پرده سینما

عصیان فرشتگان، یا زدن به سیم آخر؟ نگاهی به حضور جوانان در سینمای امروز ایران-۲

خشایار سنجری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شهر زیبا ساخته اصغر فرهادی

جوان و میل به  استقلال

 

فرهادی در شهر زیبا ، به آفرینش کاراکتری پرداخته که سعی دارد زندگی خود و بچه اش را بچرخاند. زن جوانی که از همسرش جدا شده و برادرش در زندان است، ولی از پس خیلی کارها برمی آید. نبود مرد در زندگی اش بر او فشار وارد کرده ولی باعث نشده تا زیر بار مشکلات خم شود و اعلام ناتوانی کند. او به کمک دوست برادرش، به هر تلاشی دست می زند تا بتواند از ولی دم رضایت بگیرد. حتی در این شرایط سخت، برای خود این توانایی و انسجام  روحی را ایجاد کرده که بتواند عاشق شود. ترانه علیدوستی، شمایلی دلنشین و مهربان ازین شخصیت خسته دل و زخم خورده، به نمایش گذاشته و شهر زیبا را به اثری قدرتمند در عرصه ی معضلات جوانان در اجتماع تبدیل کرده، که بدون سیاه نمایی و در بستری از قصه های ریز و درشت فرهادی ، خودنمایی می کند.

 

 

جوان و اصول نانوشته ی مرسوم

 

نگار جواهریان و احمد مهرانفر در بیخود و بی جهتبیخود و بیجهت، فیلمی ست که در بیان مشکلات جوانان در ازواج (و پس از آن)، به دام کلیشه نیافتاده و از پرداخت های گل درشت و سانتیمانتال مرسوم -  که برای فریادرسی به اوضاع پیچیده جوانان در جامعه، دست به دامان صحنه های اشک انگیز و ترحم آور می شود- دوری گزیده است. زوج نگار جواهریان و احمد مهرانفر، که نمادی از تفاوت فاحش در طرز تفکر و بینش اجتماعی اند، آنقدر درگیر مشکلات و کاستی ها هستند که یادشان می رود باید برای روز عروسی، شادی کرد و به پایکوبی پرداخت. نگار جواهریان، نقش دختری را بازی می کند که در خانواده ای سنتی و مقید پرورش یافته و همواره تحت سلطه ی قوانین و اصولی بوده که نه در کتابی ثبت شده اند و نه در قانونی دیده می شوند. او که خود را در برابر این عرف دست و پا   گیر و بی رحم می بیند، در مقابل مادرش – که جاری کننده ی آن اصول است – صف آرایی کرده و او  را به این متهم می کند که «نمی دونم چرا می خوای به جای همه ی ما زندگی کنی!» این دیالوگ که بیانگر اختلاف عمیق در نگرش این دو نسل و ناتوانی آنها در فهم متقابل است، همچون شاه کلید این ماجرا در خانه ای ست که راننده ی کامیون آن را بزرگ می داند ولی برای ساکنان اش، همچون جهنمی شده که قواعد مرسوم جامعه ، برای این زوج ساخته است.

 

 

جوان و فلسفه ی منجی گری

 

بهنام بهزادی، در نخستین ساخته اش تنها دو بار زندگی می‌کنیم، با خلق مسیری پر پیچ و خم و ریتمی غیرخطی، برای یک سفر خیالی، فضاسازی کرده و جریان سیال ذهن یک مرد شکست خورده را، به دنیایی جدید هدایت می کند.

وقتی تمام امیدهای یک جوان به یأس تبدیل شده و تمام پل های پشت سرش را خراب شده می بیند، از زندگی فرار کرده و به دنبال مسبب خرابی ها و ویرانه ها ی میگردد. علیرضا آقاخانی، در نقش کاراکتری ظاهر شده که سخت به دنبال انتقام است و پس از آن، به هیچ فرجامی به جز پایان بخشیدن به کابوس اش، نمی اندیشد. اما در همین حال و هواست که شهرزاد، پیدایش می شود و همچون فرشته ی نجات، او را به یاد لحظات خوش زندگی  می اندازد .نیروی جوانی و قوه ی افسونگر تخیل، در قالب شهرزاد، در زندگی مرد اثری می گذارد که تمایل ذاتی انسان به انتقام، از ایجاد تأثیری مشابه، ناتوان است. نگار جواهریان، در قامت شهرزاد قصه گو ظاهر شده و او را به سرزمین رویاهای جوانی اش می برد. سرزمینی که در آن، خوردن شام در رستوران با جنس مخالف به عقده ای فروخفته تبدیل شده که حالا سر باز می کند.

 

 

جوان و روابط درون نسلی

 

باران کوثری و صابر ابر در دایره زنگیپریسا بخت آور در دایره زنگی برپایه ی فیلمنامه ی حساب شده ی اصغر فرهادی، به ساختن جامعه ای کوچک از دل آپارتمانی در شمال شهر پرداخته است. جامعه ای که پیر و جوان اش در پی منافع شخصی و بنا نهادن برج های خویش بر ویرانه های دیگران است. صابر ابر در نقش جوانی ست ساده و زودباور  که برای عشقی ساختگی و توهمی، خودش را به دردسر نصب ماهواره انداخته است و مانند تمام جوان های شکل خودش،  غیرتی هم می شود. باران کوثری، کاراکتری را به تصویر کشیده که آلیاژی از معصومیت و پلیدی  ست. پدیده ای که در اجتماع امروز ما، ما به ازای واقعیِ فراوان دارد .او با استفاده ابزاری از همه ی اعضای ساختمان، همچون ویروسی، به رابطه ها بیماری می افکند و همه را به بازی م یگیرد، حتی عشق فریب خورده اش، رضا را.

نیما شاهرخشاهی، در یکی از معدود نقش های خوب اش، جوانی را به نمایش می گذارد که عشق فیلمسازی ست و  با پدری سنتی و پرخاشگر مواجه است. حامد بهداد جوان دیگر داستان است – که مثل همیشه کنترل نشده بازی می کند- ولی  در پیاده سازی تیپ مرسوم پسرهای پولدار و بی خیال، موفق است.

سرنوشت همه ی این جوانان، همان پوچی و بطلانی ست که بر زندگی ساکنان ساختمان حکمفرماست. ساختمانی که نسخه ی مینیاتوری جامعه ی پر درد امروز ماست و  همه روزه درگیر معضلاتی ریز و درشتی ست که با خودش سریالی از مشکلات را به همراه دارد.

در نگاهی دیگر به جوان ها و روابطشان، به بوتیک می پردازم.همه ی شخصیتها به تدریج و باخطوطی ساده و بدون حشو هویت پیدا می کنند. از همان دیدار اول با جمع، شخصیت جهانگیر را علیرغم تعلق خاطرش به این جمع،  از جنسی دیگر می یابیم. وقار و پختگی در او دیده می شود که از بقیه متمایزش می کند و چنین می نماید که او تعدیل کننده ی این جمع پریشان  و پرهیاهو ست. داوود هم از قرار معلوم محرم راز جهانگیر و نزدیکترین فرد به اوست که از بقیه معقول تر به نظر می آید و به جهانگیر در مورد رابطه اش با دختری مسأله دار بارها تذکر می دهد. در آخرهم می فهمیم که چقد حق داشته است.

نلغزیدن در برهوت شعارگویی و گیر نیفتادن در هزارتوی بی در و پیکر معضلات اجتماعی، مدیون هوشمندی لحظه به لحظه ی حمید نعمت اله است. فیلمسازی که با ظرافت و از دل کنش های درام، دغدغه های اجتماعی اش را نمایش می دهد بی آنکه به رخ بکشد.

بوتیک پراحساس است بدون آنکه سانتیمانتال باشد. تلخ است بدون آنکه به طرزی تحمیلی سیاه جلوه کند.

 

 

خشایار سنجری

 

در همین رابطه بخوانید

 

عصیان فرشتگان، یا زدن به سیم آخر؟ نگاهی به حضور جوانان در سینمای امروز ایران-1


 تاريخ ارسال: 1392/7/28
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.