آرشیا صحافی
نقد و بررسی فیلم ابد و یک روز ساخته سعید روستایی از دیدگاهی متفاوت
از نگاه من ابد و یک روز فیلم بدی است. فیلمی جذاب و سرگرم کننده... ابد و یک روز فیلمی است از یک فیلمساز جوان و با استعداد که هدر رفت...
حتی پایان نیمه باز فیلم با آن نمای لانگ شات از خانه، روزنه ای از امید باقی نمی گذارد و فرصتی برای امیدوار بودن فراهم نمی کند، چون همه در یک دور باطل قرار گرفته اند؛ «دور»ی که همگی در آن محکوم به فنا هستند و محکوم به ابد و یک روز.
در ابد و یک روز نقطه دید مشخص و مبرهن و معین نیست. به همین سبب نمی توان فهمید که این فیلم پرکشش و جذاب که به لحاظ ریتم مناسب است، از زاویه دید چه کسی است. می توان با دانای کل فیلم را مشاهده کرد و گاه می توان از دید «سمیه» به ماجرا نگریست و گاه از دید «نوید»!
ابد و یک روز فیلمی جذاب است و سرگرم کننده؛ فیلمی که می تواند مخاطب را تا دقایق پایانی روی صندلی بنشاند. فیلمی که قاطبه ی نکات فنی را رعایت می کند و موجب مخدوش شدن افکار مخاطب حین رویت اثر نمی شود.
اما به راستی همه ی این ها می تواند برچسبی باشد تا فیلم را عالی قلمداد کنیم؟
در پس نگاه پرطمطراق و شلوغ فیلم مشکلاتی نهفته است. اعتقاد دارم که این مشکلات از سبک فیلم، رئالیستی _ ناتورالیستی بودن اش نیست. مشکل اصلی نوع روایت و شیوه روایت است و به نظر نگارنده مشکل و مانع از نقطه ی دید شروع می شود.
در ابد و یک روز نقطه دید مشخص و مبرهن و معین نیست. به همین سبب نمی توان فهمید که این فیلم پرکشش و جذاب که به لحاظ ریتم مناسب است، از زاویه دید چه کسی است. می توان با دانای کل فیلم را مشاهده کرد و گاه می توان از دید «سمیه» به ماجرا نگریست و گاه از دید «نوید»!
اگر زاویه دید (بخوانیم نقطه دید) مشخص و معینی در اثر وجود داشت، ابد و یک روز بسیار منسجم تر جلوه می کرد. و می شد حتی بسیاری از اتفاقات را از زاویه دید راوی نگریست که شاید جذابیت اثر دوچندان می شد. در شکل فعلی مخاطب با زاویه دید مشخصی همراه نمی شود و می تواند راوی را به همه ی افراد خانه تعمیم دهد که از نظر من خوب نیست و امکانی را برای بی نظمی و نامرتب بودن شکل روایت فراهم می کند. به زعم من فقدان چنین انسجامی باعث عدم یکدستی در فیلم شده، و ابد و یک روز را اسیر نوعی پیچیدگی بیهوده و کاذب کرده است.
علاوه بر روایت عناصر دیگری در فیلم قابل اشاره اند:
شوخ طبعی: نکات جالبی در اثر مطرح می شود که بسیار برای مخاطب _چه عام و چه خاص_ جالب است و در برخی موارد مهیج و خنده دار. از خرده دیالوگ ها گرفته تا کنش ها ها و پرورش برخی از فضاها. دیالوگ هایی خنده دار، که در عین حال باید به آن ها گریست. برای مثال : مرتضی بعد از دعوا در دیالوگی می گوید: «نفرین کردن هم بلد نیستی!» یا «خدایا من را گاو کن!» و دیالوگ هایی از این دست.
این شوخ طبعی می تواند به ریتم اثر هم کمک کند. به شرط آن که لوس نشود و به ورطه ی تکرار نیافتد.
صحنه دیگری از فیلم را به یاد دارم که این شوخ طبعی بیهوده و بی سرانجام جدی می شود و از میزان شوخ طبعی و جذابیت اثر کم می کند. درگیری محسن و مرتضی با دوست فرزند خواهرشان. لگد کوبیدن و داد و فریادی که به شوخ طبعی اثر کمکی نمی کند. و آن حس شوخ طبعی و طنز اثر را خنثی می کند. یا صحنه هایی از رقص و ساز و آواز که تنها امید خانواده به این ناامیدی است زیرا همگی می دانند که خوشی ها زودگذر و فراموش شدنی است.
خانه: در سینما هرگز اعتقادی به نماد و البته استعاره نداشته و نخواهم داشت. و هیچ چیزی را به سهولت به چیز دیگری ربط نخواهم داد، چون از منظر من این خطر وجود دارد که با نمادگرایی، شخصیت ها و حتی فضا به انحطاط کشیده شوند. شخصیت، شخصیت است و نماد از چیز دیگری نیست و همینطور فضا و دیگر موارد. مثلاً نمی توان به سادگی یک درخت را در فیلم نماد از چیز دیگری دانست و آن را به کلیت یک اثر سینمایی تعمیم داد. بنابراین هرگز نمادین به اثر نگاه نخواهم کرد و معتقدم هر اثر سینمایی را باید با مؤلفه های سینمایی سنجید و نه چیز دیگری.
در ابد و یک روز خانه بسیار شلوغ است؛ محقر و مشوش. جزئیات زیادی در آن رؤیت می شود. این جزئیات در دقایق آغازین اثر کارکردی ندارد. تمیز کردن زمین، پیدا کردن ته سیگار لای دیوار، زیرپوش روی زمین افتاده، وسایل شیشه کشی و تکه های مواد مخدر. گلدان وگذاشتن گل در آن و غیره.
این ها در فیلم کارکردی ندارند و نمی توان با بیان جزئیات، روی دقت فیلمساز تأکید و بر اساس آنها استدلال کرد. جزئیات زمانی معنا پیدا می کنند که یک کل واحد را تشکیل دهند و از آن جزئیات بتوان طرفی برای ارتقا کیفیت اثر بست. در غیر این صورت جزئیات به نگاهی کانالیزه و خنثی تبدیل می شود که هنوز در فیلمهای بسیاری از فیلمسازان قابل رویت است.
همه ی این ها موجب مشوّش شدن «خانه» فیلم ابد و یک روز شده است. در نتیجه امکانی برای درک بیشتر سختی و مشقّت درون خانه از طریق جغرافیا و لوکیشن از دست می رود.
ابد و یک روز خانه ای را به ما نشان می دهد که بسیار کثیف است و ماجراهای درون آن بسیار تلخ. در مواردی حتی بسیار سیاه می نمایاند. به باور من این تفکر و نگرش باید مورد تحلیل قرار بگیرد که چرا همیشه در آثار مهم سینمایی ما سعی می شود تباهی و نابودی و سیاهی به نمایش درآید و به لحاظ تماتیک و دراماتیک غم و اندوه و یاس, و ناامیدی رواج پیدا کند؟
پس امید، کجای این جامعه پنهان شده است؟
نگرش: در ابد و یک روز نگرش مهمی وجود دارد که بسیار خطرناک است. با تمام نکات مثبت فنی فیلم، این نگرش موجب می شود تا تمام فیلم زیر سوال برود. نگرشی که حتی از زبان یکی از شخصیت های قصه نیز بیان می شود. «هر کس از این خانه نرود سگ است. هرکس برود و برگردد از آن کمتر است!» این نگرش نشان دهنده ی این است که فیلمساز اثر خود را بر یک اصل باطل بنا کرده است _سیاهی و تباهی_ راستی سخن محسن درست بود؟! کدام از سگ کمتری حاضر است بیاید و در این خانه با مرتضی زندگی کند؟!
در این خانه همگی محکوم به نابودی و فنا هستند. مرتضی(معادی) که در اوایل فیلم حاضر نبود برادر خود را بفروشد و به زور او را وادار ساخت که با مواد از در خانه بیرون نرود، در پایان فیلم برادر خود را به بدترین شکل و در بدترین زمان ممکن می فروشد تا شاید بدهکار نشود. و همینطور خواهر خود را هم می فروشد تا بتواند یک مغازه «فلافلی» راه بیاندازد! جالب اینجاست که نزد برخی منتقدان ریشه ی همه ی این مسائل هم از فقر و اعتیاد و مشکلات اجتماعی نشات گرفته و به مثابه ی نقدی اجتماعی تلقی می شود.
نقد اجتماعی تند و تیز، با غرابت نمایی و اگزوتیک کردن فضا و سیاه جلوه دادن زندگی توفیر دارد. نقد، حرف خود را با صراحت می زند و از پس سخن خود، روی به اصلاح می آورد و همواره امید را با خود یدک می کشد، اما سیاه جلوه دادن ابعاد یک زندگی روزنه ی امیدی را باقی نمی گذارد و فقط به نمایش تباهی و کثیفی و فلاکت می پردازد و غم بر همه چیز مستولی می شود.
حتی برگشتن سمیه به خانه، حاکی از امید نیست؛ بلکه تحمیلی است. زمانی که از شیشه پنجره به برادر خود می نگرد دل اش به حال او نمی سوزد، دل اش به حال خود و این فلاکتی که در آن گرفتار شده است می سوزد. دل اش به حال خودش می سوزد که به یک افغانی فروخته شده است و احساس حقارت و ذلت می کند. در میان تمام دعواها و بگومگو های محسن و مرتضی، سمیه د الش به حال خودش و مصیبت های این خانواده می سوزد. این چنین وقتی است که بغض می کند و اشک می ریزد.
سایر اعضای خانواده هم همینطور. یکی شوهرش را از دست داده و دیگری پسری نافرمان دارد و خود به صورت اش خط می اندازد تا شاید لات تر جلوه کند!
مادری بیمار دارند که با یک عطسه از درد به خود می پیچد و عذاب می کشد. در دیالوگی محسن به مادر می گوید «میخواهی یک ذره تریاک بهت بدم؟» و مرتضی در جواب می گوید «درد او با این چیزها خوب نمی شه!» به نظرم حق با مرتضی است؛ چون درست می گوید، درد مادر از بد انش نیست و از این همه فلاکت است.
حتی پایان نیمه باز فیلم با آن نمای لانگ شات از خانه، روزنه ای از امید باقی نمی گذارد و فرصتی برای امیدوار بودن فراهم نمی کند، چون همه در یک دور باطل قرار گرفته اند؛ «دور»ی که همگی در آن محکوم به فنا هستند و محکوم به ابد و یک روز.
خشونت: در نخستین فیلم سعید روستایی خشونت و بزهکاری زیادی مشاهده می شود که این خشونت، درست در تصویر جلوه نمی کند و نمی تواند در میزانسن ها جای بگیرد. خشونت بیشتر کلامی است و در تصویر جایی ندارد. درگیری مهمی در فیلم بین دو برادر اتفاق می افتد که فقط از آن صدای ضرب و شتم و گریه و زاری خواهران القا می شود. به زعم من خشونت موجود در فیلم نمی تواند خود را در تصویر مطرح کند و در میان شلوغی و هرج و مرج به راحتی محو می شود.
زاویه دیگری از خشونت مرتضی نسبت به محسن وجود دارد که این خشونت تنها به «سانتیمانتالیسم» متوصل می شود _ گریه ی خواهران از پشت شیشه و فریاد های محسن _ چرا هر جا م یخواهیم درد وغم را نشان دهیم، اشک و آه از گونه ی بازیگران سرازیر می شود؟!
بازی و پرسوناژها: نکته ی جالبی که در مورد شخصیت ها مطرح می شود این است که هر کدام به شکلی خاص نماینده ی اخلاقی و عرفی جامعه ی خود هستند.
در ابد و یک روز شخصیت ها تا حدی شکل گرفته اند، اما مشکل من با آنها به همان نمایندگی اخلاقی و عرفی برمی گردد که یکی (محسن) شیشه کشی حاذق است و حاضر نیست خواهرش را بفروشد، اما اهل ترک هم نیست و این خود نوعی تناقض در ماهیت شخصیت است و شخصیت را چند بعدی می کند که می تواند جالب باشد. دیگری اما برعکس عمل می کند و حاضر است خواهر خود را بفروشد و به نان و نوایی برسد و ادعای این را دارد که بسیار مسئولیت پذیر است! دست به هرکاری می زند که حداقل بدهکار نشود و مغازه «فلافلی» اش تعطیل نشود. فیلمساز با این عمل خود _فروش خواهر و برادر _ می خواهد این نکته را عنوان کند که این خانواده از افغانی ها هم بدتر اند.
مادر، شهناز و اعظم که همگی تزئینی اند و بی کارکرد. فقط اشک می ریزند و فیلم را به ورطه ی سانتیمانتالیسم می اندازند.
اعظم با این که وضع مالی خوبی دارد و مدام به سفر می رود، چرا کمکی مالی به خانواده اش نمی کند؟! گویی خانواده با سرگذشت محتومشان محکوم به نابودی هستند و کمکی نمی خواهند!
در این بین «سمیه» بلاکش است و ستم دیده. زجر می کشد؛ می سوزد و می سازد. آدم را یاد فیلم های فارسی دهه ی سی و چهل می اندازد. در «سمیه» هم با وجود مثبت بودن شخصیت اش نقطه ی امیدی رویت نمی شود. کسی که می خواهد خانواده را بترساند و در نهایت از این خانه نرود، چگونه سعی در اصلاح این خانواده دارد؟ با رفتن یا نرفتن چه چیزی درست می شود؟ به راستی بازگشت اش به خانه (به قول محسن) «از سگ کمتر»ش نمی کند؟! این خانواده اصلاح شدنی نیست! همانند جمله ی یکی از خواهران که می گوید: ترشیدن بهتر از شوهر کردن است!
اعضای این خوانواده ی محقر و ستم دیده، قصدی برای اصلاح و عزمی برای بهبود ندارند.
نوید (پسر بچه) که باهوش و زرنگ است و از نظر بازی از همه بهتر است. نه بازی اش خارج از نقش و غلو شده است، و نه منفعل؛ بازی اش ادایی نیست. یک بازی منطقی را ارائه می دهد. بسیاری از حرکات اش درست است که نمایانگر هوش و زرنگی اوست. همچون زمانی که به مأمور ها آدرس غلط می دهد. گویا اهل درس است و حتی مدرسه «تیزهوشان»ی است. ولی در فیلم کتابی در دست اش نیست! بیشتر در حال توپ بازی است و کار در مغازه. پس چطور می تواند این همه اهل درس باشد؟ اصلاً مگر می شود در این خانه ی شلوغ و مشوّش درس خواند؟!
سر انجام: از نگاه من ابد و یک روز فیلم بدی است. فیلمی جذاب و سرگرم کننده که نمی توان با وجود این دو فاکتور درباره کلیت اثر قضاوت کرد. ابد و یک روز فیلمی است از یک فیلمساز جوان و با استعداد که هدر رفت و می توانست روزنه ای از امید را برای مخاطب باقی بگذارد تا تماشاگر فقط شاهد بن بست در این جامعه ی سیاه نباشد.
می توان فیلم نومید و تلخ ساخت، م یتوان همچون جان فورد مشکلات و سختی و مشقت فراوان را به تصویر کشید. م یتوان فیلم هایی نظیر خوشه های خشم و دره من چه سرسبز بود ساخت که تمامیت آن ها تلخ و گزنده است و انتقاد به وضع موجود. می توان سختی و رنج و سیاهی و دلمردگی را به تصویر کشید، با صراحت به نقد پرداخت و از درون آن امید را به جامعه بازگرداند.
می توان فیلم هایی نظیر پاریس تگزاس ساخت و جامعه را نقد کرد، آن هم بدون کلام و شعار و لفاظی. ای کاش بتوانیم با فیلم هایمان تلخی و سیاهی را به نمایش بگذاریم و از پس آن امید و شفقت را. ساختن اینگونه آثار با ابد و یک روز توفیر دارد و هر کدام مجزا هستند و وجه مشترکی ندارند.
آری! با سیاهی نمیتوان به جنگ سیاهی رفت.
خانه ی برون، اگر سیاه است، خانه ی درون می تواند روشن باشد. چرا که انسان سرشت فرشته گون هم دارد.
آرشیا صحافی
تیر ماه ۱۳۹۵
در همین رابطه با دیدگاهی متفاوت بخوانید
کورسویی از امید در قابی واقعگرایانه؛ نقد و بررسی فیلم «ابد و یک روز» ساخته سعید روستایی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|