پرده سینما

راهی به سوی موفقیت از دل قوت و ضعف؛ نقدی بر فیلم «دهلیز» ساخته بهروز شعیبی

محمدمعین موسوی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نقد فیلم دهلیز ساخته بهروز شعیبی

 

«تو خونه ی مامان بزرگت، یه راهرو تاریک بود که بهش می گفتن دهلیز ... یادمه همیشه این راهرو رو می دویدم تا زود برسم به تهش ... اونوقت همه چی روشن می شد ... دیگه نمی ترسیدم»

 

دهلیز ساخته بهروز شعیبی. رضا عطاران و محمدرضا شیرخانلونخستین فیلم بهروز شعیبی، قطعاً به عنوان اولین فیلم، اثر قابل دفاعی است. گرچه اوایل و تا نیمه، با لکنت و قدری گسستگی پیش می رود، ولی موفق می شود قصه و نتیجه گیری مورد نظرش را برای بیننده عنوان کند.

دهلیز در باره قصاص است. موضوعی که همیشه مورد علاقه فیلمسازان ایرانی بوده و فیلم های زیادی در این زمینه ساخته شده که به عقیده من، شهر زیبای اصغر فرهادی نمونه خوبی از این گونه فیلم هاست. با مقایسه شهر زیبا و دهلیز، بررسی کاراکتر های دو فیلم، و همچنین مسئله رضایت گرفتن که بحران اصلی این گونه فیلم هاست، می توان به ضعف های فیلم بهروز شعیبی پی برد.

وقتی بحث رضایت خانواده مقتول گره فیلم باشد، باید علاوه بر شخصیت های اصلی، عمقی از طرف مقابل را هم در فیلم ببینیم. باید به خانواده شاکی نزدیک شویم که بفهمیم در چه صورت قرار است کوتاه بیایند. آیا فقیراند و به پول احتیاج دارند؟ یا شاید هم از طرف شان بخواهند که کار دیگری برای رضایت دادن آن ها انجام دهند. مثلاً در شهر زیبا، همسر ولی دم (با بازی فرامرز قریبیان) از پسری که به دنبال رضایت است می خواهد با دختر معلول اش ازدواج کند.

اصلی ترین مشکل فیلم دهلیز این است که خانواده شاکی به شدت ضعیف اند، از خواهر مقتول که تقریباً اصلی ترین مخالف بخشش است گرفته، تا بقیه خانواده و شوهر خواهرش که مشخص نیست چرا آنقدر طرف خانواده شیوا و رضایت دادن خانواده خودش است، تا مادری که صحبت نکردن اش به هیچ وجه نمی تواند دلیل خوبی برای این حد منفعل بودن اش باشد. (مثلا پدر نادر در فیلم جدایی نادر از سیمین هم زیاد صحبت نمی کند ولی نقش کلیدی در داستان فیلم دارد). این منفعل بودن منجر می شود که در آخرین نمای فیلم، معلوم نباشد اشکی که می ریزد از بخشش است یا داغ فرزندش. او خواستار انتقام و قصاص است یا گذشتن؟ نمی فهمیم.

هانیه توسلی و محمدرضا شیرخانلو در فیلم دهلیزدر فیلم شهر زیبا، شاید حتی میزان درکی که در انتهای فیلم از خانواده فرامز قریبیان پیدا می کنیم از شخصیت های اصلی فیلم بیشتر است، که البته آن ها هم به اندازه و دقیق اند، مخصوصاً نقش ترانه علیدوستی با آن بازی بی نقص. حال با فیلمی مواجهیم که 3 کاراکتر اصلی دارد و اتفاقاً کودک فیلم از همه بهتر است. هم به دلیل بازی خوب و هم اینکه شخصیت داشتن یک کودک در این حد (از لحاظ فیلمنامه ای) حقیقتاً یک کار جدی و ارزشمند است. از این بچه، هم ناراحتی می بینیم و هم خوشحالی. اخم و لبخند در کنار هم. حتی نوع رابطه ای که به تدریج با پدرش برقرار می کند توی ذوق نمی زند. به عقیده من شخصیت اصلی فیلم، نه پدر یا مادر، که همین کودک است. گره گشایی فیلم هم متناسب با دنیای کوچک اوست که گمان می کند هر اشتباهی با یک عذرخوهی ساده قابل بخشیده شدن است، و ساده انگاری فیلم در مورد مسئله جدی قصاص هم متاثر از همین موضوع است.

پدر و مادر، آدم های خاص یک فیلم نیستند. رضا عطاران، معلم آرامی که اهل دعوا نیست و در دیالوگی می فهمیم یک جر و بحث نه چندان جدی بر سر پارک ماشین منجر به این شده که یک نفر را به قتل برساند، به اندازه کافی جزییاتی ندارد که کمک به شخصیت پردازی اش کند. ظاهراً معلم زبان است، ولی تلفظ آن تک جمله انگلیسی (?what do you see in the picture)، تلفظ یک معلم زبان نیست، حتی اگر در حد دبیرستان باشد. کاردستی درست کردن اش با اینکه با کمی اغماض در انتهای فیلم و در بخشش خانواده مقتول نقش دارد (اینکه برای بچه آن ها هم اسب چوبی ساخته)، ولی باز هم در نمایی که با چاقو شروع به کارش می کند، نوع برش دادن اش به آدمی نمی خورد که اینکاره باشد. انگار که فقط برای از سر باز کردن و رد شدن این سکانس، زورکی یک تکه از چوب را ببرد. هانیه توسلی هم تا حد زیادی نقش های قبلی را تکرار می کند و در این فیلم، به جز معدود صحنه هایی (مثل شوخی کردن با فرزندش وقتی او خوابیده که صحنه خوبی است)، تیپ کلیشه ای پر از اشک و ناله است که به کرات در فیلم های خوب و بد دیگر دیده ایم.

فیلم در اوایل دچار گسستگی است، صحنه هایی می بینیم که قاعدتاً باید فاصله زمانی با هم داشته باشند و پشت سر هم دیدنشان قدری ناملموس می نماید. مثل صحنه ای که بهزاد در زندان کار روی یک تکه چوب را آغاز می کند و در صحنه بعدی، اسب چوبی که ساخته را به پسرش تحویل می دهد. معمولاً فیلم هایی که مضمون قصاص دارند، از لحاظ زمانی قدری تند تر پیش می روند و دچار این مشکل نیستند.

محمدرضا شیرخانلو در فیلم دهلیزبرسیم به دیالوگ اصلی فیلم که وجه تسمیه آن را بیان می کند.بهزاد به پسرش می گوید که من در راهروی تاریکی که به آن دهلیز می گفتیم، از ترس آنقدر می دویدم که به روشنایی برسم. قاعدتاً باید این دیالوگ را تعمیمی برای کل فیلم در نظر بگیریم، که بهزاد، در این تاریکی که ناخواسته در آن گیر کرده، آنقدر به دویدن ادامه دهد (آن هم از ترس) که به روشنایی انتهای فیلم برسد. اگر این دیالوگ را شیوا می گفت برای فیلم بهتر بود. چون ما اثری از دویدن در بهزاد نمی بینیم. درست است که او فقط در ابتدای فیلم یک آدم ناامید می نماید که تقاضای طلاق می دهد و دوست دارد بمیرد، ولی حتی بعد از دیدن پسرش هم امیدی که باید در رفتارش دیده شود، به خوبی مشخص نیست. انگار او همان ناامیدی سابق را دارد، به انضمام وقت هایی که پسرش را می بیند و احساسی می شود، که وسط اشک ریختن به همسرش بگوید که دوست ندارد بمیرد.

این دیالوگ برای هانیه توسلی مناسب تر بود. هرچند، از او هم تلاش آنچنانی و تا سرحد عجز و التماس نمی بینیم. به جز معدود صحنه هایی که خیلی سریع هم کات می شوند. در مقابل منزل خانواده مقتول، و در مغازه. انگار که صاحب اثر، کاراکتر هایش را بیش از حد دوست دارد. تمام طول فیلم، روند ساده انگارانه و مشخصی است که اصلاً قرار است به بخشش منجر شود. در طول فیلم، آیا می شد تصور کرد که قرار است بهزاد در انتها قصاص شود؟ در این صورت فیلمساز قرار بود با این کودک دوست داشتنی چه کند؟ کودکی که در طول فیلم، از پدرش شنیده که هر وقت از انجام یک اشتباه عذرخواهی کنی، بخشیده خواهی شد. در انتها هم که با مونولوگی بر خلاف کل فیلم سفارشی است و غیر طبیعی، از مادر مقتول تقاضای بخشش دارد. بعید است بشود برای چنین فرم کودکانه ای (نه به معنی بد آن، به این معنی که کودک محور فیلم است)، پایانی خشن تصور کرد.

بهروز شعیبی سر صحنه فیلم دهلیزخب با فیلم خوش ساختی طرف ایم که بی تردید قوت اش را از کارگردانی دارد و ضعف اش را از فیلمنامه. قصه ای که نوشته شده برای بیان ارزش بخشیدن، و با تشبیه کردن اتفاق جدی مثل قتل به یک شوخی کودکانه که شکتن شیشه همسایه است، سعی در انتقال مفهوم ارزشمند بخشش دارد. فیلمی که صحنه هایش، زندان هتل گونه ای که پدر و فرزند آزادانه در آن فوتبال بازی کنند و رئیس زندان مهربانی چون شاهرخ فروتنیان، که شخصاً پیگیر رضایت گرفتن برای زندانی اش است، همه در خدمت همان دوست داشتن بیش از حد کاراکتر هاست که عرض شد. از این لحاظ شاید دهلیز فیلم خاصی باشد. چون عادت کرده ایم در این گونه فیلم ها التهاب مصنوعی ببینیم و اشک و ناله و التماس، به حدی که تماشاگر پیش خود بگوید دیگر کافیست! ولی دهلیز از سوی دیگر بام افتاده است.

به صحنه ای که اوایل فیلم در منزل خانواده مقتول اتفاق می افتد دقت کنیم. زنی که نمی خواهد از خون برادرش بگذرد، با بازی نه چندان خوب، به هیچ وجه جدیتی را که برای مثال، فرامرز قریبیان شهر زیبا داشت، ندارد. این زن و دیوانه بازی مصنوعی اش، که پای مادرش را به آن شکل تکان دهد و از او حرف زدن اش را بخواهد، نه به بحران فیلم کمکی می کنند و نه به حل آن. بیش از سه کاراکتر اصلی، این برای دهلیز بزرگترین ضعف است که به خانواده مقتول نزدیک نمی شود. نه مهربانی و گذشت درست از آن ها می بینیم و نه جدیت و بی رحمی. نمی فهمیم که چرا 5 سال بهزاد را قصاص نکرده اند و حالا قصد این کار را دارند. اینکه ببخشند یا نبخشند، البته که برای بهزاد و خانواده اش فرق می کند، و برای ما. ولی برای آن خانواده هرگز. وقتی نه آدمی که کشته شده را می شناسیم و نه خانواده اش را، طبیعتاً دوست داریم آن ها رضایت بدهند و جز این از فیلم انتظار دیگری نمی رود.

با همه این اوصاف، دهلیز فیلمی است که باید دیده شود. مخصوصاً از جنبه کارگردانی، نماهای جالبی که بهروز شعیبی گرفته (صحنه های داخل خانه و فضای بزرخ گونه ملاقات با زندانی)، و بازی گردانی خوب او قابل توجه است. در کنار یک موسیقی بی نظیر که با فضای فیلم هم تناسب دارد.

 

 

محمدمعین موسوی


 تاريخ ارسال: 1392/5/15
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>صابر:

بازی متفاوت رضا عطاران توانایی این بازیگر رو نشان می دهد که منتقد به درستی اشاره کرده.

6+1-

چهارشنبه 23 مرداد 1392



>>>فریبرز:

نقد خوبی بود و شاید اولین نقد آقای موسوی که نظر مثبتی راجع به فیلم داشت!

5+1-

چهارشنبه 16 مرداد 1392




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.