کاوه قادری
محور اصلی آلترناتیو شکل داده شده توسط میرکریمی نیز از قضا خود پدر به عنوان مهم ترین و اصلی ترین قطب چالش دختر است؛ به گونه ای که در میدان این تقابل، ظاهراً پدر باید با آن تحکم اش در شکل دادن چالش و همچنین جایگاه بزرگ محور و پدرسالانه اش، آنتاگونیست ماجرا باشد
پدر مخلوق میرکریمی اما، آنقدر شریف، متین، با وقار و به معنای حقیقی کلمه انسان است که به جد می تواند پیشنهاد فیلمساز برای حل معضلات دخترانی از جنس تازه ترین فیلم او باشد
پایان بندی فیلم دلنشین است ... آن هنگامی که دختر در کلوزآپ، «بله» یا «خیر» نمی گوید، سکوت می کند ولی در مدیوم شات، وسیله ای که متعلق به خودش است را در کافی شاپ جا نمی گذارد.
باید آفرین گفت به سیدرضا میرکریمی که خیلی زود متوجه غلط بودن مسیر روایی که با فیلم قبلی اش امروز برای قصه گویی پیش گرفته بود شد و با تازه ترین فیلم اش دختر، به دور از هرگونه «مینی مال» بازی و «خرده پیرنگ» نمایی ژست گونه و زیست نشده و صرفاً تئوریک، دوباره بازگشت به قصه گویی کلاسیک در قالب یک نمونه ی متعارف روایت شاه پیرنگ سه پرده ای، از همان نوعی که خود در شکل دهی، بسط، پیشبرد و به ثمر رساندن اش استاد است و به نحوی تجربی و عملی (و نه فقط تئوریک) با آن زیست کرده است؛ با طرح داستانی اصلی «شخصیت-موقعیت»ی پویا، پرمتریال و دارای پیشبرد طولی که سرشار است از لحظه نگاری ها و جزئیات در شخصیت پردازی، کنش ها و واکنش ها، نگاه ها، فضاسازی و پرداخت مسأله که از قضا یکی از معدود نمونه های روایت شاه پیرنگ در میان آثار امسال سینمای ایران است و البته از بهترین نمونه های آن و ایضاً از بهترین فیلم های میرکریمی تاکنون.
فیلم همانگونه که از عنوان اش نیز برمی آید، به لحاظ سبک، فیلم شخصیتی مشخص در بستر موقعیتی معین و خاص است؛ درباره ی یک دختر؛ با تمام مسائل و مشکلات اش، روحیات و خُلقیات اش، غم ها و شادی هایش، امیدها و آرزوهایش و نیازها و دغدغه هایش؛ پس محاکات محیطی دخترانه را حداقل برای معرفی اولیه و فضاسازی ابعاد مذکور می طلبد که سکانس ابتدایی فیلم در کافی شاپ با میزانسن هایی جمعی و حاوی گفتگوهایی دخترانه پیرامون همین موضوعات، در خدمت شکل دادن شایسته ی همین محیط بایسته است.
در ادامه، میرکریمی شخصیت هدف اش را از آن محیط دخترانه، به درستی دختری سنتی و جنوبی نشین برمی گزیند که از سویی، به سبب محیط، هنجارها وفرهنگ متبوع قوم و محل به دنیا آمدن و زندگی اش، هنوز گرفتار ناهنجاری ها و فضای لجن، تباهی آور، دون اخلاق و بدون آیین موجود در شهرهای بزرگ و مدرن نشده و پاکدامنی خود را به معنای حقیقی کلمه حفظ کرده و از سوی دیگر، به سبب بقا و دوام فضای مردسالارانه و بالاخص پدرسالانه و بزرگ محور، در چالشی جدی بر سر مطالبات اش و نحوه ی نگاه و جهان بینی نو، جوان گونه و تحول خواهانه اش با پدرش که کارخانه دار و بزرگ فامیل و در واقع از جنس بزرگ محورهای سنتی است قرار دارد.
میرکریمی، شخصیت دختر را در یک سوم اول فیلم از طریق پلات شخصیت می شناساند و شخصیت پدر را منهای بازدیدش از کارخانه و نحوه ی تعاملات با مدیران و کارگران زیردست، در یک سوم دو فیلم و از طریق پلات موقعیت، شخصیت پردازی می کند و با نقطه عطف اول فیلم و پایان پرده ی اول و آغاز پرده ی دوم در قالب سفر دختر بی اجازه ی پدر به تهران و مخفی نماندن سفر از چشم پدر، گره و چالش و مسأله ی اصلی و موقعیت مرکزی درام اش را خلق می کند؛ اما آنچه در این میان، دست کم از نظر نگارنده بسیار ستودنی است، این است که میرکریمی، این چالش و گره و مسأله و موقعیت را با نگاهی سالم، انسانی و دلسوزانه (و نه عبوس و تلخ نما و خشم زده ی بیخودی) که از قضا اقتضای درام نیز است، در عین شناخت و آسیب شناسی آن به پیش می برد و در واقع، به لحاظ درونمایه ای، به ویژه در قیاس با آثاری همچون آبنبات چوبی حسین فرحبخش، نوعی آلترناتیو واقع گرایانه ی لجن پراکنی را شکل می دهد.
محور اصلی آلترناتیو شکل داده شده توسط میرکریمی نیز از قضا خود پدر به عنوان مهم ترین و اصلی ترین قطب چالش دختر است؛ به گونه ای که در میدان این تقابل، ظاهراً پدر باید با آن تحکم اش در شکل دادن چالش و همچنین جایگاه بزرگ محور و پدرسالانه اش، آنتاگونیست ماجرا باشد اما وی در واقع با شناسه هایی که دارد، سیری که می پیماید و آزمون و خطایی که می کند، نه تنها به نحوی کورنگرانه تمام مشکل نیست، بلکه بخشی از راه حل میرکریمی نیز است.
با اندکی تمرکز روی شخصیت پدر درمی یابیم که تنها کنش خشونت آمیز او، در سکانس بازگشت وی و دخترش به تهران نهفته است که پدر، در میزانسنی که ایستا اما مضطرب، هر لحظه منتظر کنش شدیدی از طرف او است، برافروخته اما ساکت، در اثر التماس های دختر و تلاش اش برای فروخوردن عصبانیت خود، در یک لحظه تمرکزش را از دست می دهد، تصادف می کند و فحش می خورد و در اوج عصبانیت ناشی از تصادف و فحش خوردن و نافرمانی دختر، در عکس العملی به غایت آنی و لحظه ای، سیلی به گوش دختر می زند که شناسه های بعدی اش نشان می دهد اگر در آن بزنگاه تصادف نمی کرد، با گذشت زمان و فروکش کردن عصبانیت اش، نه تنها دست به چنین کاری نمی زد، بلکه با دخترش وارد گفت و گو در زمینه ی اختلافات شان می شد.
منهای این فعل و انفعال، در ادامه با پدری شریف و آرام و تودار مواجهیم که تنها دقایقی پس از گم کردن دخترش، گریان از سیلی که در اوج عصبانیت به او زده نگران اوست، در کلانتری با وجود مطرح شدن انواع سؤظن ها نسبت به دخترش، حسن ظن به خرج می دهد و آبروداری می کند، دختر را وقتی در خانه ی عمه می بیند، برای اینکه احساس راحتی و اطمینان خاطر به او بدهد، خود را به خواب می زند تا فردا و در فضایی آرام تر و با گذشت زمان با او صحبت کند، اصلاً به روی خود نمی آورد که بدهی شوهر خواهرش را پرداخت کرده و در مقابل طعنه های خواهرش ساکت و بر اعصاب خود مسلط است، اشتباهات اش را با جنجال لاپوشانی نمی کند، بلکه به خلوت خود رفته و تأمل می کند و ده ها نشانه و شناسه ای که در اثر پرداخت جزئی نگرانه ی ناشی از لحظه نگاری های دارای تمرکز و تأنی و تفکر میرکریمی بدست می آید و به مایه های تئوریک فیلمنامه، وجه و وجهه ای عملی و نمایشی می دهد.
تصور می کنم اگر چنین پدری، به ویژه با آنچنان جایگاهی که در ابتدای فیلم برایش تعریف شده، پس از روبرو شدن با مختصات نافرمانی دختر، تصادف، فحش خوردن از غریبه، کشیده شدن سر و کارش به کلانتری، ناگزیر شدن به رفتن به خانه ی خواهری که با او و شوهرش اختلاف دارد، پرداخت بدهی شوهر خواهر و شنیدن طعنه های عتاب آمیز خواهر و... به دست خالق آبنبات چوبی می افتاد، باید درست آن هنگامی که عمه از انتخاب واحدهای تماماً خارج از آبادان دختر می گفت، دست کم به تکه تکه کردن دخترش با چاقو و ضرب و شتم شدید خواهرش و ناگزیر کردن او به طلاق گرفتن از محسن و بازگشت به آبادان واداشته می شد! پدر مخلوق میرکریمی اما، آنقدر شریف، متین، با وقار و به معنای حقیقی کلمه انسان است که به جد می تواند پیشنهاد فیلمساز برای حل معضلات دخترانی از جنس تازه ترین فیلم او باشد؛ آن هنگامی که در راستای همان آلترناتیو مدنظر میرکریمی، گفتگو از موضع برابر با دخترش را برای حل مشکل برمی گزیند و می کوشد بی آنکه دچار تحولی گل درشت و غلو شده گردد و یا تسلیم گونه از اصول اش عدول کند، به فصل مشترکی منطقی و معقول با شرایط تازه برسد.
در این میان، پایان بندی فیلم نیز از منظر شعاری و گل درشت نشدن حدیث نفس و فرجام درام، ستودنی و دلنشین است و همچنین از نظر اعتماد میرکریمی به نتیجه بخش بودن مشی گفتگومحورش و امیدواری و خوش بینی اش نسبت به سوژه ی ملتهب اش؛ آن هنگامی که دختر در کلوزآپ، «بله» یا «خیر» نمی گوید، سکوت می کند ولی در مدیوم شات، وسیله ای که متعلق به خودش است را در کافی شاپ جا نمی گذارد.
کاوه قادری
تیر ۱۳۹۵
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|