کاوه قادری
نقد و بررسی فیلم یلدا ساخته مسعود بخشی
در فیلم یلدا، ایده به ضد خودش بدل شده است؛ آن هنگامی که بر اثر میزانسنپردازیهای غلط و اختصاص متریالهای روایی نابجا، فیلم اساساً تغییر ماهیت میدهد و جای «قصهی اصلی» و «وجهقصه» با هم عوض میشود؛ یعنی به جای اینکه «سرنوشت برنامهی زندهی تلویزیونی» وجهقصهی دوگانهی «انتقام-بخشش» قرار بگیرد، این دوگانهی «انتقام-بخشش» است که وجهقصهی «سرنوشت برنامهی زندهی تلویزیونی» قرار میگیرد!
فیلمساز، به دادههای طبیعی درام و خط سیر طبیعیِ روایت خود اعتماد ندارد، آنها را عقیم و ناکافی برای موقعیتافزایی و پیشبرد داستانیِ درام خود میداند و از این روی، متوسل به یک خط داستانیِ خارج از درام خودش می شود
این همه خوشحالی و پایکوبیِ عوامل برنامه پس از رأی به بخشش برای چه بود؟! مگر عنوان برنامه، «لذت عفو» نبود؟! مگر اولین بار بود که در این برنامه با آن عنوان، فردی فرد دیگر را میبخشد؟! چرا فیلم تا این اندازه نسبت به مختصات و ویژگیهایی که خودش برای جهان داستانیِ خودش بنا گذاشته، فراموشکار و ناپایبند است؟!
یلدا به عنوان دومین فیلم بلند داستانی مسعود بخشی، یک «فیلم ایده» است که قصد دارد یک موقعیت سربسته، ملتهب و بلاتکلیفِ ناظر بر «بخشش یا عدم بخشش در مورد قصاص» (که در واقع همان تم آشنای ژانر قصاص در سینمای ایران است!) را در قالب یک برنامهی تلویزیونی زنده، اغلب به شکل «Real-Time» و یا گاه به صورت سکانسهای طولانی، روایت و نمایش دهد و در این مسیر، هم موقعیتپردازی تدریجی و التهاببرانگیز و هم شناسهپردازی شخصیتیِ مستمر از کاراکترهایش توسط رفتارنگاریهایشان را داشته باشد؛ با اعمال محدودیتهای زمانی و مکانی بر روایت فیلم؛ به صورت«داستان موقعیت»ی که فقط در یک شب و تنها در یک استودیوی تلویزیون میگذرد.
اما این ایده، به لحاظ روایت نمایشی، آنقدر غلط میزانسنپردازی شده و به لحاظ روایت داستانی، آنقدر متریالهای رواییاش نابجا است که آدمی را بیشتر به یاد فیلم اخبار تلویزیون ساخته جیمز ال. بروکس میاندازد! فیلمی که دربارهی نحوهی تهیه و تولید اخبار و برنامههای تلویزیون بود! و حال، این فیلم هم به جای شکلدهی جذاب و پرتعلیق دوگانهی «انتقام-بخشش»، عملاً به روایت و نمایش لحظهنگارانه و رفتارنگارانه از چگونگی و نوع و نحوهی تهیه و تولید یک برنامهی تلویزیونی در ایران و حتی فراتر از آن، به یک تبلیغات مجانی نود دقیقهای روی پردهی سینما برای تلویزیون منجر شده! یعنی ایده، کاملاً به ضد خودش تبدیل شده است!
اما برای اینکه دریابید یلدا مسعود بخشی چگونه به فیلمی دربارهی یک برنامهی تلویزیونیِ صرف تبدیل شده، تنها کافی است دقت کنید به نقاط تمرکز روایت و نمایش در بزنگاههای مختلف فیلم؛ اینکه مثلاً هنگام بالاگرفتن تنشها میان «شاکی» و «متهم»، کاهش امکان بخشش «متهم» توسط «شاکی» است که مهم میشود یا خطر برهم خوردن برنامهی تلویزیونیای که زنده روی آنتن میرود؟! تنش میان «شاکی» و «متهم» بیشتر مهم میشود یا تنش میان «ناظر پخش» و «تهیهکننده»؟! هنگام تعلیقها و در لحظهنگاریها و رفتارنگاریهای فیلم چطور؛ گزارش و نمایش کنش و واکنشهای میان «شاکی» و «متهم» است که بیشتر مهم میشود یا گزارش و نمایش عمل و عکسالعملهای میان «مجری» و «تهیهکننده»؟! در زوم روی شخصیتها جهت استخراج خُلق و خو و ویژگیهایشان چطور؛ اخلاق و روش و منش «شاکی» یا «متهم» برای مخاطب مهمتر و جذابتر میشود یا اخلاق و روش و منش کاراکتر «تهیهکننده»؟! آنتاگونیست ماجرا، کاراکتر «شاکی» است یا کاراکتر «ناظرپخش»؟! پروتاگونیست ماجرا، کاراکتر «متهم» است یا کاراکتر «تهیهکننده» و برنامهی تلویزیونیاش؟! و اینکه به هنگام بخشش «متهم» توسط «شاکی»، این نجات زندگی «متهم» و کودک خردسالاش است که مهم میشود یا رستگاری آن برنامهی تلویزیونی و رکوردشکنیاش در مسابقهی پیامکی و تعداد مخاطبان؟! از پس این همه است که میتوان ادعا کرد در فیلم یلدا، ایده به ضد خودش بدل شده است؛ آن هنگامی که بر اثر میزانسنپردازیهای غلط و اختصاص متریالهای روایی نابجا، فیلم اساساً تغییر ماهیت میدهد و جای «قصهی اصلی» و «وجهقصه» با هم عوض میشود؛ یعنی به جای اینکه «سرنوشت برنامهی زندهی تلویزیونی» وجهقصهی دوگانهی «انتقام-بخشش» قرار بگیرد، این دوگانهی «انتقام-بخشش» است که وجهقصهی «سرنوشت برنامهی زندهی تلویزیونی» قرار میگیرد!
فیلم یلدا مسعود بخشی اما نقصانهای روایی به مراتب شدیدتری نیز دارد! نحوهی نقطهعطفسازی و تغییر سمت و سوی داستانی درام از یک مسیر به مسیر دیگر، بدون طی روال منطق روایی و منطق دراماتیک، بدون «اصالت وقوع»سازی روایی و نمایشی، در قالب یک «جامپ کات» داستانی و مهمتر از همه، از طریق یک دادهی داستانیِ اساساً خارج از درام شکل میگیرد؛ در قالب اینکه ناگهان بچهای را از ناکجاآباد نمایان میکنند و ادعا میکنند بچهی واقعی «مریم کمیجانی» است و بچهی واقعی «مریم کمیجانی» هرگز نمرده و تنها با بچهای مرده، عوض شده بوده! و این یعنی فیلمساز، به دادههای طبیعی درام و خط سیر طبیعیِ روایت خود اعتماد ندارد، آنها را عقیم و ناکافی برای موقعیتافزایی و پیشبرد داستانیِ درام خود میداند و از این روی، متوسل به یک خط داستانیِ خارج از درام خودش می شود و آن را ولو به بهای تغییر تم اصلی فیلم خود هم که شده، به زور به درام خود حُقنه میکند!
علاوه بر اینها، نحوهی پیشبرد داستان فیلم و فراز و فرودسازی برای آن، کاملاً مطابق ابتداییترین قواعد فیلمفارسی است! فقط کافی است به نحوهی خامدستانه و سادهانگارانهی رقم خوردن اعوجاجهای داستانی دقت کنید! بچهی واقعی «مریم کمیجانی» که قرار است از «مریم ضیا» مخفی بماند، درست در اتاق مجاور با اتاق «مریم ضیا» قرار دارد و «مریم ضیا» را نیز تنها میگذارند تا به راحتی صدای بچه را از اتاق مجاور بشنود و از پشت شیشه، او را ببیند و رأیاش را به سمت قصاص برگرداند (گرهافکنی!) و سپس خودش با یک موتورسوار عذرخواهیطلب، تصادف کند و عبرت بگیرد و برای محکمکاری، نصیحت نمایندهی اجرای احکام هم وسط بیاید و اینگونه، «مریم ضیا» رأی به بخشش دهد (گرهگشایی!) و استودیو از خوشحالی، روی هوا برود! حالا کم و کیف و چگونگی و چرایی رقم خوردن این فراز و فرودهای داستانی پیشکش! لااقل کاش معلوم میشد که این همه خوشحالی و پایکوبیِ عوامل برنامه پس از رأی به بخشش برای چه بود؟! مگر عنوان برنامه، «لذت عفو» نبود؟! مگر اولین بار بود که در این برنامه با آن عنوان، فردی فرد دیگر را میبخشد؟! چرا فیلم تا این اندازه نسبت به مختصات و ویژگیهایی که خودش برای جهان داستانیِ خودش بنا گذاشته، فراموشکار و ناپایبند است؟! گویی در یلدا، به جای اینکه روند داستانی تبدیل حس انتقام به حس بخشش برای فیلمساز مهم باشد، روند داستانی چگونگی موفقیت یک شوی تلویزیونی و رکوردشکنیاش در مسابقهی پیامکی (آن هم بهرغم تمام کارشکنیهای موجود در پشت صحنه!) برای فیلمساز مهم است؛ قطع نظر از نوع داستانسازی که نشان میدهد نحوهی صحیح روایت، اولویت آخر مسعود بخشی در یلدا است!
کاوه قادری
دی ۱۳۹۹
انتشار مقالات سایت "پرده سینما" در سایر پایگاه های اینترنتی ممنوع است. |
|