پرده سینما

یادداشت سردبیر: دفتر سی و هشتم - آخر خط

پرده سینما

 

 

 

 

 

 

 

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

چشمهایم را می بندم و در ذهن ام جایی را مجسم می کنم به نام «آخر خط»؛ یقین دارم الان همان جا هستم، در آخر خط! کارم تمام است... بله حالم خیلی بد است و بدتر از هر وقت دیگری که در عمرم به یاد می آورم. آنقدر بد که واقعاً برایم مهم نیست چقدر با نوشتن این حرفها دوستان ام ناراحت و دشمنان ام شاد می شوند!

در آخرین روز شهریور ماه پدرم از دنیا رفت. او قهرمان زندگی من بود؛ و حالا دنیای شخصی من بدون قهرمان است. در هم شکسته ام. با وجود اینکه نزدیک دو ماه از درگذشت او می گذرد، اما سنگینی نبودن او با سپری شدن روزهای متمادی، نه کمتر بلکه بیشتر می شود.

در آخرین روزهای سال گذشته دوست فرزانه ام مرتضی شمیسا خط نوشته ای برای مرقوم فرمود و زینت کرد و هدیه داد که «رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند». عطیه از آن روز در اتاق کارم دیوار را مزین کرده است. با این همه مرتضی جان چرا ایام غم چنین مرا در بر گرفته اند؟ هشت ماهِ سخت از سالی که فکر می کردم یکی از سهل ترین و خوش ترین سال های عمرم باشد گذشته و فقط یک روزخوب در آن بود!

دنیای سخت من فقط  با محبت دوستان ام است که رنگ طراوت و شادی به خود می گیرد. شنبه ای می آید و حسن فتحی عزیز برایم پیامک می دهد: «اندوهت را به برگها بسپار. پاییز است می ریزد. شادی تان افزون. هفته نو مبارک.» گریه ام می گیرد. فقط پدرم بود که شنبه ها اول هفته را بهم تبریک می گفت و برایم آرزوی موفقیت و تبرک می کرد. از محبت حسن فتحی حیرت می کنم. مگر او را چند دیدار دیده ام که اینطور خودش را موظف به مراقبت از من می داند؟ و شنبه ای دیگر باز او با پیامکی دیگر امید را به دلم می دواند: «پاییز ثانیه به ثانیه می گذرد. یادت نرود اینجا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوی خوب دارد... هفته نو مبارک.» حسن عزیز چه خوب می داند در این روزها به مراقبت احتیاج دارم.

مرگ پدرم دوستان ام را از نو به من شناساند. به نظرم هر رویداد تلخی نزدیکان و دوستان آدم را از نو معرفی می کند. می فهمی چه کسانی در روزهای سخت می مانند و همدرد می شوند، و کی ها می روند و تظاهر به ندیدن و نشنیدن می کنند. از جمع سینما و هنر دوستان خوب و قابل اتکا و اطمینان ام را شناختم: جواد افشار، محمد آقازاده، علیرضا اسحاقی، مهدی فخیم زاده، ابوالحسن تهامی، دکتر محمود فاطمی، فهیمه غنی نژاد، جلال الدین ترابی، نیروان غنی پور، حسن حسینی، حسن فتحی، لادن طاهری، کیوان کثیریان، نیروان غنی پور، رضا درستکار، علی معلم، محمدرضا مقدسیان، ارد زند، مهرداد زاهدیان، امیر اهوارکی، پیام مستوفی، محسن نظری، ارسطو مداحی گیوی، محمود توسلیان، علی ظهوری، خدایار قاقانی، شهرام اشرف ابیانه، کامیار خسروی، سعید توجهی، رضا منتظری، علی ناصری، عباس مطمئن زاده، هیوا مسیح، دکتر احمد ضابطی جهرمی، دکتر مهدی ضابطی جهرمی، جواد طوسی، مجتبی و مرتضی طبخی، سید مسعود موسوی، محمد معین موسوی، محمد جعفری، آذر مهرابی، مرتضی شمیسا، کوروش اسفندیاری، حسین توکلی و...

آن دسته از دوستان سابقی که با ترافیک و سفر و بیماری و مهمانی و هزار جور عذر و بهانه ناشیانه از همدردی طفره رفتند برایم اهمیتی ندارند.

مرگ پدرم به من فهماند که دریابم مثلاً محمود توسلیان از نویسندگان نسل پس از من، نه تنها از بسیاری از افراد نسل خودش، نه تنها از بسیاری افراد نسل من، بلکه حتی از بسیاری از نویسندگان نسل پیش از من انسان قابل اتکاتری است. حالا حقیقتاً منزلت او و بسیاری از دوستان دیگرم را درمی یابم. دریافتم که در یک رابطه دوستی «طول» و «سابقه» و «دیدار» مهم نیست، بلکه «عمق» مهم است. حسن فتحی عزیز این را به من ثابت کرد. و دوست نازنین ام حسن حسینی که سال های سال بود همدیگر را ندیده بودیم. و خیلی های دیگر.

 

**********

 

وقتی دبیرستان می رفتم کتابی را خواندم که زندگی ام را دگرگون کرد: «لبه تیغ» سامرست موام. داستان جوانی اشراف زاده به نام «لاری» که خانواده و فامیل و طبقه اجتماعی و هم مزایایش را رها می کرد و به دوردست ها می رفت. جایی آن سوی جهان. و برای سال های سال اثری ازش نبود. همیشه دوست داشتم همین کار را بکنم. رها کردن همه چیز و رفتن به جایی در دورترین نقطه عالم. اما نتوانستم. به یک دلیل مهم نتوانستم. پدر و مادرم و برخی دیگر از نزدیکان ام که از نظر عاطفی آسیب می دیدند. منّتی البته نیست! خودم هم ترسو بودم و راحت طلب. و البته وابستگی های خاص خودم را داشتم. به هر حال نتوانستم «لاری» بشوم!

حالا وقتی به خودم می آیم و چند ماه گذشته را مرور می کنم می بینم اگرچه از نظر جسمانی همین جا هستم، اما  بی آنکه حواسم باشد «لاری» شده ام. همه چیز را رها کرده ام؛ نه کتابی می خوانم، نه فیلمی می بینم، نه جایی می روم، یکی از خواننده های سایت ازم گله کرده بود که چرا چیزی نمی نویسم؟ حق داشت. چون تازه یادم آمده ماههاست نقد فیلم ی ننوشته ام. راست اش جهان دیگری را کشف کرده ام. کتابی در قفسه کتابخانه ام بود که سال های سال آن را کم و بیش می خواندم اما درنمی یافتم. ناگهان مردی پیدا شد و از نو آن کتاب را برایم خواند و تفسیر کرد. و آنقدر تحت تأثیر عظمت آنچه خواندم قرار گرفتم که حال ام دگرگون شده است.

توصیف این وضعیت کار ساده ای نیست! از یک سو سختی ها و به آخر خط رسیدن، و از سوی دیگر پنجره ای معنوی که جهان دیگری را به روی ات باز می کند. بیش از این نمی شود توضیح داد. شاید آثار این حال آشفته، در ماه های بعد به ثمر بنشیند.

 

**********

 

به رغم این همه رنج، خوشحال ام که دوستان خوبی دارم. رضا مقدم که گنج بی پایان من است و عباس مطمئن زاده، بزرگمردی که برخلاف بیشتر آدم ها رفیق روز خوشی نیست، بلکه یاور روزهای سختی است. «فیلمخانه ملی ایران» سالهاست که تعطیل شده اما خدا را شکر که لادن طاهری هنوز هست و سایه ای دارد.

 

**********

 

یکی دو تا از خوانندگان ازم خواسته بودند که در «یادداشت سردبیر» درباره سینمای روز ایران و جهان بنویسم. چیزی که اصلاً در این نوشته اثری ازش نبود! اگرچه می شود درباره دهها موضوع سینمایی نوشت: پروژه های «فاخر» میلیاردی، سازمان سینمایی، فیلم آرگو (2012)، جشنواره فیلم فجر، فیلم جدید مارتین اسکورسیزی در مقام تهیه کننده، اقتصاد سینمای ایران، وضعیت اکران در سینمای ایران و... اما پوزش می خواهم، واقعاً حال ام مساعد نیست و البته خیلی ها از من بهتر می نویسند و شایسته ترند.

تنها چیزی که به نظرم قابل اشاره می آید این است که چند سالی بود فکر می کردم دوبله فارسی مُرده است! اما وقتی چند شب پیش دقایقی از دوبله فیلم های توریست (2010) و شوالیه و روز (2010) را از تلویزیون دیدم که زهره شکوفنده به جای آنجلینا جولی و کامرون دیاز حرف می زد دریافتم هنوز می شود صدای درخشان شنید و به دوبله خوب امید بست.

 

**********

 

دل ام برای موحد منتقم، صفر پاشازاده و محمد توسلیان تنگ شده است. کاش حال ام بهتر بود تا می توانستم ازشان مراقبت و دلجویی کنم. اما افسوس... به هر حال به یادشان هستم و دوستشان دارم. حال ام خوب نیست. اگرچه لسان الغیب شیرازی امسال را برای ما طور دیگری در تفأل نشان داد و طور دیگری شد! اما با این همه گاهی به یاد شاه بیتی از حافظ می افتم و تسلی پیدا می کنم:

 

گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند          بحمدالله و المنة بتی لشکرشکن دارم

سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی            چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم

 

بیست و یکم آبان ماه سال نود و یک

غلامعباس فاضلی


برای مشاهده دیگر یادداشتها، اینجا را کلیک کنید


 تاريخ ارسال: 1391/8/21
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>ساسان:

موحد منتقم چی شده؟یادش بخیر چه قدر زیر نقداش بحثو نظر راه می افتاد

0+0-

جمعه 26 آبان 1391



>>>www.:

بابا یه بار ببندش دیگه!از مقاله اول داری میگی میخوام ببندم.آدم انقدر افسرده و نا امید تا به حال ندیده ام.

0+0-

جمعه 26 آبان 1391



>>>حمیده:

جناب فاضلی گرانقدر شما را به خدا نگویید به آخر خط رسیده اید شما را به خدا اینقدر حالمان را بد نکنید شما منتقدی بودید که همیشه منتظر بودم تا نقدهایش را در پرده سینما بخوانم چه خوش روزهایی بود نوشتن نقد شما روی جدایی نادر از سیمین که البته مخالف دیدگاه تان بودم و یا نوشتن نقدی بر سعادت اباد و نوشتن در مورد بانوی اول دوبله فارسی زنده یاد ژاله کاظمی اما افسوس که شما تغییر رویه دادید و در مرگ پدر دوبله فارسی زنده یاد استاد علی کسمایی حتی یک خط مطلب هم ننوشتید. شما را به خداوند یکتا قسم میدهم پناه به قلمتان ببرید و برایمان بنویسید منتظرم منتظر خواندن جدیدترین نقد شما نهایتا تا پایان هفته آینده

0+0-

پنجشنبه 25 آبان 1391



>>>هادی پور:

جماعت خواب جماعت چرتی که یه بارون می آد میدون زیر کرسی و... یه بارون قشنگ و سرد پاییزی با این همه اطوار ایرانی حالم رو بهم می زنه استاد چیزی بگو حرفی بزن فحشی بده ! من خسته شدم از این آدمهای بی خاصیت نقد کن قهرمانانه با قربونت برم این سیاهی لشگرهای محرم (قوم اشقیاء) تکون هم نمی خورند چه برسه که حیا کنند احتیاج دارم توی یک دریای صورتی شنا کنم یا شاید با یک جوب که لبه های جدولش رو شهرداری صورتی وسفید کرده هم راضی شدم تا صدای شرشر اب بارون ازش بیرون بیاد (نه اینکه پلها و جاده هاش رو سرم خراب بشه) مثل کوچه ی آبشار روبروی پارک ساعی نمی دونم شایدم یه دوست صورتی هم بتونه آرومم کنه! ای فاضلی عزیز صورتی بنویس حتی به سبک کاردان! من به این اروپایی های معترض دوره ی ریاضت اقتصادی حسادت می کنم ایکاش یک ماتادور بودم ... لطفا" بنویس همچون سروانتس بنویس.

0+0-

پنجشنبه 25 آبان 1391



>>>ترانه:

بعضی وقت ها مثل دفتر سی و سوم خیلی سرحال و بانشاط بوده اید ولی من لحن غمگین و احساسی شما رو بیشتر دوست دارم. بنظرم بهتره که بیشتر غمگین باشید!

0+0-

چهارشنبه 24 آبان 1391



>>>تورنگ منصوریان:

اتفاقا من یادداشت سردبیر شما رو خیلی دوست دارم. برخلاف خیلیا بیانیه صادر نمیکنید و درباره اوضاع احوال سینما خطابه ایراد نمیکنید. اتفاقا یادداشتای گذشته ها خیلی مسائل سینما مربوط بود. منتهی بدون وعظ! دفتر سی و هفتم که همش سینمایی بود و بخصوص دفتر سی و پنجم و... بنظر من یه نکته جالب در مورد شما هست و اون اینه که چندساله بدون هیچ آگهی و حمایتی جدی ترین و تحلیلی ترین سایت سینمایی ایرانو سرپا نگه داشتین که این خیلی ارزشمنده. هیچوقتم سبک مجله های زرد سابقو نگرفتین. شما جالبین چون واقعا دارین کار میکنین ولی میگین من کار نمی کنم! زنده باد!!!!!

0+0-

چهارشنبه 24 آبان 1391



>>>یاشار:

فوت پدرتون رو بهتون تسلیت می گم. اما یه سوال دارم. این صفحه شده جایی که هر موقع حال و حوصله درست و حسابی ندارید، میایید توش می نویسید. انگار نه انگار که اینجا یه سایت سینمایی هست. یادداشت های سردبیرش به آخرین چیزی که شباهت داره، یه یادداشت سینمایی هست. بد نیست یه ارزشی هم واسه مخاطب قائل شید خیلی وقته به آخر خط رسیدید. اما تازه فهمیدید

0+0-

چهارشنبه 24 آبان 1391



>>>ایضاء در ادامه بالا::

یه مثل قدیمی هست که میگه: برگ از درخت خسته میشه، پاییز همش بهونه ست.

0+0-

سه‌شنبه 23 آبان 1391



>>>صفر پاشازاده:

من ارگ بمم خشت به خشتم متلاشی تو نقش جهانی ، هر وجبت ترمه و کاشی در هر نفسم این هست دعایم در زیر و بم حادثه آزرده نباشی

0+0-

سه‌شنبه 23 آبان 1391



>>>سیما تهرانی:

جناب آقای فاضلی من چیزی نمیگم از صبر و شکیبایی و اینها من فقط میگم که شخصا به سایت شما علاقمند شدم و با این که اغلب شما رو نمیشناسم یه جورایی شدین خانواده من و هر روز اغلب اوقات تنهایی هام رو میام اینجا و تو پرده سینما میگذرونم پس به خاطر ما پایداری خودتون رو حفظ کنید.

0+0-

سه‌شنبه 23 آبان 1391



>>>اهوارکی:

جناب فاضلی عزیز. از الطاف شما نسبت به این حقیر بسیار سپاسگزارم. می‌دانم که صدها دوست، جای پدر را نمی‌گیرند. اما چه می‌توان کرد جز صبر و شکر؟ صبر برای فراق عزیزانمان، و شکر برای آنکه خداوند چنین تقدیری برای ما رقم زده و او خیر مطلق است و هر چه کند نیکو است. بدون اذن او حتی برگی بر زمین نمی‌افتد (وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إلاَّ يَعْلَمُها ـ انعام/ 59). لذا آنچه او برای ما رقم زده و هر قانونی که برای نظام هستی مقرر فرموده؛ در بهترین حالت بوده و عین خیر و حق است. خداوند پدر ما حضرت آدم(ع) را در بهشت آفرید که همه چیز در آن مهیا بود لکن به او سفارش کرد که به یک درخت نزدیک نشود زیرا در آن صورت، خواهی مرد. شیطان رانده شده او را فریفت و او از آن شجرۀ منهیه تناول کرد و از بهشت اخراج شد و ما فرزندان خود را نیز از آن دار القرار بیرون آورد. در بهشت محتاج به کار و زحمت و پخت و پر نبودیم. در آنجا همۀ کارها با اراده و آرزو انجام می‌شد. با هبوط در دنیا، خداوند یک سرنوشت قطعی برای ما رقم زد و آن تقدیر کردن «مرگ» بود. در بهشت کسی نمی‌مرد ولی وقتی به این جهان سقوط کردیم مرگ همزاد ما شد. حضرت امیر المؤمنین فرمود: خُلِقتُم لِلبقاء لا لِلفناء. یعنی شما آفریده شده‌اید تا زندگی ابد کنید و نه اینکه فانی باشید. لذا مرگ یک نوع انتقال است، یک سفر است برای رسیدن به همان بهشتی که ارواح ما، نخست به آن متعلق بود، لکن چند صباحی به این منزل درآمدیم. می‌گویم «چند صباح»، زیرا در قرآن آمده است که در قیامت تصور مردم از دنیا این است که فقط یک روز در آن اقامت کرده‌اند. آنجا چشم انسان تیز می‌شود و حقایق را می‌فهمد. همۀ ما در این قطار نشسته‌ایم و باید در ایستگاه خود که نمی‌دانیم کجاست پیاده شویم. آیا هیچ کس را دیده‌اید که در قطار رحل اقامت افکند؟ مرگ تلخ است زیرا نوعی از خرق عادت است. اما نباید فراموش کرد که ما برای دنیا خلق نشده‌ایم. روح ما به یک عالم دیگر تعلق دارد. برای آنکه آن عالم را فراموش نکیم چند نشانه از آن را بر ما هویدا کرده‌اند: یک قطعه صوت، یک بو، یک قطعه زمین و یک شهر. بویش در گل است، صوتش در اذان، قطعه زمینش در وادی السلام نجف، و شهرش در شهرالله اکبر یعنی ماه مبارک رمضان. اینها گاهی به ما یادآوری می‌کنند که جهان دیگری هست که بویش دائمی، صوتش بی‌ملال و زمان و مکانش بی‌بدیل هستند. روزی می‌رسد که این عالم، همچون پیچیدن طومار جمع خواهد شد و ما از آن دیار سر بر می‌آوریم و تازه معنای زنده بودن و زندگی کردن را می‌فهمیم: وَ ما هذِهِ الْحَياة الدُّنْيا إلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (عنکبوت/ 64). خداوند نخواسته است که در این دنیا زندگی وجود داشته باشد مبادا که اینجا را دار القرار بگیریم. خداوند این جهان را همچون یک بازی (game) آفریده است. در این بازی هرکس نشان خواهد داد که چه‌کاره است و آنگاه در جهان باقی مطابق آن کارایی با او رفتار خواهد شد. در اینجا با هر کس که همنشین باشیم در آن جهان نیز با همان‌ها خواهیم بود. ما در زیر سایۀ مرگ هستیم و هیچ حتمیت و تقدیری، قطعی‌تر از این مسئله برای ما وجود ندارد.

0+0-

سه‌شنبه 23 آبان 1391



>>>آرمیتا:

من همین الآن از طریق فیس بوک با سایت شما آشنا شدم، چه سایت توپی دارین، چرا تا حالا اسمی ازتون نبود؟؟؟

0+0-

دوشنبه 22 آبان 1391



>>>محمد توسلیان:

سلام استاد، حرفی برای گفتن ندارم من به نوبه ی خودم خیلی کم گذاشتم استاد شرمنده سکوت میکنم .

0+0-

دوشنبه 22 آبان 1391



>>>محمد:

آقای فاضلی باور بفرمایید که به عنوان یکی از قدیمی ترین خواننده های سایت وزینتان ناراحت شدم که چنین فرمودید. خدا نکند که به آخر خط رسیده باشید. نفرین به آن کس که بخواهد با غم شما شادمان شود و درود بر همه اون آدم های نازنینی که بعضا نامهای آشنایی بودند و شما را در این لحظات دشوار و سخت تنها نذاشتن. آقای فاضلی ما شما و سایتتان و نویسنده هاتون رو واقعا دوست داریم به خاطر ما بیاین تمام ناراحتی ها رو بیرون بریزین و قلمتون و دست بگیرین و برامون از سینما بنویسین به خدا قسم این همه ما رو آروم میکنه هم شما رو

0+0-

يكشنبه 21 آبان 1391



>>>شقایق:

جناب آقای فاضلی گرامی همدردم با دردتان، دوستتان دارم تا همیشه، شما بهترین هدیه زندگی ام را داده اید، سایت پرده سینما که اگر روزی یکبار سری بهش نزنم دیوانه ام...

0+0-

يكشنبه 21 آبان 1391



>>>رضا منتظری:

استاد ارجمند هرچند که میدانم سوگتان بی پایان خواهد بود، اما نمیتوانم این را نگویم که ما برنده ایم اگر لحظه های شیرین امروز را قربانی اتفاقات تلخ دیروز نکنیم ، پس نه در حسرت دیروز ، نه در رویای فردا... استاد گرانقدرم، ملولم از اینکه آنچنان که باید نتوانستم مرهمی باشم بر زخمهای بی پایانتان، خودتان را حفظ کنید استاد که همه ما به نفس شما زنده ایم و نفس میکشیم... پاییز است به درختها نگاه کنید که چگونه شاخ و برگهای خود را به باد بی رحم پاییزی میسپارند... مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد،روح زندگی را برای خویش نگه می دارد ... امیدوارم نه حالا و نه هیچوقت به این نیندیشید که به «آخرخط» رسیده اید... برای شما آرزوی شادی و تندرستی و برای روح پدر بزرگوارتان طلب مغفرت الهی مینمایم. پاینده باشید

0+0-

يكشنبه 21 آبان 1391




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.