پرده سینما

یادداشت های روزانه محمدمعین موسوی در سی و دومین جشنواره فیلم فجر

محمدمعین موسوی

 







 


 

این مطلب به صورت روزانه تکمیل و ارسال می گردد...


 

یادداشت های روزانه معین موسوی

 

هوالحبیب

 

پیش گزارش:

«تو از اونایی هستی که فقط بلدی بگی لنگش کن؟»

این جمله را یکی از دوستان در فیسبوک برایم کامنت گذاشته. من فکر می کنم که این گونه نیست. هیچ گاه به پدیده نقد به چشم دور گود نشینی نگاه نکرده ام. معتقدم که منتقد خوب، خود در میانه گود است. حضور اش همیشه به اندازه فیلمساز مهم است، حتی گاهی بیشتر از او.

عده ای از فیلمسازان معتقد اند منتقد خوب منتقد منصف است. غالبا آن هایی که از صفت «منصفانه» برای نقد استفاده می کنند، منظورشان این است که فقط از اثر من تعریف کنید -که وای به حال خود شان و اثرشان با این طرز تفکر-، ولی من فکر می کنم که نقد، منصفانه و غیر منصفانه ندارد. نقد، نقد است و شوخی بردار نیست. درست که می توان به خیلی از نقد ها هم ایراد وارد کرد ولی نه برای غیر منصفانه بودن شان، که برای بد بودن شان. فیلم ،خوب و بد دارد و نقد هم. نقد را هم می شود نقد کرد، همانطوری که فیلمسازی ، خود یک نوع نقد است.

نقد حتی در تند ترین حالت اش که از آن با عنوان تخریب –حتی دشنام-  یاد می شود، به سینما کمک خواهد کرد. اگر دشنام بدون استدلال باشد، صرفا حرف پرتی است که زده شده و خود منتقد زیر سوال می رود. ولی اگر پشت یک واژه تند، دلیل و منطق باشد، فیلمساز به جای عصبانی شدن باید به حال مخلوق اش فکر جدی کند، که مستقل از او، قادر به دفاع کردن از خود نیست.

2.امید که نه فقط در این ده روز، که در تمامی زندگی مان، حرفی را که باور داریم بزنیم. بی کم و کاست. پر شهامت و بی پروا. حرفی که از دل براید به دل خواهد نشست. کاش نیاید لحظه هایی که حرفی که اعتقاد داریم را بنویسیم و بنا بر مصلحت اندیشی از نوشتن اش منصرف شویم. آنگاه، باید روزی هم در انتظارمان باشد که وقتی در اتاق را باز کردیم، با رضا بابک درونمان روبرو شویم، که با چشمانی گود افتاده و سیاه ، بابت خود سانسوری ها بازخواستمان کند. و هنگامی که اتاق را ترک کرد، ما بمانیم و یک اسلحه.

که تاوان همه حرف های نگفته است.

 

 

شنبه دوازدهم بهمن ماه سال نود و دو

 

زندگی مشترک آقای محمودی و بانو

 

زندگی مشترک آقای محمودی و بانواین فیلم احتمالاً از بهترین گزینه هایی بود که می شد به عنوان نخستین اثر برای شروع جشنواره انتخاب کرد. پس از دو سال سرد و بی روح برای سینما، بعد از این همه فیلم خنثی و محافظه کار ،-با استثناهایی کمتر از انگشتان یک دست-، بالاخره فیلمی دیدیم که مسئله دارد و لااقل موفق می شود آن را برای مخاطب اش بیان کند، گرچه مسئله ای که فیلم به آن می پردازد آن قدر ساده نیست که بشود در طول یک فیلم 90 دقیقه ای برایش راح حلی طرح کرد، ولی همین که فیلم طرح مسئله می کند برایش یک موفقیت محسوب می شود.

روح ا... حجازی در دومین فیلم اش ،مانند اثر قبلی، دغدغه زندگی معلق ما بین سنت و مدرنیته را دارد. آدم های فیلم اش ،خودشان را درگیر این مسئله می بینند و پی راح حل هستند. اصل درام در این فیلم بر مبنی نوع روابط شکل گرفته. گرچه خود فیلمساز معتقد است مکان در فیلم کاراکتر دارد، ولی اینگونه نیست. فیلم به شدن شخصیت محور است و از لحاظ نپرداختن به قصه و پر کردن فضای خالی آن با شخصیت ها، شاید کمی بتوان به فیلم ایراد گرفت. زندگی مشترک برای آن هایی که دغدغه مسائل انسانی و این نوع روابط را دارند فیلم جذابی است. مکان در فیلم شخصیت نیست و اصل بحران از دل روابط آدم های فیلم است. دیالوگ هایی که بین آن ها رد و بدل می شود ،می شد در هر جای دیگری باشد و لطمه ای به مسئله فیلم وارد نکند. حتی بیرون یک خانه.

شاخص ترین فیلم ایرانی که در آن مکان بدل به شخصیت شود به نظر من کافه ستاره است. آدم ها متعلق به آن محله خاص هستند و با نبود آن فضا، به شخصیت ها لطمه وارد می شود.در این فیلم اینگونه نیست. با این حال فیلم خوبی است. 5 بازی خوب و بی نقص فیلم را سر پا نگه داشته ،حتی بازی دختر خانواده که به اندازه است و هیچ جای فیلم از فضا بیرون نمی زند، برای مثال لحظه گریه کردن اش که می توانست اسیر اغراق شود. و مهم تر از بازی ها، 5 کاراکتر خوب که تک تکشان ویژگی های منحصر به فرد شخصیت ساز دارند و می توان مثال های آن را در سکانس های مختلف فیلم پیدا کرد.

 

بیگانه

 

پانته آ بهرام در فیلم بیگانهاحتمالا اگر فیلم اتوبوسی به نام هوس را ندیده بودم از فیلم توکلی خوشم می آمد (چون اصولاً فیلم های شخصیت محور را دوست دارم). عجیب است که توکلی ادعا می کند فیلم اش اقتباسی از این نمایشنامه نیست و فقط برداشتی آزاد است، چون شخصیت ها تقریبا کپی پیست شده همان کاراکتر های فیلم اتوبوسی به نام هوس هستند. چیزی به آن ها اضافه نشده و فیلم هم به جز چند پلان گوجه خرد کردن و آشپزی کردن، تلاشی برای ایرانی کردن این نمایشنامه هم نکرده .حتی پاین قصه را هم بر خلاف فیلم اصلی، نیمه کاره رها می کند و در انتها با 4 نمای بی معنی از 4 آدم اصلی فیلم، تیتراژ را بر صفحه ظاهر می کند.

تنها قدری روی کاراکتر سپیده کار شده که نسبت به نمونه مشابه اش در اتوبوسی به نام هوس بهتر است. مهناز افشار که همراه با گلزار به عنوان بازیگر تجاری در سینمای ما مطرح شد، به تدریج راهش را از گلزار جدا کرد و حالا بدل به بازیگر قابلی شده که به تنهایی می تواند بار یک فیلم را به دوش بکشد.

با این همه به نظرم بیگانه از آسمان زرد کم عمق، به خصوص در کارگردانی و فیلمبرداری جلو تر است. انگار توکلی فیلمنامه های اقتباسی را بهتر می سازد!

پی نوشت: چه خوب که قبل از دیدن اینجا بدون من ،نمایش نامه باغ وحش شیشه ای را نخوانده بودم. چون احتمالا این فیلم که یکی از محبوب ترین فیلم های من هست هم برایم جذابیت اش را از دست می داد.

 

 

سیزده

 

سیزده. فیلم با کودک جلو می رود. نشانه های بسیاری هست که به تماشاگر اصرار کند که فیلم همراه با این بچه است و از دید او به دنیا نگاه می کند. مثل وقت هایی که او هدفون به گوش دارد و موزیکی که گوش میکند موسیقی فیلم است، وقتی هم که هدفون را بر می دارد موسقی قطع می شود. با شخصیت بمانی آشنا می شویم و بازی خوب اش ،این کاراکتر را باور پذیر کرده. سایر آدم های فرعی فیلم هم هر کدام به اندازه خودشان خوب هستند (به خصوص کاراکتر فرهاد سیا با آن ظاهر ترسناک خوب و آن عینک قرمز و سگ سفید اش با آن قلاده آهنی، که سکانس درگیری این آدم با سامی حرف ندارد) . هومن سیدی نشان داده که این تیپ آدم ها را می شناسد.

با این حال فیلم اساسا مشکل فیلم نامه دارد. قرار است بعد از دعوای ابتدای فیلم که منجر به رفتن مادر خانواده می شود، بمانی دچار بحران شود و تلاش فیلم بر این است که نشان دهد رفتن مادر این بحران را بوجود آورده. ولی همه اتفاق ها به دلیل مدرسه نرفتن این بچه و ول گشتن اش شروع می شود که ربطه به رفتن مادر ندارد، بلکه به شخصیت خاص او و احتمالا بیماری روانی اش بر می گردد. وقتی که این بچه از پنجره خانه زن همشایه را دید می زند و برای سامی پالتو می خرد و این جزییات او را به دام بزرگی می اندازد، اگر مادر بود هم احتمالا همین اتفاقات می افتاد و تغییری در این روند بوجود نمی آمد.

حاصل کار شده یک فیلم جذاب، عجیب و به شدت التهاب آور، ولی از لحاظ گره اصلی فیلم ،بی منطق.

نکته ای در مورد بازی امیر جعفری به نظرم می آید ، که شاید دیدن دو فیلم پشت سر هم از او در این حرف بی تاثیر نباشد. ولی فکر می کنم امیر جعفری پتانسیل بازیگری بسیار بیش از این دارد که انقدر نقش های شبیه به هم بازی کند. کسی که از پس فیلم طنز و جدی به خوبی بر می آید باید سعی کند کاراکتر های متفاوتی را تجربه نماید ، تا نرسد به جایی که مثل حامد بهداد متهم به تکراری بودن شود.

 

 

یکشنبه سیزدهم بهمن ماه سال نود و دو

 

قصه ها

 

رخشان بنی اعتماد سرصحنه فیلم قصه هادر طول فیلم، کاراکتری که حبیب رضایی بازی می کند ،ظاهراً مشغول ساخت یک فیلم است. اگر طرز دوربین گرفتن او و چرخش های ناگهانی اش را به یاد آوریم که مانند یک پسر 5 ساله است که دوربین به دست او داده باشند، به نظرم کل فیلم هم دقیقا مثل فیلم سازی این کاراکتر، متظاهر ،ادایی و بی سر و ته است.

قصه ها یک فیلم 100 اپیزودی و در واقع کلکسیونی از بازیگرهای مختلفی است که از مقابل دوربین رد می شوند، قصه هیچ کدام به سرنجام نمی رسد و آدم ها (بازیگر ها) فقط در مقابل دوربین سخنرانی می کنند. بیشتر به یک مستند می ماند. یک مستند ضعیف و بی ساختار.

اینکه شوهر یکی معتاد است، یک مشت کارگر را بیرون کرده اند، یک کارمند زحمت کش دچار مشکل بیمه است و درد های دیگر، کوچکترین حس همدردی در بیننده ایجاد نمی کند. چون ادم ها را نمی شناسیم. وقتی فیلم قصه ها را می بینیم انگار در یک مسافرت طولانی در اتوبوس نشسته ایم و هر چند دقیقه شخص کناری مان از مشکلات اش می گوید و سپس جایش را با نفر بعدی عوض می کند. مشکلاتشان به ما چه ربطی دارد وقتی خود آدم ها برایمان مهم نیستند؟

اینطور که پیداست ،قصه ها سرنوشت کاراکتر های قبلی فیلم های خانم درخشنده را روایت می کند که این از اساس برای یک فیلم سینمایی ضعف محسوب می شود، که برای همراه شدن با آدم هایش باید آثار قبلی را دیده باشیم. در اینصورت فیلم مستقلی که به تنهایی بتواند از خودش دفاع کند بی معنی می شود.

دقت کنیم به صحنه ای که در مترو، بابک حمیدیان و نگار جواهریان صحبت می کنند. زاویه دوربین از دید آدمی است که روی صندلی نشسته و آن دو را نگاه می کند، به حدی که گاهی آدم های جلو دوربین مانع دیدن آن دو نفر می شوند. این آدمی که روی صندلی مترو نشسته چه کسی است؟ اگر دوربین از بالا این دو نفر را  می گرفت چه فرقی می کرد؟ این مثالی از تمام فیلم است که دوربین هویت ندارد.

فیلم آن قدر از اساس مشکل دارد که کار به جزییات نمی رسد، مثلا اینکه فرهاد اصلانی لهجه کرمانشاهی را بسیار بد صحبت می کند (که چنین سهل انگاری در ایفای نقش از این بازیگر بعید بود). دیدن فیلم قصه ها احتمالا  فقط برای خود خانم درخشنده لذت شخصی دارد از این لحاظ که با کاراکتر های فیلم های گذشته اش حس نوستالژیک به او دست دهد. ولی به عنوان یک اثر مستقلی که بتوان درباره اش صحبت کرد ،فیلم قصه ها هیچ ارزشی ندارد.

 

مردن به وقت شهریور

 

نازنین بیاتی در مردن به وقت شهریورفیلم نسبتاً شروع خوبی دارد. یک نوجوان می بینیم و می فهمیم به موسیقی علاقه دارد و خانواده اش را می شناسیم. منتظر بودم قصه خوانندگی اش ادامه پیدا کند و به جایی برسد، ولی از دقیقه 30 به بعد فیلم فاجعه وار و خسته کننده دنبال می شود و فیلمنامه از این جا به بعد به شدت سردرگم است. گاهی بر روی پدر خانواده تمرکز می کند ،گاهی به زنی که به خانه او آمده توجه می کند ،گاهی هم بحث موسیقی دنبال می شود.در هیچ کدام از این ماجرا ها فیلم موفق نیست.

دوستان فیلمساز کوچک ترین شناختی از موسیقی زیر زمینی و رپ ندارند و فقط به عنوان دکور از آن در فیلم هایشان استفاده می کنند. نه موفق می شوند مسائل آن را مطرح کنند و نه حتی موفق می شوند آن را مورد تمسخر قرار دهند، چون غالبا فیلم خودشان مضحک می شود. حاصل کار فیلمی بدتر از حتی فیلم بد بهمن قبادی (کسی از گربه های ایرانی خبر نداره) از آب در می آید.

به جز شروع هیچ نکته مثبتی در فیلم وجود ندارد و متاسفم که این فیلم در چند پلان ،نماز و حجاب را هم به سخره می گیرد. نازنین بیاتی( که چیزی به بازیگری اش اضافه نشده و همان بازی دربند را این جا هم اجرا کرده)، در چند جای فیلم درون خانه روسری به سر دارد، ولی در صحنه ای در حال در آوردن روسری اش به بهانه ای متوقف می شود!حمام را هم که لباس به تن می رود. این ها جز تمسخر حجاب است؟ یا صحنه ای که بعد از مشکل پیش امدن برای پسری که ام اس دارد، بلافاصله کات می شود به نماز خواندن نقش اول ما، که تنها صحنه فیلم است که نماز خواندن او را می بینیم. فارق از اینکه این کار او درست یا غلط باشد، این شکل نشان دادن نماز، فرم استهزا دارد و نه چیز دیگر.

در پایان فیلم هم که با یک تصادف سفارشی نقش منفی فیلم می میرد و پسر قصه ما سرانجام به پدرش زنگ می زند. هپی اند!

 

ملبورن

 

روزگاری گمان می کردیم مشکل اصلی سینمای ما فیلمنامه است. بعد فهمیدیم یک قدم عقب تریم و در طرح اولیه مشکل داریم. بعد از دیدن ملبورن به این نتیجه رسیدم که گاه فیلمنامه نویس ها حتی بدون کامل کردن طرح سه خطی فیلم می سازند. در طرح سه خطی، پایان داستان مشخص می شود. ولی ملبورن تنها و تنها یک شروع جذاب برای یک فیلم سینمایی را دارد و در روند فیلم و پایان به شدت کوتاهی شده. شروع خوبی که مرگ یک نوزاد است. ولی در ادامه چه می بینیم؟ سیگار کشیدن، آب خوردن و آب زدن به صورت، هر کدام به مقدار کافی. گاهی در رفتار دو نقش اصلی فیلم دوست داستن می بینیم ولی با رفتارهای اوراکت غیر منتظره سریعا ذهنیتمان خراب می شود. دو آدم فیلم با اینکه به طور پیوسته حضور دارند ولی ذره ای کاراکتر نمی سازند .پیمان معادی و نگار جواهریان بازی های تکراری قبلی شان را در این فیلم هم تکرار کرده اند. فیلمساز آدم ها را دچار بحران می کند ولی انگار که خودش هم از آن ها خسته شده، سریع راهیشان می کند که بروند و از شرشان خلاص شود. باز هم باید فرهادی بازی ببینیم. باز هم بازی با جزییات، بی هیچ قصه و پیرنگی. دست بچه تکان خورد یا نخورد، پرستار بچه را مرده تحویل داد یا زنده، موبایل فلانی چرا خاموش است ،.... .

فکر می کنم که خود فرهادی احتمالا در آینده به اندازه کافی از این فیلم های ملال آور خواهد ساخت. حوصله تقلید کنندگان اش را دیگر ندارم.

 

دوشنبه چهاردهم بهمن ماه سال نود و دو

 

چ

 

نمایی از فیلم چچ فیلم خوبی نیست. قصه پتانسیل یک فیلم 120 دقیقه ای را ندارد. شخصیت شهید چمران به اندازه کافی در فیلم معرفی نمی شود، نه از لحاظ تفکری و نه چیزی که در رفتار می بینیم. هرچند نوع نگاه و طرز راه رفتن کار شده است. بازی عرب نیا هم متوسط است. فکر می کنم آقای عرب نیا باید فکر جدی به حال طرز دیالوگ گفتن اش در فیلم های بعد از مختار نامه انجام دهد چون انگار که هنوز در آن نقش مانده. چه فیلم جنگی بازی کند چه اجتماعی با یک لحن صحبت می کند و این برای یک بازیگر اصلا خوب نیست.

نقطه قوت فیلم کاراکتر هانا است و نوع رابطه و دیالوگ ها با شوهر اش که تنها صحنه های احساسی تاثیر گذار فیلم را بوجود می آورند. به خصوص لحظه مرگ ،وقتی که هانا کنار جنازه بر روی زانو می افتد. بازی فوق العاده مریلا زارعی هم بی تاثیر نیست.

در طول فیلم بحران به خوبی ساخته نمی شود، وضعیت خطرناکی که برای آدم ها بوجود می آید به اندازه کافی مخاطب را جان به لب نمی کند. متاسفانه تیراندازی ها هم بی آنکه فیلمساز چنی قصدی داشته باشد، صرفا ظاهر دکوراتیو دارند ،چون حتی هیچ قهرمان جنگی در فیلم ساخته نمی شود. مگر تا حد کمی بابک حمیدیان. نقشی که سعید راد بازی می کند (فارغ از اینکه در واقعیت چه اتفاقی افتاده)،از لحاظ سینمایی اضافی است. در نیمه ابتدایی حضور اش که کاری نمی کند، وقتی می رود هم خبری از او نمی شود و در کل تاثیری در درام ندارد. مهدی سلطانی هم برای نقش اش انتخاب بدی است و لهجه کردی را اصلا خوب صحبت نمی کند. گره پاینی فیلم هم نه توسط کاراکتر ها، که از بیرون به فیلم تزریق می شود. این که در واقعیت ، پیام امام باعث حل این مشکل شده باشد درست، ولی در یک اثر سینمایی باید همه چیز درون فیلم ساخته شود. فرض کنیم یک مخاطب خارجی که امام را نمی شناسد این فیلم را ببیند. حتما در مورد پایان بندی برایش سوال جدی بوجد می آید. چون باید در طول فیلم از تاثیر سخنرانی های امام صحبت می شد تا در پایان هم معنی داشته باشد.

حاتمی کیا همیشه دغدغه جنگ اشته و قبلا نشان داده که فیلمسازی را هم بلد است. نمی دانم ایراد کار کجاست که چ فیلم خوبی نشده. با این حال امیدوارم حاتمی کیا باز هم فیلم جنگی بسازد. ما حق داریم قهرمان های حقیقی این مملکت را بر روی پرده سینما ببینیم و بشناسیم شان. و برای این کار چه کسی بهتر از حاتمی کیا، که به نظر من هنوز هم بهترین فیلمساز سینمای ماست.

 

خط ویژه

 

پایان یک فیلم خیلی می تواند در نظر مخاطب موثر باشد. با فیلم خط ویژه در روند فیلم زیاد همراه نبودم ،هرچند فیلم خسته کننده ای نبود. به نظرم کاراکتر ها از لحاظ فیلمنامه ای قوت لازم را نداشتند (به جز هومن سیدی که آن هم بیشترش را مدیون بازی خوب است)، دبالوگ ها بعضا خیلی پیش پا افتاده نوشته شده اند، به خصوص در لحظات عصبانیت و تنش. دشنام دادن های مکرر نقش منفی هم خیلی بیرون از فیلم است . تعقیب و گریزها زیاد از حد هستند و یک جاهایی انگار کاراکتر ها را درون یک چرخه می بینیم. به خانه ای پناه می برند، لحظه ای آرامش دارند، سپس بلافاصله پلیس سر می رسد (معلوم نیست چطور و از طرف چه کسی)، آدم های فیلم فرار می کنند و به خانه دیگر می روند، و دوباره همان ماجرا. ولی دیالوگ هایی در فیلم با ظرافت کاشته شده که اگر چه در دفعات اول شعاری به نظر می رسند، به شدت به داد فیلم می رسند و باعث می شوند فیلم انسجام و هدف پیدا کند. دیالوگ هایی که صحبت از حق خوری عده ای رانت خوار می کند و اینکه باید پول مردم را از آن ها پس گرفت.

سکانس ما قبل آخر شاهکار است و معلوم می شود کارگردانی مصطفی کیایی رشد کرده. روی پل عابر، وقتی دو نقش اصلی فیلم به هم می رسند (در یادآوری اسم ها خیلی ضعیف ام!) و می بینند که راه فراری نیست، نوع مکث، نگاه و سپس لبخند زدن شان انگار که هر دو می دانند باید چه کنند، و پس از آن تغییر زاویه دوربین و ریختن پول ها. این سکانس کل فیلم را نجات می دهد.

 

سه شنبه پانزدهم بهمن ماه سال نود و دو

 

توی سالن پذیرایی آقا و خانمی کنار من نشسته بودند. آقا به خانم گفت که دوست دارد بازیگر شود. خانم گفت: بریم پیش شریفی نیا. 5 دقیقه بعد خانم ، تنها برگشت و به آقای دیگری گفت: بازیگر شد!

بعضی وقت ها فکر می کنم که ای کاش همین مهندسی برق را تا آخر ادامه دهم. سینما بد خز شده!

 

متروپل

 

نمایی از فیلم متروپلوقتی در آغاز فیلم، یک مرد به نسبت قد بلند و سیبیلو (که بسیار بد هم بازی می کند) وارد خانه ای با فضای سنتی می شود که در حیاط آن یک اسب هست که معلوم نیست متعلق به چه کسی است و آنجا چه می کند، وقتی زنی که مثل فیلم های قبلی کیمیایی لاتی صحبت می کند جمله هایی آنچنانی که در واقعیت شنیده نمی شوند را می گوید و به باد کتک گرفته می شود، خیلی زود متوجه می شویم که کیمیایی فیلم خودش را ساخته.

اولین مشکلی که وجود دارد (در جرم هم اینگونه بود) ،این است که فیلم خیلی دیر شروع می شود. اگرچه از ابتدا صحنه های درگیری و آدم ربایی و تصادف داریم، ولی این ها مخاطب را همراه نمی کند تا وقتی که بفهمد جریان از چه قرار است. آن جا که مهناز افشار در باشگاه بیلیارد بالاخره به زبان  می آید و قضیه را (آن هم با ادبیات عجیب سراسر فیلم) تعریف می کند ،تازه آغاز فیلم است.

باز هم نه قهرمان داریم و نه ضد قهرمان. بر خلاف حرف فیلمساز، زن ها هم قهرمان فیلم نیستند، نه مهناز افشار نه نقش منفی فیلم. خنده ها و گریه های ناگهانی شان هیچ انسجام شخصیت سازی ندارد. پولاد کیمیایی و فروتن بازی بدی می کنند، انگیزه شان را برای دفاع از این دختر و آن درگیری نمی فهمیم. پولاد یک جا می گوید که تا آخر از دختر دفاع خواهد کرد، لحظه ای بعد در مقابل در، از نگرانی اش در مورد دردسر ساز شدن این دختر می گوید. باز همان آدم های بی هویت و وراج، همان فضا سازی و همان قصه بی سر انجام را می بینیم. اگر تصادف ابتدای فیلم رخ نمی داد چه می شد؟ دو زن یکدیگر را می دیدند و نقش منفی می گفت من حرمت می خواهم و فیلم تمام می شد.

بیش از این نمی توان در مورد متروپل چیزی گفت. ولی نمایی در فیلم وجود دارد که می شود بار ها و بارها نگاه کرد. دوربین از بالا سینمایی را نشان می دهد که خراب ، و بدل به انبار شده، پولاد کیمیایی بر روی یکی از صندلی ها نشسته و با حسرت سیگار می کشد. این، بهترین تصویری است که کیمیایی می توانست از سینمای خودش ارائه دهد. کهنه شده و پوسیده، و تبدیل شده به انباری از آدم های جامانده در گذشته، انباری از جملات شعاری غیر سینمایی. و خود فیلمساز که نشسته و به عزای دنیای گذشته اش سیگار می کشد.

 

شهابی از جنس نور

 

این چهارمین فیلم تمام عمرم بود که تا پایان تماشا نمی کنم. دو فیلم از جشنواره پارسال بود و سومی هم هشت و نیم فلینی. معمولا حتی اگر از فیلم متنفر باشم خودم را مجبور می کنم که تا انتها صبر کنم. ولی شهابی از جنس تور تا دقیقه 45 که بودم ،مطلقاً قصه نداشت. به حدی که می شود گفت اصلاً یک فیلم سینمایی نیست. حتی این فیلم مثل سایر فیلمهای بد ارزشی شعار هم نمی داد!

متاسفم که موسیقی متن فیلم دزدیده شده است از یک آهنگ مشهور زیرزمینی به اسم یه روز خوب میاد. احتمالاً دوستان به این فکر کرده اند که چون این موسیقی زیرزمینی است دست آهنگسازش برای اعتراض به جایی نمی رسد. درست هم فکر کرده اند!

 

مطمئنم دیدن تماشاگرانی که نفر به نفر سالن را ترک می کردند برای فیلمساز ناراحتی زیادی به همراه داشته. امیدوارم این ناراحتی شک خوبی باشد برای اینکه در فیلمنامه نویسی اش تجدید نظر جدی کند.

 

چهارشنبه شانزدهم بهمن

 

رستاخیز

 

نمایی از رستاخیزرستاخیز از لحاظ سینمایی ضعیف، طولانی و پراکنده، و از لحاظ محتوایی چیزی نزدیک به فاجعه است. قرار است قصه باشخصیت اصلی که  بکیر بن حر است پیش برود و حوادث مربوط به کربلا را از زاویه دید او روایت کند. ولی پراکنده گویی به شدت فیلم را به دام انداخته و انگار فیلم ساز مجبور بوده که به کلیه اتفاقات به نوعی اشاره کند و چیزی را از قلم نیندازد. از خود بکیر بن حر که چیزی نمی بینیم. آدمی است که فقط نگاه می کند! نه در سپاه دشمن بودن اش و نه توبه کردن اش از دل شخصیت بیرون نیامده. از جنگیدن اش هم چیزی نمی بینیم مگر کتک خوردن و گیر افتادن. تنها در صحنه کشته شدن اش، آن هم به شکلی مضحک و در حالی که تیری به قفسه سینه اش اصابت کرده ، حمله می کند و یک  نفر را می کشد، و در همان حال خودش هم می میرد.

بگذریم، فارغ از شخصیت اصلی ایراد های بزرگ تری وجود دارد که رستاخیز فراتر از یک اثر صرفاً ضعیف سینمایی می رود و در برخی از لحظات فیلم بر علیه نیت خودش عمل می کند. به یاد بیاوریم صحنه ای که حر باید تصمیم بگیرد که نماز را جداگانه بخوانند یا به امام حسین(ع) اقتدا کنند. نوع نگاه کردن کاراکتر حضرت عباس(ع) در آن صحنه به شدت غلط است. با غضب به حر نگاه می کند و رد می شود، انگار که می خواهند حر را مجبور به نماز خواندن کنند.

بازیگر نقش حضرت عباس بسیار بد انتخاب شده. در حالت کلی مشکلی با نشان دادن چهره ندارم، چون معتقدم تقدس از دل عینیت بیرون می آید و اگر خواهیم کسی را مقدس بدانیم، باید قبل از فرض گذاشتن اولیه، او را بشناسیم و به خاطر کارهایی که کرده، آن آدم را مقدس بدانیم. ولی نقشی که برای این شخصیت بزرگ نوشته شده خیلی ضعیف است. صحنه شهادت ایشان که به شدت بار دراماتیک داد، با بی سلیقه گی تمام حیف شده. بد تر از همه این که لحن صحبت کردن اش با لحن صحبت کردن دشمن هیچ تفاوتی نمی کند.

این که بابک حمیدیان همزمان نقش یزید و عبیدا... را بازی می کند به چه معنی است؟ یعنی که در طرف مقابل همه افراد ذاتا یکی هستند؟ پس چظور بود که نقش شمر، عمر بن سعد، و مابقی افراد را هم بابک حمیدیان بازی می کرد. شوخی نمی کنیم؟

در صحنه ای که حر به میدان می آید نمایی هست که عمر سرش را پایین می اندازد و اشک می ریزد! و بدتر از همه فیلم ، صحنه تیر اندازی به علی اصغر است و آن نمای فاجعه که پای اسب را نشن می دهد و ریختن خون علی اصغر. این نما به چه معناست؟ با خودم می گویم که کارگردان چه فکری کرده که همچین نمایی را ضبط کرده و در فیلمش قرار داده. مگر اعتقاد ما جز این است که این خون ها برای خدا بود وبه زمین بر نگشت؟ کاری ندارم که این عقیده ما در واقعیت ماجرا چگونه بوده ،ولی فیلمساز، کوچکترین کاری که می توانست بکند این بود که لااقل این صحنه را کات کند. نشان دادن اش معنی ندارد جز خط باطل کشیدن بر این عقیده.

سینما بی رحم است. همه چیز را لو می دهد.

 

تمشک

 

فیلم قبلی سامان سالور، آمین خواهیم گفت را ندیدم و از سیزده59 او هم خیلی بدم آمد. ولی فیلم جدیدش، تمشک، از معدود فیلم های با روایت غیر خطی بود که خوشم آمد. در فضای نسبتاً شاد اوایل فیلم ناگهان ترمز می برد و فاجعه رخ می دهد و این شوک خوبی است که فیلم در ابتدا به تماشاگر می دهد. به صورت موازی دو اپیزود می بینیم و قبل از اینکه مخاطب خسته شود فیلمساز ربط این دو اپیزود را معلوم ، ودر واقع قصه را بنا می کند. فلش بک های فیلم با کارگردانی و میزانسن خوب کاملاً قابل فهم است و گیج نمی کند.

نقش زن اصلی فیلم بازی خوبی می کند و کاراکترش هم خوب نوشته شده، به خصوص دیالوگی که در مطب دکتر می گوید (من همه عمر با اعتقادم زندگی کردم) در شکل گیری کاراکتر او کلیدی است. بگذریم که گریم اش زیاد خوب نیست. مهدی پاکدل و نیکی کریمی هم بد نیستند.

می توان به تیپ بودن کاراکتری که مهران احمدی بازی می کند ایراد گرفت، همچنین به اینکه مهدی پاکدل با وجود از دست دادن حافظه اش خیلی زود گذشته را به یاد می آورد و تصمیم گیری می کند. با این حال به نظرم تمشک فیلم کوچک و محترمی است. و نکته مهم اینکه در پایان بندی با اینکه می توانست با مرگ نوزاد به دام سیاه نمایی بیفتد، با یک نمای خوب از لبخند زدن دکتر فیلم را تمام می کند. فیلمهایی که با امید تمام می شوند را دوست دارم.

 

شیار 143

 

نمایی از شیار 143شیار 143 تا این لحظه بهترین فیلم جشنواره و از بهترین های سینمای دفاع مقدس است. بعد از فیلم خواستم بگویم که شیار 143 از فیلم چ خیلی دفاع مقدسی تر بود، ولی شنیدم که خود آقای حاتمی کیا، متواضعانه بهترین جمله را گفته :من چ را به شیار 143 تقدیم می کنم.

این فیلم قصه انتظار است و آن را به خوبی به تصویر می کشد. مریلا زارعی درخشان است و از پس یک کاراکتر کار شده و استخوان دار بر آمده. روند تدریجی پیر شدن این آدم، هم در گریم و هم در بازی به خوبی نمایان و تاثیر گذار است.

من فیلم قبلی این کارگردان (اشیا از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیکترند) را هم تا حدی دوست داشتم ، ولی به نظرم در فیلم دوم پیشرفت محسوسی در کارگردانی داشته که شاخص ترین مثال اش می تواند صحنه پایانی باشد، وقتی که الفت استخوان های فرزند اش را در آغوش می گیرد و همزمان صحنه های مربوط به نوزادی فرزندش هم نمایش داده می شود، که اگر نمی شد، می توانست به جای تاثیر گذاری فوق العاده ای که دارد، صرفا سکانسی باشد که از مخاطب اشک زورکی بگیرد. تدوین موازی این صحنه در محتوای فیلم تاثیر زیادی دارد.

یک دوربین درست و با هویت که همیشه همراه با کاراکتر اصلی است ،به اضافه فیلمنامه ای که جنس روابط را به خوبی معرفی می کند، رابطه یونس و الفت و حتی یونس و معشوقه اش در همان برخورد محدود، بازی قابل قبول از گلاره عباسی، موسیقی مناسب فضا، همه و همه مجموعا فیلمی را ساخته اند که احساسم را درگیر کرد. چیزی که همیشه از یک فیلم سینمایی توقع داشتم. شاید بعدا که از فضای احساسی بعد از فیلم فاصله بگیرم بتوانم بهتر در مورد آن صحبت کنم.

پی نوشت: وقتی در صحنه ای از فیلم، الفت که خبر آزادی یونس را شنیده بود و نیمه شب ،از بیخوابی شروع کرد به شستن لباس های پسر اش، بی درنگ یاد متنی با عنوان مرثیه افتادم که از ترانه علیدوستی خوانده بودم، که فکر می کنم آن را برای برادرش نوشته. حیفم می آید که آن را اینجا نیاورم.

رویش نوشته برای شستن لباس ها با دست، یک پیمانه از نرم کننده را با ده لیتر آب مخلوط کرده، بعد از ده الی پانزده دقیقه بدون آب کشی خشک نمایید.

یادت هست در فیلمی، خانم مسنی لباس های باران زده ی محبوبش را اتو می کشید تا راهی اش کند، تا محبوبش وقت رفتن سردش نباشد؟ یادت هست که تا آخر هم سکوتش را نشکست؟ حرف دلش را به طرف نگفت هیچ وقت؟ پشتش را کرد به پسر جوان. لباس هایش را اتو کشید تا خشک شوند و یواشکی شاید، بغضش ترکید

پیرهن ات بوی تو را نمی داد. دردِ چلاندنِ آبِ یخ و اسانس مصنوعی خوش بو از آن با انگشت های زخمی، نمی دانم چه فایده ای داشت. حجم خیس و سرد و سنگینی که افتاده گوشه ی لگن پلاستیکی. هم وزن جگر خام

شاید بنا بود خیساندن آن با آب سرد و مایع نرم کننده، چنگ زدن به آن، چلاندنش بعد از ده الی پانزده دقیقه بدون آب کشی دوباره، بوسیدن آنجا که جای گردن است و آنجا که جای شانه، صاف و مرتب پهن کردنش روی بند… محبتی باشد که دیگر نمی توان به خودت کرد. کاری که پنهان کند این ناتوانی را. حواس را پرت کند از سیاهچال های عمیق دلتنگی. یک طوری پر کند این سکوت را. کاش که سردت نباشد، بلند بالای غایبم.

 

پنجشنبه هفدهم بهمن

 

فردا

 

فیلم تشکیل شده از سه اپیزود بی ربط که علی الظاهر همه آن ها در مورد آدم های خیالاتی و متوهم است. فیلم شروع خیلی خوبی دارد و اپیزود اول که شجاع نوری بازی می کند موفق می شود یک فضای دلهره آور و شبه ترسناک خوب ایجاد کند.صدای جیغ ها، نوع دیالوگ گفتن مردی که در جنگل است، نوع کادر بندی و نور پردازی، عواملی است که به کمک هم به شکل گیری این فضا کمک می کند. اپیزود دوم به فیلم بزرگترین لطمه را می زند. دیالوگ های دو نفر بسیاری از مواقع اضافی و خسته کننده اند، چون اتفاقی که در این قسمت از فیلم می افتد، یعنی دعوای این دو نفر،بیرون آمده از دل دیالوگ ها نیست و می شد هر موقعی از فیلم که فیلمساز ارائه کند این اتفاق بیفتد.

مشکل اساسی، فیلمنامه است که سه داستان را نتوانسته به هم مرتبط کند که یک فیلم خوب ببینیم.این که یک ماشین در همه اپیزود ها وجود داشته باشد یا آدم ها اتفاقی از کنار هم عبور کنند باعث انسجام فیلم نمی شود.

 

پنجاه قدم آخر

 

نمایی از فیلم پنجاه قدم آخراتفاق خوب امروز فیلم کیومرث پور احمد بود که فیلم قبلی اش را هم دوست داشتم. پنجاه قدم آخر با مضمونی شبیه فیلم هایی نظیر ضد گلوله، لیلی با من است و اخراجی ها، از دید یک آدم غیر جنگی به جنگ نگاه می کند و با این نگاه، به دفاع مقدس احترام می گذارد.نقش اصلی به تدریج با فضا آشنا می شود و به دوست داشتن آن می رسد.

پنجاه قدم آخر شاید از معدود فیلم های این جشنواره است که قصه اصولی برایش نوشته شده. شامل مقدمه،بحران و پایان بندی.هرچند می توان به بخش های مختلف آن نقد وارد کرد.

این فیلم یک کاراکتر مکمل خوب دارد که فیلم را تا اواسط جلو می برد و فضای طنز خوبی به فیلم می دهد. تیپ هم نیست. کاراکتری که طناز طباطبایی بازی می کند به تنهایی خوب است ولی شکل گرفتن رابطه اش با مهندس، قدری ناگهانی و غیر منتظره به نظر می آید. گریم اش هم به یک دختر روستایی کرد نمی خورد و انگار که خود طناز طباطبایی بدون گریم فقط لباس محلی پوشیده و نقش را بازی کرده.

علاقه مهندس به مادرش در مقدمه به خوبی اشاره شده ولی رها می شود و از آن هیچ استفاده دراماتیکی نمی شود.حتی در لحظات بحران چیزی از دلتنگی در شخصیت نمی بینیم.اواسط فیلم و بعد از تنها شدن مهندس،قدری ریتم می افتد،پایان بندی هم حدود 10 دقیقه زیادی دارد و می شد همانجا که سوار بر وانت می شوند با جمله خوب مهندس که :«من هنوز سربازیم تموم نشده» فیلم به پایان برسد.با این اوصاف پنجاه قدم آخر فیلم خوبی است.

 

همه چیز برای فروش

 

نمایی از فیلم همه چیز برای فروشمشکلاتی که از لحاظ فرمی در فیلم وجود دارد،شاخص ترین شان شخصیت پردازی است و فضا.فیلم،قرار است حس ترحم ما را نسبت به آدم ها بگیرد،ولی به جای شناساندن آدم ها صرفاً از صحنه های خشن استفاده کرده.وقتی آدم ها در اوج شرایط بحرانی به تصویر کشده می شوند،به شدت لازم است که شخصیت پردازی شده باشند.

فضای فیلم  باید شهری می بود. وقتی در نمای پایانی دوربین از چشم های عمل شده پسر شروع می کند، بیابان را نشان می دهد و بعد سرسبزی را، علاقه به گفتن این حرف دارد که پشت همه زیبایی های دنیا این همه بدبختی پنهان شده. وقتی فرم این است،فضا باید یک فضای عینی تر می بود که فیلم را به جامعه تعمیم دهیم تا از آن تاثیر بگیریم. نه آن بیابان ناکجا آباد که معلوم نیست سینما و مدرسه درآن چه می کند.استفاده از نمای جان فوردی هم مشکلی را در فیلم حل نمی کند.فقط نیم ستاره برای حرکت انتهایی دوربین.

ولی نکته مهم تری که در مورد فیلم به نظرم می آید بحثی غیر از فرم است. اگر با دقت به تماشاگرانی که وسط فیلم از سالن بیرون می رفتند دقت کنیم، می فهمیم که دلیل ترک کردن سالن، چیزی غیر از جذاب نبودن فیلم بود. فیلمساز خوب،قرار نیست مردم را در سینما شکنجه بدهد، با این بهانه که می خواهد آن ها را به تفکر وا دارد.سینما، در درجه اول با احساس مخاطب باید درگیر شود و از آن به تفکر او برسد. اگر به بزرگان سینما نگاه کنیم می بینیم که هیچگاه به شکنجه کردن مخاطب علاقه نداشته اند.هیچکاک در فیلم سایکو با یک قتل فانتزی،حس ترس را به خوبی منتقل می کند و نیازی به صحنه های خشن و مشمئز کننده هم ندارد.

و نکته آخر اینکه،باید از امیر ثقفی که خودش را شاگرد دکتر شریعتی می داند، پرسید که چرا انقدر با دید منفی به دنیا نگاه می کند و اصرار دارد که این دید را با فیلم سازی به جامعه منتقل کند.دنیای همه چیز برای فروش،دنیای سیاهی مطلق است.

 

چند متر مکعب عشق

 

یک فضای خوب و یک داستان درست ،فیلمی را ساخته اند که به راحتی با تماشاگر ارتباط برقرار می کند. جزییاتی در فیلم وجود دارد که برعکس فیلم آقای عسگرپور،کلیت می سازند.برای مثال، اصرار پسر برای گفتن جمله «دوست دارم» که در سکانس خوبی از فیلم وجود دارد و در بهترین جای ممکن هم از آن استفاده می شود، یعنی پایان فیلم که شاید بهترین پایانی بود که در کل جشنواره دیدم. از این لحاظ که حرف اضافه نزد و به موقع تمام شد. حتی از این لحاظ کمی هم از طرف دیگر بام افتاده.چون در جایی که شخصیت ها به بحران جدی می رسند،تازه جا داشت روی آن هم تمرکز بیشتری شود.ولی فیلم درست همینجا تمام شد.

شخصیت دختر زیاد کارشده نیست ، یا در حال خنده شدید است و یا گریه شدید، هرچند حیای او در چند سکانس به خوبی نمایش داده می شود.مثل وقتی که مانع این می شود که پسر دست اش را بگیرد.پدر دختر هم به شدت جا داشت که شخصیت باشد،مخصوصا وقتی در انتها حرف هایش را در مورد افغانی ها می شنویم،اگر شخصیت بود حرف هایش تاثیر گذار تر می شد.ولی صرفا یک آدم دیو صفت و وحشی است که حمله می کند.نقطه قوت فیلم هم شخصیت پسر است و به خصوص رئیس اش.

یک فیلم خوب که بر خلاف فیلم سامان مقدم،حقیقتاً یک عاشقانه ساده است.

 

معراجی ها

 

رفته بودم که یک فیلم خیلی بد ببینم،بدتر از رسوایی.ولی اینگونه نبود. اولین مشکلی که قبل از فیلم وجود داشت،ا ین بود که دهنمکی با انتخاب اسم معراجی ها برای این فیلم،بزرگترین لطمه را به آن زده.چون با این اسم به نظر می آید که ده نمکی در اخراجی ها گیر کرده و نمی تواند از آن بیرون بیاید.

معراجی ها فیلم بدی است. ولی نه به بدی رسوایی. لااقل می شود وارد بحث شد و نقد اش کرد، می توان درباره شخصیت ها صحبت کرد و گفت که شخصیت اصلی حتی در حد مجید سوزوکی اخراجی ها هم کار نشده. در مورد نقش روحانی که برزو ارجمند انگار همان کاراکتر قوه تلخ را عمامه به سر بازی کرده، می توان گفت اکبر عبدی فیلم خوب است و ... .

ولی می شود نقد کرد. این مهم ترین نکته است.به نطر من بهتر است ده نمکی فیلم جنگی بسازد که مسئله اش را دارد، که لااقل فیلمی قابل دیدن ساخته باشد.ولی ای کاش که اسیر سینما زدگی نشود ،چیزی که در این فیلم هم آثار اش را می بینیم.مثل گرفتن نماهای عجیب از داخل حوض یا تصویر گرفتن از درون آینه و دوربین رو دست و اسلوموشن های افراطی و ... .کاش به جای این کار ها فیلمش را بسازد.

 

 

جمعه هجدهم بهمن ماه

امروز

 

دیدن چنین فیلمی از رضا میر کریمی عجیب بود. امروز بیشتر شبیه کار فیلم اولی هایی است که تمرین فیلمسازی می کنند.آن هم با یک فیلمنامه بد.

فیلم جدید میرکریمی به اندازه یه حبه قند ضعف شخصیت پردازی دارد،با این تفاوت که خلوت تر است.آدم اصلی،یک راننده تاکسی کم حرف است که سکوت هایش منطقی ندارد.هیچ کجای فیلم نمی شود پیش بینی کرد که این ادم به این جمله جوابی بدهد یا نه.برعکس امروز،در فیلم چیزهایی هست که نمیدانی چنین کاراکتر مشابهی به خوبی به تصویر کشیده می شود و تماشاگر معنی سکوت اش را می فهمد.

سکانس اواخر فیلم،وقتی این آدم باید فرمی را امضا کند،تردید اش بین چایی خوردن و امضا کردن و قند خواستن،کل ضعف شخصیت را توضیح می دهد.اگر تماشاگری که در طول فیلم با این کاراکتر جلو امده او را شناخته باشد،باید حدس بزند که او الان چه خواهد کرد.ولی اگر این آدم به جای قند خواستن ناگهان بلند می شد و مثلا کفشش را درمی آورد یا هر کار دیگری،اصلا تعجب نمی کردیم.چون او همان آدم گنگ ابتدای فیلم است.

 

رد کارپت

 

نمایی از ردکارپتخوشحالم که عطاران در فیلم دوم اش،به فضایی که به آن تعلق داشته برگشته.فیلم اول عطاران متعجب ام کرد،چون بیش از اینکه شوخی های از جنس عطاران که از سریال های تلویزیونی اش به یاد داریم در فیلم باشد،ادای کارگردانی در آن بود.

عطاران به عنوان نقش اصلی فیلم،خودش را بازی کرده.شوخی ها فیلم را جلو می برد و قصه هم خوب است.در این فیلم با زبان انگلیسی هم شوخی می شود و من یاد ندارم فیلم طنزی که در این زمینه موفق بوده باشد.شوخی هایی که دم دستی نیست و بعضی از آن ها به دقت نوشته شده.مثل استفاده از جمله where are you from که در صحنه های مختلف هست و به تدریج در طول فیلم به یک شوخی بدل می شود.

مشکل اصلی پایان بندی است.انگار انتهای فیلم رها شده و چیزی برایش نوشته نشده.سوژه عشق ملاقات با بازیگران و کارگردانان مشهور سینما،سوژه خوبی بود که جا داشت خیلی بیش از این به پایان اش فکر شود.این آدم می توانست از سینما زده شود و برگردد یا اینکه دید اش تغییر کند یا... .ولی بی هیچ دیالوگی و حتی هیچ نمای معنا داری فیلم به اتمام می رسد.انگار که قسمت دومی در راه باشد.

پی نوشت:ای کاش همه فیلم ها را سر پا تماشا می کردیم تا برای ادامه دادن تماشای فیلم و ترک کردن سالن بی رحم باشیم.فیلم عطاران آدم های سرپا را هم تا انتها نگه داشت.

 

پنج ستاره

 

فیلمی با ساختار به شدت ضعیف در فیلمنامه،کارگردانی و بازی ها.فیلمنامه نویس عزیز به سوژه ای پرداخته که کوچکترین شناختی از آن ندارد.مثلا در این حد نمی داند که دانشجو در 18 سالگی وارد دانشگاه می شود و نه 20 سالگی.و اینکه نتایج قبول شدن آزاد و سراسری با فاصله اعلام می شود و اینطور نیست که یک نفر در یک روز بفهمد که سراسری قبول نشده و آزاد قبول شده.هرچند،گره آغازین فیلم هم که شهریه دانشگاه است به کل رها می شود و فیلم به سمت دیگری می رود.

 

شخصیت های کاریکاتوری و بازی های مضحک،به خصوص در دانشگاه،به ضعف فیلم اضافه کرده اند و تنها کمی با شهاب حسینی می شود ارتباط برقرار کرد که آن هم به خاطر خود بازیگر است،و نه نقش او.

 

شنبه نوزدهم بهمن ماه

 

کلاشینکف

 

فیلم مضمونی شبیه به همه چیز برای فروش دارد. آدمی که خودش را به آب و آتش می زند برای جور کردن پول،همیشه هم برای عمل.

از لحاظ ریتم،با توجه به اینکه تقریبا یک کمدی اکشن می بینیم،کلاشینکف از فیلم امیر ثقفی جلو تر است.اصلاً خسته نمی کند و با آدم هایش همراه می شویم.شوخی های نوشته شده بد نیست هرچند در برخی از دیالوگ ها از لحاظ فیلمنامه ای سخیف است (مثل شوخی با کلمه چیز) و اگر اجرای خوب عطاران و همینطور کارگردانی درست نبود،فیلم را نابود می کرد.

اسلحه می توانست بیش از این ها در قصه نقش داشته باشد،ولی در حد چند تیر اندازی و قتل به آن اکتفا شده.قتل هایی که می شد با چاقو هم باشد و لطمه ای به فیلم نزند.

به نظر من کلاشینکف اساساً فیلم کارگردانی است. ریتم و بازی فیلم را سرپا نگه داشته و دوربین اش هم به جز صحنه صحبت کردن ساعد سهیلی و هاشم پور، مشکل عمده ای ندارد. کمدی بدی نیست.

 

خانه پدری

 

نمایی از فیلم خانه پدریهیچ وقت نمی توانم قبول کنم فیلمی که موفق به ساخت حتی یک شخصیت هم نشود و همه کاراکتر هایش تیپ باشند،فیلم خوبی شود.خانه پدری از خوب های سینمای ماست.ولی،نه به خاطر کاراکتر ها.

در این فیلم هیچ تلاشی برای شخصیت شدن ادم ها نشده.مگر تا حد کمی مهران رجبی (که بهترین بازی تمام عمرش را ارائه داده) .حتی بعضاً بین رفتار ها و دیالوگ ها تناقض دیده می شود، بعضی از بازی ها ضعیف است، نقش اصلی فیلم یعنی محتشم، کودکی، میانسالی و پیری اش با هم نمی خواند و انگار هر چه می گذرد منفعل تر و رئوف تر می شود،... .و ایرادهای مرسوم ساختاری دیگر که می توان آن ها را در فیلم برشمرد.

ولی نکته ای که خانه پدری را تبدیل به اثری شاخص کرده، یک کاری جدی و مهم سینمایی است: شخصیت ساختن از مکان.

مکان شخصیت شده در این فیلم، نه خانه پدری، که زیر زمین آن است. از لحظه ای که در سکانس ابتدایی فیلم آن اتفاق وحشتناک و غیر انسانی رخ می دهد،مکان برای ما خاص و معنی دار می شود. فیلم را همان زیر  زمین جلو می برد، آدم هایی که درون اش رفت و آمد می کنند مثل آدم های فرعی سایر فیلم ها هستند که با شخصیت اصلی در ارتباط اند،و تیپ بودن شان می تواند مشکل فیلم نباشد.

هر چقدر که فیلم پیش می رود،با رفتار آدم ها در نسل های مختلف، به شخصیت مکان اضافه می شود و حتی در پایان تحول شخصیتی می بینیم، وقتی که پسر محتشم با بیرون آوردن چند تکه استخوان،سعی می کند هویت آن زیر زمین را از بین ببرد و آن را به یک مکان معمولی بدل کند.

علاوه بر این ها نقطه قوت دیگر فیلم فضا سازی است.ما درپایان فیلم کاملاً با فضای زیر زمین آشنا هستیم و از گوشه گوشه اش خاطره داریم.این یعنی یک فضای ساخته شده در فیلم،و نه صرفاً یک لوکیشن. با تماشای فیلم خانه پدری،می بینیم که در سینما با زیر زمین یک خانه قدیمی می شود با مخاطب چه ها کرد.

تحلیل بیشتر این ها بماند برای بعد.

 

 

یک شنبه بیستم بهمن ماه

 

خواب زده ها

 

نمایی از فیلم خواب زده هافریدون جیرانی که زمانی در برنامه هفت، با برگزاری جلسات نقد موثر،ب اعث برچیده شدن بساط کمدی های سخیف از سینمای ما شد، حال خودش فیمی ساخته که دست کمی از آن ها ندارد.

این فیلم را در هر ژانری که دسته بندی کنیم فیلم بدی است.چه کمدی چه کمدی رمانتیک. خواب زده ها سرشار است از روابط عشقی  و مثلثی مبتزل، شوخی های سطح پایین که اکثراً به لودگی کشیده می شوند،و میزانسن های دم دستی.فیلم تشکیل شده از یک فرهاد اصلانی بی مزه،ساره بیاتی که در فیلم طنز هم همیشه آماده به گریه است، و یک شقایق فراهانی نزدیک به کاریکاتور. جالب است که در همه شب ها هم باران می بارد. در دیالوگی از ساره بیات خطاب به صابر ابر اینطور می شنویم:«تو به ظاهرت نمی خوره مثل من وضع مالی خوبی نداشه باشی.»،وضع بد مالی به سر و وضع خود ساره بیات در فیلم می خورد؟... .

تنها می توان اینطور تصور کرد که ساخت همچین فیلمی از فریدون جیرانی صرفاً یک نوع اعتراض باشد به پروانه ساخت نگرفتن سناریو قبلی اش.نمی شود تصور کرد که یک فیلمساز انقدر تنزل کند.حتی با تغییر ژانر.

 

 

آرایش غلیظ

 

نمایی از فیلم آرایش غلیظاگر فیلم سعادت آباد را فاکتور بگیریم، بالاخره پس از مدت ها فیلمی از حامد بهداد دیدیم که می توان بازی و کاراکتر اش را نقد کرد. انتخاب نقش برای یک بازیگر شاید به اندازه خود بازیگری اش اهمیت داشته باشد. حامد بهداد بهترین مثالی این حقیقت است که انتخاب های غلط می تواند یک بازیگر خوب را از بین ببرد.

آرایش غلیظ از همکاری قبلی مقدم دوست و حمید نعمت ا... هم عقب تر است.فیلم سر به مهر گرچه در بیان قصه و دغدغه اش ناموفق بود و حتی از لحاظ فرمی ضد نماز بود، ولی از یک دختر تنها شخصیت می ساخت که با مخاطب ارتباط برقرار کند. این فیلم علاوه بر اینکه حفره های زیادی در فیلمنامه دارد، در شخصیت سازی هم ناموفق است. قطعاً بهترین کاراکتر فیلم مسعود (حامد بهداد) است. دیالوگ ها به خوبی نوشته شده و به آدم می خورد. ولی باید فیلمنامه به جنبه های شخصیتی بیشتری از این آدم اشاره می کرد که او را به یک شخصیت کامل تبدیل کند. ما صرفاً از او شوخی می بینیم و بعضی وقت ها هم داد و بیداد و علف کشیدن. چیز دیگری از او نمی دانیم.

حبیب رضایی فیلم فاجعه است و لادن (طناز طباطبایی) هم تکلیف اش با ما روشن نیست. زن مطلقه ای که در رفتار از او عشق می بینیم ولی بعداً در خلوت او می فهمیم که صرفا برای تنها نبودن به طرف مسعود آمده.نمی دانم مقدم دوست چه اصراری دارد که این نوع صحبت کردن با خدا در تنهایی را در فیلمنامه های مختلف اش مورد تمسخر قرار دهد. (باز هم منظورم فرم تمسخر است و نه نیت صاحب اثر که قطعاً از آن خبر نداریم).همراه شدن مسعود با او را هم نمی فهمیم، وقتی که نه علاقه ای دارد و نه منفعت اقتصادی از رابطه با او می برد.

بعد از وبلاگ بازی در فیلم قبلی،در این فیلم کمی فیسبوک بازی داریم،ولی باز هم در بیان ،الکن و ادایی.فقط برای اینکه اشاره ای در فیلم بکنیم که تماشاگر بفهمد ما هم فیسبوک را دیده ایم.

آرایش غلیظ فیلمی به ظاهر داستان محور است که بیش از هر چیز،فیلمناه ضعیف اش به آن ضربه زده است.

 

دوشنبه بیست و یکم بهمن ماه

 

عصبانی نیستم

 

نمایی از فیلم عصبانی نیستمرضا درمیشیان به نسبت فیلم قبلی اش در فیلمنامه نویسی رشد کرده ولی کارگردانی هنوز همان مشکلات قبلی را دارد .دوربین آشفته و تدوین عجیب و سرگیجه آور،بزرگترین مشکل فیلم است.

مهمترین نکته ای که فیلم در آن موفق عمل کرده، رابطه دو آدم اصلی فیلم است. با اینکه نحوه شروع اش را به درستی نمی فهمیم، ولی سکانس هایی وجود دارد که پیش از این در سینما کم دیده بودیم و در نشان دادن این رابطه موثر و خوب عمل می کند.مثل سکانس سینما و نحوه نگاه پسر.

عصبانی نیستم مانند پل چوبی، سرشار از حواشی مختلفی است که فیلم را شلوغ کرده و کمکی به قصه نمی کند (گرچه از پل چوبی فیلم بهتری است). اینکه در فیلم هم به دانشجوی ستاره دار اشاره کنیم،هم در صحنه ای دست بند های سبز نشان دهیم، هم از مشکلات اقتصادی بگوییم و جمله ای از رئیس جمهور سابق را در فیلم قرار دهیم، فقط ادای بیان مشکلات اجتماعی است. در یک فیلم سینمایی به این راحتی مشکل سیاسی را نمی توان مطرح کرد.حواشی حتی به کاراکتر ها هم لطمه زده.شخصیت اصلی فیلم به یک دانشجوی درس خوان نمی خورد و پس زمینه ((دانشجوی اخراج شده)) برای او مناسب نیست.بازی و دیالوگ ها در طول فیلم خوب است ولی باید گذشه بهتری برای این آدم نوشته می شد.قصه اصلی فیلم،دو جوان هستند که به خاطر مشکل کار و مسکن به هم نمی رسند.بهتر بود فیلم انقدر پراکنده گویی نمی کرد و حواشی از فیلم حذف می شد.

 

شیفتگی

 

نمایی از فیلم شیفتگیشیفتگی از آن دست فیلم هایی است که مدعی دفاع از زنان هستند، ولی به واقع با فرم غلط، ضد زن می شوند. شخصیت اصلی، هم در رفتار و هم چیزی که از گذشته اش می فهمیم، سطحی است.آدمی است که هویت زنانه اش را گم کرده و خود را شبیه مرد ها می کند. تنها در دیالوگی می شنویم که از وقتی با خواهر اش به تهران آمده، چون مردی همراه شان نبوده،باعث شده او موهایش را بتراشد و شبیه مرد ها شود.این یک دیالوگ اصلا دلیل قانع کننده ای برای این میزان تغییر یک آدم نیست.در ظاهر هم،نوع راه رفتن،لحن صحبت کردن و صحنه درگیری اش کار شده نیست.او بی آنکه مطمئن شود(و ما مطمئن شویم) که عباس آن کار را کرده،تصمیم به کشتن او می گیرد و خیلی هم سخاوتمندانه او را می بخشد.

شیفتگی هم از تجاوز حرف می زند و هم از مشکل خوانندگی زن ها،و در کنار این ها کمی هم مشکل اقتصادی.در هیچ کدام هم موفق نیست.صحنه ابتدایی فیلم که در اواخر هم تکرار می شود،با نمونه تکرار شده اش همخوانی ندارد و یک دیالوگ نسبت به پایان اضافه دارد.صحنه پایانی و باران باریدن در کنار حوض هم صرفا به تنهایی یک سکانس زیباست،ولی در خدمت فیلم نیست.

تنها نکته تحسین بر انگیز این فیلم جسارت رویا تیموریان در پذیرفتن این نقش است.بر عکس خیلی از بازیگر ها که ترجیح می دهند بازی خوب شان در یک فیلم را همیشه تکرار کنند،رویا تیموریان همیشه بازیگر اهل ریسکی بوده و همین انتخاب ها او را بدل به یک بازیگر توانمند کرده.

 

طبقه حساس

 

نمایی از فیلم طبقه حساسهمکاری قبلی کمال تبریزی و پیمان قاسم خانی،منجر به ساخت فیلمی شده بود که به نظر من بهترین کمدی سینمای ماست.به همین دلیل توقعات از فیلم طبقه حساس بسیار بالا بود و شاید یکی از دلیلی که فیلم زیاد به دلم ننشست همین بود.

در فیلم مارمولک، علاوه بر اینکه قصه قوی وجود داشت، نکته ای که باعث جذابیت فیلم می شد تدوین بود. صحنه های مختلف،موجز و مختصر روایت می شدند و بدون حاشیه اضافی فیلم جلو می رفت،و مهم اینکه تا پایان این روند ادامه داشت.ولی در فیلم طبقه حساس، قصه به آن قوت نیست و ریتم فیلم هم،به جز یک سوم ابتدایی،به خوبی مارمولک نیست. شخصیت اصلی قدری کار شده است و جزییاتی در بازی و فیلمنامه وجود دارد که از او کاراکتری قابل قبول برای یک فیلم طنز ساخته.اهمیت دادن این آدم به حفظ آبرو و نوع غیرت مندی با مزه اش مهم ترین ویژگی های شخصیتی است که در فیلم،به اندازه نشان داده شده.

بازی اغراق آمیز کاراکتری های فرعی تا حدی می تواند برای یک فیلم کمدی عادی باشد،ولی در طبقه حساس انگار در بعضی صحنه ها این نکته از دست کارگردان در رفته.صحنه های سورئال خواب هم خوب از آب در آمده.

اگر فیلم را یک کمدی بدانیم موفق می شود تا حدی از تماشاگر خنده بگیرد،ولی شوخی های فیلمنامه نه فقط نسبت به مارمولک، حتی نسبت به سایر فیلمنامه های قاسمخانی کم شده.اگر هم به قول خود آقای قاسمخانی این فیلم را کمدی ندانیم، فیلم در پس زمینه جدی اش درست عمل نمی کند.موسیقی خوب فیلم و همینطور لحن قصه،قدری آن را از فضای کمدی جدا کرده، ولی دلتنگی تدریجی کاراکتر اصلی برای همسر اش که قرار است در طول فیلم شاهد اش باشیم،در نیامده.به همین دلیل صحنه آخر درون قبر تاثیر گذار نیست.

جزییاتی در فیلم وجود دارد مثل دوربین به دست بودن دوست عطاران و تایید های دائمی داماد اش که می توانست بیش از این روی بامزه شدن اش کار شود.بهترین سکانس فیلم هم در دقایق ابتدایی است،وقتی که رضا عطاران می خندد و بقیه فکر می کنند که گریه می کند.تماشاگر هم با عطاران می خندد.

در مجموع شاید طبقه حساس برای فیلمساز دیگری فیلم مقبولی بود،ولی برای کمال تبریزی فیلم کوچکی است.

 

موخره:

1.وقتی از پرویز شهبازی درباره شروع دربند با لوکیشن نفس عمیق پرسیدم، و او خندید و گفت یادم نیست، یک لحظه حس کردم همه 5 هزار کلمه ای که درباره قهرمان های شهبازی نوشتم و تفسیر شان کردم،سر کار بوده ام. گرچه هنوز هر سه فیلم شهبازی را دوست دارم و او را فیلمساز مهمی می دانم،ولی  نتیجه گرفتم که نقد دلی مزخرف است. تفسیر های صرفاً شخصی و احساسی نباید جایی در نقد داشته باشد. باید زاویه دوربین را نقد کرد،قصه،کاراکتر ها،گریم و تدوین،موسیقی،... .اگر هم سوادش را نداریم چیزی نگوییم بهتر است.

2.چه شده که قصه ها انقدر کوچک شده اند؟ با اینکه ژانر مورد علاقه من درام،و بخصوص ملودرام است،ولی از دیدن این همه فیلم تک لوکیشن آپارتمانی خسته شدم.در این جشنواره متاسفانه برخی از فیلم هایی که در بخش مسابقه بودند،فارغ از هر سلیقه شخصی،حقیقتاً نقد نوشتن برای شان سخت تر از ساختن آن ها بود!

3.برخلاف نظر برخی از دوستان معتقدم که ترک کردن سالن و دست زدن به نشانه اعتراض در میانه فیلم،حرکتی توهین آمیز نیست. این خودش یک نوع نقد کردن است و یادآوری می کند که تماشاگر با فیلم شوخی ندارد. اگر فیلمسازی بزرگ است،باید بزرگی اش را روی پرده سینما ثابت کند،نه اینکه به خاطر آثار گذشته اش توقع داشته باشد که به فیلم جدید اش هم احترام بگذاریم.چرا کسی در میانه فیلم خانه پدری از این کارها نکرد؟

4.با این همه اسامی بزرگ،این انتظار وجود داشت که جشنواره 32 از بهترین جشنواره های این 32 سال شود.گرچه چند فیلم خوب داشتیم ولی مطابق انتظار نبود.آن چند فیلم خوب هم عموماً از فیلمسازانی بود که نام و نشان آنچنانی نداشتند.ضمناً دو تا از بهترین فیلم های امسال،یعنی شیار 143 و پنجاه قدم آخر دفاع مقدسی بودند که نشان می دهد این ژانر هنوز هم مهم ترین ژانر سینمای ماست.

5.خوب است که تا اطلاع ثانوی،ساختن فیلم با پایان باز و یا دوربین روی دست ممنوع شود!به جرات می توان گفت نصف فیلم های امسال به این سرطان ها دچار شده اند.

6.از میان بازی ها،تنها بازی مریلا زارعی یادم مانده.هم در چ و هم شیار 143.بهترین فیلمنامه و کارگردانی به نظرم شیار 143 بود و بهترین فیلم هم خانه پدری.به دلایلی که انشا ا... در نقد اش خواهم نوشت.(می دانم که خانه پدری خارج از مسابقه است!)

7.با دوستانی که معتقد بودند این نوشته ها نقد فیلم نبود موافقم.این ها،یادداشت های روزانه بودند که هم از لحاظ حجم و هم محتوای نوشته با نقد تفاوت دارند.سعی کردم در مورد هر فیلم کوتاه بنویسم و مهمترین نکته ها را بیان کنم.بیشتر هم نقاط ضعف فیلم.و احیانا برخی از مسائل حاشیه ای که فکر می کردم حائز اهمیت اند.گرچه پارسال این اتفاق نیفتاد،ولی احتمال می دهم که با دوباره دیدن بعضی از فیلم ها نظرم در موردشان تغییر کند.

8. ...و مهم تر از همه این ها،سعی کردم حرف هایی بزنم که به آن ها اعتقاد داشته باشم.و همه حرف هایی که به آن ها اعتقاد دارم را بنویسم.


من بر آنم که اگر بیش تر مردمان روی زمین با من بستیزند،بهتر از آن است که من خود،با خویشتن هم داستان نباشم-سقراط

 


 تاريخ ارسال: 1392/11/11
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>محمد - م:

حالا اینا یعنی شد نقد و تحلیل؟ فیلم کلاشینکف کمدی بدی نیست شد نقد؟ خدای من

8+27-

يكشنبه 20 بهمن 1392



>>>رامین منفرد:

متاسفانه امسال توانایی حضور در جشنواره را ندارم و جشنواره امسال را از نقدهای شما پیگیری می کنم.بسیار جامع و زیبا نقد می کنید.سپاسگزارم

34+10-

جمعه 18 بهمن 1392



>>>طاها:

از نقد های تخصصی و در عین حال منصفانه شما متشکرم.

35+11-

پنجشنبه 17 بهمن 1392



>>>محمود:

فکر می کنم که خود فرهادی احتمالا در آینده به اندازه کافی از این فیلم های ملال آور خواهد ساخت. حوصله تقلید کنندگان اش را دیگر ندارم. فکر کنم اینجاش نقد نبود خالی کردن عقده های درونی بود. کاش لا اقل یه منتقد درست وحسابی میزاشتید تا نقد کنه.

16+42-

سه‌شنبه 15 بهمن 1392



>>>امیر علی:

تعریف درستی از نقد و منتقد ارائه شده،از گزارش ونقد ها استفاده بردم.کاش می توانستم در جشنواره حضور داشته باشم.

40+11-

سه‌شنبه 15 بهمن 1392




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.