کاوه قادری
نقد و بررسی فیلم نهنگ عنبر ساخته سامان مقدم
سامان مقدم را تا پیش از نهنگ عنبر، بیشتر با آثار شاخص شهری اجتماعی همچون کافه ستاره و مکس می شناختیم و کمتر با اثر کم جان، کم مایه، خنثی، اخته شده، سردستی و خلوت شهرستانی و روستایی همچون یک عاشقانه ساده. حال در نهنگ عنبر، به نظر می رسد مقدم مجدداً به وجوه اجتماعی سیاسی نهفته در طبیعت غالباً شهری، شلوغ و پرتلاطم، گزنده و هجوآمیز و طعنه زننده، پرخاشگر و پرخاشجو و پرخاشخو، سرزنده و مفرح، جذاب و پرکشش و پرموقعیت و پرتحرک برخی آثار گذشته اش بازگشته است؛ این بار اما در قالب فیلم یک شخصیت خاص.
نهنگ عنبر همانگونه که از تبدیل نمای مدیوم شات به کلوزآپ و زوم دوربین روی شخصیت اصلی در میزانسن و انتخاب شخصیت اصلی به عنوان راوی اول شخص و ایضاً راوی اصلی فیلم در فیلمنامه، از همان آغاز فیلم برمی آید، با یک شخصیت آغاز می کند، ادامه می دهد و به پایان می رساند و بنا دارد در قالب فلاش بکی طولانی و مرور دفترچه خاطراتی وار زندگی پنجاه ساله ی ارژنگ به عنوان شخصیت اصلی اش، از کودکی تا اندکی بعد از پنجاه سالگی، چه در میزانسن و چه در فیلمنامه، نگاهی کلوزآپ گونه به شخصیت اصلی خود داشته باشد و با ارائه ی پرتره ی شخصیت اش از طریق اثری اتوبیوگرافیک، به تمامی فیلم یک شخصیت خاص در بستر موقعیت های فردی-اجتماعی گوناگون به وجود آمده در سیر یک زندگی باشد.
نهنگ عنبر را می توان در شکل دهی بایسته ی تقریباً تمامی ساحت های مربوط به یک فیلم شخصیت جذاب، موفق دانست؛ از جمله اینکه:
1-سوای اینکه داستان اش را سلیس و صریح و بدون تکلف و اضافه گویی و حاشیه پردازی روایت می کند، لحن و روایت مفرح و سرزنده ای دارد که با توجه به تراکم و شلوغی داستان و وقایع و آدم ها، به لحاظ نوع و شمایل و شاکله، به ویژه در یک سوم ابتدایی، مشابه قطاربازی دنی بویل است؛ با این تفاوت که قطاربازی دنی بویل، روایتگر کامل داستان جمعی تقریباً تمامی پرسوناژهایش است و با نگاهی کم و بیش مستقل از شخصیت اصلی، به هر کدام از آن ها و فرجامی که مستقل از ارتباط با شخصیت اصلی دارند می پردازد اما نهنگ عنبر سامان مقدم، روایت اش را به تمامی در خدمت شخصیت اصلی قرار داده و تمام آنچه تشکیل دهنده ی داستان و جهان اثر و وقایع آن است را در حیطه ی نگاه او تعریف می کند و سایر آدم ها را نیز جملگی در ارتباط و نسبت مستقیم با شخصیت اصلی و از نگاه او به عنوان راوی اول شخص فیلم روایت می کند و تا زمانی روایت آن ها را ادامه می دهد و برایشان فرجام قائل است که ارتباط شان با شخصیت اصلی ادامه داشته باشد.
2-از شخصیت اصلی سمپاتیک که طبعاً مورد نیاز یک پرتره ی شخصیت گیرا است بهره می برد؛ شخصیتی خاص و البته تنها که تنهایی اش علاوه بر نمود یافتن در تقریباً جای جای روایت راوی، در همان نما و قاب و میزانسن سکانس ابتدایی نیز مورد تأکید قرار می گیرد و علاوه بر شمایل متنوع (از رقص پا و فروش نوار تا رزمندگی و بادیگاردی و مامور کمیته بودن) و کنش های سینوسی او در مقاطع مختلف، از طریق چهره و لباس های انتخابی و نحوه ی لباس پوشیدن و آرایش و چیدمان و پوسترهای درون اتاق این شخصیت نیز می توان به شمایل رفتاری و منش و علایق و شاکله ی شخصیتی و زادگاه و خواستگاه فکری او پی برد. متولیان فیلم البته به سبب هر چه بیشتر نزدیک کردن این شخصیت با مخاطب و برانگیختن حس همذات پنداری در مخاطب نسبت به او، حداقل فاصله گذاری ممکن را میان شخصیت اصلی و مخاطب ایجاد می کنند و در این مسیر، با انتخاب هوشمندانه ی کمدین خوش قریحه ای همچون رضا عطاران که هم راه بدست آوردن دل مخاطب را بلد است و هم سالهاست ثابت کرده که هیچ موقعیت کمدی خوبی را در اجرا زمین نمی گذارد، حصول شخصیت کاریزماتیک مورد نیازشان را بیش از پیش تسهیل می کنند.
3-داستان بیوگرافیک فیلم، نه متوقف و راکد، که پرموقعیت است، به لحاظ طولی حرکت دارد و از منظر داستان شخصیت نیز فراز و فرودهای شخصیتی لازم را برای یک پرتره ی شخصیت یا یک اثر اتوبیوگرافیک پویا و پرموقعیت و پرکشش و پرتحرک و دارای انرژی جنبشی فزاینده که مخاطب را مشتاقانه و به دور از خستگی و آزردگی های معمول، تا انتها با خود همراه کند داراست؛ از فرزند طلاق بودن و شکست عشقی و اعزام به جبهه تا دستگیری و عضویت در قوای قهریه و ازدواج نافرجام و...
4-به عنوان یک اثر اتوبیوگرافیک که طبعاً نمود یافتن قصه ی زمان و به ویژه ملموس و محسوس بودن گذر زمان در آن از ملزومات اش است، به وسیله ی رگه هایی از روایت بیوگرافیک اش، شناسه هایی از قصه ی زمان در هر مقطع زندگی شخصیت اصلی اش (از خواننده ی قبل از انقلاب و ایست بازرسی های کمیته گرفته تا جنگ هشت ساله و ممنوعیت ویدئو و فوتبال ایران و آمریکا) را به نحوی کمیک و البته گاه هجوگونه و متناسب با وجوه اجتماعی-سیاسی که اثر سامان مقدم برای خود درنظر گرفته است روایت می کند.
5-لحن تلفیقی خوبی دارد و قادر است در راستای تحقق ژانر کمدی-درام اش، وقایع کم و بیش ملودرام گونه و گاه حتی تراژیک اش را به لحاظ لحن، در مرحله ی روایت و نمایش شان کمیک کند و حتی برای گزارش و نمایش برخی از آن ها، از شیوه های خلاقانه بهره بگیرد و مکانیزم طراحی پیام نویی داشته باشد (برای نمونه، نحوه ی نمایش چگونگی جدایی پدر و مادر ارژنگ از یکدیگر و همزمانی گریه ی ارژنگ با عکس های تک نفره ای که مرد عکاس از مادر ارژنگ می گیرد و اوج گرفتن این گریه در زمانی که عکس دو نفره از مرد عکاس و مادر ارژنگ گرفته می شود یا نمایش سه وجه عمده ی زندگی مشترک ارژنگ و فرناز (تماشای سریال ترکی-دعوا-مهمانی رفتن) در قالب سه واحد به هم پیوسته ی متعلق به یک آپارتمان یا همزمان شدن خبر طلاق رویا و بازگشت اش به ایران با گل حمید استیلی به آمریکا) و در عین حال، در یک سوم پایانی و آن هنگامی که لازم است به تمام آنچه بر شخصیت اصلی گذشته، بار دراماتیک اعطا شود و تأثیر دراماتیک وقایع به نحو ملموسی حس شود، در تصمیمی درست، آرام آرام تغییر لحن دهد و در قالب طواف دوربین به دور ارژنگ و رویا و نمایش نوستالژیک آنچه تاکنون در این کمدی-درام، منهای رویا و در انتظار او بر قهرمانمان گذشته، به همان میزان طراوت کمدی که اثر تا پیش از این دارا بود، غلظت دراماتیک اثر را ارتقا دهد.
علاوه بر این ها، نهنگ عنبر در طرح و پیشبرد داستان و شکل دهی محورها و فراز و فرودهای داستانی، تا حد زیادی واقع گرا و با تأنی است و به رغم وجود برخی ابتذال هایی که البته به هیچ عنوان کل متن را دربرنمی گیرند، معمولاً نقطه قوت های اثرش را فدای هیجانات آنی و احساسات ناپخته و جرقه های ذهنی لحظه ای نمی کند، ریتم نسبتاً متوازنی دارد و تقریبا از وجود حفره هایی که منطق روایی و داستانی اثر را دچار آسیب جدی و بنیادین کنند مصون است.
با این همه اما تازه ترین اثر سامان مقدم، در ارائه ی جان کلام اش، کم و بیش دارای نقصانی جدی است؛ گویی سوای اینکه غلظت نوستالژیک اش، اثر را در گذشته و حال زمین گیر کرده و از توان حرکت به سمت آینده بازداشته، بی حصول و بی فرجام است و همانند مرثیه خوانی عاشقانه برای رویایی تحقق نیافته و به مثابه درددلی تصویری است که در فضایی بسیار گرم و صمیمی و خودمانی و جذاب، به نحوی دلنشین بیان می شود و از همین روی، بسیار تماشایی و موجب همذات پنداری مخاطب با آن روایت و راوی اش است اما حصول و فرجام و پایان بندی بایسته ای ندارد و در واقع در ارائه ی جان کلام، نیمه تمام می ماند. نقصانی که ریشه اش را می توان در شخصی کردن نابایسته ی پرتره ی شخصیتی بایسته نهفته دانست؛ اینکه متولیان فیلم و خاصه سامان مقدم که در اغلب اوقات فیلم کوشیده شخصیتی سمپاتیک و قابل دسترسی و عامه پسند خلق کند، شاید به سبب علاقمندی به برخی وجوه شخصیتی ارژنگ و همپوشانی آن وجوه با وجوه شخصیتی خالق اثر و ایضاً تمایل خالق اثر به تنها شریک شدن و همذات پنداری کردن با چنین شخصیتی (گویی که میان این شخصیت و خالق اثر، راز سر به مهری در میان باشد که مخاطب برای دانستن آن محرم نیست) در اوقاتی از فیلم و به ویژه در یک سوم پایانی، ارژنگ را شخصی و دارای فاصله گذاری با مخاطب و غیرقابل دسترسی می کند؛ امری که بی تردید به اثر لطمه می زند و نهنگ عنبر را در قامت پرتره شخصیت موفقی جلوه می دهد که کاش شخصی نمی شد.
کاوه قادری
خرداد 1394
در همین رابطه بخوانید
حرکتی نامحسوس از یک کمدی به ظاهر سطح پایین به یک عاشقانه حس برانگیز؛ نقد و بررسی فیلم «نهنگ عنبر» ساخته سامان مقدم- محمدمعین موسوی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|