پرده سینما

هم انضمامی، هم انتزاعی! نگاهی به فیلم «جنگ جهانی سوم» ساخته هومن سیدی‎‎

کاوه قادری



         

         

سینمای هومن سیدی معمولاً سینمایی داستانگو به سبک و سیاق کلاسیک آمریکایی نبوده و برای نمونه در فیلم‌هایی مانند آفریقا، سیزده، اعترافات ذهن خطرناک من و حتی مغزهای کوچک زنگ‌زده، کم سراغ نداشتیم که بستر فیلمساز برای داستانگویی موقعیت، بر پایه‌ی روایت‌های تصویریِ لحظه‌نگار و میانه‌‌موقعیت‌گرا بنا شده است که انگار لابه‌لای خطوط یک رمان را توصیف و روایت می‌کنند. با این وجود، آن ویژگی ساختاری که در فیلم جنگ جهانی سوم تقریباً یک نوآمده در سینمای هومن سیدی به حساب می‌آید، به عکاس بودن فیلم برمی‌گردد؛ وقتی هر نما یک عکس می‌شود و از قِبَل ترتیب و توالی این عکس‌ها، یک آلبوم عکس رواییِ خطی شکل می‌گیرد که وقتی یک دور از ابتدا تا انتها به عکس‌های آن نگاه می‌کنیم، یک داستان نمایشیِ مدون داخل یک جهان معین در گذر یک زمان مشخص می‌بینیم؛ داستان نمایشیِ فتورمان‌واری که در روایت تصویری‌اش، آنقدر روان و گیرا ارائه می‌شود که خیلی جاها حتی احتیاج به صدا هم ندارد و صرف رؤیت دقیق تصویر برای فهم کلی داستان فیلم کافی است. دقیقاً همین استفاده‌ی حداکثری از ظرفیت‌های تصویر است که در کنار لحظه‌نگاری و میانه‌موقعیت‌گرایی، استفاده از رنگ‌های کدر و مرده، اجراهای سرد و دیالوگ‌گویی‌های کم‌حرارت و توأم با سکوت و استفاده از صدای محیط به عنوان موسیقی پس‌زمینه‌ای فیلم، همگی با هم کمک کرده‌اند تا فضاسازی و جهان‌نگاری سیاه فیلم عینیت پیدا کند.

جنگ جهانی سوم سیدی، شخصیت اصلی‌اش یعنی «شکیب» را نیز از طریق همین روایت تصویریِ عمدتاً مسکوت و رفتارنگاری‌های داخل‌اش به مخاطب می‌شناساند؛ در قالب زیست‌نگاری از شغل او و روایت نمایشیِ خرده‌موقعیت‌محورِ نوع ارتباطات «شکیب» با جامعه‌ی پیرامونی‌اش که هم قادر است وجه اجتماعی و شخصی شخصیت «شکیب» را به مخاطب بشناساند و هم زمینه‌های آن تم نام‌آشنای تقابل شخصیت با جهان پیرامونی‌اش را فراهم کند. در این مسیر البته فیلم به همان سرعتی که شخصیت اصلی‌اش را به ما می‌شناساند، موقعیت اصلی و پیش‌برنده‌ی داستانی‌اش را به ما نمی‌شناساند. در واقع، فیلم کمی دیرهنگام معلوم می‌کند که درباره‌ی چیست و حدوداً تا نیمه‌ی فیلم که موقعیت محرک داستانی در قالب چالش نگهداری از «لادن» از راه برسد و تصاعدی خرده‌موقعیت‌افزایی کند، ما با نوعی «پیش‌داستان» مواجهیم که البته اضافی نیست و در راستای شخصیت‌پردازی، فضاسازی، جهان‌نگاری، تم اصلی و البته «ایده ناظر» فیلم است و به نوعی در جایگاه فصل کاشت داستانی فیلم قرار دارد.

با فیلمی مواجهیم که «ایده ناظر» داستانی‌اش را براساس جمله‌ی مشهور «تاریخ تکرار می‌شود» مارک تواین بنا نهاده و البته شاید نیم‌نگاهی به این جمله‌ی مشهور برنارد شاو نیز داشته است که می‌گوید «تاریخ تکرار نمی‌شود و اگر تکرار شود کمیک است»! از قضا کمدی سیاه فیلم در قالب تمام آن هیتلرنمایی‌های مضحکی که قرار است از بازیگری مظلومانه و معصومانه‌ی «شکیب» صورت بگیرد و اصلاً نوع آماتور و بلاهت‌وار ساخت و بازسازی صحنه‌های اردوگاه نازی‌ها و زیست «هیتلر» در آن فیلم کذایی که قرار است «شکیب» بازی کند، همگی انگار از منظر ارتباط تماتیک و درونمایه‌ای‌شان با همان جمله‌ی مشهور برنارد شاو است که موضوعیت جدی‌تری می‌یابند و زمانی این «کمدی سیاه» به «تراژدی» تبدیل می‌شود که قرار است از «تاریخ تکرار نمی‌شود و اگر تکرار شود کمیک است» برنارد شاو، به «تاریخ تکرار می‌شود» مارک تواین برسیم؛ زمانی که در پیشبرد تم تقابل شخصیت اصلی با جهان پیرامونی در فیلم سیدی، «قهرمان فردی» اثر قرار است در نهایت به منش و جایگاه و هیبت همان «ضدقهرمان جمعی» که مقابل‌اش صف‌آرایی کرده برسد!

در واقع، در طی کاشت و برداشت داستانی فیلم، شخصیت مظلوم و معصوم و آرام «شکیب» که حتی نمی‌توانست ادای سیلی زدن را درآورد و لباس و چهره‌ی هیتلری برای او، به خودی خود تضادی کمدی‌ساز بود و ابتدا اصلاً قرار بود نقش یکی از اسرای اردوگاه نازی‌ها را بازی کند، تدریجاً به آن درجه از قساوت می‌رسد که در سکانس قرینه‌سازی شده با آن سکانس ناتوانی در سیلی زدن، با چوب و دشنه به جان آدم‌ها می‌افتد و در غایت تراژدی و طغیان در آن سکانس اختتامیه، در لباس و قامت «هیتلر»، به کشتار دسته‌جمعی آدم‌ها می‌پردازد؛ گویی که دیگر به خود «هیتلر» تبدیل شده است. در طی این مسیر داستانی و شخصیتی از نقطه‌ی A به نقطه‌ی B، نقطه‌عطف داستانی «عنصر تصادف»گونه‌ی فیلم، واقعه‌ی کشته شدن «لادن» است که هم از منظر انسانی و دلسوزانه برای «لادن» و هم از منظر همذات‌پنداری با شخصیت مهم‌شده‌ی «شکیب»، آنقدر برای مخاطب احساسات‌برانگیز است که اغراق نیست اگر بگوییم مخاطب را همدلانه و همراهانه به دنبال تمام واکنش‌های انتقام‌گیرانه‌ی «شکیب» می‌کشاند.

جنگ جهانی سوم هومن سیدی، از حیث زیست داستانی و شخصیتی، دارای دونیمه‌ی متقارن با یکدیگر است؛ یعنی هر آنچه از رفتار و کنش و واکنش‌های «شکیب»، موقعیت داستانی تابعیت‌وار او و وضعیت‌اش نسبت به جهان پیرامونی در نیمه‌ی اول فیلم می‌بینیم، در نیمه‌ی دوم عیناً قرینه‌سازی و معکوس شده است. همین قرینه‌سازی در شکل داستانگویی فیلم نیز وجود دارد؛ یعنی هر چقدر نیمه‌ی اول فیلم، آرام و لحظه‌نگار و میانه‌موقعیت‌گرا است، نیمه‌ی دوم فیلم پرتلاطم و کنش و واکنش‌محور و رویدادی است. با این وجود، فیلم دوپاره نیست و نوعی تعادل و انسجام کلی در لحن و ریتم اثر وجود دارد که فقط به تناسب تبدیل آن «کمدی سیاه» به «تراژدی» و تبدیل «شکیب» به «هیتلر» و تبدیل «قربانی‌کنندگان «شکیب»» به «قربانیان «شکیب»» تغییر پیدا می‌کند. در این میان، یکی از ویژگی‌های مثبت روایت فیلم، پشتوانه‌سازی و نشانه‌گذاری برای رسیدن به آن وقایع و کنش و واکنش‌های کلیدی و وضعیت غایی‌اش است. برای نمونه، پیش‌زمینه‌ی روحیه‌ی طغیانی در شخصیت «شکیب» را می‌توان در همان سکانسی دید که او در نقش «هیتلر» ابتدا ناتوان از سیلی زدن به اسرا است ولی وقتی تصور می‌کند که همان‌ها زن و بچه‌اش را کشته‌اند، با اسلحه به سراغشان می‌رود؛ همچنانکه زمینه‌ها و مقدمات خباثت اعضای آن گروه فیلمبرداری (به گونه‌ای که خانه را بدون اطلاع «شکیب» منفجر کنند و بقایای جرم را از بین ببرند و استشهاد دسته‌جمعی علیه «شکیب» امضا کنند) را در دودوزه‌بازی‌های «حسن» و «تهیه‌کننده» در قبال «شکیب» درباره‌ی محل اقامت و مسأله‌ی بازیگری‌اش می‌توان دید.

جنگ جهانی سوم هومن سیدی را می‌توان فیلمی انضمامی-انتزاعی دانست. از یک سو، واقعه‌پردازی‌های فیلم به دور از اغراق‌های متعارف و روتین‌نگارانه و زیست‌محورانه و رئالیستی است ولی از سوی دیگر، محتوای آنچه رخ می‌دهد بیشتر به خیال و کابوس و فانتزی و سورئال شبیه است تا رئال؛ از «کارگردان» و «تهیه‌کننده»ای که بیشتر شبیه به «پدرخوانده» هستند گرفته تا فیلم پرطمطراقی که همان «کارگردان» و «تهیه‌کننده» قرار است راجع به نازی‌ها بسازند اما به شکلی آماتور و بدون بازیگر درست و حسابی در کاه‌گل ساخته می‌شود! در نگاه اول البته می‌توان این نوع از روایت را به‌ویژه در یک‌سوم پایانی فیلم، با توجه به همان ماهیت انضمامی-انتزاعی داستان توجیه کرد! کمااینکه می‌توان ارجاع داد به نقل معروف از گابریل گارسیا مارکز که می‌گوید «هنرمند می‌تواند هر مهملی را بهم ببافد، به شرط آنکه آن را از نظر حسی و ذهنی به مخاطب‌اش بقبولاند»! در این زمینه البته نقیصه‌ای که فیلم سیدی با آن مواجه است متوجه ماهیت بخش انتزاعی فیلم نیست؛ بلکه متوجه نحوه‌ی واقعی‌سازی بخش انتزاعی فیلم است؛ اینکه سیدی تصور می‌کند مثلاً اگر چرایی «پدرخوانده» بودن و تحکم کاراکترهای «کارگردان» و «تهیه‌کننده» را مبهم کند یا ساختن فیلم پرطمطراق درباره‌ی نازی‌ها به صورت آماتور در کاه‌گل با آن همه عاید مالی (که قرار است سکوی پرتاب همه شود) را فاقد چرایی کند، فیلم‌اش را موهوم‌تر و جذاب‌تر خواهد کرد! غافل از اینکه حتی در افراطی‌ترین شاخه‌های فانتزی و سورئالیسم نیز لزوماً ابهام در چرایی موقعیت، موجب موهوم شدن آن موقعیت نمی‌شود؛ همچنانکه برای نمونه در فیلم جذابیت‌های پنهان بورژوازی لوئیس بونوئل، موقعیت‌های کشتن «کلنل» بر سر یک بحث سیاسی یا قتل نفس «کشیش» برای انتقام‌گیری شخصی نیز نه به دلیل ابهام در چرایی، بلکه به علت ماهیت و چیستی و نوع شکل‌گیری‌شان کمیک و سورئال می‌شوند. حال، همین ابهام در چرایی تبدیل کاراکترهای «کارگردان» و «تهیه‌کننده» به پدرخوانده‌های یک جنایت و توضیح ندادن این مسأله که آن فیلم کذایی درباره‌ی «هیتلر» و «صدام» مگر چقدر عایدی مالی و هنری دارد که بخاطرش روی یک جنایت سرپوش گذاشته می‌شود، اصالت وقوع آن فراز و فرودهای یک‌سوم پایانی فیلم را مخدوش می‌کند؛ نه لزوماً به این معنا که فعل و انفعالات آن یک‌سوم پایانی باور نمی‌شوند؛ بلکه به این معنا که به لحاظ حسی، آن همراهی سابق مخاطب با خود را به دنبال ندارند؛ مخصوصاً از حیث نوع «جامپ‌کات» داستانی‌وار تحکم یافتن کاراکتر «کارگردان» با اجرای باسمه‌ای و ناشیانه‌ی بازیگر آن نقش که کاملاً می‌تواند احساسات مخاطب در آن لحظات را سرریز کند.

هومن سیدی در جنگ جهانی سوم فیلمی ساخته که با وجود کم‌کنشی و کم‌رویدادی و تک‌مکانی بودن، بسیار پرکشش است و انواع کشمکش‌های لازم برای یک درام «شخصیت-موقعیت» پرکشش را دارد؛ کشمکش‌هایی که تا پیش از تنها نقطه‌عطف فیلم، بیشتر ناظر بر کشمکش فرد با محیط و کشمکش فرد با دیگران است و پس از رقم خوردن نقطه‌عطف فیلم، کشمکش فرد با خود نیز به آن اضافه می‌شود. فیلم تضادهای درام‌ساز پرکششی هم دارد و به نظر می‌رسد تنها نقصان عمده‌اش، هیجان‌زدگی بیش از حد فیلمساز و عدم کنترل تراژدی رقم خورده در لحن و متن در یک‌سوم پایانی فیلم است؛ دقیقاً همان نقیصه‌ای که فیلم برادران لیلا سعید روستایی نیز با آن روبرو است و در یک‌سوم پایانی داستان، فیلم را تقریباً به فروپاشی می‌رساند.  البته که فیلم هومن سیدی دچار فروپاشی نشده اما خالق‌اش در یک‌سوم پایانی آن، به نوعی مغلوب سناریوی خود از حیث رقم زدن رادیکال‌ترین تقدیر موجود برای داستان شده؛ همان مسأله‌ای که موجب شده روند فعل و انفعالات یک‌سوم پایانی داستان، هیجانی و شتاب‌زده و واقعی‌سازی‌نشده باشد. مطمئناً کنترل این هیجان، سیدی را در آینده به فیلم‌های بهتری خواهد رساند؛ اگرچه جنگ جهانی سوم هم یکی از بهترین فیلم‌های سینمای او است.

 

 

 

کاوه قادری

فروردین ۱۴۰۲

 


 تاريخ ارسال: 1402/1/29
کلید واژه‌ها: نقد و بررسی فیلم جنگ جهانی سوم، هومن سیدی‎‎

فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.