پرده سینما

نشستیم، تاریک شد، سینما آمد؛ مرور برخی رویدادهای سینما در هفته ای که گذشت

سعید توجهی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نشستیم، تاریک شد، سینما آمد[1]

رویدادهای سینمایی هرهفته شامل آنچه در فضای مجازی منتشر می شود و یا در مجلات سینمایی و صفحات هنری روزنامه ها میخوانیم بهانه ای است برای نوشتن درباره سینمایی که هنوز چشمها برای دیدنش اشتیاق دارد.

 

نگاه به داخل

 

سینما ها سوت و کورند، فیلمها نمی فروشند، مردم به سینما نمی روند، این وضعیت این روزهای سینمای ایران است. شهاب حسینی در گفتگو با خبرآنلاین سینمای امروز را به ربات فیلم ترمیناتور تشبیه می کند که در حال نابودی سازندگان خود است و البته در این تشبیه کلیت سینمای امروز را زیر نظر دارد و فرقی بین سینمای ایران و جهان در این باره نمی بیند اما یزدان سلحشور نویسنده همین سایت در مطلبی وضعیت فعلی سینمای ایران را ناشی از افت کیفیت فیلمها نمی داند و می نویسد: «واقعا این کار‌ها بد ساخته شده‌اند؟ یعنی کیفیت ساخت این فیلم‌ها در مقابل آن سال‌هایی که ما علناً فیلمفارسی داشتیم، پایین‌تر است؟» این نویسنده سیاستی را که به خاطر حمایت از سینمای داخلی نمایش فیلمهای خارجی را در سینماها ممنوع کرده مسبب وضعیت فعلی می داند. وضعیتی که به تعبیر او سینما را به خاک سیاه کشانده است. نویسنده این پرسش را هم روبروی مسئولین میگذارد که  «خُب این سئوال، جواب می‌خواهد که چرا نمایش فیلم‌های باکیفیت آمریکایی، همزمان با اکران فیلم‌های بی‌کیفیت ایرانی، در دهه‌های چهل و پنجاه شمسی، منجر به ورشکستگی سینمای ایران نشد اما حالا دارد این اتفاق می‌افتد؟»  سیاهی این وضعیت را در روایتی از جواد طوسی منتقد سینما از تماشای فیلم بوسیدن روی ماه به وضوح میتوان دید روایتی تأمل و تاثر انگیز که در شماره آبان ماه ماهنامه سینمایی فیلم به چاپ رسیده است: «داشتم بلیتم را به کنترل چی ورودی سینما می دادم که مدیر داخلی سینما پرسید: چه فیلمی را میخواهی ببینی؟ اسم فیلم را که گفتم، از همان جا بلیت فروش سینما را صدا زد که: چرا بلیت فروختی؟ بلیتش را پس بگیر. بلیت فروش گفت: یک زن و مرد هم با هم بودند، بلیت دارند. رفتند میدان کار داشتند، الآن می آیند. مدیر داخلی سینما سینما کوتاه آمد و اجازه ورود داد و تازه فهمیدم که حداقل با سه نفر هم می شود آپارات یک سالن را راه انداخت و فیلمی را نشان داد و کمترش در این اوضاع صرف نمی کند!»

لاله صدیقالبته این روایت نویسندگان و آن رفتار تماشاگران به عنوان مخاطبان اصلی سینما یک روی سکه است اما آن سو ماجرا به شکلی دیگر است. از اخبار جدیدی که از  پروژه پرحاشیه لاله می رسد تا اختصاص بودجه به یک پروژه میلیاردی دیگر. گویا در یک تقسیم کار هر گروهی به وظیفه خود عمل می کند. مسئولین سینمایی به تخصیص بودجه های میلیاردی برای پروژه های فاخر سینمایی ، سینماگران به گلایه از کمبود بودجه و سرمایه برای پروژه های در دست ساخت و عدم فرصت های برابر برای اکران فیلم های ساخته شده، نویسندگان و منتقدان به گلایه از وضع موجود و مرثیه سرایی و البته مخاطبان هم به عبور بی توجه از جلوی سینماهای سوت و کور مشغول اند. سینماهایی که این روزها فروش فیلمها حتی کفاف هزینه های جاری رو به افزایش آنها را هم نمی دهد. برای اینکه متهم به سیاه نمایی نشوم این قسمت از گزارش را با برشی از مطلبی به پایان می برم که مسعود کیمیایی برای هفته نامه نگاه پنج شنبه نوشته است، مطلبی برای پرونده ای درباره شهر تهران که مثل دیگر نوشته های کیمیایی با او همراه می شویم به تماشای خیابانهایی که سینما برایشان اعتبار و احترام می آورد و هر چه نور و شوق و شور در آن خیابانها بود از سینما بود: «با برادرم رفتیم یک خیابان دیگر، بالای شهر بود. با اتوبوس رفتیم. من کنار پنجره نشستم. آقا! خیلی کیف داشت. سر یک خیابان پیاده شدیم. چه خبر بود. چراغ های زیاد رنگی، تئاترها، سینماها، رستوران ها... رفتیم سینما. دست من در دست برادرم عرق کرده بود. نشستیم و تاریک شد و سینما آمد. آدمهای قدبلند، آهنگ و ماشین و زنهای قشنگ. چاره نبود. سینما دکتر شد و مهندس شد و مادرم که زیر کرسی مرده بود زنده شد و تابستان آمد. خیال شد و رویا شد و برادرم و من به هم خندیدیم. من پاهایم را از خوشحالی که از صندلی آویزان بود تکان دادم.»

 

نگاه به بیرون

 

فیلم آرگو ساخته بن افلک در سومین هفته اکران  در ردیف اول جدول فروش سینماهای آمریکا نشسته است، آن هم در رقابت با چند انیمیشن دیدنی و  رقبایی از ژانرهای محبوب تماشاگران یعنی کمدی و وحشت و همچنین بدون بهره گیری کافی از مؤلفه های تضمین کننده فروش سینمای هالیوود یعنی چاشنی س////ک////س و خشونت. صرف نظر از اینکه این صدر نشینی را برای فیلم آرگو بیشتر از جنبه های هنری و سینمایی مدیون سیاست بدانیم . سیاستی که این روزها نام ایران را بر صدر اخبار جهان نشانده به گونه ای که در مهمترین رویداد سیاسی هفته اخیر آمریکا یعنی آخرین مناظره دو نامزد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا حدود 47 بار نام ایران از دهان دو کاندیدا شنیده می شود. اما باز هم نباید از نظر دور داشت که این عوامل نمی تواند به تنهایی فیلمی را تا صدر جدول فروش ارتقا دهد. اما آنچه که برای ما می تواند مهم و قابل تأمل باشد اینکه در تاریخ معاصر ما چقدر قصه و ماجرا و یا به عبارتی ظرفیت استفاده نشده برای تبدیل به سینما وجود دارد ظرفیتی که می تواند سینمای امروز ایران را از بحران سوژه های تکراری نجات دهد و بار دیگر تماشاگران را با سالن های سینما آشتی دهد.

 

روی پرده

 

بوسیدن روی ماهبا تمام اخبار نامید کننده ای که خواندید به هرحال اینجا و در داخل سینماها هنوز چراغی روشن است و هنوز می توان بلیتی خرید و گاه فیلمی قابل تأمل دید. پس اگر حوصله ای باقی مانده فیلم بوسیدن روی ماه هنوز حرفی برای گفتن دارد. گاهی برای دوست داشتن یک فیلم دلایل خیلی زیادی لازم نیست یک صحنه و یا یک دیالوگ کوتاه می تواند فیلم را در دل بنشاند برای نگارنده روایت اسعدیان از جنگ از آنجا راه اش را بر دل ام باز می کند و بر آن  می نشیند که نگار با بازی شیدا خلیق در میان وسائل دایی مفقود الاثرش به چند نوار کاست برمی خورد و هنگام وارسی آنها می گوید: فرهاد، داریوش. آن سالهای دور که  گاه بچه محل، همبازی و همکلاسی های نسل ما راهی جنگ می شدند و چند ماه بعد حجله شهادت شان سرکوچه و اسم شان از  آن سالها به دیوار کوچه نشست. آنها را می شناختم اما همان سالها و سالهای بعد وقتی به سینما می رفتم بر پرده سینما آنها را نمی دیدم. قهرمان های فیلمهای جنگی همبازی و همکلاسی های من نبودند از کجا آمده بودند نمی دانم، حالا پس از سالها روایتی از جنگ را بر پرده می بینم که قهرمان نادیده اش را بخوبی می شناسم او هم مثل ما جوانان آن سالها خلوتش را با صدای فرهاد و داریوش می گذرانده و به وقتش همه را در آن جعبه گذاشته و رفته است آیا همین ها برای دل بستن به یک فیلم کافی نیست؟

 

 

دیالوگ

 

کمال الملک / علی حاتمی

 

عضدالملک (هوشنگ بهشتی): ان شاالله که سال آینده این باغبان پیر خدمتگزار، توفیق تقدیم نهال برومندی دیگری داشته باشد.

 

ناصرالدین شاه (عزت الله انتظامی): امیدوار نباش، مدرسه‌ی هنر، مزرعه‌ی بلال نیست آقا، که هر سال محصول بهتری داشته باشد. در کواکب آسمان هم یکی می‌شود ستاره‌ی درخشان، الباقی سوسو می‌زنند .

 

سعید توجهی

 

 

پانوشت

 

1-برگرفته از یادداشت مسعود کیمیایی با عنوان «خیال که آمد خندیدیم» برای پرونده «دوزخ دوست داشتنی طهران» در هفته نامه نگاه پنجشنبه

 

در همین رابطه بخوانید

نشستیم، تاریک شد، سینما آمد؛ مروری بر برخی رویدادهای سینما در هفته ای که گذشت

نقد فیلم با چاشنی درس اخلاق؛ مرور برخی رویدادهای سینما در هفته ای که گذشت

حاشیه های بی پایان؛ مرور برخی رویدادهای سینما در هفته ای که گذشت

سندروم فراموشی؛ مرور برخی رویدادهای سینما در هفته ای که گذشت


 تاريخ ارسال: 1391/8/13
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.