محمدمعین موسوی
نقد فیلم پل چوبی به کارگردانی مهدی کرم پور
پل چوبی فیلمی است که به جای پرداخت قصه اصلی، به ماجراهای فرعی می پردازد که ربطی به فیلم ندارند و فقط به آن لطمه می زنند. امیر می توانست نازلی را در خیابان ببیند یا هرجای دیگر. آنقدر ساده پرداختن به یک واقعه سیاسی و این همان گویی کردن، شأن فیلم را پایین می آورد و باعث می شود تصور کنیم فیلمساز قادر نیست برای خودش دنیایی بسازد و فقط به بیرون ارجاع می دهد.
پل چوبی یک داستان ساده عاشقانه است که بی جهت برای خودش لایه های اجتماعی وسیاسی و ... قائل می شود. داستان های فرعی فیلم با سطحی نگری تمام پرداخت شده اند و قصه اصلی هم سرانجامی ندارد.
فیلم را از سه جهت می توان بررسی کرد. تم اصلی، رابطه بین امیر و نازلی و شیرین. داستان فرعی خواهر امیر و دوستش مانی که بسیار سطحی به حوادث انتخابات 88 گره خورده. و مسئله مهاجرت و رفتن این زوج و حرف های شعاری انتهای فیلم، صحبت از جبر جغرافیایی.
نکته اصلی که فیلم با آن آغاز می شود، همین مسئله رفتن است. به هیچ وجه دلیل تمایل آن ها برای رفتن مشخص نمی شود و تنها با یک جمله گذرا از زبان صبوحی (رفتن دلیل نمی خواهد، ماندن دلیل می خواهد) روی این موضوع سرپوش گذاشته می شود. اگر در ابتدا یک زوج می بینیم که به ظاهر در کنار هم خیلی خوش بخت اند و بعد از گذشت دقایقی با ورود مهمان های ناخوانده، می فهمیم که به خاطر گذشته شان با هم کمی اختلاف دارند، این که دلیل رفتن نمی شود. دو نفر که در ایران با هم اختلاف دارند با رفتن به یک کشور دیگر اختلافشان حل می شود؟ احتمالاً بیشتر هم می شود. نه تحصیل و نه کار، هیچ چیز دیگری هم برای این دو به عنوان دغدغه مطرح نیست که حتی بتوانیم علت را حدس بزنیم. به ظاهر آدم های بی بند و باری هم نیستند، چون هم امیر و هم شیرین از کوچکترین رابطه زوجشان با یک نفر دیگر دلخور می شوند. شیرین هر بار در نزدیکی صبوحی دیده می شود نمای بسته امیر را می بینیم که به آن ها نگاه می کند. از طرفی شیرین درباره عشق سابق امیر هم نگرانی دارد. یعنی این موضوع هم نمی تواند دلیل رفتن باشد. پس هیچ چیزی وجود ندارد که حتی با احتمال کم، ما بدانیم این دو نفر به خاطرش قصد زندگی کردن و بچه دار شدن در کشور دیگری را دارند. خب از همینجا مخاطب از فیلم جدا می شود، چون گره اصلی که فیلم روی آن بنا شده بی منطق است. با همین رویه فیلم ادامه پیدا می کند و در پایان صحبت های شعاری می شود که ربطی به فیلم ندارد. این که امیر موفق نشد رابطه اش با شیرین را حفظ کند می توانست در هر کجای دیگر این دنیا هم اتفاق بیافتد. پس حرفی که امیر در انتها می زند، این که در یک جبر جغرافیایی گرفتار شده و بی آنکه بخواهد در زندگی اش اثر می گذارد، صحبت هایی است که کاملاً از بیرون به فیلم اضافه شده و ربطی به قصه اصلی ندارد. در کل نریشن ها هم بیش از حد است و حتی با حذف کردنشان لطمه ای به داستان فیلم وارد نمی شود.
قصه عاشقانه فیلم، چیزی شبیه فیلم شب یلداست، ولی به مراتب ضعیف تر. داستان یک زوج که با رفتن یکی از آن ها رابطه شان به هم می خورد و شخص سومی وراد ماجرا می شود. اگر در آن فیلم با دیالوگ ها، میزانسن ها و بازی خوب فروتن منطق خاص رابطه و همینطور به هم خوردنش مشخص می شد، در پل چوبی این منطق وجود ندارد. رابطه ها، دیالوگ ها و شعر خواندن ها همه اداییست. نه دلیل شکل گرفتنشان را درست می فهمیم و نه به هم خوردن. اسم معشوق سابق امیر، نازلی انتخاب شده که به بهانه اش شعر شاملو خوانده شود و طعنه ای هم به وقایع اجتماعی بزند.
جمله ای در فیلم هست که فکر می کنم سه بار گفته می شود(عشق یعنی حالت خوب باشه). حال آدم های فیلم ما کی خوب می شود؟ امیر وقتی نازلی را می بیند، انگار که دنبال بهانه است برای به هم زدن با شیرین و چه خوب که این بهانه، با تلفن گنگی که پشتش صدای فرزاد حسنی است، به او داده می شود. اگر این شبهه خیانت نبود امیر ما با نازلی چه می کرد؟ حال خوب او چه بی دلیل رنگ عوض می کند. در اواخر فیلم هم بوگارت وار نازلی و دوست اش را راهی می کند که بروند، و در کنار دریا شیرین را می بیند. حال شیرینی که او می بیند واقعا شیرین است یا در خیال اوست؟ فرقی می کند؟
به راستی که امیر، یکی از بدترین بازی های بهرام رادان است که دلیل اصلی آن چیزی نیست جز ضعف شخصیت. دقت کنیم به بازی مضحکی که از پشت تلفن صدای صبوحی را می شنود و گریه می کند، و این بازی را مقایسه کنیم با فروتن در شب یلدا و فراز و فرود های آن آدم. امیر شخصیت معلقی است، در صحنه ای که توی کافه نازنین بالای سرش ظاهر می شود، او با اخم و بی تفاوتی سرش را پایین می آورد، یعنی که ظاهرا کاری به گذشته ندارد، ولی در صحنه بعدی سه نفری مشغول بازبینی فیلم های گذشته می شوند. به دیگر آدم های فیلم هم که نگاه کنیم همین قدر بی منطقی را دارند. نازلی و شیرین فقط و فقط برای این هستند که هر موقع لازم شد به دستور فیلمنامه نویس ظاهر شوند، حال در شلوغی جلوی زندان باشد یا به ناگاه در نقطه عطف دوم فیلم، روی مبل در خانه. صبوحی تیپ خوبی است اگر صحبت های نمادین اش در مورد شیر را نادید بگیریم. آدمی است که می شود به امیر حق داد که به او اعتماد نکند. ولی باز هم به خاطر ضعف شخصیت شیرین، این که بالاخره نمی فهمیم آدم مثبتی است یا نه، دروغ می گوید یا صادق است، متوجه نمی شویم که خیانتی رخ داده یا همه توهم امیر است. ذهن امیر و همینطور ما، ناخواسته به این سمت می رود که وقتی صبوحی تلفن شیرین را جواب می دهد و بر خلاف همیشه او را با اسم کوچک و بدون پسوند خانوم صدا می زند، یعنی یک اتفاق هایی افتاده. ولی فیلم این قضیه را به سر انجامی نمی رساند.
سردار کیست؟ چه کاره است؟ آشپز،مسئول پروژه های ساختمانی یا پلیس؟
قصه فرعی فیلم با این که اشاره به حوادث بیرون فیلم می کند و این برایش یک ضعف است، ولی از قصه اصلی راحت تر جلو می رود. مانی تنها آدمی است که برای ما باور پذیر است. آدم آرامی که اهل فعالیت سیاسی است، پای عقاید و علاقه اش می ایستد، پس می توان دلیل اختلاف با پدرش را هم حدس زد. احتمالاً آن جا هم مسئله عقاید و کارهایش مطرح بوده. وقتی یک آدم باورپذیر باشد می توان او را در موقعیت های مختلف قرار داد و کنشی برایش متصور شد. چیزی که در مابقی آدم های فیلم وجود ندارد.
پل چوبی فیلمی است که به جای پرداخت قصه اصلی، به ماجراهای فرعی می پردازد که ربطی به فیلم ندارند و فقط به آن لطمه می زنند. امیر می توانست نازلی را در خیابان ببیند یا هرجای دیگر. آنقدر ساده پرداختن به یک واقعه سیاسی و این همان گویی کردن، شان فیلم را پایین می آورد و باعث می شود تصور کنیم فیلمساز قادر نیست برای خودش دنیایی بسازد و فقط به بیرون ارجاع می دهد.
حال می توان به سبک جمله ای که صبوحی در فیلم بیان می کند، این طور گفت که فیلم بد دلیل نمی خواهد، فیلم خوب دلیل می خواهد. پل چوبی هم دلیلی برای خوب بودن ندارد.
محمدمعین موسوی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|