پرده سینما

وجود استثنایی! بهاریه نوروز ۱۴۰۲

کاوه قادری



 

 

 

 

هیچوقت یادم نمی‌رود اولین جلسات کلاس با شما را. چقدر استرس داشتید! همراه با برادرتان آمده بودید. در یکی از دنده‌عقب‌ها که خرابکاری کردید، وقتی خواستم دلیل خرابکاری‌تان را توضیح بدهم کمی خندیدم؛ برادرتان هم همینطور! که یادم هست فوری به سمت برادرتان برگشتید و گفتید: «تو یکی دهنت رو ببندها»! حتی یادم هست وقتی فهمیدم برادرتان در آموزشگاه دیگری آموزش رانندگی دیده، برای اینکه باب گفتگو باز شود پرسیدم آموزش این آموزشگاه بهتر است یا آن یکی؟ برادرتان گفت که برای جواب دادن باید یکی دو جلسه‌ی دیگر از کار ما را ببیند تا نظر دهد و شما بلافاصله خطاب به برادرتان گفتید: «ولی خواهشاً اگه نظرت منفی بود دهنت رو ببند»! طفلک برادرتان! شاید به دلیل همین استرس بود که از جلسه‌ی سوم دیگر برادرتان را (که انصافاً خیلی هم حرف اضافه نمی‌زد!) از مقام همراهی با خودتان در جلسات آموزش عملی رانندگی خلع کردید و همراه مادرتان به کلاس‌ها آمدید! استرسی که در ادامه البته تبدیل به نوعی تجربه‌ی لذت‌بخش شد.

هیچوقت یادم نمی‌رود اولین باری که ماشین را از جلوی آموزشگاه تحویل شما دادم چه واکنشی نشان دادید. معمولاً در این حالت، هنرجویان واکنش‌هایی شبیه این دارند: «مطمئنید من بشینم؟»، «باشه!»، «واقعاً؟ آبروریزی نکنم؟»، «باشه ولی شما هم کمک کنیدها!»، «الان زود نیست؟ می‌شه بذاریم از جلسه بعدی؟». ولی واکنش شما این بود: «آخ جون»! بله! شما داشتید از کاری که انجام می‌دادید لذت می‌بردید! و همین شد که جلوی چشمم قدم به قدم پیشرفت کردید و خودتان هم مانند مربی‌تان از این پیشرفت لذت می‌بردید؛ تا جایی که وقتی به شما گفتم انقدر به مسیر تسلط پیدا کردید که می‌توانید آن را قورت دهید، بعد از چند ثانیه مادرتان بلند گفت: «قربون اون ذوق کردنت برم»! و من که ندیدم و نگاهم به خیابان بود از مادرتان پرسیدم، مادرتان برایم تعریف کرد و تصور همان ذوقی که از پیشرفت‌تان داشتید شد یکی از شیرین‌ترین خاطرات کل دوران کاری‌ام.

کلی خاطره از شما دارم؛ از خودباوری‌تان! یادم هست از هنرجویی برایتان گفتم که از فرط خودباختگی به من گفته بود حق رانندگی را فقط متعلق به آقایان می‌داند و بس! و شما جواب دادید: «شما اصلاً نباید قبول می‌کردید به اون هنرجو درس بدید! اون هنرجو ضدحقوق زنان هست»! کلی خاطره از شما دارم؛ از وفاداری شما به چیزهایی که یاد گرفته بودید: «مامان اینجا باید دنده عوض می‌کردی‌ها»! «مامان، مربیم گفت ماشین نباید اینطوری پارک بشه‌ها»! «مامان اینجا حرف نزن دارم رانندگی می‌کنم»! کلی خاطره از شما دارم؛ از اینکه لحظه‌ای پیروزی حماسی بدست می‌آوردید و لحظه‌ی بعدش شکست سهمگین! وقتی یک پارک دوبله ممتاز دم دیوار انجام دادید و مادرتان گفت: «بهت افتخار می‌کنم»! و هنگام خروج از همان پارک دوبله ماشین را خاموش کردید و اینبار مادرتان گفت: «بی‌جنبه‌ای بهت افتخار نمی‌کنم»! کلی خاطره از شما دارم؛ از اینکه اهل صبح زود کلاس آمدن و کلاً صبح کلاس آمدن نبودید! یادم نمی‌آید چند بار ساعت کلاس‌تان را عوض کردیم؛ فقط در همین حد یادم هست که دوازده جلسه کلاس‌تان دو ماه طول کشید و رسماً شدید طولانی‌مدت‌ترین هنرجوی رانندگی من! و در همین اثنا یادم هست جلساتی که غیبت داشتید چه حرص و جوشی می‌خوردید تا توضیح دهید غیبت ناخواسته بوده تا جلسه کلاس‌تان سوخت نشود! و من هم که هرگز طاقت اشک هنرجو را نداشته و ندارم، دلم کباب می‌شد و بلافاصله تسلیم می‌شدم و می‌گفتم اشکالی ندارد!

یادم می‌آید انیمه‌بین بودید! تقریباً تمام انیمه‌های مشهور هایائو میازاکی را دیده بودید؛ به‌ویژه پونیو و همسایه من تورتورو را؛ و من همیشه زیست و روحیه‌ی شاد و پرانرژی شما را به تیتراژ ابتدایی و جهان تسلیم‌ناپذیر فیلم همسایه من تورتورو تشبیه می‌کردم؛ در حالی که به لحاظ انگیزه و اراده‌ی شخصی، بیشتر «پونیو» بودید؛ با روحیات خود «پونیو»؛ باید خوب می‌خوردید و خوب می‌خوابیدید؛ آنوقت بهترین عملکردتان را در کلاس ارائه می‌دادید؛ وگرنه همچنان که به شوخی به خودتان هم گفته بودم باتری تمام می‌کردید و به طرز ترسناکی «Game Over» می‌شدید! یادم می‌آید مثل «پونیو» بلندپرواز بودید؛ وقتی از مهارت رانندگی خودروی یک خانم موتورسوار برایتان گفتم، او را رویای خود دانستید و آنقدر اراده و انگیزه داشتید به پای او برسید که حتی ضرب‌دیدگی پای چپ‌تان بر اثر تصادف با موتور را تا جلسه‌ی آخر از من پنهان کردید! همان اراده و انگیزه‌ای که باعث می‌شد زودتر از حد موعد در پدال گرفتن و فرمان دادن، خودتان را از من بی‌نیاز کنید تا زودتر ماشین از دست مادر تحویل بگیرید!

اما آنچه باعث شد احساس دِین کنم تا درباره‌ی شما بنویسم، بیش از هر چیز، مهربانی و معرفت شما بود؛ هیچوقت یادم نمی‌رود در پیام تبریک سال نو، برایم آرزو کردید هنرجوهای بهتر و مستعدتری گیرم بیاید تا کمتر حرص و جوش بخورم و کمتر موهایم سفید شود! هیچوقت یادم نمی‌رود چه با دوچرخه‌ی خودتان و چه با ماشین برادرتان، هر وقت از جلوی آموزشگاه رد می‌شدید، توقف می‌کردید تا من را پیدا کنید و به رسم قدرشناسی سلام و احوالپرسی کنید و بعدش بروید! هیچوقت یادم نمی‌رود وقتی در یکی از معدود جلسات صبح‌مان برایتان تعریف کردم که وقت نکردم برای خودم نسکافه درست کنم و به خوردن آب جوش خالی سرده شده اکتفا کردم، آنقدر دلتان سوخت که بلافاصله ماشین را به کنار هدایت کردید و اصرار که برایم نسکافه تهیه کنید! متأسفم که با وجود این میزان از مهر و عاطفه و نیکی در شما، روزگار با شما مهربان نبود و روی تلخ‌اش را به شما نشان داد. متأسفم که توسط کسانی که اصلاً نمی‌شناسندتان بی‌رحمانه قضاوت شدید! متأسف و شرمنده‌ام که در ایام گرفتاری‌تان، کاری از دست من برنمی‌آمد و نتوانستم ذره‌ای از معرفت و قدرشناسی شما را جبران کنم. متأسف و شرمنده‌ام که تلخی روزگار زود بزرگ‌تان کرد.

امروز اما خوشحالم؛ خوشحالم که دوباره امکان جوانی کردن دارید. کاش از جوانی کردن خسته نشوید که حقتان بوده و هست که بیشتر جوانی کنید. شما با رفتار و روحیه و زیست شادتان و اراده و انگیزه‌ی تسلیم‌ناپذیرتان، برای من شبیه «ناتاشا» در فیلم جنگ و صلح کینگ ویدور بودید که به «پیر» دستور می‌داد شاد باشد. حالا هم تمام این‌ها را نوشتم تا بگویم اولاً به یادتان هستیم و مبادا فکر کنید تنهایید و فراموش شدید و ثانیاً بهتان دستور بدهم که شاد باشید و زندگی خودتان را بکنید و از کاری که انجام می‌دهید لذت ببرید؛ همچنان که در کلاس‌های رانندگی‌تان اینگونه بودید و دنیایی زیبا از خود ساختید که تا ابد خوشحال و ممنونم از اینکه توانستم بخش کوچکی از آن باشم. وجودتان وجودی استثنایی است؛ قدرش را بدانید و جداً خوش به حال هر کسی که شما را از نزدیک می‌شناسد و با این «وجود استثنایی» تجربه‌ی آشنایی دارد!

 

 

 

کاوه قادری

نوروز ۱۴۰۲

 

در همین رابطه بخوانید

 

یک «وال» با فرکانسی گُنگ، در قعر ناپیدای اقیانوس آرام، امید فاضلی

 


 تاريخ ارسال: 1401/12/29
کلید واژه‌ها: کاوه قادری، بهاریه سینمایی، بهاریه نوروز ۱۴۰۲

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.