پرده سینما

یادداشت های روزانه غلامعباس فاضلی در چهلمین جشنواره فیلم فجر

غلامعباس فاضلی

 


 

 






این یادداشت ها تا پایان جشنواره به صورت تدریجی و روزانه کامل می شود.

 

 

 

بِیرو

 

تلاش سازندگان فیلم برای خلق یک فیلم-زندگینامه قابل احترام است. جای این نوع فیلم در سینمای ایران خالی است. به نظر می رسد فیلم با توجه به شهرت علیرضا بیرانوند و جمعیت علاقمند به فوتبال، اقبال خوبی را در گیشه تجربه کند که کمکی به رونق سینمای ایران و سالن های سینما خواهد بود.

فیلم لحن ساده انگارانه ای را برای ساختن یک فیلم ورزشی اتخاذ کرده. تلاش کرده با استفاده از برش های متعدد و پیوند آنها از زوایای مختلف تحرک فیلم را بیشتر کند، اما با این روند، فیلم را بیشتر شبیه فیلمهای اکشن سطح پایین دهه 1980 درآورده.

بحث سبک و سیاق ساختار فیلم و اتخاذ لحن نامناسب و اینکه تصور می شود سینما را در حد ساختن «کلیپ» تقلیل داد احتمالاً ممکن است جای بحث داشته باشد، اما چیزی که جای گفتگویی باقی نمی گذارد، بخش های غیرفوتبالی فیلم است که واقعاً حیرتی در تماشاگر جدی ایجاد می کند. مثل لهجه ها! که روی فیلمهای دهقانی دهه شصت سینمای ایران را سفید می کند! مثل انتخاب نقش پدر و مادر و عمو! و گریم بسیار سردستی آنها که حتی در برنامه کودک تلویزیون هم پذیرفتنی نیست! واقعاً چه اصراری بوده از بازیگرانی بسیار جوان با گریمی چنان توی ذوق زننده استفاده شود؟!

همانقدر که تدوین و تقطیع صحنه های اکشن نامناسب است، تدوین صحنه های گفتگو هم عجیب به نظر می رسد. مثل تدوین نماها در صحنه کادو دادن به علیرضا، ری اکشن های پدر و مادر در صحنه مسابقه علیرضا؛ و از همه عجیب تر «اوورلب» شدن بخشی از گفتگوها روی چهره ساکت بازیگران! که معلوم نیست سروکله این تقطیع من درآوردی با چه منطقی در فیلم ایجاد شده؟! چرا در سراسر فیلم اینهمه کنش ها و رفتارهای آدمها ساده انگارانه پرداخت شده؟! صحنه «قهوه خانه» را ببینید!

بیرو بیشتر خودش را درگیر «کات بازی» کرده تا ایجاد حس و حال.

انتخاب بازیگر نوجوان نقش علیرضا درست ترین عنصر فیلم است. شمایلی پدیرفتنی و دوست داشتنی را عرضه می کند.

 

 

مرد بازنده

 

به نظرم مرد بازنده «استاندارد»ترین فیلم مهدویان تا امروز است و البته از نظر درونمایه همچنان ریاکارانه! «استاندارد» به این معنا که مرد بازنده نخستین فیلم مهدویان است که برخلاف فیلمهای نخستین او بر شکل «پلاستیک» (و نه فرم) اتکا ندارد. و مثل لاتاری تلاش نکرده تا در میزانسن آن شکل بصری را، با دوربین روی دست و فیلمبرداری از پشت اشیاء به فیلم الصاق کند؛ از طرفی مانند شیشلیک در داستانگویی و شخصیت پردازی ساده انگارانه نیست.

مرد بازنده یک فیلم کارآگاهی قابل قبول است. تلاش فیلم برای خلق یک کارآگاه پلیس ایرانی به نتیجه خوبی رسیده، که بازی جواد عزتی به این امر کمک شایان توجهی کرده است. گرچه  در طول فیلم تداخل بین مسائل کاری و خانوادگی (بیشتر از طریق زنگ تلفن همراه) گاهی شکل کلیشه ای و سردستی به خودش می گیرد.

مشکل اصلی فیلم این است که برای ایجاد درام، تماشگر (و نه فقط قهرمان) را از طریق تصور وجود یک ماجرای سیاسی پشت پرده که منجر به یک قتل شده می فریبد. و در پس از این گول زدن، در پرده سوم به نتیجه رضایتبخشی نمی رساند. در ننیجه گره گشایی فیلم به حد کافی رضایتبخش نیست. و البته فیلم نمی تواند اعتماد تماشاگر را جلب کند! چون مهدویان نمی تواند بازی منعت طلبانه «در خدمت سیستم» بودن در تعدای فیلم، و «انتقاد از سیستم» کردن در تعدادی فیلم دیگر را اینطوری ادامه دهد! او با این فیلم (همچون فیلم قبلی اش شیشلیک) تقلا می کند مهر «سرسپردگی» را از پیشانی اش پاک کند، در حالی که اتفاقاً سرسپردگی چیز بدی نیست! این منفعت طلبی و ریاکاری است که مذموم است.

با همه اینها تصور می کنم مرد بازنده در مسیر داستانگویی، در کارنامه مهدویان یک گام رو به جلو است.

 

 

 

علف زار

 

از نمونه های درخشانی که می شود یک فصل افتتاحیه درست، یک پرده سوم سنجیده، و تداخل درخشان طرح های اصلی و فرعی را در یک فیلم دید.

فیلم خیلی خوب با یک فصل گیرا آغاز می شود و فیلمنامه آنقدر محکم هست که بتواند ماجرای های این فصل را به تمامیت فیلم گره بزند.

با وجود تعدد شخصیت ها، پرداخت خیلی خوبی روی  همه آنها صورت گرفته و شخصیت «بازپرس» خیلی خوب درآمده.

مهمترین ویژگی فیلم علف زار این است که از نظر دراماتیک، دقیقاً می داند می خواهد چه بگوید و در تمام طول فیلم با تعداد قابل توجهی شخصیت و طرح فرعی، از مسیرش منحرف نمی شود. فیلم اتفاقاٌ درباره «سارا» نیست بلکه درباره «بازپرس» است و او شخصیت اصلی فیلم است. نویسنده و کارگردان فیلم به شکلی عالی در تمام طول فیلم متوجه این نکته بوده، در نتیجه در تمام طول فیلم، مسیر درستی را در پیش گرفته و به فرجام رسانده. در ننتیجه حتی شخصیت زن و مرد بزهکاری که درصدد گرفتن شناسنامه برای فرزندشان هستند (با بازی های درخشان صدف اسپهبدی و مهدی زمین پرداز) کارکرد درستی در فیلم دارند، چون همانطور که اشاره کردم، فیلم درباره «بازپرس» است، نه «سارا» یا ماجرای مربوط به تعدی. و خیلی هوشمندانه و «سینمایی» یک محدوده زمانی چند ساعته را برای وقوع حوادث اش برگزیده است.

علف زار با الهام از ماجراهایی واقعی ساخته شده است. این پسزمینه اتفاقاً باید احترام ما را به فیلم بیشتر کند، چون فیلم «سیاه نما» نیست بلکه «واقع نما» است و آثار در این زمره می توانند علاوه بر گسترش ابعاد هنر سینما، به ارتقای ایمنی و درک اجتماعی در جامعه کمک کنند.

نکته قابل تحسین و شایان توجهی که در طول یک دهه اخیر در سینمای ایران مشهود است، ظرفیت بالا، سعه صدر، انتقادپذیری، همراهی و حمایت مسئولان قوه قضاییه در مواجهه با فیلمنامه ها و فیلمهای اجتماعی سینمای ایران است. در طول یک دهه اخیر با وجود تغییر مدیریت ها متعدد و کلان در قوه قضاییه، مسئولان این قوه، همواره  با روشن بینی تمام، در مواجهه با مضامین گاه انتقادی و گاه هشداردهنده، در فیلمهای سینمای ایران در حوزه مسائل اجتماعی، قضایی، جرم شناسی و... روبرو شده اند. این مهم منجر به ساخته شدن چندین فیلم خوب در سینمای ایران شده است که علف زار هم یکی از آنهاست.

 

برف آخر

 

این فیلم را دوست داشتم؛ گرچه فیلمنامه اش کم رمق بود، اما فیلمسازی که بتواند یک مرد کم حرف، زخم خورده، رفیق باز، و منزوی را در برابر یک زن تنها، سرسخت، خونگرم، و در جستجوی خوشبختی، میان زوزه گرگها، طبیعتی بیرحم، برفی سنگین، و مردانی خشن قرار دهد نیمی از بازی را برده است! گرمای شخصیت ها بر سرمای فیلم غلبه کرده بود. فیلم به فرجام خوبی می رسد، گرچه پایان فیلم می توانست از این بهتر و راضی کننده تر باشد. برف آخر تولید خیلی سختی داشته و این تحسین هر تماشاگری را برای سازندگان آن برمی انگیزد. امین حیایی و لادن مستوفی خیلی خوب بر پرده ظاهر می شوند.

 

 

بدون قرار قبلی

 

 

پگاه آهنگرانی تصویری خیره کننده از زنی جوان و رنج کشیده که ناخواسته در جستجوی معنایی برای زندگی است را پبش روی تماشاگران قرار می دهد، که کمتر همتایی در سینمای ایران دارد. شمایلی چنان ماندگار که می تواند تا پایان فیلم، کم رمقی های فیلمنامه را جبران کند. در دقیقه های پایانی فیلم، وقتی او در آستانه «کفشداری» در برابر مرد قرار می گیرد و تبسمی کمرنگ بر چهره اش ظاهر می شود، یکی از نایاب ترین لحظاتی که سینما، از عشق زنی به یک مرد به تصویر کشیده، پیش روی ما قرار می گیرد.

کارگردانی به اندازه کافی سنجیده و متوازن است. بخش های آلمان خیلی خوب ساخته شده، بخش های ایران گاهی «توریستی» جلوه می کند. یکی از ظریف ترین نمونه های «معجزه» را در همین فیلم بدون قرار قبلی می شود دید، در حالی که خیلی ها انتظار دارند در صحنه پایانی «الکس» قدرت تکلم پیدا کند و بگوید: «مامان»، اما این مهم چند صحنه قبل تر، از زبان زن دیگری به شکل غیرمستقیم به بیننده گفته می شود.

معلوم نیست چرا در عنوانبندی فیلم، اصراری وجود داشته که نام قصه «مشهد» مصطفی مستور، در کتاب بهترین شکل ممکن که فیلم با نگاهی به آن ساخته شده حذف شود! اشاره به این کتاب در لابلای فیلم چه ارتباطی به ادای حقوق معنوی مؤلف در عنوانبندی دارد؟! به نظرم این حذف و تمام مواردی که در طول چند دهه اخیر در سینمای ایران شاهد آن بوده ایم که سر فیلمنامه نویس اصلی، یا نویسنده داستان، قصه و طرح اصلی به نحوی زیر آب می رود! ناشی از تلقی نادرست فیلمسازان از «کارگردان مؤلف» در سینمای ایران است. بر اساس یک تلقی افواهی و غیرموثق، بسیاری از کارگردانان ایران تصور می کنند «کارگردان مؤلف» کارگردانی است که فیلمنامه فیلمهایش را خودش بنویسد! در حالی که اصلاً چنین نبوده و نیست! «کارگردان مؤلف» بر اساس مباحث تئوریک، کارگردانی است که به رغم اینکه فیلمنامه هایش را خودش ننوشته، با فیلمنامه نویسان مختلفی کار کرده، و حتی در گونه های مختلفی فیلم ساخته، اما در تمامیت آثارش درونمایه ها و سبک بصری مشخص و تکرارشونده ای وجود دارد که نشان دهنده «شخصیت قابل تشخیص» او به عنوان یک «مؤلف» است. و اگر لازم است یادآوری کنم که جان فورد، لوئیس بونوئل، هوارد هاوکس، دیوید فینچر، تیم برتون، و بسیاری از کارگردانان «مؤلف»  یا اصلاً فیلمنامه فیلمهایشان را ننوشته اند، یا مشارکت اندکی در نوشتن آن داشته اند!

 

 

 

ضد

 

من این فیلم را دوست داشتم. فیلم قبلی کارگردان اش لباس شخصی را هم پسندیدم. ضد فیلمنامه خوبی داشت، آغاز و فرجام درستی داشت، روابط قابل قبولی هم بین شخصیت ها ترسیم شده بود. طبیعتاً فیلم در خدمت یک ایدئولوژی مشخص است، اما تصور می کنم تقریباً هر فیلمی ایدئولوژی خاص خودش را دارد که ممکن است هر بیننده ای با آن موافق یا مخالف باشد. بنابراین حضور ایدئولوژی در این فیلم چیز تازه ای نیست. فرقی نمی کند از مضمون فیلم ضد خوش مان بیاید یا نیاید، آنچه به عقیده من مهم است این است که فیلم در چارچوب خودش به حد کافی جذاب و قابل قبول بود. رابطه بین «سعید» و «بی تا» فراز و فرود خوبی داشت، و شخصیت «منیژه» با بازی لیندا کیانی جذاب و قابل قبول بود. نادر سلیمانی در نقش «ناصر» خوش می درخشید و مهمتر از همه اینکه معادلات و ضوابط درون «سازمان» خیلی دقیق ترسیم شده بود. بخش های مربوط به «حزب» هم خوب کار شده بود. چیزی که در فیلم ضد برایم جالب بود این بود که قهرمان فیلم یک «ضدقهرمان» یا «نقش منفی» بود! چیزی که در سینمای ایران کمتر با آن مواجه بوده ایم. ولی خب همین مهم در کارگردانی به نقطه ضعف فیلم تبدیل شده بود. چون در «اجرا» از جنبه های جذاب شخصیت چشم پوشی شده بود و پیچیدگی های این شخصیت در کشاکش بین «عشق» و «وظیفه» کمتر اثری در فیلم بود. مهدی نصرتی که در فیلم لباس شخصی بازی خیلی خوبی داشت، و در این فیلم هم نامزد سیمرغ شد، به نظرم نه تنها اینجا خوب بازی نکرده بود، بلکه اساساً او را انتخاب مناسبی برای این نقش نمی دانم. تدوین مهدی سعدی (که یکی از بهترین تدوینگران سال های اخیر در سینمای ایران است) از همان فصل افتتاحیه تا انتهای فیلم، نقش مهمی در اثرگذاری فیلم ضد داشت.
فیلم ضد با الهام از یک ماجرای واقعی ساخته شده. جالب اینجاست که در جشنواره امسال تعداد قابل توجهی فیلم بر اساس یک ماجرای واقعی، یا با الهام از رویدادهایی واقعی روی پرده آمدند. به نظرم این سینمای ایران را هم باطراوت تر و هم اثرگذارتر می کند.

 

 

 

 

 

 

 

نَمور

 

یک داستان خانوادگی خوب که می توانست فیلم بهتری باشد. اما فیلم در میان بازی های ضعیف و اجراهایی که به خوبی هدایت نشده اند، غرق می شود، گرچه بازی بازیگر نقش «آرام» بازی خوبی دارد. «پیش داستان» خوبی در فیلم وجود دارد، اما با اینهمه «گره گشایی» به حد کافی جذاب از آب درنیامده است.

با اینهمه نَمور فیلم بدی نیست. در فیلم استفاده ای خوب، اما ناکافی از جغرافیای شمال ایران شده است.

 

 

 

 

 

دِرب

 

فیلمهای تجربه گرا حتی اگر موفق هم نباشند قابل احترام هستند. به شرط آنکه واقعاً «تجربه گرا» باشند و قصد ریاکاری یا خودنمایی در آنها وجود نداشته باشد. دِرب چنین فیلمی است. جزو سینمای مورد علاقه من نیست، چنین نوع فیلمهایی را دوست ندارم، اما این از اعتبار فیلم نمی کاهد. چون تصور می کنم دِرب بخاطر صداقت اش و بخاطر اینکه می داند می خواهد از چه چیزی حرف بزند، فیلمی احترام برانگیز است. با داستانی ساده و یک خطی، و استفاده از چشم اندازهایی واقعی، و نابازیگرانی که با حضورشان به فیلم اصالت بخشیده اند.

 

 

 

 

ادامه دارد

 

 

در همین رابطه بخوانید

 

جدول ارزشگذاری فیلمهای چهلمین جشنواره فیلم فجر از دیدگاه منتقدان سایت پرده سینما

یادداشت های روزانه غلامعباس فاضلی در چهلمین جشنواره فیلم فجر

یادداشت های روزانه کاوه قادری در چهلمین جشنواره فیلم فجر


 تاريخ ارسال: 1400/11/14
کلید واژه‌ها: یادداشت های روزانه غلامعباس فاضلی

نظرات خوانندگان
>>>سعید مهرپور:

فیلم مهدویان را دوست نداشتم چون کارگاه درک دارد و حوصله سر بر است. «مرد بازنده» گامی رو به عقب در کارنامه مهدویان است اما نظر آقای فاضلی کاملا محترم است .

0+0-

يكشنبه 8 خرداد 1401



>>>اهوارکی:

«««و اگر لازم است یادآوری کنم که جان فورد، لوئیس بونوئل، هوارد هاوکس، دیوید فینچر، تیم برتون، و بسیاری از کارگردانان «مؤلف» یا اصلاً فیلمنامه فیلمهایشان را ننوشته اند، یا مشارکت اندکی در نوشتن آن داشته اند!»»». مرحبا به شما جناب فاضلی! اگر همین یک جمله را فیلمسازان ما بفهمند و رعایت کنند، وضعیت سینمای ایران ارتقاء چشمگیری پیدا خواهد کرد.

3+0-

شنبه 23 بهمن 1400




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.