بودند در آن دوره روی پرده رفتند. هر چه از جشنواره می گذشت تم مشترکی در فیلم ها قابل ردیابی بود. نگاه به عشق زمینی که تا آن دوره در سینمای پس از انقلاب به آن وضوح  مورد توجه قرار نگرفته بود و این برای نوشتن گزارش ایده مرکزی خوبی بود. عصرها فیلم می دیدم و شبها در خوایگاه بحث سینما یود و آخر شب چند خطی درباره فیلمهای آن روز می نوشتم. به اقتصای آن زمان باید گزارش را قبل از ترک تهران آماده می کردم، چرا که ارسال از راه دور به سهولت امروز نبود. گزارشم روز آخر جشنواره آماده شد. عید سال بعد بود که از برادرم یک نسخه روزنامه «سلام» عیدی گرفتم، پیش شماره دوم، نهم اسفند شصت و نه که در اولین صفحه فرهنگی و هنری روزنامه «سلام»، نیم تای پایین، گزارشم درباره فیلم های جشنواره چاپ شده بود.

 

اسفند ۱۴۰۰ – تهران

 

مجلد صحافی شده روزنامه «سلام» را روی میز می گشایم روزنامه متعلق به دورانی است كه جدول كوپن كالاهای اساسی ستون ثابت روزنامه ها بود و برنامه سینماهای  تهران هنوز در روزنامه‌ها  چاپ می شد. خیلی‌ها  روزنامه میخریدند تا پس از مرور اخبار، حل صحیح جدول روز قبل را ببینند و جدول تازه را حل كنند. بوی كاغذ كاهی در مشام می پیجد و نگاهم سُر می خورد روی سطور، ساكت و آرام مثل دیدار دو یار قدیمی پس از سالها در كافه ریک در فیلم كازابلانكا، پر از سؤال از آنچه در همه این سالها گذشت. انگار همه گمشده های آن سالها را در همین کاغذهای کاهی یافته ام، آن صفهای طولاتی جلوی سینماهای جشنواره، آن برف انباشته در پیاده روی سینما، فیلمهایی که ساعت ها دریاره شان می گفتیم و می شنیدیم.

هنگام تحویل مجلد روزنامه به كتابدار، وقتی قصدم از مراجعه و ماجرای آن صفحه روزنامه را برایش می گویم و اشتیاقم برای دستیابی یه آن شماره روزنامه را می بیند با تلخندی می گوید: «خوبه والا! این روزها كمتر كسی حتی سراغ یار و عشق قدیمی اش اینحوری میره كه تو دنبال یک تكه كاغذ آمدی!» 

 

 

سعید توجهی

تهران

نوروز ۱۴۰۱

 

در همین رابطه دیگر بهاریه های پرده سینما در نوروز  ۱۴۰۱ را بخوانید

 

تقاطع سمیه و بهار، چهارراه ایرج- فهیمه غنی نژاد

مرد حنجره طلایی- دکتر رضا رضایی

گل گز خانم- دکتر آذر مهرابی

جمعه های شیرین- محمد جعفری

الماسها ابدی اند- کتایون بیجاری

ملاقات با گمشده ها- سعید توجهی

آموزش رانندگی از نگاه کسی که نقد فیلم می‌نویسد!- کاوه قادری

یک کاپریس کِرم رنگِ چرم دوزی شده- امید فاضلی

داستان عاشقانه «الف» و «عارف»- غلامعباس فاضلی


 تاريخ ارسال: 1401/1/1
کلید واژه‌ها: بهاریه سینمایی، بهاریه نوروز، سعید توجهی

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.