پرده سینما

کیمیاگری در مدرسه علمیه؛ نگاهی به فیلم طلا و مس

امیر اهوارکی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

طلا و مسطلا و مس از آن دسته فیلم‌هایی است که حتی در جامعه مذهبی ما نظیرش کم ساخته می‌شود. مردمان پایتخت که صنعت سینما در آن مستقر است، گویا دیگر در این عوالم سیر نمی‌کنند. دیگر کم­کم دارد یادمان می­رود که چنین زندگی­هایی وجود داشته­اند، هرچند که هنوز هم در شهرهای دیگر کشورمان وجود دارند. از بس که همگی به تجدد و تبعات آن همچون فمینیسم مبتلا شده­ایم گویا دیگر یادمان رفته که عشق واقعی و نمونه یک خانواده سالم و اصیل اسلامی از قبیل آن چیزی است که در این فیلم دیدیم و لذت بردیم. زنی که می­خواهد خدمت شوهرش را بکند ولی وقتی که او به بیماری ام.اس. مبتلا می­شود شوهر طلبه­اش تحصیل و درس اخلاقش را می­گذارد و خدمت همسر می­کند و با امید وافر به خدا به ناامیدی تن نمی‌سپارد.

 

*****

طلبه جوان سید رضا خادم نیشابوری، با همسرش زهرا سادات و دو فرزند هفت و یک ساله اش عاطفه و امیرعلی از نیشابور به پایتخت آمده، خانه­ای اجاره می­کند تا در درس­های اخلاق حاج آقا رحیم در حوزه تهران شرکت کند. اما مشکلاتی برایش پیش می­آید که تا آخر فیلم نمی­تواند در آن درس‌ها حاضر شود، به جز دو نوبت که آن هم از پشت در صدای استاد را می­شنود. همسر او ناگهان بیماری ام.اس. گرفته و سید رضا به ناچار پرستاریِ زنش و امورات منزل و بچه­داری را متکفل می‌شود. او برای معاش خود، نمی‌پذیرد که به درس دادن و  منبر رفتن روی آورد، بلکه قالی نیمه کاره زنش را به اتمام می­رساند. نتیجه چنین رفتاری این می­شود که او از حیطه اخلاق نظری به وادی اخلاق عملی وارد می­شود.

سید رضا اهل سلوک است. می‌گوید هنوز زمان درس دادن و منبر رفتن او نرسیده است. او جویای علم حقیقی است و با همراهی خانواده خوبش توانسته به دنبال مرادش، که شرکت در درس‌های استاد اخلاق حاج آقا رحیم باشد، به تهران بیاید. به مدد همسرش او تاکنون در نیشابور درس خوانده و نمره‌های ممتاز گرفته است و لذا به راحتی در مدرسه علمیه پذیرفته می‌شود. همسر او زهرا سادات نمونه یک همسر ایده‌آل است که سابقاً امثال او بیشتر دیده می‌شد، زنان بزرگواری که خود را وقف خانواده و تربیت فرزندان می‌کنند، نجیب و شریفند، شکوه و شکایتی ندارند، تا جایی که بتوانند دردهای خود را پنهان می‌کنند، سعی دارند به خانواده و همسر خود خدمت کنند و توقعی نمی‌برند که خدمت کرده شوند.

در داستان وقتی گره می‌افتدد که زن به ناگهان دست و پایش از کار می‌افتد و اطباء به او ظن بیماری ام.اس. می‌برند. وقتی سید رضا پس از یک تعلیق نیم ساعته خوب و لازم، بعد از آزمایشات پزشکی به بیماری ام.اس. همسرش خبر می‌یابد، اولین کلامی که بر زبان می‌آورد نام «امیرعلی» است (فرزند یک ساله‌اش)، یعنی آیا تکلیف او چه می‌شود. لیکن لحظاتی بعد او بر خودش مسلط می‌شود و با امیدی مثال زدنی تتمه سخن دکتر را، که خبر مرخص شدن زهرا سادات از بیمارستان را داده بود، به همسرش بشارت می‌دهد؛ به گونه‌ای که گویا او بهبود یافته است. او در همان مجلس حتی اسباب مزاح و خنده همسرش را فراهم می‌کند. زهرا به خانه می‌آید اما ناتوان است از اینکه قالی ببافد یا آشپزی کند. او حالا به فلج دست و پایش واقف شده و با شوهر خود مقادیری نزاع می‌کند تا او را به نیشابور برگرداند. سید رضا نیز از اینکه تاکنون نتوانسته به درس و بحث خود که غرضش از مهاجرت به تهران بوده نائل شود، شکوه می‌کند و صدایش را بالا می‌برد. ولی آن دو به زودی آشتی می‌کنند و زهرا سادات بیش از شوهرش شرمگین است چون احترام شوهر خود را که بزرگتر و مدیر خانواده است را نگه نداشته.

بهروز شعیبی در فیلم طلا و مسسکانس انتهای فیلم در طبیعت، رضایت زهرا سادات را از زندگی‌اش به روشنی نشان می‌دهد. سید رضا سوره انشراح را از بر می‌خواند تا همسرش متوجه ضعیف شدن چشمان او نشود (همان چیزی که قبل از پایان تیتراژ اول فیلم زهرا سادات نگرانش بود و گفته بود به نزد چشم پزشک برو و لحظه‌ای بعد در همانجا علائم بیماری زهرا سادات نمایان شده بود). سید رضا از زبان قرآن همسرش را مژده می‌دهد که با این سختی‌ها سعه صدر پیدا می‌کنیم، مضافاً که با هر سختی آسانی‌ای هست: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك ...‏ فَإنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْراً، إنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْراً (انشراح/ 5 و 6). سید رضا با یأس بیگانه است. او اکنون لایق نامش شده و به مقام رضا رسیده است و از آنجا که خداوند را متکفل خود می‌بیند هر چه از خیر و بلا می‌رسد را به نیکویی می‌پذیرد. این ابتلائات او را خاشع و فروتن کرده است. در سکانس آخر فیلم می‌بینیم که او باز هم پشت درب کلاس نشسته است. استاد می‌گوید: «بشوی اوراق اگر همدرس مایی/ که علم عشق در دفتر نباشد». لذا او اکنون دیگر یادداشت بر نمی‌دارد. او عمل کردن به درس‌ اخلاق را از همانجا شروع کرده و کمی بعد به نظرش می‌رسد که کفش سایر طلبه‌ها را جفت کند و اینچنین قدم در وادی اخلاق عملی می‌گذارد. استاد الفاظی بدین معنی می‌گوید که آن کیمیای محبت که مس وجود را طلا می‌کند این است که مردمان را به خاطر خدا دوست داشته باشیم و به خاطر خدا عداوت بورزیم. این رمزی است که خداوند متعال آن را به موسی(ع) گفته است و اگر  کسی به خاطر خدا محبت کند چنانچه قدر هم نبیند باز هم محبت می‌کند.

وجه ممیزه انسان حقیقی از دیگران در آنجاست که او به دیگران بدون چشمداشت محبت می‌کند؛ می‌پیوندد به کسی که از او بریده است، قرض می‌دهد به کسی که می‌داند متقابلاً نمی‌تواند قرض دهد، و می‌بخشد به آن کسی که نمی‌تواند عوض دهد. نمونه بارز و قرآنی این افراد که در قرآن در سوره‌ای به نام «انسان» مثل زده شده حضرت پیامبر اسلام و اهل بیت مکرم اویند که پس از سه روز متوالی روزه‌داری در جواب مسکین و یتیم و اسیر به وقت افطار، تنها نان خود را برای محبت خداوند انفاق می‌کنند و زبان حالشان این است که نه از شما عوض می‌خواهیم و نه حتی سپاس گفتنی: وَ یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكِیناً وَ یتِیماً وَ أَسِیراً، إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ، لا نُرِیدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً (انسان/ 8 و 9).

نگار جواهریان در فیلم طلا و مساین فیلم استعداد آن را داشت که آکنده از پیام‌های اخلاقی شود که اصولاً در سینما چیز ممدوحی شمرده نمی‌شود. لیکن ما فقط دو نوبت آن هم از سوی یک استاد اخلاق موعظه می‌شنویم، که حتی برای مخاطب عام سینما نیز آزار دهنده نیست (ما در اینجا کاری با یک تماشاگر مؤمن واقعی نداریم، چرا که او یک مخاطب خاص است و موعظه حقیقی را از هر زبان که می‌شنود می‌گیرد و به کار می‌بندد). اولاً بایست بگوییم که شنیدن موعظه از سوی یک استاد اخلاق چیز غریبی نیست. ثانیاً که از پیش، داستان فیلم ما را برای شنیدن آن مواعظ آماده کرده است و آنها جزو لاینفک قصه سید رضا در این فیلم هستند. ثالثاً که فیلم تا آن لحظه آخر، ابداً پیام نداده و تمام گفت‌وگوهای فیلم به مکالمات روزمره گذشته است. رابعاً اینکه فیلم زمینه‌های تصویری مناسبی به دست می‌دهد؛ اول به لحاظ اینکه ما چهره استاد را نمی‌بینیم و این انتخاب درستی بوده که حس کنجکاوی مخاطب فیلم را برانگیزد تا به سخنان استاد گوش بسپارد (گرچه شاید چندان نشود این نوبت نشستن سید رضا پشت در را توجیه کرد). دوم اینکه فیلم در آن لحظه، تصویر سید رضا را نشان می‌دهد که دارد آن مسموعات را به کار می‌بندد و متخلّق به آن مواعظ می‌شود. لهذا در آخرین جملات این استاد، سخن او به این سمت برمی‌گردد که جمله‌ای در وصف و حال سید رضا بگوید: «هر چه مبتلاتر، مقرب‌تر». ما می‌دانیم که این یک حدیث شریف نبوی(ص) است که حضرتش در ادامه فرموده است که انبیاء خداوند در این دنیا از همه مبتلاتر بودند. و آن شاعر این را به شعر گفت که «هر که در این بزم مقرب‌تر است/ جام بلا بیشترش می‌دهند». شاید یک حکمت مسئله، برای این است که به انسان مؤمن احساس بی‌نیازی دست ندهد، چرا که آدمی اگر خود را بی‌نیاز ببیند طغیان می‌کند، چنانکه فرمود: إنَّ الاِنسانَ لَیطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (علق/ 6 و 7).‏

بهروز شعیبی در فیلم طلا و مسجناب اسعدیان کارگردان محترم، که سهم عمده‌ای در خلق فیلمنامه داشته در مصاحبه‌هایش متذکر شده که نمی‌خواسته است فیلمی درباره روحانیت یا طلاب بسازد، بلکه فیلمی در وصف اخلاق و نشان دادن عشق حقیقی. او بدین جهت سید رضا را طلبه کرده که مطالعات علمی و نظری او را نشان دهد که در نهایت با این مصائب او را به مقام سالک اخلاق عملی ارتقاء دهد. این داستان را که طرح اولیه‌اش از آنِ تهیه کننده فیلم یعنی جناب منوچهر محمدی است در طول گفت‌وگوی هشت ماهه کارگردان با حامد محمدی فرزند جناب تهیه‌کننده، نگارش شده و بسیار تغییر کرده است. در طرح اولیه، سید رضا همسر نااهلی داشته که از او طلاق می‌خواهد و وی را با دو فرزند تنها می‌گذارد. سید رضا نیز مشابه این سیر را طی می‌کند و قالی می‌بافد و.... در اینجا گرچه همسر خیلی سازگار و خوب است لکن به بیماری لاعلاجی دچار می‌شود که نتیجه‌اش باز هم ارتقاء مقامات روحانی سید رضا است.

مشابه داستان این فیلم به توسط بلایایی دیگر در زمان جنگ تحمیلی واقعاً رخ می‌داد؛ طلبه‌هایی که برای انجام تکلیف دینی خود به جبهه می‌رفتند. البته عده‌ای هم بودند که همواره حفظ سنگرِ پشت جبهه را واجب‌تر می‌دانستند. اما آیا طلبه‌هایی که خالصانه به جبهه می‌رفتند از کسب علم باز می‌ماندند؟ جواب منفی است. خداوند حکیم از خزانه حکمت خود بی‌واسطه به آنها علم می‌آموخت، علمی که بسیار افضل و ناب‌تر از آن چیزی است که می‌توانستند در مدرسه کسب کنند. آن علم مدرسه چه بسا که ثقل روح بیاورد (که در مورد علوم تجربی و دانشگاهی البته نمود بیشتری دارد) اما این علم خدایی، انسان را سبک بار می‌کند و به او آرامش می‌بخشد، آنچنانکه امام خمینی(ره) در آن غزل مشهورش به سبب ثقل علوم مدرسه، از آنها بیزاری جسته است: «درِ میخانه گشایید به رویم شب و روز/ که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم». یا آن شاعر دیگر در وصف کمالات خاتم الانبیاء سروده است: «اگر بودی کمال اندر نویسایی و خوانایی/ چرا آن دلبر کل نانویسا بود و ناخوانا؟» اکنون اگر بساط جنگ جمع شده است لکن آن راه خدایی و سنن الهی همچنان برقرار است و حضرتش مردمان نیک را به اسباب مختلف مبتلا می‌کند و در عوض آن، لذات وافری از قرب حقیقی و حکمتی که چراغ راه دنیا و آخرت مؤمن باشد به سینه او سرازیر می‌کند و او بدون تلمذ کردن، بیش از علما و عرفای درس خوانده می‌فهمد. چون او به علمش عمل کرده است و خداوند آن «علم بهتر» را که حکمت باشد بدون واسطه به او بخشیده است. اگر می‌بینیم که برخی از انسان‌ها (از قبیل شهید چمران، سید شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی، و یا حجت­الاسلام پناهیان) کلامشان بیش از دیگران نفوذ دارد و یا سخنانی می‌گویند که از استاد نیاموخته‌اند و در کتب نخوانده‌اند، به همین دلیل است که خداوند به سبب خلوص آنها در عرصه جهاد فی سبیل الله به ایشان حکمت بخشیده است، درست به همان سان که به حضرت یوسف(ع) علم تعبیر خواب داد وقتی که آن جهاد بزرگ را کرد و از زَلیخا گریخت.

علاوه بر اینها این فیلم یک زندگی عاشقانه صحیح و پایدار را نشان می‌دهد که طرفین یکدیگر را به خاطر خداوند دوست دارند و لذا عشقشان پایدار است. چرا که خداوند متعال عقد ایشان را در آسمان­ها محکم کرده است و طبق مبارکه روم/ 21 محبت زوجین را در دل یکدیگر قرار داده است. خداوند در این مبارکه پیدا شدن علاقه میان طرفین پس از عقد ازدواج را از معجزات خود شمرده است  («آیات» به معنی معجزات است چنانچه فرمود که موسی با نُه «آیه» به سوی فرعون رفت، نمل/ 12). معجزات خداوند فقط در ید قدرت اوست و کسی نمی‌تواند آن را بدلاً انجام دهد. یعنی اگر یکی از زوجین به دلایل دیگری غیر از سنت حسنه ازدواج (مانند ثروت و شهرت یا مقام یا جمال طرف مقابل و...) به این کار اقدام کند خداوند این عقد را محکم نخواهد کرد و چنین عقدی نخواهد پایید و قریباً با طلاق یا به فسخ یا به موت عاجل منفسخ خواهد شد: وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إلَیها وَ جَعَلَ بَینَكُمْ مَوَدَّه وَ رَحْمَه إِنَّ فِی ذلِكَ لآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَكَّرُونَ.

 

*****

نگار جواهریان در فیلم طلا و مسدر اینجا لازم است برخی از معایب فیلم را برشماریم. ریتم فیلم کند است و این می‌تواند کمی برای مخاطب حرفه‌ای امروز آزاردهنده باشد. گرچه فیلمساز تکنیک خود را به رخ نمی‌کشد و فیلمبرداری دیده نمی‌شود و دوربین عملیات آکروباتیک انجام نمی‌دهد. از 96 دقیقه زمان فیلم، فقط حدود هفت دقیقه از آن موسیقی دارد، که چهار دقیقه‌اش به تیتراژ اختصاص دارد. این خواست کارگردان بوده است تا بتواند قصه را به فضای واقعی نزدیک کند و نه اینکه یک ملودرام پر سوز و گداز بسازد. آمدن پرستار به منزل توجیه ندارد، آن هم پس از آن همه نیش و کنایات که در بیمارستان نصیب سید رضا کرده بود. این کار اصلاً معمول نیست. بازی‌های برخی بازیگران آزاردهنده است از قبیل دکتر بخش اورژانس، پرستار کشیک شب، خانم دکتر متخصص، تاجر قالی، و در برخی موارد اعظم خانم (صاحبخانه). لکن بازی دو بازیگر نقش اول و همچنین عاطفه که گویا از اطفال تیزهوش مام میهن است چشمگیر و پسندیدنی است. خانم نگار جواهریان بدین سبب برنده سیمرغ بلورین جشنواره فجر امسال شد. فرزند سالاری این فیلم از شأن این خانواده به دور است، اینکه سید رضا فرزندش را «ارباب» صدا می زند یا اینکه بچه‌ها فقط غذای مطبوع خود را می‌خورند و مدام پای تلویزیون می‌نشینند. در محیط حوزه علمیه کنایه زدن طلبه‌ها به وقت حضور امیرعلی بد است. این موضوع با توجه به جذابیت ذاتی کودکان برای ما بزرگسالان می‌توانست به این نحو باشد که طلبه‌ها امیرعلی را سر دست ببرند و پدر کمی فارغ شود اما به زودی به سبب بوی بدی که از او متصاعد می‌شود او را بازگردانند. همچنین شخصیت شیخ کاظم مدیر حوزه نیز مشابه نقش او در فیلم قبلی جناب تهیه‌کننده محترم، یعنی زیر نور ماه / سید رضا میرکریمی (1379) است. لزومی نداشت که قبای شخصیت منفی برای او بدوزند. حمید دوست سید رضا نیز شخصیت چندان مستحسنی ندارد. یک نفر که به پنج شش سال درس خواندن قناعت می‌کند و اموراتش از راه باربری می‌گذراند. گرچه فیلم از طریق این شخصیت توانسته یکی از مشکلات طلبه‌ها را که انتخاب همسر باشد نشان دهد. دو سکانس یا نما در فیلم کم است و بایست برای ارجاعات بعدی وجود می‌داشت. اول اینکه حمید نامزد خود را در اتاق زهرا سادات در بیمارستان می‌یابد (اینکه او از سید رضا می‌خواهد که از طریق زهرا سادات از او خواستگاری کند در فیلم وجود داشت)، و دوم صحنه اعطای عطر، (چیزی که در انتهای فیلم بر استعمال آن تأکید می‌شود). جلسه اول درس اخلاق خیلی بی‌مایه است و سخنان حاج آقا رحیم را همه کس بلد است که با دعای یک پیرمرد روستایی، بچه در حال سقوط نجات یافت. جالب‌تر اینکه سید رضا برای یادداشت کردن این جملات مشهور کاغذ و قلم در می‌آورد. در این سکانس می‌شد سخنان بهتری نوشت. اگر این سخن صحیح باشد که می‌گویند سخنان این استاد اخلاق را جناب سید مهدی شجاعی نوشته است آنگاه ما انتقادمان را بالا می‌بریم. چون به جناب شجاعی حسن ظن داریم و نمی‌توانیم پس از حدود ده عنوان کتاب اسلامی و دینی که از او خوانده یا دیده‌ایم غمض بصر کنیم و به سادگی بگذریم. مگر اینکه برخی ممکن است معتقد شوند که این فیلم نیز در ادامه فیلم قبلی جناب تهیه‌کننده یعنی مارمولک/ کمال تبریزی (1383) قصد داشته روحانیون را تخریب کند و آنها را انسان‌هایی خشک و متعصب نشان بدهد و در این فیلم نیز به آنها توهین کرده است. گرچه می‌توان دلایلی برای این ادعا یافت ولکن به نظر می‌رسد که آن موارد تعمدی نبوده است.

بر خلاف اغلب فیلم‌ها که داستان را ماجراها به پیش می‌برد، در اینجا این شخصیت‌ها هستند که قصه را به جلو می‌برند. لذا کارگردان سعی وافری کرده است تا جذابیت فیلمش کم نشود و البته بایست گفت که زحمات او نتیجه بخشیده و یکی از سالم‌ترین فیلم‌های سینمای ایران در این دو سه سال اخیر همین فیلم است. فیلمی که عموم و خصوص مخاطبان خود را راضی نگه داشته است.

 

A.Ahvaraki@yahoo.com

 

منبع: ماهنامه «همشهری آیه»، شماره تیر ماه

 


 تاريخ ارسال: 1389/4/1
کلید واژه‌ها:

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.