پرده سینما

فقدان شرط لازم و کافی برای یک فیلم خوب؛ نگاهی به فیلم «کیمیا و خاک»

محمدمعین موسوی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه داستان: فضای ملتهب آبان ماه سال ۱۳۵۷ سرنوشت ۵ گروهی را که می‌خواهند با آخرین پرواز از ایران خارج شوند به هم گره می‌زند و در این میان یکی از ماموران اصلی ساواک در جستجوی مدرکی است که هویت مخالفان را می تواند فاش سازد...

 

حامد بهداد در کیمیا و خامآزار دهنده نبودن فیلم یک بحث است و جذاب بودن اش بحث دیگر. اگرچه نمی توان به طور کلی دسته بندی کرد ولی می توان گفت اذیت کننده نبودن بیشتر به فرم مربوط می شود و جذاب بودن به فیلمنامه. شرط های لازم و کافی برای یک فیلم خوب. مثلاً فیلم انتهای خیابان هشتم که فیلمنامه اش به مراتب بهتر از کارگردانی بود و با دوربین بدش فیلم را خراب می کرد، شرط فیمنامه را نصفه و نیمه داشت و کارگردانی هم بد بود که حاصل اش یک فیلم اذیت کننده و غیر قابل تحمل شده بود. یا مثلاً در مورد عیار 14 که قضیه برعکس است و اگرچه فیلمنامه پر التهاب و پر از عطفی ندارد، ولی با کارگردانی و بازی های خوب بدل به فیلمی شده که شرط لازم خوب بودن را دارد و می توان چند بار دید و لذت برد.

کیمیا و خاک فیلم بدی است. فیلمی که اگرچه کارگردانی اش سرشار از ایراد است ولی بزرگترین مشکل اش فیلمنامه سرد و کسل کننده اش است و به جز ماجرای دزدی اسناد و مدارک، انگار که مابقی فیلم مقدمه است. در خلاصه داستان فیلم اینطور آمده: «ماجرای چند نفر در اوضاع پر التهاب سال 57 که می خواهند به آخرین پروازی که از ایران به پاریس می روند برسند و سرنوشتشان به نوعی به هم گره می خورد.» همین. اولین نکته این است که این فیلم، به واقع یک فیلم با دو قسمت مجزا است که شخصیت های دو بخش آن به هیچ وقت سرنوشتشان به هم گره نخورده. و اینکه در سکانس پایانی فیلم فقط همه با هم در فرودگاه باشند یک چیز کاملاً سفارشی است که کل فیلم را توجیه کند. دلیل خسته کننده بودن فیلم هم همین است که مدام در طول آن از این داستان به آن داستان پرش می کند. بماند که داستانی هم به طور جدی وحود ندارد. اسم فیلم چرا «کیمیا و خاک» است؟ نمی دانیم! شاید فیلمنامه نویس و کارگردان هم نمی دانند و تنها یکی از همین اسم های پر مدعای سینمای ماست. مثل «طلا و مس». البته این دو فیلم قابل قیاس نیستند و طلا و مس تا حد زیادی از پس اسم پر مدعایش برآمده و برعکس کیمیا و خاک، و جه تسمیه اش در اواخر فیلم مشخص می شود. بدون شعار دادن و در آمده از متن فیلمنامه، نه سفارش شده از بیرون.

کیمیا و خاکداستان روحانی و پسری که در انتهای فیلم قرآن را به او می سپارد، چه ارتباطی به کاراکتر حسین یاری و مابقی دارد؟ جز این که در فرودگاه از کنار هم عبور می کنند و این اصلاً دلیلی کافی نیست برای پیوند اجزای یک فیلم. داستان حسین یاری و زن اش چه می شود؟ بعد از این که اسناد را می دزدند با آنها چه می کنند؟ آیا به پایان رساندن یک داستان بهتر از این نیست که چند داستان را نصفه و نیمه و ناقص بیان کنیم؟ شخصیتی که در انتهای فیلم قرآن به او سپرده می شود به کل زائد است و بی منطق. بلیط را که انقدر راحت با پول بدست می آورد و گذرنامه هم به راحتی جعل می کند. انگار که فقط برای سکانس پایانی ساخته شده. ماجرای کاراکتر امیر آقایی-با آن گریم بد و مصنوعی که به خاطر هم سن و سال کردن اش با آزیتا حاجیان است- به کجا می رسد؟! بالاخره رفیق اش را لو داده که از زندان بیرون آمده یا نه؟ و پرسش های بی پاسخ دیگر که همه به خاطر فیمنامه ای شلوغ و گنگ است.

کیمیا و خاک به کل شخصیت پردازی ندارد. توقعی هم جز این نمی رود. در یک فیلم 80 دقیقه ای که مثلاً ماجرا محور است و تازه به 5 قسمت هم تقسیم می شود، فرصتی وجود ندارد برای شخصیت پردازی. از هر کاراکتر مگر چند سکانس می بینیم که بخواهیم بشناسیم اش؟ از واژه «تیپ» هم به سختی می توان استفاده کرد برایشان.

فیلمی که شخصیت ندارد، تنها ادعایی که برایش می توان تصور کرد ماجرا محور بودن است که ماجرا هم ندارد. اگر داشت هم باز فیلم مشکل جدی داشت. سید فیلد می گوید داستان از دل شخصیت بیرون می آید و تا وقتی شخصیت نباشد درامی در کار نیست. و این بزرگترین ایراد فیلم است. فیلمنامه.

معایب کارگردانی، از بد بودن بازی ها گرفته تا تدوین و میزانسن بد در دقایق فیلم مشهود است. کاراکتر روحانی که یک آدم آرام و خونسرد می نماید، چرا وقتی به قول خودش تقیه می کند عکس العمل هایش آنقدر اغراق شده و غیر واقعی است؟ انگار که بازی کنترل شده بهداد در آن سکانس به کل به حال خودش رها می شود و بهداد که در سایر دقایق فیلم خوب است، انگار در آن چند دقیقه خودش را بازی می کند  نه روحانی.

یا در یکی دو سکانس که کاراکتر شروع می کند به سخنرانی احساسی و در نمای پشت سرش کسی را می بینیم که گریه می کند، بیننده را می خنداند تا این که تأثیرگذار باشد.

ضعف دیگر کارگردانی، مثال اش در سکانسی است که کاراکتر امیر آقایی به منزل دوست اش می رود. میزانسن بد در صحبت های مادر و دختر، و تدوین بدتر و بی معنی که یک جمله در میان، صحبت ها وصل می شود به گریه کردن امیر آقایی.

کیمیا و خاک فیلمی است که مثل اکثر فیلم های سینمای ما مشکل اش فیلمنامه است و کارگردانی اش هم پر عیب است. و بزرگترین حسن اش موسیقی خوب است و اینکه لااقل اذیت نمی کند. ویژگی که خیلی فیلم ها حتی با فیلمنامه خوب از آن غفلت می کنند و به فرم هم برمی گردد.

 

 

محمد معین موسوی


 تاريخ ارسال: 1391/5/2
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.