موحد منتقم
فیلم همه می دانند بر خلاف ظاهر اروپایی که دارد از نظر محتوی عمیقا مانند یک سریال ترکیه ای است که زیادی کش آمده است و در بعضی صحنه ها به شدت خسته کننده می شود.
در همه می دانند فرهادی همچون فیلم های قبلی مضامینی همچون جدایی، رازهای گذشته، و دروغ ها را پیش روی چشم ما می گذارد و فیلم اش را با گذاشتن کاراکترها در موقعیت هایی که این عناصر آن ها به چالش می کشد پیش می برد، ولی اینجا فیلم از مخاطب عقب می افتد و چیز جدیدی به فیلم های قبلی فرهادی اضافه نمی کند.
برخلاف سایر ساخته های اصغر فرهادی، جهانی که فیلم پیش روی ما می گذارد با پایان یافتن فیلم تمام می شود و ما آن ها را همان جا که همه می دانند باقی می گذاریم.
هیچکس نمی توانست پیش بینی کند که اصغر فرهادی مهمترین و موثرترین فیلمساز دو دهه ی اخیر سینمای ایران، که تا کنون دو جایزه اسکار برده، در فیلم جدیدش به جایی که همه می دانند هست برسد.
مشکلی که در فیلم های بین المللی اصغر فرهادی حالا در فیلم گذشته کمتر و در همه می دانند بیشتر به چشم می خورد این است که او فرهنگ و سنت و انسان های کشور هایی که در آنها فیلم ساخته است نمی داند، به همین خاطر کاراکتر های او دغدغه ایجاد نمی کنند چون نه این طرفی هستند و نه آن طرفی. در ظاهر انگار خاویار باردم و پنه لوپه کروز هستند ولی در باطن دقیقاً شبیه شهاب حسینی و گلشیفته فراهانی اند. بر خلاف کاراکترهای فیلم های ایرانی اصغر فرهادی، که عمیقاً چندلایه هستند، کاراکترهای غیر ایرانی او دوبعدی و غریبه به نظر می آیند و مخاطب نمی تواند به آنها نزدیک شود. برای درک این موقعیت ماجرای دختر گمشده این فیلم را با ماجرای دختر گمشده فیلم درباره الی مقایسه کنید.
«لارا» (کروز) بعد از سال ها زندگی در آرژانتین با دخترش «آیرین» (کارلا کامپرا) و پسرش «دیه گو» برای مراسم ازدواج خواهرش به زادگاه خود اسپانیا باز می گردد، در حالی که «الکساندرو» (دارین) پدر آرژانتینی بچه ها در خانه مانده است. آنها در خانه بزرگ روستایی «آنتونیو» (بارئا) پدر «لارا» که زمین دار بزرگی است سکونت دارند. همه اقوام از دیدن «لارا» و بچه هایش خوشحال هستند. در این میان دوست خانوادگی قدیمی آنها «پاکو» (باردم) که تاجر محلی شراب است با همسرش «بئا» (لنی) که نمی تواند بچه دار شود نیز حضور دارند. در مراسم عروسی «آیربن» گم می شود و ...
فیلم همه می دانند بر خلاف ظاهر اروپایی که دارد از نظر محتوی عمیقا مانند یک سریال ترکیه ای است که زیادی کش آمده است و در بعضی صحنه ها به شدت خسته کننده می شود. در همه می دانند فرهادی همچون فیلم های قبلی مضامینی همچون جدایی، رازهای گذشته، و دروغ ها را پیش روی چشم ما می گذارد و فیلم اش را با گذاشتن کاراکترها در موقعیت هایی که این عناصر آن ها به چالش می کشد پیش می برد، ولی اینجا فیلم از مخاطب عقب می افتد و چیز جدیدی به فیلم های قبلی فرهادی اضافه نمی کند. انگار کپی نصفه و نیمه و ضعیفی از فیلم های قبلی خود فیلمساز است که در جغرافیایی دیگر رخ می دهد. نکات استعاری مانند مذهب، کلیسا، و کلاس درس که درباره گذر زمان و تبدیل انگور به شراب توضیح می دهد، و باغ انگوری که پس از گذشت زمان میوه اش به شراب تبدیل می شود و یکی از لوکیشن های اصلی فیلم است، هم کارکرد خود را از دست می دهند.
همه این انتقاد ها به خاطر این است که ما انتظار فیلم متوسط از اصغرفرهادی نداریم. وگرنه در همین فیلمی که مهمترین ضربه اش را از فیلمنامه اش می خورد با کارگردانی ی بی نقصی روبه رو هستیم، و بازی خاویر باردم برعکس پنه لوپه کروز به شدت به فیلم کمک کرده. فیلمبرداری و تدوین و بقیه عوامل فنی هم همگی در اوج هستند. ولی همه این ها به شکل گرفتن یک فیلم خوب منجر نمی شوند. ضعف های فیلمنامه مخصوصاً در پانزده دقیقه پایانی نمود بیشتری پیدا می کند. کاراکترهای فیلم هیچکدام پرداخت درست و حسابی ندارند و ما به هیچ وجه نگران سرنوشت آن ها نمی شویم.
در پانزده دقیقه ابتدایی فیلم، به جای اینکه فیلمساز کاراکترها را در موقعیت هایی بگذارد که ما آنها را بشناسیم (که تعدادشان هم کم نیست) بیشتر نسبت های فامیلی آنها را برای ما معرفی می کند. به همین دلیل ما صرفاً اعضای خانواده را می شناسیم و فقط می دانیم چه نسبتی با هم دارند، ولی هیچ شناختی ازخودشان پیدا نمی کنیم. انگار که به یک مهمانی غریبه دعوت شده باشی که هیچکس را نمیشناسی، پس طبیعتاً اتفاقاتی که برای آنها می افتد هم برایت مهم نیست و فقط منتظر میمانی که مهمانی تمام شود و به خانه برگردی. چرا که نه «پاکو»، نه «لائورا» و صد البته نه «آلخاندرو»، اصلاً و ابدا کاراکترهایی نیستند که ما بتوانیم خودمان را جای آنها بگذاریم. به خصوص با توجه به برخی از حرفها و رفتارهای ناگهانیشان که شاید در قالب یک انسان، پذیرفتی به نظر برسد، اما جلوهی شخصیتی آنها در یک محصول سینمایی را شدیدا با مشکل مواجه میکنند.
در تمام طول فیلم این حس وجود دارد که داستان یک خانواده سنتی ایرانی را مشاهده میکنیم. آشنایی رفتارها، واکنشها و اختلافات بین شخصیتها را میشود حس کرد. گویی همه می دانند یک فیلم ایرانی است که در اسپانیا باز سازی شده. مانند فیلم های قبلی فرهادی در این داستان هم از پلیس خبری نیست و یک قهرمان (شهاب حسینی در فروشنده و خاویر باردم در فیلم همه میدانند) سعی میکند مسئله را بیسروصدا حل کند. اینجا هم چیز خاصی از شخصیت منفی نمیدانیم و باید منتظر باشیم تا در پایان ماجرا او را ببینیم. در فروشنده جوراب پیرمرد را به عنوان سرنخ اصلی داشتیم و در همه میدانند دو جفت کفش گلآلود و کثیف.
برخلاف سایر ساخته های اصغر فرهادی، جهانی که فیلم پیش روی ما می گذارد با پایان یافتن فیلم تمام می شود و ما آن ها را همان جا که همه می دانند باقی می گذاریم.
موحد منتقم
آذر ۱۳۹۷
در همین رابطه با دیدگاهی متفاوت بخوانید
سینمای «مدیوم شات» با فلسفه ی وجودی؛ نقد و بررسی فیلم «همه می دانند» ساخته اصغر فرهادی
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|