پرده سینما
سیاهنمایی وجود ندارد یا چیزی که نشان داده میشود واقعی است یا دروغ؛ اگر دروغ باشد که ثابت کردن آن خیلی راحت است و لازم نیست در مورد آن بحث و دعوا کرد، اگر هم راست باشد باید ریشه آن را بیابیم که دیگر آن اتفاق نیفتد.
اگر همه فیلمهای فرهادی دروغ و سیاهنمایی است، مردم برای چه باید این همه از آن استقبال کنند؟ ممکن است یکبار گول بخورند و ببینند ولی چرا بعضیها حتی پنج بار به دیدن فیلم رفتهاند؟ پس حتما فرهادی در جای درستی انگشت گذاشته است. مقصر فیلم نیست، مقصر شرایطی است که باعث میشود یک فیلم از آن معضل و شرایط صحبت کند.
گرچه اولین بار با بازی در فیلم درشکه چی به کارگردانی پدرش نصرت کریمی وارد عرصه سینما شد ولی بازی در فیلم جدایی نادر از سیمین اصغر فرهادی او را به شکل جدی وارد عرصه بازیگری کرد و وجوه تازهای از تواناییهای خودش را به او نشان داد.
به قول خودش فرهادی کسی بود که قد و قوارهاش را در بازیگری به او یادآور شد. بابک کریمی؛ بازیگر توانمندی که همیشه او را در نقشهای مکمل دیدهایم وی تحصیلات اش را پس از دوره ابتدایی در کشور ایتالیا میگذراند و پس از تحصیل در زمینه هنر در دانشگاه سینمایی چنترواسپریمنتاله در شهر رم به تدریس سینما پرداخته است. کریمی علاوه بر حضور در پروژههای مستند به عنوان کارگردان، فیلمبردار و تدوینگر در کشورهای مختلف فعالیت کرده است.
اصغر فرهادی با دیدن فیلم بلیت ساخته عباس کیارستمی، وی را برای حضور در فیلم جدایی نادر از سیمین انتخاب کرد. کریمی با بازی در نقش بازپرس در این فیلم، تبدیل به بازیگر ثابت فیلمهای فرهادی شد و بعد از آن در گذشته و فروشنده نیز همکاری با وی را تکرار کرد. در ادامه گفتوگوی ما با این بازیگر را درباره نقشی که در مرگ ماهی و فروشنده دارد خواهید خواند.
کاراکتری که در "مرگ ماهی" نقشش را ایفا میکنید؛ یک مرد پرخاشگر است و رفتار تندی دارد. آیا شخصیت این ویژگی را در فیلمنامه داشت یا شما به آن اضافه کردید؟
در فیلمنامه هم به همین شکل بود. این شخصیت پسر بزرگتر خانواده بود و باید یک سری مسئولیتها را قبول میکرد ولی مسائلی در چند روز رخ میدهد و متوجه میشود اتفاقات زیادی افتاده که او از آن بیخبر بوده است و میبیند که اعضای خانواده نه تنها او را بهعنوان برادر بزرگتر حساب نمیکردند بلکه اصلا آدم حسابش نمیکردند بنابراین فقط زورش به زن و بچه خودش میرسد، تازه در همین شرایط هم بچهاش تا یک حدی حرفش را گوش میدهد چون بچهاش روحیه انقلابی دارد و سراغ کار خودش میرود. تنها کسی که به حرفش گوش میدهد فقط همسرش است که آن هم در آخر میگوید من هیچوقت نفهمیدم عروس محبوب این خانواده بودم یا نه.
اگر قرار باشد شخصیتپردازی درستی در طول یک فیلمنامه وجود داشته باشد؛ باید کاراکتر یک شروع، میانه و پایان در روند رفتارش داشته باشد. حتی اگر فیلم قهرمانمحور نباشد باز هم کاراکترها باید یک مسیری را در جهت تکامل طی کنند. این تکامل در مورد کاراکتر شما در "مرگ ماهی" چگونه بوده است؟
مسیری که این کاراکتر میرود مسیری است که دیگران هم میروند، ما یک تشریفات خانوادگی داریم که باعث میشود افراد مختلف برطبق یک سری قواعد و سنتهایی به هم احترام بگذارند. در این سه روزی که این آدمها با هم میگذرانند تمام این قواعد شکسته میشود و چهره واقعیشان در این موقعیت بیرون میزند. همه شخصیتها در اول فیلم وارد میشوند تا نقشی را که باید در خانواده ایفا کنند را بازی کنند ولی بعد از گذشت این مدت اتفاقی میافتد که خود واقعیشان را به تصویر میکشند؛ انگار در طول این سه روز رودربایستیهای آنها میریزد و از بین میرود.
داستان "مرگ ماهی" خیلی تخت و بدون هیچ افت و خیزی روایت میشود. با این حساب چه چیز در این فیلمنامه برای شما جذابیت داشت که بازی در آن را پذیرفتید؟
در سینمای فعلی ما و حتی در تئاتر، روندی به راه افتاده است که خیلیها معتقدند اگر دیالوگی را با صدای بلند ادا کنند و خشم در آن بگذارند، دیالوگ دراماتیکتر خواهد شد. در صورتی که درام در ناگفتهها و سکوت شکل میگیرد. درام را باید کشف کرد، نباید همینطوری آن را داد زد. متاسفانه این موضوع کمی باب شده است.
من جسارت روحاله حجازی را خیلی دوست داشتم که درست موقعی که همه دنبال لاف زدن و گزافهگویی هستند و مسابقه میدهند تا صدایشان را بالاتر ببرند، او عکس این مسیر حرکت میکند. اتفاقا به نظرم این خیلی هم واقعیتر است چون در خانوادهها، حتی آنهایی که خیلی تشنج دارند، سعی میکنند از بغل هم رد نشوند که مبادا جرقه زده و انفجاری ایجاد شود.
یک سری قواعد دارد تبدیل به کلیشه میشود؛ مثلا تعلیق ایجاد کردنی که جواب ندهد چه فایده دارد، نباید فیلم حتما ساختار پلیسی داشته باشد. تعریف تعلیق خوب است ولی لازم نیست حتما جوابی برای آن پیدا کنیم و بگوییم فلان آدم عامل فلان اتفاق بوده است، اصلا مهم نیست گناهکار چه کسی است بلکه در این چهارراه حوادث وقتی یک اتفاق میافتد، این آدمها جایگاه واقعی خودشان را در آن خانواده پیدا میکنند.
الان تکنیک دوربین روی دست خیلی رایج شده و همه فکر میکنند این ساختار فیلمشان را دراماتیک میکند ولی این التهاب کاذب است. در مرگ ماهی فرصت داریم به آدمها نگاه کنیم بدون اینکه التهاب کاذب به تماشاچی بدهیم.
شما این توانایی را دارید که از چشمهایتان در نقشهای مختلف استفادههای متفاوتی بکنید. نگاه شما در خانه دختر، با نگاهتان در "جدایی نادر از سیمین" و "مرگ ماهی" هر کدام متفاوت از دیگری است. چگونه حستان را به نگاهتان انتقال میدهید؟
نمی دانم چگونه باید توضیح دهم که چطور این کار را انجام میدهم. این هم یک نوع شیوه زندگی کردن احساسات است. بعضیها خیلی منطقی با آن رفتار میکنند و حتی اگر قرار است بازیگر باشند، نقششان را با منطق میسازند. من درونگرا هستم و سعی میکنم احساسات شخصیت را مال خودم بکنم.
در روزهایی که درحال فیلمبرداری هستیم؛ به طور معمول بین احساسات خودم و احساسات شخصیتی که دارم نقشش را ایفا میکنم، فرق زیادی وجود ندارد، دوست دارم در لباس و فکر و بینش آن شخصیت بروم. برای همین هم بازی در یک شخصیتِ بخصوص را انتخاب میکنم. برای یک بازیگر این یک شانس است، زندگی به ما یکبار فرصت میدهد در نقش یک آدم زندگی کنیم ولی در بازیگری این شانس را داریم نقشهای دیگری را که به ما پیشنهاد میشود تجربه و به جای آنها زندگی کنیم.
یکبار در گفتوگویی که با شما داشتم به من گفتید بازیگری هدف اصلی شما و علاقه اولتان نیست و ترجیح میدهید خودتان را به عنوان بازیگر معرفی نکنید. با این وجود چطور ممکن است با این طرز فکر تا این اندازه بتوانید یک نقش را درونی ایفا کنید و در قالب آن بروید؟
این دو مسئله متفاوت است. بازیگری رابطه با احساسات دارد و کسی که کار هنری انجام میدهد همیشه این رابطه را دارد. حتی موقعی که تدوین میکنم هم احساسات فیلم را مال خودم میکنم. موقع عکاسی هم سعی میکنم احساسی که در آن لحظه دارم را مال خود کرده و تبدیل به تصویر کنم. فرقی نمیکند؛ بازیگری، تدوین، نقاشی و... برای من وسایل بیان احساسات هستند یا این احساسات را دارم، یا ندارم، اگر نداشته باشم در هیچکدام از این هنرها نمیتوانم حاضر شوم ولی اگر داشته باشم با استفاده از یکی از این هنرها آن احساسات را اجرا میکنم.
با توجه به موفقیت اخیر که در جشنواره کن داشتیم و شما به عنوان بازیگر "فروشنده" در این فستیوال حضور داشتید؛ کمی درباره حال و هوای آنجا بگویید. آیا خودتان در آنجا مستقیما با کسی درباره فیلم صحبت کردید یا نظر مخاطبان را شنیدید؟
آنقدر همه چیز زود انجام شد که وقت نکردیم متوجه شویم که چه اتفاقی دارد میافتد، بعدا که از ماجرا گذشت تازه اندازه قضیه دستمان آمد چون روز قبلش رسیدیم، فردایش نمایش فیلم و پس فردا اختتامیه بود و روز بعد از اختتامیه هم من به ایران برگشتم. همه چیز خیلی سریع انجام شد که البته خیلی هیجانانگیز بود. بعد از نمایش اولِ فیلم که برای اهالی مطبوعات و منتقدان در جشنواره برگزار شد، خیلیها شروع به تعریف کردند و حتی یکی دو نفر احتمال گرفتن نخل طلا را میدادند. واکنشهای منتقدان خیلی مثبت بود و روز نمایش هم استقبال هیجانآوری در سالن وجود داشت و واکنش مردم بسیار مثبت و گرم بود. فکر کردیم که فیلم ارتباط خودش را با مخاطب ایجاد کرده و این برایمان خیلی لذتبخش بود و این موضوع برای من مهمتر است چون شما حتی اگر فیلمت جایزه درجه یکی بگیرد ولی با مخاطب ارتباط برقرار نکند یا با تماشاچی محدودی ارتباط برقرار کند، در همان محدودیت خودش خواهد ماند.
در "فروشنده" برای سومین بار با اصغر فرهادی همکاری کردید. از این تجربه چندباره بگویید و اینکه برقراری ارتباط شما با فرهادی چه تفاوتی در این سه اثر داشته است؟
همکاری اول ام با صغر فرهادی، برایم اهمیت متفاوتی داشت تا آن زمان هیچوقت به شکل جدی به بازیگری فکر نکرده بودم و خودم را بازیگر نمیدانستم. مثل کوک کردن یک ساز، فرهادی در تمرینهایی که برای جدایی نادر از سیمین به من میداد، من را کوک کرد؛ قد و قواره خودم را به من نشان داد، ضعفها و تواناییهایم را به من یادآوری کرد. تازه آنجا بود که فهمیدم چه نوع بازیگری میتوانم باشم و به اندازه خودم واقف شدم. جدایی نادر از سیمین برای من یک ورکشاپ درجه یک بود و یکی از بهترین بازیگردانهای دنیا با ریزبینی بالا من را هدایت میکرد. فرهادی برای همه نسخه یکسانی نمیپیچد؛ او با هر کسی جداگانه کار میکند.
در گذشته تجربه غریب دیگری وجود داشت. چهارچوب غیرمعمولی بود که یک گروه ایرانی به فرانسه برود و با دو طرز فکر و شیوه متفاوت در فیلمسازی و بیانِ حس و حال، با هم همکاری کنند. از این لحاظ برای هر دو ما هم فرهادی و هم من، تجربه جدیدی بود؛ البته من در فیلم تیکت کیارستمی تا حدودی این تجربه را داشتم ولی در آنجا به هر حال تمام شخصیتها ایتالیایی بودند ولی در گذشته این ترکیب در ابعاد دیگری اتفاق افتاد که جدید بود. از طرفی چون توجه زیادی روی آن فیلم وجود داشت مسئولیتمان هم بالاتر بود.
حس میکنم اینبار در سومین تجربه همکاری با فرهادی در فروشنده دیگر روی غلتک افتاده بودیم. شخصیتی که در این فیلم بازی میکنم خیلی نزدیک به خودم است. من و فرهادی در این فیلم حرف هم را روی هوا میفهمیدیم و رابطه جاافتادهتری میان ما وجود داشت.
آیا با توجه به اینکه فرهادی بهخوبی میداند چه چیزی از بازیگرش میخواهد، بازیگران در کار وی مجال و اعتماد به نفس برای بیان ایدههای خودشان دارند؟
در دوران تمرین همه جور ایده دادن امکانپذیر است. با شخصیتی که باید نقش اش ایفا شود درست مثل خمیری که دست به دست میگردد بازی میکنیم. این شخصیت دست به دست میگردد تا ببینیم کجاها جواب میدهد، چه چیزهایی برای تکمیل شدنش بهتر است و چه چیزهایی خوب نیست. این کار اتفاقا به راحتی در کارهای فرهادی انجام میشود و رابطه راحتی بین بازیگر و کارگردان در کار او وجود دارد.
قرار بود در "جدایی نادر از سیمین" شما نقش نادر را بازی کنید و پدرتان نقش پدر را ایفا کند ولی این اتفاق نیفتاد و شما نقش بازپرس را ایفا کردید. چرا در هیچکدام از سه همکاری مشترکی که با فرهادی داشتید نقش اصلی نداشتید و همیشه در نقشهای مکمل حاضر شدهاید؟
به نظرم نباید کیلویی به نقشها فکر کرد بلکه باید عمق نقش را در نظر گرفت؛ درست مثل یک لباس میماند. اگر فروشنده را ببینید متوجه خواهید شد که نقش اصلی این فیلم اصلاً برای من نبود. هرکسی به هر حال یک سن و سالی دارد و اینطور نیست که بازیگرها بتوانند نقش اول هر فیلمی را بازی کنند. یکی از بزرگان میگفت؛ نقش کوچک و بزرگ وجود ندارد، بازیگر کوچک و بزرگ وجود دارد. خیلیها موفق میشوند در فیلمها نقش اول را بازی کنند اما در بعضی موارد نتیجه آنقدر بد است که میگویی کاش هیچوقت بازی نمیکرد بنابراین اینکه انتخاب درستی صورت بگیرد و بازیگر در نقش درستی قرار بگیرد خیلی مهمتر است چون اگر غلط در نقشی قرار بگیرم حتی اگر در فیلمی سه ساعته بازی کنم و همه فیلم را خودم پیش ببرم، تمام آن سه ساعت غلط بوده است پس چرا باید این کار را بکنم؟ ترجیح میدهم 10 دقیقه درست بازی کنم تا اینکه بخواهم سه ساعت غلط در فیلم دیده شوم.
این سوال را پرسیدم چون شما را به عنوان کسی میشناسیم که اکثرا نقش مکمل ایفا کرده است.
به هرحال بستگی به داستانها هم دارد. چند فیلم سراغ دارید که شخصیت اول اش در سن و سال من باشد؟ به هرحال الان سینما تا حد زیادی جوانمحور است و در جامعه یک تحدید نسلی انجام شده است و حدود 70درصد جامعه حول و حوش سی سال سن دارند. من که الان سن پنجاه را رد کردهام مسلما نمیتوانم محور داستان هیچ فیلمی باشم.
در کارنامه بازیگری شما، حضور در فیلمهای تجربی و هنری زیاد دیده میشود. علت این انتخابها چه بوده است؟
دوست دارم هر روز صبح که بلند می شوم و به سرکار میروم برای خودم یک معما باشد که قرار است امروز چه اتفاقی بیفتد و داریم در چه راهی حرکت میکنیم. متاسفانه فیلمهای بدنه اینطور نیستند و شما از همان اول میدانید که فیلم کجا میرود که برای من جذابیتی ندارد گرچه از نظر اقتصادی و شهرت خیلی خوب است ولی از نظر لذت درونی در این نوع فیلمها لذتی برای من نیست بنابراین تا آنجایی که حق انتخاب دارم، سعی میکنم در فیلمهایی کار کنم که در آن یک ریسک وجود داشته باشد، باید این ریسک یا در ساختار یا در روایت یا در شیوه بازیگری باشد تا بتوانیم پا در راهی بگذاریم که تا به حال نرفتهایم. این کنجکاوی برای من خیلی انگیزه ایجاد میکند که به جلو حرکت کنم در صورتی که در فیلمهای دیگر چون از قبل فیلمبرداری میدانی چه میشود، این انگیزه برایت ایجاد نخواهد شد.
یعنی فیلمهایی را که انتخاب میکنید و در آن حاضر میشوید از قبل میدانید که قرار است چه اتفاقاتی در فیلم بیفتد و موفقیتهایش را پیش بینی میکنید؟
نه؛ اینطور نیست. اگر فرمولی برای سینمای موفق وجود داشت که تا به حال کسان دیگری آن را پیاده کرده بودند بنابراین اینطور نیست. وقتی شما با علاقه کاری را انجام میدهید و این علاقه منحصر به شخص شما نیست بلکه یک گروه با هیجان و انگیزه زیاد دور هم جمع میشوند تا این فضا را تجربه کنند، این هیجان باعث میشود بیش از حد معمول از خودشان مایه بگذارند و این است که فیلم را متفاوت میکند. وقتی شما صرفا به شکل حرفهای وارد یک کار میشوید میتوانید با تکنیک بالایی که دارید همه چیز را به خوبی پیش ببرید ولی آن هیجان، علاقه و جوش و خروشی که باید زیرش وجود داشته باشد نیست بنابراین این نوع فیلمها در عین حال که در مباحث تکنیکی خوب عمل کردهاند فیلمهای سردی میشوند. این نوع فیلمها در سلیقه من نیست و ترجیح میدهم در آن حاضر نشوم.
سینمای هنری و تجربی به من انگیزه بیشتری میدهد، دوست دارم با جوانها کار کنم چون ریسکپذیر هستند و روحیهای انقلابی دارند که باعث میشود حس و حال کارشان متفاوت شود. البته گاهی ممکن است این ریسک جواب دهد گاهی هم ممکن است جواب ندهد، بستگی به موارد مختلفی دارد ولی به طور کل به تجربه کردنش میارزد حتی فیلمهایی هم که به طور کامل خوب از آب در نیامده است به تجربهاش میارزید.
به طور معمول فیلمهایی که شما در آن حضور دارید در جشنوارههای بینالمللی شرکت کرده و درصد بالایی از آنها به موفقیت هم رسیدهاند. این حرف پشت شما زده میشود که چون وجهه بینالمللی دارید و با جشنوارههای جهانی آشنا هستید، این اتفاق برای فیلمها میافتد و یک سری از کارگردانها بیشتر بهخاطر این موضوع سراغ شما میآیند که فیلمهایشان راحت بتواند در جشنوارههای جهانی شرکت کند. چقدر با این حرفی که پشتتان زده میشود؛ موافقید؟
در زمانی که من کاری را تدوین میکردم هم فیلمهایم اینور و آنور میرفت و یکبار یک تهیهکننده به من گفت تو یک تدوینگر فستیوالی هستی. نمیدانم؛ فقط میدانم که کارم را با علاقه انجام میدهم و سعی میکنم در همه کارهایم به مخاطب احترام بگذارم؛ مثلا در جشنواره کن چون روی فرش قرمز رفتم همه من را دیدند در صورتی که اولینبار در جشنواره کن بهعنوان مشاور تولید فیلم تخته سیاه بودم و یکبار هم به عنوان تدوینگر با یک فیلم ایتالیایی به جشنواره کن رفتم و دو بار به عنوان بازیگر. خودم هم حیرت میکنم ولی حقیقت این است که آنقدرها هم که فکر میکنند در عرصه جهانی معروف نیستم. (میخندد)
یعنی شما فکر میکنید حرف هایی که پشتتان زده میشود توهمات است؟
تا حالا ندیدم که در ایران یک اتفاق با موفقیت همراه باشد و پشت آن حرف در نیاورند. انگار قرار است بازی همیشه اینطور باشد و هیچوقت فکر نمیکنند ممکن است واقعا آن فرد استعداد داشته باشد بلکه همیشه یک کاسهای زیر نیم کاسه است. چه بگویم. در برابر هر اتفاقی هرکس بر اساس تفکر، تربیت، بینش و فرهنگی که دارد به آن قضیه نگاه میکند. یک فیلسوف جنبههای فلسفی را نگاه میکند، یک دانشمند جنبههای علمی و سیاستمدار جنبههای سیاسی را میبیند. یک سری آدمها هم هستند که پشت هر چیزی توطئه میبینند؛ نوش جانشان نانشان هم حلال.
به نظرتان موفقیتی که "فروشنده" به همراه داشت، آنطور که شایسته بود در کشورمان مورد توجه قرار گرفت؟
خیلیها هنوز دارند تبریک میگویند و از این جایزه خوشحال هستند. خیلی از مردم را در خیابان دیدم که واکنشهای مثبت و خوبی نشان دادند.
جالب است کسانی که فیلم را نقد میکنند و حتی در مورد موضوع فیلم اظهار نظر میکنند، هنوز آن را ندیدهاند. هیچ مسئلهای با نقد ندارم؛ اتفاقا نقد باعث میشود آدم رشد کند و ضعفهای خودش را بشناسد ولی لطفا اول فیلم را ببینید بعد نقدش کنید. بعضیها بحثهای عجیب و غریبی در مورد سیاهنمایی میکنند بدون اینکه بدانند موضوع فیلم چه بوده است. در کامنتهایی که در اینستاگرام درباره فیلم نوشته شده است یک نفر چیزی نوشته بود که اصلا در مورد موضوع فیلم فروشنده نبود. بابا جان! اول فیلم را ببینید بعد نظر بدهید. این واقعا برایم حیرتآور است. انگار هر چه نادانترند بیشتر پروفسور و استاد در توضیح دادن امور و ارشاد کردن دیگران میشوند. (میخندد) این جنبه واقعا برایم جالب و حیرتآور است.
خود فرهادی هم به این موضوع اشاره داشت گرچه فیلم "فروشنده" فیلم تلخی است ولی هر تلخیای قرار نیست سیاهنمایی باشد.
اصلاً و ابداً؛ این سیاهنمایی هم تبدیل به بازی با واژهها شده است. خیلی کودکانه است.
شما از آدمهایی که از صبح تا شب بیخیال نشستهاند بیشتر چیز یاد میگیرید یا از آدمهایی که همه چیز را تجربه کردهاند و همه چالهها را پشت سر گذاشته و برای آن راه حل پیدا کردهاند؟
طبیعتا از دسته دوم.
دلیل جدا شدن انسان از حیوان این بود که انسان برای خودش چالش ایجاد کرد، سوال کرد، در راههایی قدم گذاشت که تا به حال نگذاشته بود. انسان از طبیعت معمولیاش بیرون آمد و تجربه کرد و شما نیز تا در چاله نیفتید راه حل پیدا نمیکنید که چطور از آن بیرون بیایید و باید این اتفاق بیفتد تا رشد کنید و از آن پند بگیرید.
تمام اسطورههای تاریخ بشر بر اساس تراژدی شکل گرفتهاند. در تاریخ ایران نیز همینطور است. در شاهنامه فردوسی میبینیم که پدر پسر را میکشد، دیگر از این سیاهنماییتر؟ ولی همین تلخ بودن ماجراست که اثر را با ارزش و ماندگار کرده است.
شکسپیر روح و روان انسان را در نمایشنامههایش بیرون آورده است تا حدی که خود روانشناسها موقعی که میخواهند چیزی را به کسی توضیح دهند به نمایشنامههای شکسپیر استناد میکنند. کسی نتوانسته است چیزی بنویسد که قبلا شکسپیر آن را ننوشته باشد. او درباره تمام پیچیدگیهای روحی و روانی انسان نوشته است و همه آنها هم تراژدی هستند؛ حتی رومئو و ژولیت که داستان عاشقانه است هم یک تراژدی است ولی از طریق همین تراژدیهاست که ما به سطح بهتری از تفکر میرسیم و رشد میکنیم.
سیاهنمایی وجود ندارد یا چیزی که نشان داده میشود واقعی است یا دروغ؛ اگر دروغ باشد که ثابت کردن آن خیلی راحت است و لازم نیست در مورد آن بحث و دعوا کرد، اگر هم راست باشد باید ریشه آن را بیابیم که دیگر آن اتفاق نیفتد. این آقایانی که مدام میگویند سیاهنمایی، قبول، به فرض که سیاهنمایی باشد پس لطفا شرایطی را ایجاد کنید که یک فیلمساز و یک نویسنده دیگر مجبور نشود سیاهنمایی کند و دلیلی برای آن نداشته باشد. جامعه را گل و بلبل کنید تا فیلمسازها موضوعاتشان را عوض کنند.
یکبار با یکی از آقایان در اتاقی نشسته بودیم، او گفت: ببین، اتاق به این قشنگی، اگر در آن گوشه یک سوسک باشد شما میروید از روی آن سوسک فیلم میسازید و از اتاق تعریف نمیکنید. به او گفتم خیلی خب ولی مسئله این است که اگر یکی بیاید بگوید آقای فلانی آنجا یک سوسک است؛ شما به عنوان مسئول این اتاق، به جای اینکه بیایید ترتیب آن سوسک را بدهید، ترتیب آن یک نفر را میدهید، فقط بهخاطر اینکه به شما گفته اینجا یک سوسک است. پس مسئله کجاست؟ آیا حضور سوسک خوب است و فقط گفتنش بد است؟ باید ببینیم مرکز مسئله کجاست. سیاهنمایی بد است یا سیاه نشان دادن؟ به فرض که هیچ فیلمی درباره هیچ مشکلی حرف نزند. همه چیز رو به راه میشود؟ دنیا شیرین میشود؟ بهتر است با واژهها بازی نکنیم.
چون شما عقبه مستند سازی دارید، از این منظر هم نگاه جامعی دارید و خیلی بهتر میتوانید درباره این موضوع صاحبِ نظر باشید. آیا فیلمهای فرهادی رئالیسم اجتماعی است و براساس مستنداتی که در جامعه وجود دارد، فیلم هایش را میسازد؟
دقیقاً؛ همینطور است. نمیتوان فیلمساز اجتماعی بود و نگاه به اجتماع نداشت. یکی از دلایل موفقیت فرهادی در خودِ ایران نیز همین است که مردم تصویر درستی از جامعه در فیلمهای فرهادی میبینند. چرا مردم در ایران چهار بار برای دیدن فیلم جدایی نادر از سیمین به سینما میروند؟ لابد یک ارتباطی دارد برقرار میشود که اینطور استقبال شده است. اگر همه فیلمهای فرهادی دروغ و سیاهنمایی است، مردم برای چه باید این همه از آن استقبال کنند؟ ممکن است یکبار گول بخورند و ببینند ولی چرا بعضیها حتی پنج بار به دیدن فیلم رفتهاند؟ پس حتما فرهادی در جای درستی انگشت گذاشته است. مقصر فیلم نیست، مقصر شرایطی است که باعث میشود یک فیلم از آن معضل و شرایط صحبت کند.
تا یک زمان سینمای ایران را با عباس کیارستمی میشناختند و حالا با اصغر فرهادی. به نظر شما که با هر دو این سینماگران کار کردهاید؛ طرز تفکر و تصور سینمای جهان از سینمای ایران چقدر متفاوت شده است؟ این طرز تفکر چقدر در فیلمسازی سینماگران ایرانی تاثیر گذار بوده و خواهد بود؟
دنیا رو به جلو حرکت میکند و نسلها پشت سر هم میآیند. در سینمای کشورهای دیگر هم همینطور است، بیست سال پیش با یک سری فیلمسازها آن سینما را میشناختیم و حالا نسل دیگری روی کار آمده است. این قانون تحول و پیشرفت در همه جا وجود دارد و طبیعی است.
موقعی که یک نفر با سبک خاصی به موفقیتی برسد، یک سری مقلد هم پشت سر او راه میافتند. یادم است بعد از موفقیت کیارستمی خیلی از فیلمهایمان به همان مسیر کشیده شده بود و فیلمهای تک شخصیت داشتیم و همه سعی میکردند لوکیشنهای خارجی مثل تپه و دشت را انتخاب کنند و شبیه کیارستمی شاعرانه فیلم بسازند. الان هم موفقیت فرهادی باعث شده یک سری آدمها به سمت آن جنس سینما بروند و آن را تکرار کنند.
این تقلید را مثبت میدانید؟
این طبیعی است. اگر خوب بسازند چرا که نه بعضیها ولی فقط جنبه سطحی آن را گرفتهاند و از رویش کپی میکنند. نمیشود گفت خوب است یا بد. این در همه زمینهها وجود دارد؛ مثلا در فوتبال موقعی که مارادونا قهرمان میشود همه سعی میکنند مثل او بشوند. در نقاشی، معماری و... نیز این تقلید و کپیبرداری وجود دارد ولی خب آن تازه و نو بودن ایده، در این شیوه دیگر وجود نخواهد داشت و فقط کپی از رو بناست.
در آخر چیزی نیست که بخواهید اضافه کنید؟
منتظرم فروشنده زودتر اکران شود تا این حرف و حدیثها بخوابد، حداقل در آن زمان درباره چیزی حرف میزنیم که آن را دیدهایم. منتظر دیدن واکنش مردم در سالن سینما هستم.
گفتگو از عاطفه محرابی
برگرفته از خبرگزاری صبا
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|