پرده سینما

زندگی شاید فقط باید یک نفس عمیق باشد! مروری بر فیلم ها و سینمای پرویز شهبازی

محمدمعین موسوی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پرویز شهبازی، با سه اثر شاخص و قابل فکر، به عقیده من از بزرگان این سینماست. وقتی حاتمی کیا جهان عوض می کند و مسئله هایش گم می شود، کیمیایی و فرهادی بعد از یکی دو فیلم خوب، خودشان را تکرار می کنند و حرف جدیدی ندارند، کاگردانی مثل شهبازی وجود دارد با سه فیلمی که در هرکدام از آن ها جهانی ساخته می شود، ریشه دار، و آدم هایی که صاحب نبض و خون هستند. فیلم هایش ساده اند و پیچیده. سرگرم می کنند، و هنر تعلیق را هم بلد اند. این همان چیزی است که از سینما انتظار داریم. قصه، سرگرمی و آدم های ملموس و باورپذیر.

 

-تحلیل و نقدی بر فیلم های نفس عمیق، عیار14 و دربند ساخته پرویز شهبازی

 

 

1. نفس عمیق

 

 

نفس عمیق ساخته پرویز شهبازینفس عمیق، قصه نجات یک مخلوق است به دست خالق اش. مخلوقی که در آستانه غرق شدن است و خالق اش به او اجازه می دهد نفس عمیق بکشد، از زیر آب بیرون بیاید و غرق نشود. این فیلم، نجات دادن منصور و آیداست، از اتفاقی که قرار است در آینده برایشان محقق شود. این که شبیه کامران شوند و با ناامیدی مطلق به استقبال مرگ بروند.

فیلم با مرگ شروع می شود. جنازه ای زیر آب افتاده (که بعدا می فهمیم یک دختر و پسر هستند)، عده ای در پی بیرون آوردن آن ها، و فعلاً هم نمی دانند آن جوان مو بلند دختر است یا پسر. دوربین که به تدریج چهره را نشان می دهد، موهایش کنار می رود و صورت تا حدی معلوم می شود (ولی نه دقیق)، و بعد با یک حرکت خلاقانه، فیلم از انتها به ابتدا می آید و کامران را می بینیم که با یک نفس به بالای آب می آید، در حالی که درون استخر مشغول شنا بوده و خبری از غرق شدن نیست.

فیلم به عقیده من به نوعی سه اپیزوده است. به ترتیب، زندگی کامران، منصور و آیدا را می بینیم و جزییات بیشتری از آن ها را می فهمیم. شروع فیلم که با کامران است، در دانشگاه علم و صنعت، می بینیم که استادی با او صحبت می کند و مشتاقانه از کامران می خواهد که با او واحد بر دارد. در ادامه هم می فهمیم که خانواده اش وضع مالی خوبی دارند، حتی رابطه مادرش هم با او خوب است، به حدی که بگوید رها کردن دانشگاه و حتی خانه مستقل داشتن کامران برای آن ها مسئله ای نیست و فقط می خواهند که کامران برگردد. نمی فهمیم که بالاخره مشکل کامران چیست؟ اهمیتی هم ندارد. آن چه که مهم است، ناامیدی است، که یک نفر را اینطور به سوی مرگ بکشد.

اگر می فهمیدیم که شکست عشقی خورده یا با پدرش مشکل دارد، یا در متمدنانه ترین حالت، به پوچی فلسفی رسیده و دیگر قصد غذا خوردن ندارد، هیچ تفاوتی نمی کرد. چون نفس عمیق، فیلمی است که از جوان های یک نسل سخن می گوید، بی اینکه بخواهد به ابتذال نمادگرایی دچار شود. برخلاف اکثر نقدها، به نظر من شخصیت های فیلم نمادین نیستند. نقطه قوت این سه آدم، منصور و آیدا و کامران، این است که واقعی اند. کامران نماد مرگ نیست. اگر ناامیدی مطلق را مرگ بدانیم، کامران خود مرگ است. آیدا هم برای منصور نماد عشق نیست. آیدا اگر فقط در حد اولین سکانس حضورش در فیلم نشان داده می شد، می توانست در حد تیپ باقی بماند، ولی ما ناراحتی او را هم می بینیم و دل سرد شدن اش. به همان اندازه که آیدا منصور را از پوچی بیرون می کشد، منصور هم برای آیدا همین است. فکر کنیم که این دختر سرشار از اعتماد به نفس با لهجه نیمه اروپایی، چرا باید به ناگاه با منصور گرم بگیرد، در حالی که می بینیم او هم خوابگاه را به خانه اش ترجیح داده. او هم شرایطی مشابه این دو جوان دارد و فقط ظاهر شلوغ و شادش نقابی است برای غم درون. به حالت مغموم و شکست خورده او وقتی کنار دکه، منتظر منصور ایستاده توجه کنیم که از شدت ناراحتی موزیک متن را هم قطع می کند!

نفس عمیقخب با یک دختر و پسر طرفیم که خالق اثر برای نجات دادنشان، آن ها را سر راه هم قرار داده و چقدر طنازانه همه مشکلات را برای روبرو شدن این ها از سر راهشان بر می دارد، این را هم به خوبی توی چشم ما می آورد! در این زمینه به دیالوگ های سه مقطع از فیلم  توجه کنیم:

 

1.وقتی منصور از 118 شماره خوابگاه را می خواهد:

-اسم دانشگاهو می دونی؟

-نه

-پس یادداشت کن!

 

 2.وقتی منصور به خوابگاه زنگ می زند و ادعا می کند که برادر آیداست:

-برادرشی؟

-آره

-فامیلیشو نمی دونی؟!

-نه

-پس وایسا الان صداش می کنم!

 

3.وقتی از راننده مینی بوس می پرسد که دخترهای دانشجو کجا هستند:

-با دخترا چیکار داری؟

-کار دارم!

-باشه پس اون بالا سمت چپ!

 

حتی با اینکه می دانیم این دو نفر، ماشین دزدیده اند و از روی شماره پلاک بالاخره قرار است گیر بیافتند، صاحب اثر دو بار ما را در این التهاب قرار می دهد و هر دو بار هم می فهمیم که در اشتباه بوده‌ایم. مرتبه اول در حال رانندگی، با دیالوگ بامزه افسر (اینجا انگلیسه؟) و دفعه بعد هم در انتهای فیلم مقابل خوابگاه. نکته جالب در این مرتبه، این است که پلیس با موتور به این کوچه بن‌بست می آید و شماره پلاک ماشین را هم می خواند که مطمئن شویم برای پس گرفتن ماشین آمده، ولی باز هم ایراد گرفتن اش به چیز دیگری است که ربطی به ماشین ندارد!

نفس عمیقرابطه کامران و آیدا هم جالب است. نه تنها این دو را هیچ وقت در یک قاب نمی بینیم، که انگار کامران از نظر آیدا اصلاً وجود ندارد! از اولین سکانس گرفته که آیدا با آن روحیه‌اش، عجیب است که به دوست منصور که در پشت ماشین خوابیده هیچ اشاره ای نمی کند (که حتی نگاه هم نمی کند)، تا مرتبه های بعد، در انتهای فیلم، وقتی منصور نزد آیدا می رود و آیدا گله می کند که دیروز چرا نیامده، منصور حرفی از مردن کامران  نمی زند. به علاوه، کامران ابتدای فیلم را نمی توان مقایسه کرد با آن جنازه متحرکی که اواخر می دیدیم، چون با آمدن آیدا، کامران منفعل تر از قبل می شود. آن کسی که توی  دزدی عربده می‌زد و روی ماشین خودش خط می‌انداخت، ببینیم که با پیدا شدن سر و کله آیدا در داستان، به چه روزی می افتد...

برگردیم به نخستین سکانس؛ جوانی را می بینیم که در آب غرق شده. موهایش بلند است. پس حالا که می دانیم منصور به خاطر آیدا موهایش را کوتاه کرده، او نمی تواند منصور باشد. آن دو نفر، قرار بوده که آینده منصور و آیدا باشد، اگر همدیگر را پیدا نمی کردند. کامران می میرد، مرگ برای این دو از بین می رود، تا خالق اثر در انتهای فیلم، هیچکاک‌وار بر پرده سینما ظاهر شود و از این دو نفر بخواهد که بروند و اینجا نایستند، چون اینجا، سرنوشت احتمالی این دو نفر است که پرویز شهبازی، آن ها را از این مرگ بیرون می کشد و هشدارشان هم می‌دهد به رفتن، نایستادن.

نفس عمیق فیلمی نمادین نیست، شخصیت هایش جان دارند و نفس می کشند، صاحب اثر نیز.

 

 

**********

 

 

2. عیار 14

 

عیار14؛ کامبیز دیربازمنصور اومده

با همین خبر کوتاه که فردی شتاب‌زده وارد مغازه فرید شده و به او منتقل می کند، فیلم آغاز می شود. منصور کیست و آمدن اش چرا باید برای یک طلا فروش مهم باشد؟ (به قدری که همین فرد خبر آورنده، در صحنه قبلی، از فرط انفعال، جمله اش را اینطور بیان کند: من برم به فرید بنده خدا خبر بدم!)

از طریق فلش‌بک‌هایی که با وسواس و اندک اندک در طول فیلم قرار داده شده، ماجرا برای‌مان روشن می شود. هرچند شاید این نکته به نظر بیاید که با نخستین صحنه سیاه و سفید مربوط به گذشته (این که یک فرد با چهره ای نه چندان مثبت، یک ساک پر از طلا را مقابل فرید قرار می دهد)، همه داستان مشخص می شود. ولی همین صحنه‌ها به مرور بر التهاب فیلم می افزایند و اوج آن هم وقتی است که در واپسین لحظه قبل از دستگیری، منصور دیالوگ اصلی را بیان می کند: تا آخر عمر که اون تو نمی مونم! ما این دیالوگ را کی می شنویم؟ درست در شوکه کننده ترین صحنه فیلم (هم برای ما و هم برای فرید، حتی شوکه کننده تر از صحنه ای که تانکر سوخت شیشه ماشین را خورد می کند)، جایی که فرید به آرامی کنار پنجره مغازه اش می رود و ناگهان چهره منصور هم در طرف دیگر پنجره پدیدار می شود.

نکته اصلی این است که نخستین چیزی که در فیلم می بینیم، جنازه ای است که عکس فروتن کنارش قرار دارد (آن موقع هنوز نمی دانیم که نام اش فرید است!). یعنی که مردن فرید برای ما قطعی است و در سراسر فیلم، پی چگونگی آن هستیم. مسلماً حدس اول این است که منصور برای کشتن فرید به این شهر پرت آمده و احتمالاً موفق هم می شود.حدسی که تا پایان، اگر چه به مرور ضعیف می شود، ولی دوام دارد.

خب با  دو آدم طرفیم که قرار است از یکی بترسیم و طرفدار دیگری باشیم.

فرید، این آدم خود خواه و ترسو که از همه جا رانده می شود، بی تردید راوی فیلم است. توی مغازه اش که احتمالاً امنیت ندارد، اگر به مسجد برود، چه برای اسلحه گرفتن و چه برای خوابیدن (حتی اگر 50 هزار تومان پول هم بدهد) بیرون اش می کنند، توی ماشین خودش هم که بخوابد بعد از چند دقیقه به شیشه می کوبند که: آقا برو! اینجا توقف نکن! و حتی وقتی بخواهد دقیقه ای در کلانتری آسوده باشد، سرباز او را به بیرون راهنمایی می کند!

این که ما با فرید جلو می رویم، دلیل اصلی است که حدسمان تا پایان دوام دارد. ولی با یک تک سکانس، و دقیقتر حتی، یک جمله ورق بر می گردد و قصه عوض می شود. جایی که منصور به احسان می گوید برای دیدن دخترش به این شهر آمده و رفتن هایش به طلا فروشی هم به این خاطر بوده که برای دخترش چیزی بخرد. حال ما باید از این دیالوگ جا بخوریم و این پایان را برای فیلم سفارشی بدانیم؟ مسلماً نه.

نگاهی به شخصیت منصور بیندازیم. دیالوگ کلیدی‌اش به احسان معرف اوست: پرسید بهترین لحظه زندگیت کیه؟ گفت همین لحظه ای که توش ام! پرسید مهم ترین آدم زندگیت کیه؟ گفت همین آدمی که روبرومه!

زندگی کردن در لحظه، اصل زندگی منصور است. می توانیم اینطور فکر کنیم که این چیز جدیدی در زندگی او نیست و حتی ممکن است 5 سال پیش برای تفریح طلا دزدیده! گرچه زندان عوض اش کرده، ولی فلسفه زندگی‌اش هنوز هم این است که در گذشته زندگی نکند. برعکس فرید. ببینینم که منصور چقدر راحت با یک کیسه تخمه، چند تا ساندویچ و 8 سیخ کباب، لذت دنیا را می برد و ما را هم به هوس می اندازد. بازی کردن اش با سگ بی صاحب را ببینیم. این آدم کسی نیست که برای انتقام گرفتن آمده باشد و ماییم که مثل فرید، در گذشته او اسیر شده ایم و مدام به فکر فراریم.

عیار 14: کامبیز دیرباز و پوریا پورسرخمی گویند عیار 14 ،کم ارزش ترین عیار نزد طلا فروشان است. اگر کلمه عیار را ارزش یک انسان معنی کنیم، کدام یک از این دو لایق عنوان فیلم است؟ منصور با این ویژگی ها یا فرید که در همان فلش‌بک های ابتدایی می‌فهمیم حتی قصد داشته طلا را از منصور بخرد. (-خریداری؟-اگه خوب تا کنی آره). فریدی که خودخواه بودن اش، چه در برخورد اش با همسر خودش، و چه در نحوه گفت و گویش با شاگر سابق (با بازی خوب بهرنگ علوی) به چشم می خورد. دقت کنیم به نحوه چانه زدن با مجتبی بر سر دستمزد. مجتبی از کار فعلی اش 200 هزار تومان می گیرد، فرید هم می خواهد همان 200 هزار تومان را به او بدهد که کارش را رها کند. نه حتی هزار تومان بیشتر! قیمت پیشنهادی بعدی هم 230 است!

حتی نسبت به دخترش (با اسم درست طلا) بی تفاوت است، گرچه به ظاهر اینطور نمی نماید. وقتی که به خانه می رود و لحظه ای، از روی رد پاها، شک می کند که منصور آنجا بوده باشد، پی قضیه را نمی گیرد تا حدود 45 دقیقه بعد که همسرش تلفنی به او خبر سلامتی شان را بدهد!

ما سراسر فیلم، طرفدار چنین آدم هستیم. و هراسان از منصوری که فقط برای گذشته اش ملامت می شود. اگر به دنبال فیلمی باشیم که تماما تعلیق باشد، عیار 14 یک نمونه کامل است. چون تا اواخر فیلم، در پی چگونگی کشته شدن فرید به دست منصور هستیم، و حتی وقتی که از اشتباه بودن حدسمان آگاه می شویم، باز هم با پیدا شدن تانکر سوخت، می فهمیم که قرار است فرید این گونه بمیرد و این بار، این «چگونگی جدید» مسئله‌مان می‌شود. دلهره اول، هنگام اندازه گرفتن فرید است، کنار تانکر. مرتبه بعدی وقتی است که با ماشین سعی می کند از آن فضای خالی عبور کند و موفق نمی شود. وقتی که ماشین گیر کرده و این دو قرار است به سختی از آن پیاده شوند، تقریباً مطمئنیم که فرید خواهد مرد. ولی باز هم این اتفاق نمی افتد و آتش درست کردن این دو نفر با لاستیک ماشین، باعث اتفاق ناگوار می شود. نکته جالب این است که بازهم این دو نفر فرصت فرار دارند و طلاهای فرید است که او را به سمت ماشین و به کام مرگ می کشاند. طلاهایی که به قول خودش، همه زندگی اوست که توی صندوق عقب پنهان شده.

عیار 14 بی تردید فیلم قصه است. ولی اگر نمی توانست دو شخصیت درست و با هویت خلق کند (با بهترین بازی تمام عمر فروتن و دیرباز)، قطعاً فیلم ناقصی می شد، مثل تولیدات بی شمار و همه ساله سینمای ما. فیلمی که شاید برای بیش از 2 بار دیدن نباشد، ولی فیلمنامه ای دارد که به سختی می توان به آن ایراد گرفت و تماشاگر  را راضی نگه می دارد. و این اصلاً کار کمی نیست.

باز هم نگاهی بیندازیم به صحنه کلیدی روبرو شدن منصور و فرید، در دو طرف پنجره مغازه. دوربین که به تدریج از فرید به سمت منصور می چرخد، بر روی دیوار طلافروشی، جمله معناداری می بینیم که شکل دیگری از فلسفه زندگی منصور است:

حساب های قبلی شما به نرخ روز محاسبه می شود!

 

 

**********

 

3.دربند

 

دربند. پگاه آهنگرانیبه عنوان یک حامی فیلم دربند و آثار قبلی شهبازی، و با توجه به اینکه هنوز فیلم اکران نشده و باید از تعریف کردن قصه فیلم پرهیز کنم، باید بگویم که بزرگترین عیبی که به فیلم وارد می شود، یعنی ضریب هوشی نازنین در جاهای مختلف فیلم، چیزی در حد شوخی های عامدانه نفس عمیق است. نه نکته ای که به عنوان ضعف فیلمنامه مطرح شود و به فرم آن لطمه بزند. به پایان فیلم و مشخص نشدن سرنوشت نازنین می شود اشکال وارد کرد که نقد من هم هست، ولی پس از دو سال و بعد از اینجا بدون من، بالاخره فیلمی پیدا  شده، آن قدر درست و استخوان دار که می توانیم برایش به نقد محتوایی بپردازیم. ایراد بگیریم از اینکه تهران را شهری ناامن و پر از آدم های دغل کار و بی معرفت نشان می دهد و سیاه نمایی می کند. ولی به فرض هم که این حرف درست باشد، همین که یک فیلم موفق یه ارائه چنین تصویری شود، یعنی که جهانی ساخته، هرچند غیر واقعی. به ظاهر، فیلمی شبیه به من ترانه 15 سال دارم. ولی جذاب تر، و از لحاظ انتقادی تندتر. پس منتظر باشیم برای دیدن این فیلم خوب: من، نازنین، 18 سال دارم.

 

**********

 

به باور من در سینما، اصل بر باور پذیر بودن است. سینما همیشه مدیوم واقعیت مطلق نیست، گاهی نمایشگر رویاهای ماست. ولی نشان دادن رویا هم بدون منطق خودش، نمی تواند اثر گذار باشد. حال، در فیلم‌های واقعگرایی مثل عیار 14 و دربند و یا فیلم رویا گونه نفس عمیق، جهانی باور پذیر وجود دارد که توی ذوق نمی زند. اگر در فیلم دربند، رفتارهای نازنین برای برخی عجیب می نماید، به این دلیل است که به وجه مهربان و دلسوز شخصیت او دقت نکرده اند. دختری که موقع خوابگاه گرفتن، به المپیادی بودن خواهرش اشاره می کند، ولی به رتبه ممتاز خودش نه. کسی که بعد از دعوا با هم خانه اش، تا قطره ای اشک می بیند، تسلیم حرف او می‌شود و می‌ماند. باهوش است، ولی دل رحمی اش گاهی کار دست اش می دهد.

نمونه دیگری از باور پذیر بودن در مورد آثار شهبازی، کاراکتر های نفس عمیق هستند. جوان هایی که بعد از گذشت 12 سال، هنوز ملموس تر و سرپا تر از جوان های فیلمی مثل قاعده تصادف اند. آیدا و منصور و کامران، در کنار فرید و منصور عیار 14، و نازنین دربند، آدم هایی هستند برای ماندگار کردن یک فیلم.

سینما به مفهوم واقعی اش، سینمایی که وامدار مخاطب باشد و بدون او بمیرد، هنوز برای ما شکل نگرفته. این سینما نه وابسته به جیب مردم، که به جیب دولت است و فروختن یا نفروختن یک فیلم، نه برایش مزیت حساب می شود و نه عیب. اینگونه است که فقط تعدادی «فیلم» خوب داریم و نه «سینما». با این وصف، کارگردان های شاخص را هم باید از «تعداد» فیلم های خوبشان بشناسیم.

پرویز شهبازیپرویز شهبازی، با سه اثر شاخص و قابل فکر، به عقیده من از بزرگان این سینماست. وقتی حاتمی کیا جهان عوض می کند و مسئله هایش گم می شود، کیمیایی و فرهادی بعد از یکی دو فیلم خوب، خودشان را تکرار می کنند و حرف جدیدی ندارند، کاگردانی مثل شهبازی وجود دارد با سه فیلمی که در هرکدام از آن ها جهانی ساخته می شود، ریشه دار، و آدم هایی که صاحب نبض و خون هستند. فیلم هایش ساده اند و پیچیده. سرگرم می کنند، و هنر تعلیق را هم بلد اند. که با نشان دادن جنازه ای در ابتدای فیلم، چگونگی مرگ برای مخاطب مسئله شود، و یا با تک دیالوگی استادانه، ضدقهرمانِ فیلم تغییر کند. شهبازی بلد است که کاراکتر هایش را نجات دهد، از کام مرگ بیرونشان بکشد و قبل از ادعاهای بیرون فیلم، خود آدم ها را به ما بشناساند.

این همان چیزی است که از سینما انتظار داریم. قصه، سرگرمی و آدم های ملموس و باورپذیر...

و زندگی شاید فقط باید یک نفس عمیق باشد، زیر رنج حاصل از دست و پا زدن و غرق نشدن. در انتظار دست نجات دهنده خالق.

 

 

 

محمدمعین موسوی


 تاريخ ارسال: 1392/4/25
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>محمد:

لطفا از پرویز شهبازی زیاد بنویسید مقاله خوبی بود

0+0-

يكشنبه 6 دي 1394



>>>سید ادیب پورموسوی :

سلام خواستم ببینم میشه با اقای موسوی صحبت کنم ممنون میشم اگه امکان دارد ممنون میشم

2+1-

دوشنبه 19 آبان 1393



>>>طاها:

مقاله خوب و جامعی بود. با اینکه فکر میکنم کمی هم بزرگنمایی داشت ولی ممنون. تحلیلتو خواندمی بود.

5+0-

چهارشنبه 26 تير 1392




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.