پرده سینما

نقدهای روزانه علی ناصری بر فیلم های سی و دومین جشنواره فیلم فجر

علی ناصری






 

 

 

 

این مطلب به صورت روزانه تکمیل و ارسال می گردد...

نقدهای روزانه علی ناصری

 

روز اول:

 

عاشق ها ایستاده می میرند

 

نمایی از فیلم عاشق ها ایستاده می میرندعاشق ها ایستاده می میرند اولین اثر شهرام مسلخی فیلمی است که در تلاش است تا از خود نگاهی نو به مسئله جنگ ارائه دهد اما به شدت در ارائه این نگاه که کاملاً مشخص نیست چه هدفی در پشت آن قرار دارد ناموفق عمل کرده است چرا که فیلمساز به شدت در فضاسازی ضعیف عمل کرده و قبل از توجهش به فضاسازی و شخصیت پردازی به مضمونی که در ذهنش است پرداخته و تنها تلاشی که برای ارائه این مضمون در نظر گرفته شده است خلق یک تراژدی است تا بلکه مخاطب به هنگام روبرو شدن با فاجعه رخ داده در فیلم ارتباط برقرار کرده و در کنار تجربه احساس غم و اندوه با فیلم همراه شود. اتفاقاتی که در این فیلم رخ می دهند تا حد بسیاری هیچ ارتباطی با هم ندارند، وارد شدن شخصیت سروش صحت به خانواده کرد های عراقی بسیار احمقانه است، مرگ کاراکتر پوریا پورسرخ، جدال های وی با برادرش هیوا، عروسی خواهر آنها و غیره فیلم را تبدیل به بلبشویی از اتفاقات بی ربط و سانتیمانتال کرده که تنها هدفشان از بودن همان احساساتی است که به دلیل عدم فضاسازی و شخصیت پردازی مناسب منتقل نمی شود و همین شخصیت پردازی ضعیف باعث شده تا بازیگران فیلم که در قسمت های مختلف کاراکترشان در فیلم کاملاً رها و گم می شود به شدت ضعیف تر از سایر آثار خود ظاهر شوند و نتوانند در ایفای نقش شخصیت شکل نگرفته خود موفق عمل کنند که اشکال اصلی این مسئله در ناتوانی فیلمساز است. یکی از مسائل مهمی که به فضاسازی فیلم لطمه بسیاری وارد کرده است ارجاع های بی دلیل فیلم به گذشته است که باز هم این ارجاع ها تنها برای خلق فضایی احساسی و سانتیمانتال است. همه فلاش بک های فیلم می توانند از آن حذف شده تا فیلم دارای شکل و ساختار منسجم تری شود. به همین دلایل مضامین ارائه شده در عاشق ها ایستاده می میرند در سطح باقی مانده و تنها شبیه به شعارهای بسیار کلیشه ای شده اند که گهگاه شاید باعث آزار بیننده نیز بشوند و در میانه فیلم باعث بلند شدن مخاطب از صندلی سینما شوند.

 

گنجشگک اشی مشی

 

نمایی از فیلم گنجشکک اشی مشیفیلم سینمایی گنجشگک اشی مشی در سه اپیزود نسبتاً کوتاه روایت می شود که هر کدام توسط یک کارگردان ساخته شده اند.فیلم هایی که در سه اپیزود ساخته می شوند مطمئناً باید نقطه مشترکی در شکل روایی یا داستان یا مضمون داشته باشند و یا دنباله رو هم بوده و در نقطه ای به یکدیگر متصل شوند اما همانطور که سینما قاعده و قانون مشخصی را نمی طلبد شاید بتوان فیلمی را دید که فاقد هرگونه اشتراکی بین اپیزودهایش باشد.در صورت مشاهده چنین فیلمی پی بردن به هدف فیلمساز برای ساخت آن کمی مشکل می شود. گنجشگک اشی مشی فاقد ارتباط مشترک بین اپیزودهایش نیست اما بین اپیزودهای آن ریسمان محکمی وجود ندارد که بتواند آن ها را به هم متصل کند و گنجشگک اشی مشی را به یک فیلم تبدیل کند، پس در نتیجه حاصل دیدن این فیلم احساسی است که با مشاهده سه فیلم کوتاه پشت سر هم یکی است و مطمئناً اپیزود خاطر انگیز آن اپیزود آخر است و آن هم نه به خاطر اینکه این اپیزود دارای درامی تأثیرگذار است بلکه تنها به این دلیل است که اپیزود بن بست آخرین قسمت فیلم است و از آن جا که هیچ یک از قسمت های فیلم تأثیرگذار نیستند آخرین قسمت گنجشگک اشی مشی تأثیرگذار تر می شود. از آنجا که تلاش فیلمنامه نویس برای جذب مخاطب همانند بسیاری از فیلم های سینمای ایران به غلیان در آوردن احساسات مخاطب است کارگردان های فیلم نیز تأکیدات بسیاری بر این مسئله داشته و از آنجا که قصه فیلم توانایی انجام هدفش را ندارد اکثر مواقع مخاطب با تأکیدات فیلمساز ارتباط برقرار نمی کند. فیلمساز که خوب می داند مخاطب به راحتی نمی تواند مجموعه گنجشگک اشی مشی را دنبال کند در قسمتی از اپیزود مرا بشنو با نشان دادن کاراکتر زن معتاد در اپیزود اول قصد فریب مخاطب را دارد که این سه قسمت به هم مرتبط هستند ولی در ادامه مخاطب فریب خورده پس از پایان فیلم متوجه فریب فیلمساز و وقتی که تلف کرده است می شود. نقطه اشتراک بین سه قسمت این فیلم ارتباط آن با کودکان و نوجوانان و رابطه شان با پدر و مادر است اما اشتراک مضمونی این سه قسمت در نگاه فیلمنامه نویس این است که در هر سه قسمت پدر یا مادر فرزندان به آن ها خیانت کرده و پس از کش و قوس غلو شده و به قولی افسانه ای و به شدت سانتیمانتال به اشتباه خود پی برده و دچار حس مادرانه یا پدرانه می شوند که چنین تغییر دیدگاهی در آن ها به طور ناگهانی عجیب تر از رفتارهای خصمانه آن ها در ابتدا به نظر می رسد و این رفتارها که از نظر اخلاقی ناشایست و از نظر منطقی نامعقول هستند به کلیت فیلم لطمه وارد کرده اند.

 

بیگانه

 

نمایی از فیلم بیگانهجدیدترین اثر بهرام توكلی با نام بیگانه برداشتی آزاد از نمایشنامه مشهور تنسی ویلیامس به نام تراموایی به نام هوس است. با دیدن این فیلم بیشتر از قبل به این مسئله اطمینان پیدا کردم که دوران این فیلمساز آغاز نشده به پایان رسید.  در این فیلم توكلی بار دیگر به سراغ شخصیت های بسیار خاص و به نوعی عتیقه رفته تا بتواند آن ها را انسان هایی خاص و عمیق جلوه دهد و فضای فیلم خود را رمزآلود كند و از آنجا كه به خوبی می داند شخصیت های درونگرا انسان هایی مرموز و خاص به نظر می رسند همه شخصیت های فیلمش را كه از این نمایشنامه گرفته است به شدت درونگرا كرده تا بتواند در جایجای فیلم با بروز واقعیاتی از درون آن ها بیننده را دچار شوك كند و در برخی مواقع بر سر دو راهی قرار دهد. در این فیلم نه تنها شخصیت كاراكتر پانته آ بهرام روانی به نظر می رسد بلكه همه كاراكترها روانی هستند اما مهمتر از هر چیز شخصیت كاراكتری است كه پانته آ بهرام ایفای آن نقش را بر عهده دارد و نكته عجیب این است كه این كاراكتر اعتقاد شدیدی به آیین یوگا (ورزشی برگرفته از دین و آیین بودا) دارد. قبل از هر چیز باید گفت بزرگترین ایراد بیگانه پایان بندی آن است، در این پایان بندی شخصیت پردازی به طور كلی زیر سؤال رفته و در آخر فیلم هنگامی كه سپیده شخصیت نسرین را لو داده و دلیل همه كارهایش را می گوید به تازگی مسئله جدیدی باز می شود كه در آخر بدون هیچ پایانی فیلم تمام می شود و همه شخصیت های فیلم به جز شخصیت نسرین كه اعتقاد به یوگا دارد رها می شوند. تنها نسرین است كه پس از گفته های خواهرش سپیده به اهداف خود می رسد. وقتی سپیده اظهار می دارد كه او از علاقه مند كردن دیگران به خود لذت می برد و سپس با تحقیر شخص عاشق به لذت خود می افزاید این عملكرد را در پایان نسرین بر سر دوست امیر می آورد و از طرفی به دیگر اهداف بیمارگونه خود نیز می رسد و زندگی خواهرش را نیز دچار تنش و درگیری می كند. بیگانه بر خلاف ادعا و تلاشی كه دارد در مسائل روانی و درونی كاراكترها قدرتمند نیست و اتفاقاً از این بابت دچار ضعف بسیاری است و در كنار این ضعف بزرگ كه در كنش ها و روابط علت و معلولی كاراكتر ها مشخص است شكل روایی بیگانه است كه ضعف بسیاری دارد. علاقه نسرین به یوگا باعث شده تا به كارگردان این اجازه داده شود در جایجای فیلم از موسیقی های مورد علاقه خود استفاده كند و به نوعی خودارضایی مشغول شود، صحنه آغازین فیلم كه صحنه ای زیبا با موزیكی دلنشین است فقط زیبا و دلنشین است و هیچ كاركردی در فیلم ندارد و در جایجای فیلم نیز نشان داده می شود و تنها دلیلی كه می توان برای آن یافت این است كه این صحنه نشانی از درونیات به هم ریخته اما زیبای نسرین دارد كه البته این هم استدلال چندان درستی نیست. از این دست صحنه ها كه به خاص جلوه دادن فیلم كمك كرده اند در بیگانه بسیارند و به نوعی همین صحنه های بی دلیل هستند كه بارها فیلمساز را توسط روشنفكران نجات داده و به فلسفه بافی مشغول كرده است. به نظر بهتر است به جای این بی صداقتی و ریاكاری به شخصیت پردازی و پیشبرد قصه فكر كرد.

 

سیزده

 

نمایی از فیلم سیزدهسیزده فیلمی است كه در حد ادعایش بزرگ و دقیق است و اگر چند اشكالی كه در آن دیده می شود نبود بی شك یكی از پنج فیلم برتر جشنواره سی و دوم بود هر چند كه در روز اول جشنواره این فیلم را تماشا كردم اما این احتمال وجود دارد كه سیزده یكی از پنج فیلم برتر جشنواره سی و دوم برای من باشد. فیلم از همان ابتدا فضای خاص خود را به مخاطب معرفی كرده و قرارداد خود را به نوعی با وی می بندد. به همین دلیل شخصیت های خاص فیلم با همه دیوانگی شان كاریزماتیك به نظر می رسند و بیننده با آن ها همراه می شود. در ادامه با جدا شدن پدر و مادر بمانی (كاراكتر سیزده ساله فیلم)، بمانی در خانه تنها شده و به خیابان روی می آورد. فیلم در ابتدا با خشونت هایی شروع می شود كه ممكن است در خیابان توسط چند جوان انجام شود، از نظر منطقی برخی خشونت ها غیر قابل قبول هستند اما فیلمساز قبل از آن قرارداد خود را با بیننده بسته است و به دلیل فضاسازی مناسب با دنیای فیلم هیچ قسمتی از فیلم منزجر كننده به نظر نمی رسد. نوجوان سیزده ساله كه در آستانه سن بلوغ قرار دارد توجه بسیاری به جنس مخالف نشان می دهد و در خیابان نیز با دختری جوان آشنا شده است كه البته سن بیشتری از او دارد. خشونت های ارائه شده در فیلم بسیار غلو شده هستند و فیلمساز فضا را به گونه ای طراحی كرده است كه انجام این اعمال خشن همراه با لذت باشد و به نوعی شهوت شكل گرفته در بمانی را با خشونت همراه كرده است و در ابتدا ممكن است یكی از راه های خالی كردن این شهوت را خشونت بیش از حد معرفی كند كه این می تواند یكی از ایرادات فیلم باشد اما پس از صحنه قتل و پس از آنكه فیلمساز در این صحنه مخاطب را از لحاظ خشونت ارضا كرد با نشان دادن عاقبت كاراكترهای گناهكار به جنگ با این خشونت و لذت می پردازد و در اینجاست كه مخاطب پس از لذت بردن از خشونت بسیار زیاد فیلم دچار شوك و حیرت می شود و از خشونت حاكم بر فیلم می ترسد. كارگردانی هومن سیدی به عنوان یك كارگردان كم تجربه در حیطه سینما بسیار قابل قبول است. استفاده های درست وی از صدا برای فضاسازی، تعریف نماهای اكسپرسیونیستی مناسب سیزده را از لحاظ بصری به فیلمی منسجم تبدیل كرده است اما از لحاظ روایی سیزده پس از قتلی كه صورت می گیرد دچار افت شده و از ریتم جذاب خود می افتد و به دلیل نبود نیاز دراماتیك كمی خسته كننده می شود كه بهتر بود فیلمساز برای این قسمت از فیلمش نیز تدبیر درستی می اندیشید.

 

روز دوم:

 

قصه ها

 

نمایی از فیلم قصه هافیلم سینمایی قصه ها دارای روایتی چند اپیزودی است که بدون هیچ ریسمانی قصه های مختلف را فیلمساز به هم متصل کرده است و در این فیلم به جای قصه پردازی فیلمنامه نویس بیش از هر چیز به خودنمایی و خودستایی پرداخته است چرا که رخشان بنی اعتماد با نگاهی به شدت منفی (نگاه به شدت منفی به خودی خود نمی تواند دلیل بر ضعف فیلم باشد به طوری که در برخی فیلم های نئورئالیستی سینمای ایتالیا این مسئله وجود دارد) به سرگذشت انسان ها در ایران پرداخته است و این پردازش که به شدت همراه با خودنمایی و خودستایی است از گذشته کاراکترهای متعدد فیلم های معروف این کارگردان گرفته شده است. قصه ها برای رخشان بنی اعتماد و فیلمسازان جوان سینمای ایران می تواند درس بزرگی داشته باشد و آن توجه به جهان بینی یکسان و زبان سینمایی منحصر به فرد است چرا که بنی اعتماد با ساخت این فیلم به شدت شعار زده آن هم شعارهایی که از سوی دیگر دیوار افتاده است، به این معنی که بسیاری از مسائل مذهبی در سینمای ایران به شعار تبدیل شده اند و هر فیلمسازی که کمترین اشاره به این مسائل داشته باشد به شعارزدگی محکوم می شود اما شعارهایی کاملاً در تضاد با این شعارها نیز هستند که به شدت غلو شده اند اما کمترین انتقادی به شعارزدگی آن ها نمی شود و فیلمساز به خوبی این مسئله را می داند و از آن به نوعی برای بر سر زبانها افتادن و بزرگنمایی خود استفاده کرده است و با ساخت سرگذشت کاراکترهای فیلم هایش در یک فیلم می خواهد این مسئله را به سینما دوستان و مخاطبانش بفهماند که او دارای یک خط فکری دقیق با جهان بینی عمیق است و همه کاراکترهایش را می تواند در کنار هم جمع و به سرنوشت مشخصی که به آن گویا اعتقاد هم دارد دچار کند اما از زبان سینمایی نداشته اش غافل مانده و در این فیلم به شدت نشان داده که در سینما اگر چه دارای خط فکری و جهان بینی مشخصی است اما دارای زبان سینمایی مشخصی نیست چرا که قصه ها در اپیزودهای مختلفش با توجه به کاراکترهای مختلف گاه تبدیل به فیلم فارسی، گاه کمدی رمانتیک های تین ایجری، گاه فیلم های به نوعی روشنفکرانه، گاه تبدیل به فیلمسازی آوانگارد و غیره می شود اما مسئله ای که در همه اپیزودها مشخص است شعارهای یکسان و دم دستی است که می خواهند همه چیز و همه کس را بدون ریشه یابی نقد کنند و برخی مخاطبان را که دارای احساساتی دم دستی هستند جذب کنند و از آنجا که فیلمساز به همه چیز چنگ انداخته و همه چیز را نقد کرده است و فیلمش شامل هر دردی در جامعه می شود می تواند مخاطبان بسیاری را به سمت خود جذب کند ولی مسئله مهم ماندگاری فیلم در ذهن مخاطب و دلیل بیان این نقد ها است که در فیلم نامشخص است و تنها برای دلخوشی فیلمساز نشان داده شده اند و از آنجا که فیلم تنها اشاره به ناهنجاری های اجتماعی و گاه سیاسی می زند و هیچ یک را به شکلی ریشه دار همراه با قصه بررسی و نقد نمی کند مطمئناً دوامش در ذهن مخاطبان احساساتی نیز بسیار کم (شاید در حد چند ساعت) خواهد بود. یکی از تنها نکات مثبت فیلم بازی نسبتاً خوب بازیگران است که آن را هم می توان نشأت گرفته از گذشته این کاراکترها در فیلم های دیگر این فیلمساز دانست، چرا که کاراکترهای بدون پیشینه همچون کاراکتر پیمان معادی و ریما رامین فر دارای بازی به شدت معمولی و گاه ضعیف هستند

 

زندگی جای دیگری است

 

 

نمایی از فیلم زندگی جای دیگری استمنوچهر هادی یکی از فیلمسازانی است که دارای جهان بینی نسبتاً مشخصی است و تقریباً با دغدغه های خود فیلم می سازد و جدیدترین اثر وی با نام زندگی جای دیگری است نیز در راستای دغدغه های این کارگردان ساخته شده است.

زندگی جای دیگری است به مسئله ای می پردازد که ممکن است هر انسانی با آن روبرو شود. شخصیت اصلی فیلم که حامد بهداد ایفای نقش آن را بر عهده دارد انسانی بی تفاوت، خونسرد و نسبتاً عصبی است که پس از مطلع شدن از بیماری وخیمش که او را قریب به مرگ کرده برخی وجهه های شخصیتی اش تغییر کرده و به انسانی متفاوت تبدیل می شود.

این ایده که کاراکتری در آستانه مرگ قرار داده شود شاید بارها توسط فیلمسازان مختلف به فیلمنامه تبدیل شده است اما قرار گرفتن انسان های مختلف در این شرایط بسیار متفاوت است و در این فیلم نویسنده توجه ویژه ای به این مسئله داشته و به درستی کاراکتر فیلم را در مسیر تغییر شخصیتش قرار می دهد و تغییراتی که در شخصیت کاراکتر حامد بهداد رخ می دهد منطقی و دقیق است و در کنار این دقت، فیلم مضمون خود را نیز تا حدی منتقل می کند اما از مشکلات عمده فیلم می توان به ریتم بسیار کند آن اشاره کرد که در آن مسائل و صحنه های خسته کننده بسیاری مطرح می شود که می توانست با کمی خلاقیت و قصه پردازی جایگزین شود تا فیلم بتواند برای مخاطب لذت بخش تر باشد و از طرفی شاید بتوان پذیرفت که این ریتم کند باعث فضاسازی مناسب شده است اما تلاش فیلمساز برای کند کردن ریتم فیلم و قرار دادن مخاطب در فضایی تلخ بسیار بیشتر از حد لزوم است و این کار را با نماهای طولانی بسیاری افزایش داده است و در این نماها با توجه به فضای فیلم با اینکه مخاطب را به شخصیت اصلی نزدیک تر می کند، مخاطب به مرور خسته تر نیز می شود و فیلم در خطر طرد شدن از سوی مخاطب قرار می گیرد. برای مثال می توان به صحنه های سیگار کشیدن حامد بهداد اشاره کرد.

بازی بازیگران تا حدی قابل قبول و همسان با شخصیت کاراکترشان است. یکتا ناصر را می توان بهترین بازیگر فیلم دانست و بازی دلنشین وی برخی مواقع بسیار تأثیرگذار است و به جذابیت فیلم کمک شایانی می کند.

 

زندگی جای دیگری است از ابتدا تا لحظات پایانی فیلمی قابل قبول و تأثیرگذار است اما در پایان با پایان بندی بسیار ضعیف فیلمنامه نویس مشکلات بسیاری گریبانگیر آن می شود و مضمون ارائه شده در فیلم را تا حدی دچار مشکل می کند و فیلم را به این مضمون می رساند که زندگی در این دنیا ارزشی ندارد، امید به زندگی را از زندگی کسانی که به بیماری های مشابه با بیماری داود مبتلا هستند حذف می کند و به نوعی آن ها را تشویق به مرگ برای اطرافیان می کند و ادامه زندگی اندک آن ها را بی ارزش می داند و از طرفی کاراکتری که پارسا پیروزفر به ایفای نقش آن پرداخته مشخص نمی شود که آیا واقعاً گناهکار بوده یا خیر و عملکرد داود برای وی در آستانه مرگ به شدت احمقانه و نادرست به نظر می رسد و از نظر اخلاقی نیز بهتر بود تا فیلمساز علاوه بر ارائه مضمون مورد نظر خود که به نوعی تشویق به عدم دلبستگی به دنیا و اهمیت دادن به احساسات و رفتارهای اطرافیان است را به شکل دیگری ارائه می داد تا این ناامیدی نیز در فیلم گنجانده نشود.

 

ملبورن

 

نمایی از فیلم ملبورناولین اثر سینمایی نیما جاویدی با نام ملبورن فیلمی است شکل گرفته از جزئیات که فضاسازی آن نیز بیشتر با جزئیات فیلمنامه شکل گرفته است. این فیلم سینمایی که به وضوح در شکل روایی برگرفته از سینمای فرهادی است با همان جهان بینی به ایده جذاب خود پرداخته و در پردازش ایده خود گاه به زور فیلم را شبیه به فیلم های فرهادی می کند و برخی مواقع این گرایش تبدیل به تقلید می شود. به عنوان مثال می توان به زمانی که کاراکتر پیمان معادی با کاراکتر نگار جواهریان در اواخر فیلم بر سر دو راهی مانده و پیمان معادی می خواهد جنازه بچه را داخل چمدان بگذارد و با ضرب و شتم نگار جواهریان روبرو می شود اشاره کرد که کنش جواهریان در این صحنه به شدت احمقانه و عجیب است و فقط در این راستا این کنش برای کاراکتر تعریف شده است که فیلم شبیه به فیلم های فرهادی شود و حتی شاید این تقلید ناخودآگاه باشد اما کاملاً مشخص است.

شکل دادن به موقعیت بحرانی برای دو کاراکتر جوان که در آستانه هجرت به کشوری دیگر هستند تا حدی خوب است و آن ها را در موقعیتی قرار می دهد که گرفتار گرهی بازنشدنی هستند اما از آنجا که گاه کنش این دو کاراکتر نسبت به موقعیت شکل گرفته احمقانه می شود ممکن است مخاطب همراهی خود با فیلم را از دست بدهد اما از آنجا که گره شکل گرفته در فیلم بسیار گره تأثیر گذاری است می تواند قلاب بسیار خوبی برای حفظ مخاطب باشد و فیلمساز تا پایان از این قلاب برای حفظ مخاطب استفاده می کند ولی در برخی مواقع به دلیل اینکه می خواهد زمان فیلم را به عمد طولانی کند کاراکترها را مجبور به کنش های احمقانه می کند و این کنش ها گاه به فضاسازی فیلم لطمه زده است اما در کل می توان فیلمنامه ملبورن را یکی از بهترین فیلمنامه هایی دانست که در این جشنواره به فیلم تبدیل شده اند چرا که شخصیت پردازی دقیق و فیلمنامه فاقد حفره های روایتی است و اگر نویسنده به روابط علت و معلولی فیلم و پایان بندی آن توجه بیشتری می کرد ملبورن را می شد تا الآن بهترین فیلم دانست که اولین تجربه کارگردان است.

فیلم به تقلید از سینمای فرهادی قصد دارد تا پایانی باز داشته باشد اما در واقع فیلم هیچ پایانی ندارد و گریه های دو کاراکتر در تاکسی نمی تواند نشانه ای از رفتن یا نرفتن آن ها باشد.

یکی از نکات مثبت فیلم میزانسن و طراحی صحنه است که به بلبشوی رخ داده در زندگی داود و همسرش کمک می کند و حرکت های دوربین در چارچوب بسته خانه تا حدی مخاطب را از لحاظ حسی با کاراکترها همراه می کند و در کنار این مسئله بازی نسبتاً خوب بازیگران است که همه اینها در کنار هم احساسی از عصبانیت و دلهره را به مخاطب منتقل می کند که اگر چه شاید از لحاظ سلیقه با آن مخالف باشم اما این تکنیک ها فیلم را در راستای هدف فیلمساز قرار داده است.

 

 

 

روز سوم:

 

چ

 

نمایی از فیلم چچ یکی از فیلم هایی است که در این جشنواره امید بسیاری به کسب جوایز متعدد دارد اما جدیدترین اثر یکی از دغدغه مند ترین فیلمسازان کشور مطمئناً نمی تواند انتظاراتی را که نسبت به وی با فیلم های آژانس شیشه ای، از کرخه تا راین و غیره به وجود آمد برآورده کند.

چ به چند ساعت از زندگی شهید چمران می پردازد که تلاش های وی برای آزادسازی پاوه را نشان می دهد، بنابراین در این فیلم از گروه های چریکی یازده نفره وی که در عملیاتشان به شهادت نود درصد آنها ختم می شد خبری نیست، در واقع جدیدترین اثر حاتمی کیا به حاشیه ای از رشادت های چمران می پردازد و به نظر قصد ندارد رشادت های وی را به تصویر بکشد و تنها می خواهد شهید چمران را در از خود گذشتگی و درایتش معرفی کند که البته این کار را هم نیمه کاره انجام می دهد و در این فیلم به جای معرفی چمران از این بعد مخاطب بیشتر به خیانت بنی صدر و درایت و هوشیاری خمینی پی می برد و از چمران تنها وسیله ای به عنوان معرفی استفاده می شود.

همه مخاطبانی که به دیدن این فیلم می آیند مطمئناً می دانند که شهید چمران دانشمند ارزشمندی برای کشور بود که پیشنهادات آمریکا را برای یک زندگی مرفه نپذیرفت و برای نجات مسلمانان لبنان و کشورش به جبهه ها آمد اما با این حال نمی تواند تلاش فیلمساز برای معرفی وی از این نظر دارای ایراد باشد اما وقتی مخاطبان چنین اطلاعاتی می توانند داشته باشند پس فیلمساز یک قدم بیشتر باید بردارد تا مخاطب را از اطلاع به درک برساند و بتواند در کنار مطلع بودن از این مسئله شهید چمران را هم به خاطر این بزرگی درک کند. فیلمساز نیز در راستای درک این مسئله تلاش کرده و فضاسازی را نیز تا حدی خوب و قابل قبول انجام داده. به عنوان مثال زمانی که شهید چمران (فریبرز عرب نیا) در قبرستان در حال مذاکره با فرمانده جبهه مخالف است و فرمانده دشمن او را به یاد پیشنهادات آمریکا و زندگی مرفهی که می توانست داشته باشد می اندازد مخاطب نیز بیشتر می تواند بزرگی چمران را درک کند چرا که او در مقابل زندگی مرفهی که می توانست داشته باشد در فضایی کاملاً متضاد قرار دارد که هر لحظه ممکن است کشته یا اسیر شود اما نکته ای که باعث ایراد می شود صحبت های بیشتر برای درک بیشتر است که از فضاسازی خارج شده و به شعار می رسند. ادامه صحبت های چمران و فرمانده دشمن جذابیت خود را از دست می دهد و فیلم را تبدیل به فیلمی سراسر شعار می کند و باعث می شود که حتی آن تأثیر کوچک هم گاه از بین برود.

هدف حاتمی کیا از لحاظ اخلاقی هدفی ارجمند و بزرگ است اما شیوه رسیدن به مضمون گاه به حدی دم دستی است که شاید باعث خنده و حتماً انزجار مخاطب از فیلم می شود. اینکه نماز را عامل وحدت و انسجام بدانیم مضمونی مقدس و ارجمند است اما اگر بلد نباشیم چگونه این مضمون را ارائه دهیم به ذهن مخاطب ناآگاه نسبت به نماز لطمه زده ایم و آن را تبدیل به مضحکه ای برای خنده کرده ایم.

قدم گذاشتن در این مسیر متأسفانه در سینمای ایران به دلیل سیاست های به شدت غلط کاری بسیار دشوار است چرا که شعارها باعث شده تا ذهنیت مخاطبان از این مسائل منفی شود و در برابر آن ناخودآگاه موضع بگیرند و به قولی گوششان از نصیحت پر باشد. به همین دلیل اکثر فیلمسازان روشنفکر ما به سمت نمی روند تا مبادا دچار انزجار شوند و مخاطبان را از دست دهند اما ابراهیم حاتمی کیا از معدود فیلمسازانی است که هر وقت از این مسائل صحبت کرده مخاطب را دچار انزجار نکرده و همچنان در این مسیر گام برداشته (که بسیار قابل تقدیر است) اما متأسفانه وی نیز در آخرین اثرش دچار شعارزدگی شده و مطمئناً مخاطبان نمی توانند با این شعارها فیلم را ادامه دهند.

علاوه بر مسائل فیلمنامه ای که دارای مشکلات بسیار است در اجرا فقط می توان از جلوه های ویژه کامپیوتری ایراد گرفت که گاه صحنه های بسیار تسنعی را به فیلم بخشیده اند اما فیلمبرداری و طراحی صحنه را می توان یکی از نکات مثبت فیلم دانست.

 

خط ویژه

 

نمایی از فیلم خط ویژهشاید در وهله اول اگر بخواهیم در مورد خط ویژه نظر بدهیم آن را فیلم مفرح و جذاب بدانیم که در گیشه می تواند موفق باشد اما با کمی توجه می توان به خوش ساخت بودن آن و فیلمنامه قدرتمندش پی برد که البته خالی از اشکال نیست اما به دلیل نگاه نو فیلمساز می توان از اشکالات تا حدی چشم پوشاند.

خط ویژه یک کمدی جذاب با ریتم و ساختاری منسجم است. از همان ابتدا فیلم با معرفی اندک کاراکترها وارد قصه می شود و جذابیت فیلم با تعقیب و گریزها تا پایان با کمترین ایراد مستدام می ماند.

استفاده از عنصر تصادف به دلیل قراردادهایی که فیلمنامه نویس با مخاطب در ابتدای فیلم می بندد به خوبی در فیلم جای داده شده است و این مسئله که به طور تصادفی همه کاراکترها به هم متصل می شوند احمقانه و غیرمنطقی به نظر نمی رسد.

شوخی هایی که در فیلم اتفاق می افتد به دور از لودگی بسیار دلنشین و جذاب است و حتی گاه برای خندان مخاطب از موقعیتی که کاراکترها در آن قرار دارند استفاده می شود و یا فیلمساز با کمک بازیگران و کاراکترهای شان خود موقعیتی کمدی می سازد. بازی بازیگران (به خصوص هومن سیدی) هماهنگ با کاراکترشان است و در شخصیت پردازی همه کاراکترها توجه بسیاری شده است. فضای دلنشین فیلم در کنار حس دلهره و تعقیب و گریز به خوبی همخوانی دارد. دامنه اتفاقاتی که برای کاراکترها رخ می دهد به خوبی گسترده می شود و تنها این گستردگی گاه بیش از حد زیاد و کمی غیرقابل قبول می شود. علی رغم اینکه مصطفی کیایی فیلمساز جوانی است در این فیلم خبری از حرکات و قاب بندی های عجیب دوربین نیست و فیلمساز در ساده ترین شکل، پلان ها را تعریف کرده و از همین سادگی نیز به هدف خود در مضمون رسیده است.

خط ویژه در کنار سرگرمی و جذابیتی که به مخاطبش می بخشد مضمون خود را نیز ارائه می دهد. اشاره به مشکلات جوانان، تبعیضی که در مواقع مختلف بین افراد جامعه برای پیشبرد کارها انجام می شود، پارتی بازی و راند خواری و غیره بسیار خوب در فیلم جای داده شده اند و فیلمساز بدون شعارزدگی با ارائه جهان بینی خود مخاطب را برای قضاوت آزاد می گذارد.

 

برف

 

نمایی از فیلم برفبرف فیلمی است که تکلیفش با خود روشن نیست و نمی تواند تکلیف مخاطبش را نیز روشن کند که چه چیزی را قرار است ببیند و فیلم چه مسئله ای را دنبال می کند. خیانت، بی مسئولیتی، ریاکاری، دروغ، طلاق، ازدواج مصلحتی، پنهان کاری، بی بند و باری و یا مشکلات مالی؟ هر مشکلی که می تواند یک خانواده با آن درگیر باشد در برف وجود دارد و از همه بدتر چیدمان بسیار بد این همه مشکل در کنار هم توسط فیلمنامه نویس است و اینکه در آخر قربانی همه مشکلات شخصی به نظر شخصیت بی گناه باید باشد که آن هم پدر خانواده است. فیلمساز حتی نمی داند که چرا نام فیلمش برف است و با برف چه المانی را می خواهد دنبال کند.

به جرأت می توان گفت که خانواده ای که در این فیلم به تصویر کشیده شده است یکی از کثیف ترین خانواده های تاریخ سینمای ایران است. از نظر منطقی امکان پذیر نیست که این همه مشکل در یک روز در یک خانواده نمایان شود و بروز پیدا کند. مخاطب بعد از دیدن برف مطمئناً با حس و حال بسیار بدی سالن سینما را ترک خواهد کرد و چیزی که از همه بدتر حال بیننده را ممکن است بد کند نامشخص بودن سرنوشت کاراکترهای فیلم است که همه آن ها در آخر در فیلم رها می شوند و هیچ یک از مشکلاتی که در برف مطرح می شوند به سرانجامی نمی رسند و فیلمساز با این که این همه مشکل را در فیلم مطرح می کند (مطرح کردن مشکلات زمینه را برای شکل گیری درام آماده می کند) هیچ درامی در کلیت فیلم شکل نمی گیرد و به قولی هیچ قلابی برای حفظ مخاطب انداخته نمی شود و از ابتدا مخاطب می تواند پیش بینی کند که فیلمنامه نویس قصد دارد همینطور بدون منطق به مشکلات این خانواده بیفزاید.

 

 

 

روز چهارم:

 

متروپل

 

نمایی از فیلم متروپلوقتی فیلمی همچون متروپل را می بینیم به قدرت کیشلوفسکی پی می برم که بعد از ساختن قرمز در مصاحبه ای اعلام کرد دیگر فیلم نمی سازد چرا که فیلمسازی برای او کافی است.

مسعود کیمیایی در این فیلم پایان دوران خود را اعلام کرد و نشان داد که امروز بیش از ساختن فیلم به علایق شخصی خود اهمیت می دهد. متروپل قبل از اینکه فیلم باشد یک جنگ و دعوای احمقانه است که حتی مخاطب را به یاد فیلم فارسی های دهه چهل و پنجاه هم نمی اندازد و در این فیلم کاملاً مشخص است که خالق قیصر دلش برای جنگ و دعواهای کاباره ای تنگ شده و بی دلیل می خواهد جنگ و دعوا در هر جا که ممکن است راه بیندازد.

اگر میزانسن های دم دستی، نماهایی که به نظر عجولانه گرفته شده اند را کنار بگذاریم فیلم در ابتدا همانند فیلم های کلاسیک شروع نسبتاً خوبی دارد و بلافاصله وارد قصه می شود اما بازی های ضعیف و فضاسازی بد بیش از هر چیز مخاطب را آزار می دهد. همه چیز در غلو شده ترین شکل ممکن روایت شده و به تصویر کشیده می شود و استفاده از عنصر تصادف در درام نیز بیش از هر چیز کار را خراب می کند و تصادف احمقانه ماشین آدم رباها قصه فیلم را به سمت و سویی می برد که فیلمساز به آن علاقه دارد و فرار خاتون با بازی بسیار ضعیف افشار فیلم را به پایین ترین سطح ممکن می رساند و افتادن های مکرر وی به بازی ضعیفش افزوده و ورودش به متروپل تنها به این دلیل به نظر می رسد که فیلمساز قصد دارد از سینما در برابر اشرار دفاع کند نه از قهرمانش در برابر آنها.

مسعود کیمیایی به عنوان فیلمسازی قدیمی و دغدغه مند در روابطی که ارائه می دهد قابل احترام است اما چگونگی ارائه دادن این مسائل خود حائز اهمیت است و در این مسئله که بیشتر مربوط به فرم می شود کیمیایی هیچ توجهی به مخاطب ندارد و هر آنچه را که در دل دارد می سازد و طبیعتاً این مسئله باعث طرد شدن فیلم های وی می شود. قصه ای که فیلمنامه نویس دست به نوشتن آن زده است بسیار سطحی و به نظر عجولانه به قولی سر هم بندی شده است و روابط بین آن به هیچ وجه قابل قبول نیست.

انتخاب بازیگران به هیچ وجه قابل قبول نیست. محمدرضا فروتن، پولاد کیمیایی و از همه بدتر ساعد سهیلی به هیچ وجه در حد و اندازه ای به نظر نمی رسند که بتوانند در برابر تبهکارانی حرفه ای قرار بگیرند و انگیزه آن ها برای دفاع از خاتون هر چند که بسیار انسانی و از نظر احساسی تحریک پذیر است اما به دلیل پردازش کم فیلمنامه نویس نا مشخص و غیر منطقی به نظر می رسد.

 

فصل فراموشی فریبا

 

نمایی از فیلم فصل فراموشی فریبافیلم سینمایی فصل فراموشی فریبا از همان ابتدا با بازی بد بازیگرانش تکلیف خود را با بیننده روشن می کند و قبل از ارتباط گرفتن بیننده با داستان فیلم، او را از دیدن فیلمی با چنین بازی های ضعیف می تواند منصرف کند.

در ابتدا فیلم قصد دارد گذشته فریبا را از مخاطب پنهان کند به همین دلیل کنش های همسرش که به او بسیار شکاک است غیر منطقی به نظر می رسد و در نتیجه مخاطب نمی داند که فریبا چه چیزی از گذشته اش را می خواهد فراموش کند، به همین دلیل و بازی ضعیف بیات امکان همزاد پنداری مخاطب با فریبا (ساره بیات) بسیار کم می شود و دیگر مسئله ای که می تواند جلوی همزاد پنداری را بگیرد معرفی نشدن کاراکتر فریبا برای مخاطب از لحاظ رفتاری و شخصیتی است. او را گاه زنی سخت کوش و گاه ضعیف می بینیم.

گره هایی که در فیلم به وجود می آید قبل از آنکه مخاطب با آن ارتباط برقرار کند خیلی ساده باز می شود و مشکلات فریبا به راحتی یکی پس از دیگری حل می شوند. او به سادگی ماشین همسرش را تعمیر می کند، پول آن را فراهم می کند، وقتی در مهمانی گرفتار می شود به راحتی فرار می کند، هنگامی که گرفتار دزدها می شود خیلی راحت نجات پیدا می کند و اتفاقاتی که توسط فیلمنامه نویس پشت سر هم چیده شده اند خیلی راحت کنار گذاشته می شوند و درام قدرتمندی را شکل نمی دهند و فیلم به طور کلی تبدیل به یک سری صحنه هایی می شود که زنی را در حال رانندگی و گشت به دنبال پول در خیابان نشان می دهد.

 

ناخواسته

 

فیلم سینمایی ناخواسته دارای قصه ای ساده است که نویسنده در آن بدون تلاش های بیهوده برای بازی با احساسات مخاطب قصه را پیش می برد و قصه آن با شخصیت هایش با منطقی دقیق ادامه پیدا می کند.

شخصیت اصلی فیلم را می توان روحانی ای دانست که مهرداد صدیقیان به ایفای نقش آن پرداخته است و در این فیلم علی رغم سایر بازیگران که عملکرد ضعیفی دارند صدیقیان یکی از بهترین بازی های خود را ارائه داده است و بخش اعظمی از بازی موفقش را مدیون شخصیت پردازی دقیق فیلمنامه نویس است و نکته جالب اشکالات عمده در شخصیت پردازی سایر کاراکتر ها است که تنها کاراکتر روحانی فاقد این ضعف ها نیست و به نظر دلیل آن نیز می تواند کمی تیپیکال بودن کاراکتر دانست.

فیلم از همان ابتدا همراه با معرفی شخصیت ها به صورت نسبی وارد قصه می شود و در ابتدا کمی گنگ به نظر می رسد که ممکن است این گنگی مخاطب را از همراهی با فیلم جدا کند اما بازی جذاب صدیقیان، بروز مشکلات کاراکتر مهتاب کرامتی و در ادامه رابطه شکل گرفته بین روحانی و دختر با وجود اینکه ریتم نسبتاً کند فیلم حفظ می شود جذابیتی نسبی به فیلم می بخشد. شکل گیری عشق و علاقه روحانی نسبت دختر تدریجی و دقیق انجام می شود و مخاطب به دور از حس انزجار از فیلم برای عاشقانه ای سطحی (و یکطرفه) فیلم را با دیدن قصه ای عاشقانه که بین دو جوان صورت می گیرد دنبال می کند و همراه با کاراکتر روحانی که از گفتن علاقه اش به دختر می ترسد و یا به قولی حیا دارد همراه می شود.

اما در ادامه برخی اتفاقات بسیار الصاقی به نظر می رسند که نبود آن ها لطمه ای خاص به فیلم نمی زند و از آنجا که فیلمنامه نویس دچار اتفاقات جدید می شود اتفاقات قبل را کنار گذاشته و فقط به آن ها می پردازد و در آخر نیز با تصادفی که در اجرا خوب به نظر می رسد همه چیز را خراب می کند و فیلم را آنطور که می خواهد به پایان می رسد نه آنطور که مطلوب فیلم است و با جهان بینی و فرم فیلم همخوانی دارد.

 

روز پنجم

 

رستاخیز

 

نمایی از فیلم رستاخیزساختن فیلم سینمایی رستاخیز نیاز به جسارت بالایی دارد چرا که قصه آن مربوط به عاشورا، یکی از مهم ترین اتفاقات تاریخ اسلام است.

اکثر شیعیان نسبت به اتفاق عاشورا حسی همراه با حزن، غرور، افتخار و تعصب دارند و به نظر می رسد فیلمی که در این راستا ساخته می شود باید چنین احساساتی را همراه باشد و به مخاطب خود انتقال دهد اما تنها چیزهایی که رستاخیز به مخاطب خود ارائه نمی دهد همین احساسات است.

رستاخیز در واقع نه دارای حسی حزن انگیز از اتفاق عاشورا است نه دارای حسی غرور آمیز از دلاورمردی یازان حسین (ع) است نه مقاومت و آزادگی حسین (ع) را نشان می دهد نه داستان عاشورا را بیطرف تعریف می کند و نه در مود عاشورا و امام حسین (ع) است چرا که دقیقاً تهوعی از خودنمایی و علاقه فیلمساز است. موسیقی فیلم نیز دردی از آن دوا نکرده و به جای فضاسازی بیشتر سرسام آورد است.

رستاخیز ساخته شده از عشقی بدون شناخت است و از آنجا که فیلمساز شناختی روی اتفاقات، احساسات، عقاید و شخصیت ها ندارد نتوانسته فضای مورد نیاز فیلم را فراهم کند و در نتیجه به سادگی گرفتار علایق خود شده و عقاید را رها کرده است و تنها در تلاش برای روایت قصه ای مشخص در تاریخ بوده تا آن را از دیدگاه خود خاص نشان دهد.

فیلم از زاویه دید بکیر فرزند حر بن یزید ریاحی روایت می شود و به دلیل اینکه وی قبل از پیوستن به لشگر امام حسین در جمع یزیدیان بوده شخصیت پردازی یزید و اطرافیانش بهتر شکل می گیرد و فیلم تنها آنها را معرفی می کند و در نتیجه هیچ شخصیت پردازی بر روی امام حسین (ع) و یارانش اتفاق نمی افتد و مخاطب به هیچ وجه نمی تواند بفهمد و بپذیرد که چه چیز باعث شده تا بکیر به سمت حسین (ع) بیاید و عدم شخصیت پردازی بر روی این کاراکترها مخاطب به طور ناخواسته با لشگر یزید همراه می شود و حتی از ظلم و ستم یزید نیز چیزی عایدش نمی شود و در کل فیلمی بی سر و ته را مشاهده می کند که اگر نام شخصیت هایش را عوض کنیم هیچ ربطی به عاشورا و قیام امام حسین (ع) ندارد.

فیلمساز بیشتر از اینکه به این مسائل توجه کند توجهش را به سمت این پیش برده که بتواند نظر روشنفکران را به خود جلب کند و به نظر می رسد که دغدغه اصلی وی در این بوده که بتواند قشر روشنفکر را به سمت مذهب و آیین عاشورایی دعوت کند که در این کار مطمئناً ضعیف عمل کرده و فیلمی را ساخته که نظر مثبت هیچ یک از اقشار جامعه را نمی تواند جلب کند.

 

شیار 143

 

نمایی از فیلم شیار 143شیار 143 فیل ساده و صادقی است که برای روایت قصه اش دست به دامن دروغ  و پز نمی شود و فضای حزن انگیز آن مختص خودش است و هیچ الصاقی اجباری از سوی فیلمساز به آن دیده نمی شود.

اگر مصاحبه هایی که در جایجای فیلم از کاراکترها می شود را کنار بگذاریم و به شکلی یک خطی آن را روایت کنیم فیلم در ابتدا با معرفی شخصیت الفت وارد زندگی وی می شود و رابطه اش را با پسرش که قرار است در ادامه شهید شود به خوبی به تصویر می کشد.

مطمئناً هر مخاطبی می تواند رابطه بین پسر و مادر را از تجربیاتی که دارد مورد بررسی قرار دهد و صمیمیت، عشق و علاقه بین آن ها را درک کند اما آبیار با تیزهوشی این ناخودآگاه را از مخاطب می گیرد و به جای آن رابطه الفت و پسرش را جایگزین می کند که بسیار صمیمی، وابسته و دلنشین است و از طرفی الفت به دلیل تنهایی به نظر وابستگی بسیاری نیز به پسرش دارد که این وابستگی نیز با فضاسازی و بازی کم نظیر مریلا زارعی به وضوح به چشم می خورد اما این فضاسازی و معرفی شخصیت ها و رابطه شان با هم باعث شده تا یک سوم از زمان شیار 143 بسیار خسته کننده و کند پیش برود که ممکن است هر مخاطبی را از همراهی با فیلم منصرف کند و جا دارد این نکته را نیز متذکر شد که اگر بازی فوق العاده زارعی را کنار بگذاریم فضاسازی را نیز می توان تا حدی دچار اشکال دانست اما زارعی با بازی بسیار عالی خود این اشکالات را پنهان کرده است.

در ادامه با نیامدن پسر و نامشخص بودن سرنوشت وی، الفت (مادر) دچار افسردگی، انتظار و بلاتکلیفی می شود که این احساسات نیز علاوه بر تعاریف مناسب کارگردان برای کنش های بازیگر و چیدمان اتفاقات مختلف که می تواند مخاطب را به درک بیشتری برساند مریلا زارعی نیز سهم خود را به عنوان بازیگر به خوبی در فیلم ادا کرده و به کارگردان در فضاسازی کمک شایانی کرده است.

شیار 143 با توجه به فضاسازی مناسبش می تواند هر مخاطبی را به درک مشکلات یک مادر با شرایط مشابه الفت برساند و او را با شخصیت الفت همراه کند. به همین دلیل و دلایل دیگر الفت می تواند یکی از شخصیت های به یادماندنی سینمای ایران باشد که این مسئله را بیشتر از شخصیت پردازی مدیون بازی فوق العاده مریلا زارعی است.

 

تمشک

 

نمایی از فیلم تمشکفیلم سینمایی تمشک پس از چند کیلو خرما برای مراسم تدفین، سیزده 59 و آمین خواهیم گفت جدیدترین اثر سامان سالور محسوب می شود.

سالور فیلم های به شدت متفاوتی ساخته است و در کارنامه وی فیلم های مشابه را نمی توان یافت.

کاراکترهای فیلم در ابتدا از هم جدا با انگیزه ها و کنش های نا مشخص هستند، رابطه بین کاراکترها به وضوح تعریف نمی شود و در نتیجه فیلم در ابتدا کمی گنگ به نظر می رسد و در نهایت مشخص می شود که تمشک چه قصه ای را دنبال می کند. قصه را اگر بخواهیم از لحاظ منطقی مورد بررسی قرار دهیم دارای اشکال فراوان است.

زنی که لقاح مصنوعی را پذیرفته چگونه قبل از اینکه شوهر مفلوجش بمیرد اینکار را کرده و همه چیز را از او پنهان کرده و در آخر قصد دارد پس از چهار ماه او را تنها بگذارد؟ این کنش با ترس های وی از شرایطی که در آن قرار دارد در تناقض است و نمی توان آن ها را پذیرفت. سفر کاراکترهای مهدی پاکدل و نیکی کریمی با توجه به اینکه قصد داشته اند مدتی نسبتاً طولانی خانه را رها کنند تا به اطرافیان بگویند که در آن زمان فرزندشان به دنیا آمده است چگونه حاضر می شوند با ماشین مدل پایین شان بروند و آن را هم به کسی اطلاع ندهند؟ معاینه پایانی در کنار دریا چه دلیلی می تواند داشته باشد و چرا فیلمساز تلاش کرده تا معاینه در کنار دریا صورت بگیرد؟

کنش ها و اتفاقات الصاقی در فیلم تمشک بسیار زیاد است و همه این کنش ها و اتفاقات باعث شده تا فیلم از لحاظ منطقی بسیار ضعیف باشد و در کنار این ضعف گنگ بودن و ریتم کند فیلم باعث شده تا کمتر مخاطبی بتواند با فیلم ارتباط برقرار کند.

 

روز ششم

 

میهمان داریم

 

نمایی از فیلم میهمان داریمجدیدترین اثر محمد مهدی عسگرپور با نام میهمان داریم یکی از صادق ترین و سالم ترین فیلم های این دوره جشنواره است که به نظر من باید مورد تقدیر بسیاری قرار گیرد.

این فیلم با روایت زندگی یک زوج سالخورده آغاز می شود، با بازی و کنش های بسیار خوب پرویز پرستویی و آهو خردمند دلبستگی و علاقه بین این دو را به خوبی نشان می دهد و سپس با ورود فرزند مجروحشان به خانه قصه فیلم شکل می گیرد و در کنار نشان دادن ارزش های والا در ذهن ابراهیم (پرویز پرستویی) و فخرالسادات (آهو خردمند) به تقابل آن ها با فرزندشان رضا (بهروز شعیبی) که او هم از نسلی با ارزش های مشخص است می پردازد.

رضا مجروحی جنگی است که به نظر مجبور است باقی عمرش را روی ویلچر سپری کند، او از اینکه ممکن است سرباری بر دوش والدین پیرش باشد آزرده است و این آزرده به حملات عصبی وی افزوده و باعث بد خلقی اش شده است در ادامه با تلنگر پدرش کمی آرام می گیرد خانه مخروبه شان در شبی که همه خواب هستند یکی از دیوارهایش ترگ برداشته و شلنگ شیر گاز پاره شده و همه می میرند و وارد دنیایی دیگر می شوند که در آن دو پسر دوقلو و دخترشان که در ایام دفاع مقدس شهید شده اند به دیدارشان می آیند و در این دیدار فیلم بیشتر به دلمشغولی های ابراهیم می پردازد.

او در نبود فرزندانش به زندگی شیرین و باصفای خود ادامه داده است، وقتی با همسرش به مزار فرزندان شهیدش می رود هیچ حزنی در چهره شان دیده نمی شود. وقتی فرزندش را به خانه می آورد و با او درگیری لفظی پیدا می کند که به سیلی محکم وی به رضا ختم می شود از احترام به مادرش می گوید و وقتی از زدن فرزندش دلگیر می شود در خانه گریه نمی کند و غم و اندوه را بیرون می برد. ابراهیم هر چند که سرزندگی خود را حفظ کرده ارزش های گذشته را نیز از یاد نبرده او مدام از احترام و عشق و علاقه به همسرش (عشقی پخته و سنتی) می گوید، لحن صحبتش به قولی سنگین و رنگین است و از لحاظ روانی نیز می توان حفظ کردن خانه با همان شکل و شمایل گذشته بدون تعمیرات و نگه داشتن چرخ و فلک در حیاط خانه (وسیله ای که در گذشته ابزار امرار معاش ابراهیم بوده است) را تلاش وی در راستای حفظ ارزش ها دانست که در نهایت همین ارزش ها، او و خانواده اش را در روزگاری که از او جداست می کشد چرا که اگر ابراهیم خانه رو به ویرانی خود را تعمیر می کرد هیچ گاه دیوار خانه ترگ نمی خورد، شلنگ گاز قطع نمی شد و در نتیجه خودش و خانواده اش نمی مرد.

خانواده او نماینده همه خانواده های این چنینی است که در جامعه طرد شده و در تنهایی خود غوطه ور است تا روزی همچون او در تنهایی و عقاید خود بمیرد.

میهمان داریم تلاش در تکریم خانواده دارد. ابراهیم تنها زمانیکه از دنیا رفته است تصمیم به بازسازی خانه می گیرد چرا که تنها در آن زمان است که همه خانواده دور هم جمع شده اند و می تواند با کمک فرزندانش این کار را بکند. او هر چند که به زندگی شیرین و سالم خود ادامه داده است اما هیچ گاه نتوانسته فرزندانش را فراموش کند اما از هر لحاظ فراموش شده است. در فیلم هیچ گاه هیچ کمکی از سوی دیگران به وی صورت نمی گیرد او در تنهایی غرق است و از تنهایی می ترسد چرا که پیر شده است و از اینکه همسرش قبل از وی بمیرد می ترسد و همین می تواند دلیل بر این باشد که ابراهیم کسی جز فخری در این دنیا برایش نمانده و ندارد.

به جرأت می توان گفت میهمان داریم یکی از قدرتمندترین فیلم های تاریخ سینمای ایران است در کمتر فیلمی می توان به این وضوح تنهایی را حس کرد و فهمید.

فیلمساز در این فیلم از کلیشه ها نیز به نفع خود استفاده کرده و از آنجا که ممکن است مخاطب دلش برای حوض و آبنمای حیاط، چرخ و فلک، گلدان های خانگی تنگ شده باشد آن ها را در راستای انتقال حسی نوستالژیک به بیننده به کار برده است.

برای بررسی این فیلم در ایام جشنواره همین چند نکته کوتاه از نکات بسیار فیلم کافی است و بررسی فیلم از لحاظ زیبایی شناسی و اجرا بهتر است باشد برای روزهای اکران با خستگی کمتر.

 

 

همه چیز برای فروش

 

نمایی از فیلم همه چیز برای فروشتأثیرپذیری از سینمای غرب به دلیل پیشرو بودن غرب در این عرصه در فیلمسازان جوان بسیار به چشم می خورد که می تواند امری طبیعی باشد. تأثیرپذیری به خودی خود دارای ایراد نیست اما تقلید می تواند خطرناک و مشکل ساز باشد.

همه چیز برای فروش فیلمی است که به زور تبدیل به فیلمی مکزیکی در حال و هوای وسترن با کاراکترهایی از فیلم های کارگردانانی چون نیکلاس ویندینگ رفن است که در ساخت فیلم های خود در این اتمسفر بسیار موفق تر بوده اند اما فیلمساز ایرانی همه چیز برای فروش از ذوق داشتن کرین باعث شده تا تصمیم بگیرد کاراکترهای فیلم های رفن و امثال وی را در برهوتی که معلوم نیست این همه آدم در آن تنهایی چه می کنند قرار دهد و با اکستریم لانگ شات هایی که معمولاً از نمایی لانگ یا مدیوم آغاز می شوند و با کرین به اکستریم لانگ شات می رسند و برای القای احساساتی چون تنهایی کاراکتر یا به تسخیر درآمدن وی در محیط یا معرفی فضا و غیره استفاده می شوند را بیهوده استفاده کند.

نماهای گرفته شده در همه چیز برای فروش فریبنده و چشم نوازند، به رنگ بندی فضا توجه شده، میزانسن ها گاه مناسب با فضا هستند اما تقلید و پیروی کورکورانه همه چیز را خراب کرده است و از طرفی شخصیت های یکنواخت فیلم باعث شده تا همه چیز برای فروش مملو از کاراکترهای خاص و به قولی دیوانه باشد که شاید دوست داشتندی اند اما اداهای بسیار آنها که در علایق فیلمساز باید پیدایشان کرد فیلم را به شدت شخصی و بیهوده خاص کرده اند.

کنش های اکثر کاراکترها منطقی نیست اما به دلیل اینکه فضا و دنیای کاراکترها عجیب معرفی شده است غیر منطقی نیز به نظر نمی رسد. به عنوان مثال نمی توان علت درستی برای سوزاندن کیوسک توسط کاراکتر محمود نظرعلیان فهمید یا چرا اکثر بدهکارها انسان هایی ناموجه و به قولی از اوباش هستند یا چرا اکثر آن ها در فضای خاصی از نظر بصری زندگی می کنند و غیره. کنار هم قرار دادن این فضاها و مسائل را نمی توان از لحاظ منطقی بررسی کرد و تنها به علایق فیلمساز برمی گردند و در آخر نیز با پایان بندی غیر منطقی همه چیز همه چیز برای فروش از بین می رود و تنها چند صحنه جنگ و دعوا و کرین های چشم نواز به چشم می خورد.

 

چند متر مکعب عشق

 

نمایی از فیلم چند متر مکعب عشقچند متر مکعب عشق از معدود فیلم های (یا تنها فیلم) این دوره از جشنواره فیلم فجر است که فراتر از ادعایش عمل می کند و انتظارها را بیش از حد مورد نظر برآورده می کند.

چند متر مکعب عشق داستان ساده ای دارد که ساده روایت می شود و از پیچاندن های غیر اصولی مخاطب که این روزها مد شده است دوری کرده و در صداقت کامل با بیشترین شرافت از سوی کارگردان و نویسنده قصه خود را روایت می کند و در جذب مخاطب نیز خوب عمل می کندو فیلم قصه علاقه یک دختر و پسر جوان را روایت می کند که همانند همه فیلم های در این ژانر مشکلی برای آن ها وجود دارد و این مشکل با ایده پردازی خلاقانه نویسنده نو و جذاب به دور گرفتاری در کلیشه است. شکل وابستگی و شکل گیری و عمیق شدن علاقه دو کاراکتر در فیلم نسبتاً خوب و قابل قبول است  و با شخصیت پردازی دقیق فیلمنامه نویس مخاطب می تواند با آنها ارتباط برقرار کرده و در مشکلاتشان درگیر شود.

نقطه های اوج و فرود فیلم به خوبی در کنار هم چیده شده  و همه آن ها در نقاط بسیار مناسبی رخ می دهند و به فیلم ضرباهنگ دلنشین و جذابی بخشیده اند. بازی ساعد سهیلی و حسیبا ابراهیمی نیز برای مخاطب آنقدر دلنشین است که بتواند با آن ها همزادپنداری کند اما ایراداتی که به فیلم لطمه زده اند تلاش بیش از حد فیلمساز برای به قول احترام گذاشتن به از مردم افغانستان است که این محترم شمردن هرچند که بسیار حائز اهمیت و از نظر اخلاقی عملی انسانی است اما گاه به ترحم تبدیل می شود که چندان مناسب به نظر نمی رسد.

 

پایان بندی فیلم نیز تا حدی دچار اشکال است، همه چیز به یکباره توسط فیلمنامه نویس در کنار هم چیده می شوند تا پایانی تأثیرگزار را شاهد باشیم. در واقع پدر به دنبال دخترش است، کارکنان انبار برای تخلیه کانتینرها درست در زمانی که دو کاراکتر نیاز به فرار دارند صورت می گیرند و آن ها در آن گرفتار می شوند. این چیدمان به منطق فیلم در آخر کمی لطمه می زند و استفاده از عنصر تصادف در لحظاتی که درام فیلم به خوبی شکل گرفته به آن لطمه ای جدی می زند.

 

 

روز هفتم:

 

امروز

 

نمایی از فیلم امروزجدیدترین اثر رضا میرکریمی با نام امروز عقبگردی عجیب و ناگهانی برای او محسوب می شود.

امروز روایتگر روزی خاص از زندگی یک راننده تاکسی است که تمام زندگی اش در آن روز دچار تغییر و تحول می شود. در واقع یکی از مضامینی که فیلم دنبال می کند که مخاطب با تجربه کردن توسط این فیلم به دست آورد همین است که ممکن است در زندگی روزی خاص پدید آید که تمام زندگی را تحت تأثیر قرار دهد.

این هدف را می توان از اسم فیلم استنباط کرد که تکیه به یک روز دارد اما روزی که در امروز روایت می شود با واقع گرایی که فیلمساز قصد آن را دارد در تضاد است و نمی تواند احساس خاص بودن را به مخاطبش انتقال دهد و بیشتر در آن دست فیلمنامه نویس و کارگردان رو می شود که گویا برای کاراکتر خود تصمیم می گیرند و رفتار می کنند.

کاراکتر اصلی فیلم که راننده تاکسی است به شکلی به نظر دلسوزانه وارد قصه می شود و بدون اینکه معرفی شود در ادامه همه دلسوزی های احساس شده توسط مخاطب جای خود را به حماقت های کاراکتر می دهد و در حالیکه مخاطب نیاز به معرفی بیشتر کاراکتر از لحاظ شخصیتی دارد راننده تاکسی سکوت می کند و تا پایان حرفی نمی زند.

سکوت راننده تاکسی با بازی پرویز پرستویی به او در ابتدا کاریزمایی شخصیتی می بخشد اما در ادامه همه چیز را مسخره می کند. سکوت در شخصیت وی نامشخص است به جای جذبه دادن به وی او را کودن و توسری خور نشان می دهد که در عملی انجام شده گرفتار شده است و وقتی دیالوگ می گوید همه چیز را خراب می کند و احمق تر می شود و چون سکوتش را به موقع نمی شکند این اتفاق نمود بیشتری پیدا می کند تا وقتی شخصیت مادر به دستور فیلمنامه نویس مرد بچه را از بیمارستان بدزدد و به زور طبق خواسته فیلمساز رفتار کند.

امروز فیلمی ساخته شده از احساسات سطحی است که به دلیل نپرداختن به فرم با وجود اینکه نگاهی نو به ایده ای نه چندان خوب دارد با عجله فیلمساز برای رسیدن به علایق خود در سطح باقی می ماند و عمیق نمی شود.

 

رد کارپت

 

نمایی از فیلم رد کارپتتوجه به فرم در سنیما قبل از مضمون اهمیت دارد اما توجه بیش از حد به فرم نباید باعث فراموش کردن مضمون شود.

رد کارپت با صدای بلند جهان بینی ضعیف فیمسازش را فریاد می زند. در سال 2006 لری چارلز فیلمی سینمایی با نام بورات: آموزه های فرهنگی آمریکا برای سودرسانی به کشور شکوهمند قزاقستان ساخته شد که در آن کاراکتری قزاق از کشورش به آمریکا می آید و در آنجا با دیدن فیلمی علاقه مند به بازیگر زن آن شده و در آمریکا به دنبال وی می گردد که در نهایت به عقده های جنسی خود پرداخته و نمودی از بی فرهنگی مردم کشور قزاقستان می شود که در کنار کمدی بودن اثر به مردم قزاقستان توهین می شود اما عجیب اینکه رد کارپت، بوراتی است که ایران برای تحقیر خود ساخته است و تفاوت اصلی اش با بورات محدودیت و عقیم بودنش است به این معنی که اگر فیلمساز در این فیلم آزادی لری چارلز را داشت توهینات بیشتری می کرد و عقیم بودنش نیز به این معنی است که رد کارپت کمدی ای است که نمی خنداند و فقط از مسائل خصوصی خود فیلمساز که می تواند مختص سینماگران در برهه ای از زمان باشد می گوید که گاه فقط همین مخاطبان را می تواند بخنداند.

عطاران به عنوان کارگردان این فیلم کمدی هیچ موقعیتی برای خنداندن مخاطب نمی سازد و فقط با مسائلی که تا به حال در یک فیلم مطرح نشده اند مخاطب را ابتدا غافلگیر و بعد می خنداند.

شوخی های فیلمساز با سلحشور یا پروژه فاخر فقط می تواند عده ای را بخنداند و او برای خنداندن مخاطبان اصلی (که برای این فیلم مخاطبان عام هستند) هیچ فکری نکرده است و تنها دغدغه اش را که جلوه کردن در بین سینماگران به عنوان کاراکتری شوخ طبع است را نشان می دهد.

رد کارپت به طور ناخودآگاه توهین آمیز است. کاراکتر رضا عطاران بسیار احمق جلوه می کند و همانند بورات که به دنبال بازیگری هالیوودی است او نیز به دنبال کارگردانی هالیوودی می گردد و همانند بورات تا مرز خالی کردن عقده های جنسی نیز پیش می رود که به دلیل محدودیت عقبگرد می کند و در آخر تقدیم کردن رد کارپت به هنروران سینما توهین را به حداکثر خود می رساند. چرا که مطمئناً هنروری به حماقت این کاراکتر وجود ندارد که تصور کند وودی آلن طرحش را می خواند و تفکراتی از این قبیل داشته باشد.

وقتی از کاراکتر اصلی دزدی می شود مسأله باور پذیر نیست چرا که به هیچ وجه در شخصیت جمال چنین چیزی دیده نمی شود و به نظر می رسد که فیلمساز باز هم به صورت ناخودآگاه از شخصیت ایرانی برای دزدی از هموطنش در کشوری غریب استفاده می کند که این تأکید (به این دلیل تأکید است که فیلمساز در کشور فرانسه برای دزدی از یک اقلیت استفاده کرده که آن هم یک ایرانی است. اگر عطاران از یک فرانسوی و یا کاراکتری با هویتی مجهول استفاده می کرد توهین محسوب نمی شد اما ایرانی در فرانسه اقلیت است و استفاده از آن نشان از تأکید دارد.) شامل هویت و ملیت ایرانی می شود و به مخاطب ناآشنا نشان می دهد که یک ایرانی در کشوری غریب چه بلایی بر سر هموطنش می آورد که باعث می شود وی به گدایی و اعلام گرسنگی بیفتد.

برای توهین آمیز بودن یک فیلم همین مسائل کافی است و دیگر نیازی به بررسی پلان آخر که دراز کشیدن در کف آسفالت با پرچم است نیست.

 

روز هشتم:

 

اشباح

 

نمایی از فیلم اشباحبا دیدن اشباح می توان به قدرت مهرجویی پی برد که چگونه توانسته اثری ادبی از ایبسن را تبدیل به فیلمفارسی کند؟

اشباح دارای قصه ای است که عجولانه پیش می رود و در آن به پرداختن شخصیت و فضاسازی در فیلمنامه هیچ فکری نشده است و همه اتفاقات در لحظه و بدون زمینه سازی یا همان فضاسازی شکل می گیرند.

مرد مست وارد خانه می شود جنگ و دعوا راه می اندازد همسرش قهر می کند کلفت خانه را باردار می کند سپس زن متوجه می شود با کلفت درگیر می شود کلفت خانه به منزل یکی از آشنایانش می رود و همین طور اتفاقات تا پایان بدون هیچ منطق و زمینه سازی ادامه پیدا می کند.

سیاه و سفید بودن فیلم نیز تنها برای فرار از طراحی صحنه و میزانسن است. کارگردان می داند که نمی تواند رنگ های تصویر در فیلم را در زمان گذشته نسبت به حال تنظیم کند و در فیلم رنگی طراحی صحنه نیز سخت تر می شود به همین دلیل فیلم را سیاه و سفید کرده تا اشکالات کار خود را در آن بپوشاند که البته در این دور زدن هم موفق عمل نکرده و جدول های خیابان، فضای فرودگاه در فضاهای خارجی به فضای فیلم از لحاظ بصری لطمه ای جدی زده است.

بازی بازیگران حرفه ای و غیر حرفه ای فیلم به شدت ضعیف است. حسن معجونی به عنوان بازیگری توانا در تئاتر، تلویزیون و سینما علی رغم انتظاری که از وی می رود بازی بسیار غلو شده ای را از خود ارائه داده، مهتاب کرامتی که کاراکترش در فیلم گاه زنی شکاک و حساس است گاه بی دلیل تبدیل به زنی دلسوز و مهربان می شود و در نتیجه شخصیت کاراکترش به شدت دچار ضعف است و وی نیز به همین دلیل نتوانسته بازی خوبی از خود ارائه دهد و از همه مهمتر عدم فضاسازی مناسب برای بازی بازیگران و گفتن دیالوگ های بی ربط بیش از هر چیز به بازی آن ها لطمه زده است.

عدم فضاسازی تنها به بازی بازیگران لطمه وارد نکرده است و این ضعف در تأثیرپذیری قصه فیلم نیز سرایت کرده است. پس از اتمام قصه در گذشته و ورود به زمان آینده فیلم پنهانکاری کاراکتر مهتاب کرامتی در اعمال همسرش، نگاه داشتن دختر شوهرش در خانه به عنوان کلفت و اتفاقات دیگر خالی از منطق هستند. نحوه شکل گیری عشق میان دختر و پسر فیلم به هیچ وجه حس نمی شود و در نهایت با وجود مرگ یکی از کاراکترهای اصلی فیلم هیچ حسی به مخاطب منتقل نمی شود.

 

کلاشینکف

 

نمایی از فیلم کلاشینکفسعید سهیلی کارگردان کلاشینکف همانند فیلم قبلی اش با نام گشت ارشاد سعی دارد با بیان مطالبی که در سینمای ایران معمولاً به عنوان خط قرمز از آن ها یاد می شود نظر مخاطب را به خود جلب کند و در بیان این مطالب گاه خلاقیت هایی نیز به کار می برد اما اکثر مواقع از آنجا که فیلمساز برای آن ها فیلم می سازد قصه را نیز به زور به آن سمت و سو می برد.

در کلاشینکف سعید سهیلی به فیلمفارسی نزدیک تر می شود و با انتخاب رضا عطاران در یکی از نقش های مهم فیلمش تقریباً به هدفش می رسد اما فیلمنامه ای ضعیف تر از گشت ارشاد دارد. همه چیز در فیلم بر حسب تصادف جلو می رود و منطقی در کار نیست. به طور تصادفی سرباز موبایلش را روشن می کند در همان لحظه زنگ می خورد و خبر مهمی به وی داده می شود، به طور تصادفی تیری که از اسلحه رها می شود به گلوی کاراکتر هاشم پور می خورد و در کل فیلمنامه دارای انسجامی منطقی نیست.

فیلم گاه جدی و اکشن است گاه کمدی و هماهنگ کردن این دو فضا در کنار هم به خوبی شکل نگرفته و به همین دلیل کلاشینکف دارای ساختاری منسجم نیست.

عطاران فقط خودش است که مخاطب را می خنداند انگار دوربین را کاشته اند و وی جوک تعریف می کند و اگر قرار است مخاطب با جوک های وی بخندد قصه پس چه کاربردی دارد و خلق موقعیت طنز و کمدی چه می شود؟

پایان بندی آن نیز همانند گشت ارشاد با مرگ دو کاراکتر اصلی انجام می شود اما مرگ سرباز مشخص و مرگ رضا کلاش نا معلوم است.

 

خانه پدری

 

نمایی از فیلم خانه پدریخانه پدری یکی از مهم ترین فیلم های اکران شده در جشنواره سی و دوم است. فیلمی بزرگ همراه با جزئیاتی دقیق و فضاسازی مناسب اما خالی از صداقت و این صداقت که در فیلم وجود ندارد جای خود را به بازی و فیلمنامه بسیار خوب بازیگران و فیلمنامه نویس خانه پدری داده است.

فیلم با سکانسی جذاب و تأثیرگذار آغاز می شود. صحنه جدال پدر و پسر با دختری که گویا خطاکار بوده و باعث آبروریزی شده است و در نهایت با تلاش پدر و پسر موفق به کشتن دختر به شکلی وحشتناک شده و او را در زیرزمین دفن می کنند.

جدا از این مسئله که این اتفاقات در جامعه و فرهنگ ما وجود داشته یا خیر (که به نظر می رسد وجود داشته است) شکل کشتن دختر با خشونت بسیاری به تصویر کشیده شده است و اگر این مسأله را کنار بگذاریم واکنش پدر و پسر در ادامه فیلم به هیچ وجه قابل قبول نیست. معمولاً کسانی که دچار این جنایت می شوند پس از گذشت مدتی کوتاه دچار عذاب وجدان شده و به بیماری های روانی بسیاری دچار می شوند که در آخر یا دست به خودکشی زده و یا خود را به پلیس معرفی می کنند. همه انسان ها وقتی کسی را می کشند یا عصبانی هستند و یا فرد مقابل را مستحق مرگ می دانند اما فکر جنایت در قاتلین بالفطره نیز آزار دهنده است وگرنه پدری که دخترش را کشته که جای خود دارد.

خود این اتفاق مطمئناً در همه جوامع به دلایل مختلف وجود داشته اما اینکه ما وجود این اتفاقات را می دانیم اکثراً به دلیل عذاب وجدان های پدران یا مادران قاتل است که نتوانستند به زندگی خود ادامه دهند و خود را برای رهایی از عذاب به قانون سپردند وگرنه باید از کارگردان فیلم بپرسیم که اگر این اتفاقات در جامعه اینچنین پنهانی رخ می داده اند وی از کجا از این اتفاقات باخبر است؟

فیلم واقعیت را می گوید اما حقیقت را دور می زند. وارد دنیای کاراکترها نمی شود و فقط به نشانه ها اکتفا می کند و اساس تحجر را اسلام افراطی و دروغین نشان می دهد که چون اشاره ای به اسلام واقعی نمی تواند داشته باشد کل اسلام را برای مخاطبان ناآگاه زیر سؤال می برد و اساساً ایرانی ها را نیز وحشی نشان می دهد.

بازی همه بازیگران بسیار خوب است. انتخاب بازیگران با توجه به کمترین جزئیات صورت گرفته و حتی نابازیگران نیز بازی قابل قبولی ارائه می دهند. فیلم دارای چندین صحنه تأثیرگذار و به یاد ماندنی است. طراحی صحنه و لباس کاراکترها با دقت انجام شده و هیچ اشکالی در آن دیده نمی شود و همه اینها با هم باعث شده اند که فیلم دارای فضاسازی بسیار مناسبی باشد که می تواند بسیاری از پرسش های پیش آمده برای هر مخاطب را پاسخ دهد و فیلمساز را به مقصود خود برساند.

 

روز نهم:

 

آذر، شهدخت، پرویز و دیگران

 

نمایی از فیلم آذر شهدخت پرویز و دیگرانجدیدترین اثر بهروز افخمی با نام آذر، شهدخت، پرویز و دیگران فیلمی است که می خواهد حرف مهمی بزند اما آن را در نیمه رها می کند. فیلم با زندگی یک بازیگر معروف سینما آغاز می شود که در ادامه همسرش نیز بازیگر شده و همین مسأله باعث اختلاف آن ها می شود که زن از خانه به ویلایشان می رود و در همین موقع دخترشان که در انگلیس با همسر انگلیسی اش زندگی می کند برمی گردد و اظهار می دارد که از او جدا شده و این مسأله باعث می شود که به طور ناخواسته دو کاراکتر اصلی فیلم که مهدی فخیم زاده و گوهر خیراندیش بازیگران آن هستند دوباره با هم ارتباط برقرار کنند.

فیلم دو کاراکتر اصلی را انسان هایی فرهیخته و فرهنگی نشان می دهد. آن دو هنرمند هستند و در سینما به عنوان مدرن ترین هنر دنیا کار می کنند ولی وقتی دخترشان از انگلیس بازمی گردد با اینکه از انسان های بافرهنگ کشور هستند از مشکلات دخترشان در انگلیس تعجب می کنند و دچار یأس و اندوه می شوند.

وقتی گوهر خیراندیش اشاره به دوجنسگرا شدن همسر دخترشان می کند کاراکتر مهدی فخیم زاده تعجبی را از خود نشان می دهد که گویا تابحال چنین چیزی نشنیده و همین تعجب او باعث خنده مخاطبان می شود. فیلم به صراحت اشاره به مسائل و مشکلات روانی دارد که به دلایل مختلف در غرب به وجود آمده است. حتی طعنه ای هم به گیاه خواری یا مسائل دیگر هم می زند ولی هیچگاه نمی تواند به عمق مسائل برود و مخاطب را به درستی درگیر کند.

فیلم می خواهد درگیری دو کاراکتر فرهیخته و هنرمند در ایران را با یک زوج جوان در اروپا را در کنار هم قرار دهد و با هم به قیاس بپردازد. درگیری زوج هنرمند ایرانی بر سر مسائلی است که به راحتی حل می شود اما مشکل دخترشان تا حدی حل نشدنی است و در واقع عقاید روشنفکری غرب است که زندگی دخترشان را از هم پاشیده است. عقایدی که هر انسانی را می تواند به بند بکشد.

پیشنهاد کاراکتر فخیم زاده به رامبد جوان برای ازدواج با دخترش را می توان از نگاه خود کاراکتر منطقی دید اما ادامه دادنش منطقی نیست و این مسأله هم در نیمه رها می شود و فیلم به پایان می رسد.

فیلم دارای فضایی دلنشین و شاد است که تا پایان با کمترین افت در ریتم ادامه پیدا می کند.

 

آرایش غلیظ

 

آرایش غلیظ فیلمی است که فضای ماجراجویی را تاحدی در کنار اتمسفر طنز حفظ کرده و هر دو فضا را به خوبی با هم تلفیق کرده است اما به جز این دیگر چیزی ندارد و ضعیف عمل می کند.

وجود شخصیت های اضافی و شکل دادن به داستان بدون پایان بخشیدن به آن مشکلات بزرگ آرایش غلیظ هستند. فیلمساز به قدری داستان های مختلفی به فیلم اضافه می کند که در آخر به جای پایان دادن به فیلم از فیلم فرار می کند و تیتراژ را نشان می دهد. کاراکتر آقای برقی فقط برای خندان است و کار دیگری نمی کند و در این فیلم تکلیف هیچ یک از کاراکترها به طور مشخص معلوم نمی شود.

 

فرشته ها با هم می آیند

 

فرشته ها با هم می آیند فیلمی ساده و دلنشین است که مسأله اش را با مخاطب در میان گذاشته و در نهایت به هدفش نیز می رسد.

فیلم در راستای دفاع از روحانیت در مقابل داوری ها و باورهای غلط است و می خواهد کانون خانواده ای با وضع اقتصادی ضعیف را گرم نشان دهد، به نسل جوان جرأت زندگی ببخشد و نیم نگاهی نیز به این شعار دارد که به تازگی در اتوبان ها و خیابان ها می توانیم روی پل ها و بیلبوردها بخوانیم: «فرزند بیشتر زندگی شیرین تر.»

صرف نظر از اینکه این مسائل دغدغه های درستی هستند یا خیر فیلم می تواند به هدفش برسد، مخاطب با دیدن فرشته ها با هم می آیند می تواند در کنار مشکلاتی که زوج جوان فیلم دارند شیرینی زندگی را نیز احساس کند. همه مشکلات در فیلم شیرین و دوست داشتنی به تصویر کشیده شده اند که این خود قدرت فیلمنامه نویس و کارگردان را در فضاسازی نشان می دهد و فیلم هیچگاه قدمی در راستای اهدافش برای رساندن مفاهیم مورد نظر فیلم اشتباه برنمی دارد و با ساختار منسجمش همه حرفهایش را می زند.

 

روز دهم:

 

طبقه حساس

 

طبقه حساس فیلمی است با ایده ای جذاب اما پرداختی ساده و احمقانه که تنها رضا عطاران توانسته به داد آن برسد و فیلم را کمی قابل تحمل کند و اگر طبقه حساس عطاران را نداشت حتی به یک بار دیدن هم نمی ارزید.

بازی عطاران در این فیلم همانند آخرین آثارش قابل قبول است و شخصیتش در طبقه حساس تنهای شخصیت فیلم است که پرداخت درستی هم ندارد و باقی شخصیت ها تنها سیاهی لشگرند و چیزی از خود ندارند. ساختاری در طبقه حساس وجود ندارد و تکلیفش با خود مشخص نیست، از غیرتِ مضحکانه می گوید و در آخر اشاره به دلتنگی می کند و مرده حرف می زند و گورکن جن زده می شود. معلوم نیست شخصیت اصلی از مردن زنش ناراحت است یا خوشحال برای خالی کردن عقده هایش، چرا به زن شخصی که در طبقه دوم قبر زنش دفن است پیشنهاد دوستی می دهد و بعد این پیشنهاد که می توانست ادامه دار باشد و با ازدواج آن دو پایان عاقلانه تر اما کلیشه ای تری برای فیلم در نظر گرفته شود، رها می شود و فیلم به دیوانه بازی های کاراکترش ادامه می دهد؟ فرار فیلمساز از کلیشه فیلم را به مرحله ای بدتر از کلیشه شدن برده و طبقه حساس را به تهوع بزرگتری تبدیل کرده است.

 

عصبانی نیستم

 

نمایی از فیلم عصبانی نیستمعصبانی نیستم با زبان و عقایدی که از طرف آن نقد می شود حرف می زند و جالب اینکه همان زبان عصبانی نیستم را باز هم نقد می کند.

فیلم دروغ نمی گوید اما شاید کمی غلو شده است که آن هم چون از دیدگاه کاراکتر اصلی روایت می شود منطقی است چرا که کاراکتر اصلی به بن بست رسیده است و مشکلات روانی پیدا کرده و غلو کردن اتفاقات توسط بیماری روانی منطقی به نظر می رسد و ریتم و ساختار فیلم با حرکات سریع دوربین و پلان های کوتاه گویای همین مسأله است.

مهمترین حرف فیلم دیالوگ پایانی آن است:« خدایا چکار کنم؟»

با تصویری که از وضعیت موجود در فیلم دیده می شود واقعاً چه کسی می تواند به پرسش پایانی نوید در عصبانی نیستم پاسخ دهد؟ فیلم به خوبی کاراکتر را در شرایطی بحرانی نشان می دهد، او به نامزدش علاقه مند است اما خودش می داند که باید رهایش کند چرا که نمی تواند زندگی مطلوب را برای او فراهم کند.

در ابتدا فیلم با اشاره به مشکلات روانی که برای نوید به وجود آمده وارد گذشته اش می شود، او در دانشگاه دغدغه های سیاسی دارد، از دکتر علی شریعتی، دکتر مصدق و سیاسیونی از این دست می گوید، دغدغه های سیاسی نوید باعث می شوند ستاره دار شده و از دانشگاه اخراج شود، اخراج او از دانشگاه و درخواست پدر نامزدش ستاره (باران کوثری) باعث می شود تا دغدغه سیاسی جای خود را به دغدغه اجتماعی و اقتصادی بدهد.

نمایی از فیلم عصبانی نیستمنوید وقتی دانشجو بود دغدغه سیاسی داشت، مسأله ای که در اکثر کشورهای دنیا طبیعی است، دانشجویان اعم از ضعیف و غنی (از لحاظ موقعیت اقتصادی) در دانشگاه نگاهی معترض و موافق دارند که با هم درگیر می شوند و اصلاً فضای دانشگاه با همین مسائل زنده است و فیلم را به خاطر نشان دادن این مسائل نمی توان محکوم به دروغنمایی کرد.

فیلم با اشاره به سخنان دکتر شریعتی در مورد حکومت علی (ع) انتقادات سیاسی می کند و برای انتقاداتش از چارچوب خود خارج نمی شود و حتی بلافاصله با کاراکتری که در آینده قرار است نامزد کاراکتر اصلی شود جلوی حرف می ایستد و او را محکوم به خودنمایی و از زبان دیگران صحبت کردن می کند که با عکس العمل نوید (نوید محمد زاده) می توان متوجه شد که کاراکتر اصلی در برابر این حرف محکوم می شود.

بعد از اخراج نوید از دانشگاه او درگیر مسائل و مشکلات خود می شود، شعارها و عقاید سیاسی در بک گراند تصویر قرار می گیرند و فیلمساز (صرف نظر از درست یا غلط بودن عقیده اش) با ظرافت بسیار نوید را نماینده معترضین سال 88 نشان می دهد که امروز درگیر مسائل اقتصادی و اجتماعی شده اند و دغدغه های پیشین شان که سیاسی بود را در پشت سر رها کرده اند و به خود مشغول شده اند.

دیدگاه فیلمساز نسبت به جامعه کمی بیش از حد منفی است. همه پولدارها را دزد، راند خوار و یا متصل به دستگاه های مختلف دولت و نظام می داند که البته با منطقی که در فیلم جاری است این مسائل آزاردهنده نیستند و فقط وجهه اعتراض فیلمساز را کمی دچار تزلزل می کنند.

نوید در فیلم از نسلی است که قربانی سیاست شده است، درگیر زندگی اش شده و گره هایی دارد که باز شدنی نیستند. دوستان موزیسین اش نیز از فرط اسارت در محدودیت ها و فرار از دغدغه ها دچار اعتیاد و دیوانگی خودخواسته شده اند که کم کم به ناخودآگاه تبدیل شده و رفتارهای مضحکی دارند. یکی از آن ها برای خوردن قرص منطق عجیبی می آورد و می گوید هر کس که می گوید قرص نمی خورد دروغ می گوید. فیلمساز این نسل که شاید نسل معترضی هم باشد را نیز نقد می کند.

ریتمی که تدوینگر و کارگردان به فیلم بخشیده اند تا پایان به درستی حفظ می شود و از آنجا که کاراکتر اصلی دچار اختلالات روانی است مناسب با فضا نیز می باشد و تأثیر روانی نیز بر روی مخاطب می گذارد.

 

در پایان باید گفت عصبانی نیستم فیلمی دغدغه مند است و با اینکه گاه درگیر شعار می شود تا جایی که توانسته از شعار پرهیز کرده و به مسئله خود پرداخته است.


 تاريخ ارسال: 1392/11/11
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>کمال:

واقعا دم شما گرم و خسته نباشید... الان که نگاه کردم به اندازه کل نویسندگان در مورد فیلم ها مطلب نوشتید و بسیار هم نگاه درستی بدون جانبداری داشتید

6+0-

جمعه 25 بهمن 1392



>>>محمد توسلیان:

خسته نباشی علی ناصری عزیز.

11+0-

چهارشنبه 23 بهمن 1392



>>>زهرا:

خسته نباشيد

11+0-

يكشنبه 20 بهمن 1392



>>>رها:

نقدهای شما بسیار تخصصی است و بسیار تحلیل درست و کارشناسانه ای روی فیلم ها دارید اما ای کاش به جای چسبیدن به سینمای ایران همان فیلم های سینمای جهان را نقد و بررسی کنید. خدا سایه شما و سایت پرده سینما رو از سر ما کم نکنه

11+1-

يكشنبه 20 بهمن 1392



>>>سعید:

بهترین تحلیل گر پرده سینمایی

14+5-

سه‌شنبه 15 بهمن 1392




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.