پرده سینما

تجربه ای برای درک بیشتر تنهایی انسان ها؛ نگاهی به فیلم «هیولاهای حیات وحش جنوب» ساخته بن زیتلین

علی ناصری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نقد و بررسی فیلم هیولاهای حیات وحش جنوب

Beasts of the Southern Wild

 

هیولاهای حیات وحش جنوب ساخته بن زیتلینهیولاهای حیات وحش جنوب اولین اثر کارگردانی با استعداد به نام بن زیتلین است و برای او شهرتی جهانی به همراه آورد.

هیولاهای حیات وحش جنوب در میان فیلم های سال های اخیر، فیلمی قابل تأمل است. فیلمی نجیب با خشونتی لطیف در سرزمینی وحشی. فیلمی با نگاهی مهربان اما از نوع خود، برای تعریف زندگی به وسیله پدری که تنها هدف اش این است که به دختر کوچک اش بفهماند که تنهاست و دنیا پر از تنهایی است. پدری که با وجود این افکار از تنهایی گریزان است و از همه اهالی روستا می خواهد که روستا را به خاطر بالا آمدن آب تنها نگذارند.

در ابتدای فیلم وقتی هاشپاپی (قوونژان والیس) همراه با پدرش سوار بر قایق شان در آب به دور دست نگاه می کند و کارخانه ها و نیروگاه ها را می بیند و به آن ها خیره می شود پدرش می گوید:« اونهایی که اونور آب اند هیچ کدوم از چیزهایی که ما داریم رو ندارن.»

پس از این سکانس که در یک دیالوگ بیش از نیمی از افکار و جهان بینی پدر را مشخص می کند صحنه هایی از جشن و پایکوبی اهالی روستا را مشاهده می کنیم. شاید منظور پدر همین جشن ها و پایکوبی ها و صمیمیت بین اهالی روستا باشد چرا که پس از آن هیچ نشانی از برتری زندگی اهالی بث تاب (روستایی که قصه فیلم در آن روایت می شود) نسبت به مردم شهر دیده نمی شود، چه بسا زندگی آن ها بسیار سخت تر و تلخ تر است، اما پدر و چند تن از اهالی روستا در برابر طوفان و بالا آمدن آب که در انتظار روستا است مقاومت کرده و در آن می مانند.

پرسشی که در این بین پیش می آید این است که منظور پدر از جمله اش هنگام دیدن کارخانه ها چیست؟ زندگی سخت و طاقت فرسایی که دارد در واقع هیچ برتری نسبت به زندگی شهری ندارد. شاید بتوان از این دیالوگ انتقاد کلیشه ای را که این روز ها دنیای مدرن به خودش دارد را استنباط کرد که در واقع چنین مضمونی در این دیالوگ واقعاً به چشم می خورد اما مضمون ساده فیلم هیچگاه اسیر قصه کلیشه ای نشده است و به همین می توان گفت هیولاهای حیات وحش جنوب حرفی نو برای همه مردم جهان دارد.

هیولاهای حیات وحش جنوب ساخته بن زیتلیندر واقع صاحب اثر زندگی سخت و طاقت فرسای هاشپاپی و اهالی بث تاب را به زندگی مردم شهر که گرفتار یک بردگی مدرن در شهر شده اند ترجیح می دهد. به شدت ارزش آزادی، خوشی، تعصب و عقاید زندگی در کنار رنج، سختی، درد و تنهایی احساس می شود. در فریادهای هاشپاپی به موقع تنهایی وقتی مادرش را در دور دست ها فاصله در دریا احساس می کند آزادی بزرگی پنهان است که انسان های مدرن هیچ گاه حتی کودکانشان آن را نمی توانند تجربه کنند.

وقتی بث تاب را آب فرا می گیرد بازمانده های روستا در کنار هم نه به بهانه مهمانی بلکه به بهانه زندگی جمع می شوند چرا که وقتی با هم هستند تنهایی را احساس نمی کنند، نعمتی که بسیاری از ما انسان های مدرن از آن محروم ایم و نمی توانیم تنهایی خود را با هزاران بهانه و مهمانی از بین ببریم و به همین سادگی می توان فهمید که چرا انسان مدرن دیگر اهمیتی به مهمانی های ساده نمی تواند بدهد و روی به انواع و اقسام مهمانی ها (یا به قولی پارتی) می آورد، برای درک صحیح این مطلب که جدا از فیلم نیست به مهمانی انسان های شهری در اواخر فیلم توجه کنید که هاشپاپی و دوستانش به شکلی عجیب به آن راه پیدا می کنند و برای درک بیشتر می توان شرابخواری پدر هاشپاپی با اهالی آن مهمانی را قیاس کرد که او از سر خوشی است و اهالی آن مهمانی به واقع نمی دانند چرا اینکار را می کنند و هیچ خوشی نیز در مهمانی شان احساس نمی شود.

در این بین وقتی قصه فیلم در حال شکل گیری و آغاز است مخاطب متوجه می شود که پدر هاشپاپی عارضه ای قلبی دارد که گویا آخرین روزهای عمرش را سپری می کند و از آن جا که هاشپاپی نیز مادرش را از دست داده پس از پدر او باید به تنهایی از پس زندگی برآید. به همین دلیل پدر وی تلاشی بی وقفه برای مقاوم بارآمدن هاشپاپی می کند. پدر تنها شجاعت را به دخترش می آموزد، شجاعتی که او را شبیه به پسر ها بار می آورد و در جایجای فیلم مخاطب فراموش می کند که هاشپاپی دختر است و مدام او را در جایگاه پسری شجاع تصور می کند.

هیولاهای حیات وحش جنوب ساخته بن زیتلیناز همان ابتدا با نریشن هایی که به صورت دلمشغولی های هاشپاپی و گاه به شکل راوی توسط او گفته می شود بیننده می تواند متوجه شود که او با چه افکاری بزرگ شده است. گویا پدرش به هر نحوی به او فهمانده که باید تنها زندگی کند،‌ این مسأله در این گفته هاشپاپی کاملاً مشهود است که می گوید:« بچه هایی که نه بابا دارن، نه مامان و نه هیچ کس دیگه باید تنها در جنگل زندگی کنند.»

اما هاشپاپی قبل از اینکه پدرش را از دست بدهد تنها در جنگل زندگی می کند، او خانه ای جدا از خانه پدرش دارد و از آنجا که طاقت تنهایی را ندارد و همانند همه دختر بچه های هم سن و سال خود به توجه نیاز دارد خانه را به وسیله اجاق آتش می زند تا شاید کمی بتواند شکل زندگی اش را تغییر دهد، تغییری که قبل از آن برایش تلاش بسیاری کرده بود و هنگامی که می خواست به پدرش آن تغییرات را نشان دهد با بی توجهی او مواجه شد و پس از به آتش کشیدن خانه اگر چه مورد توجه پدر قرار می گیرد اما مرگ را برای پدرش آرزو می کند و گمان می کند که پدرش نیز قصد دارد او را بکشد و چند لحظه بعد که پدر را با حالتی متشنج روی زمین می بیند برای نجات اش خود را به آب و آتش می زند.

توجه به این نکات ظریف و به تصویر کشیدن دقیق روابط انسانی در فیلم، باعث شده تا هیولاهای حیات وحش جنوب از نظر روانی بتواند بر مخاطب خود تأثیری شگفت بگذارد. قهر و آشتی های هاشپاپی با پدرش مسیر شکل گرفتن شخصیت او را که قرار است در پایان شجاع و نترس باشد تا بتواند به تنهایی روی پای خود بایستد فیلم را از غیر قابل باور شدن این اتفاق نجات داده است. در واقع در کمتر فیلمی می توان دید که کودکی به تدریج شبیه به بزرگسالان رفتار کند و این رفتار احمقانه به نظر نرسد. اتفاقی که در هیولاهای حیات وحش جنوب نه تنها نیافتاده است بلکه اتفاقی عکس آن رخ داده، یعنی رفتارهای بزرگسالانه هاشپاپی برای بیننده ای که از ابتدا فیلم را دنبال کرده به شدت قابل قبول و باور پذیر است، در واقع باید گفت که هاشپاپی در ابتدای فیلم کودکی است با افکاری کودکانه اما در پایان کودکی است با افکار یک کودک که به شدت سختی دیده و کمی بزرگ شده.

در کنار روایت قصه که دست و پنجه نرم کردن هاشپاپی با دنیای اطراف است مسئله دیگری نیز وجود دارد که با وجود متفاوت بودن مسئله هیچگاه شخصیت اصلی فیلم که هاشپاپی است در آن رها نمی شود، این مسئله نابودی بث تاب است که به مرور در فیلم رخ می دهد. نکته جالب توجه در این اتفاق عرق و تعصب پدر هاشپاپی و برخی از اهالی روستا به محل زندگی شان است. آن ها تحت هیچ شرایطی حاضر نیستند بث تاب را ترک کنند و نظاره گر این تعصب مخاطب و هاشپاپی هستند که هر دو به نوعی بث تاب را برای زندگی درک می کنند.

هیولاهای حیات وحش جنوب ساخته بن زیتلیناز دیگر از نکات قابل توجه فیلم، فیلمبرداری بسیار خوب آن است که در سخت ترین شرایط با قاب بندی خیره کننده و حرکات بسیار دقیق دوربین تصاویری چشمگیر را به فیلم بخشیده است که تعریف پلان هایی با زیبایی شناسی دقیق گاه با اصول کلاسیک و گاه به شکلی مدرن توسط کارگردان به تصاویر فیلم بهایی دو چندان بخشیده است و کمتر پیش می آید که در کنار این تصاویر تأثیرگذار دیالوگ ها تا این حد به چشم بیایند که گاه همین دیالوگ ها بیننده را به وجد می آورند، به طور مثال به زمانی که هاشپاپی از قول پدرش می گوید «انسان های شجاع از خانه شان نمی گریزند» توجه کنید که این دیالوگ در عین سادگی در بطن فیلم چقدر تأثیر گذار است.

برای فهمیدن توجه بسیار زیاد فیلمنامه نویس به دیالوگ ها و دقیق بودن آنها می توان گفته های هاشپاپی در ابتدای فیلم و انتهای فیلم را با هم مقایسه کرد و پس از این قیاس ساده می توان تغییر شخصیت هاشپاپی را به وضوح در دیالوگ ها قبل از کنش های دقیقی که برای این کاراکتر تعریف شده درک کرد. به عنوان مثال به دو دیالوگ زیر که به ترتیب در اوایل و اواخر فیلم توسط هاشپاپی گفته می شود توجه کنید:

«برای جانورهایی که پدری نداشتن تا اونها رو سوار قایق کنه آخر دنیا فرا رسیده بود.»

«هر چی که هر کسی ساخته بود تخریب شده بود، این قانون طبیعته.»

به وضوح می توان بالا رفتن درک کاراکتر را در دیالوگ دوم نسبت به دیالوگ اول فهمید

هیولاهای حیات وحش جنوب ساخته بن زیتلینهیولاهای حیات وحش جنوب نه تنها ظهور فیلمسازی خوش قریحه با افکاری عمیق را به سینمای جهان نوید می دهد بلکه بازیگری توانا را نیز به سینمای جهان معرفی می کند که آن قوونژان والیس در نقش هاشپاپی است که بازی بی نظیری را در این فیلم ارائه داده و درخشش و توانایی او به حدی است که زیتلین در مقام کارگردان با خیالی راحت قاب دوربین را به صورت او نزدیک کرده و والیس در نماهای بسته که گاه بازیگران بزرگ سینما از پس بازی در این نماها بر نمی آیند با درخششی کم نظیر توانایی خود را به رخ کشیده است.

همانطور که گفته شد فیلمبرداری فیلم همچون دیگر ارکان فیلم خیره کننده است، ساختار «دوربین روی دست» فیلم به جا است و به واقعی تر شدن صحنه ها کمک شایانی کرده است و در نتیجه در فضاسازی فیلم تأثیری مستقیم گذاشته است. طراحی صحنه های داخلی و خارجی نیز به شدت فضا را ملموس تر و قابل قبول تر کرده است و با توجه به موضوع فیلم مطمئناً طراحی صحنه آن یکی از مشکل ترین قسمت های کار بوده که به خوبی انجام شده است.

مطمئناً جهان بینی اثری چون هیولاهای حیات وحش جنوب تنها به محدوده خودش برنمی گردد. فیلم با وجود اینکه شخصیت اصلی اش دختر بچه ای کم سن و سال است حرف بزرگی برای همه انسان ها دارد و مخاطب اصلی فیلم انسان های تنهایی هستند که در دنیای وحشی، به جای وحشی بودن شجاعت را انتخاب کرده اند. شجاعتی که برای هاشپاپی باعث شد تا گرازی غول پیکر در برابرش زانو بزند.

هیولاهای حیات وحش جنوب تجربه ای است برای درک بیشتر تنهایی انسان ها. یکی از تأثیرگذارترین صحنه های فیلم زمانی است که هاشپاپی می فهمد که باید خود را آماده تنهایی کند و این لحظه زمانی است که پدرش در بیمارستان اظهار می دارد او باید تنها زندگی کند چرا که پدرش مثل همه پدرها چند روز دیگر می میرد و پس از آن هاشپاپی به دلیل روبرو شدن با واقعیتی بسیار تلخ چند لحظه ای سکوت مرگباری کرده و با دروغی معصومانه برای تسکین دردش می گوید:« ولی پدر من نمی میره.»

اگر زمانی سینما با پاپیون در تلاش برای به نمایش کشیدن ارزش آزادی بود حال با دیدن هیولاهای حیات وحش جنوب می توان معنی آزادی واقعی را فهمید. بن زیتلین در اولین اثرش به زیبایی نشان داد که انسان چگونه از طبیعت فرار کرده و به دنیای مصنوعی خود پناه برده (انسان هایی که از بث تاب فرار می کنند نمونه مشخصی از این انسان ها هستند) و چگونه انسان های اصیل، امروزه تنها شده اند، تنهایی که در فیلم های آنتونیونی گریبانگیر انسان های مدرن شده است در هیولاهای حیات وحش جنوب به نوع دیگر گریبانگیر انسان های اصیل و متعصب شده است. شاید احمقانه باشد که انسان های بی فرهنگی چون اهالی بث تاب را اصیل و متعصب دانست اما در واقع آزادی آن ها به تمام دنیای مدرنی که از آن فراری اند می ارزد.

تجربه احساسی عمیق با دیدن یک فیلم سینمایی به نظرم تنها با معجزه امکان پذیر است که این معجزه را در هیولاهای حیات وحش جنوب می توان تجربه کرد.

 

 

علی ناصری 


 تاريخ ارسال: 1392/8/20
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.