پرده سینما

بهاریه: گالنگ هایش را هنوز دوست دارم

محمد جعفری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از راست به چپ: کیانوش عیاری، حسن بنی هاشمی، زاون قوکاسیان، ابراهیم حقیقینام حسن بنی هاشمی مرا پرتاب می کند به تابستان 1351. آن موقع من نوزده سال داشتم و سال آخر دبیرستان بودم. طرح فیلمنامه ای را به اسم جاده برای ساخت به سینمای آزاد تهران داده بودم. همان که نقطه شروع فیلمسازی من در فرمت هشت میلی متری به مدت تقریبی ده دقیقه بود و بنی هاشمی با دریادلی تمام و بدون دریافت هیچ دستمزدی با دوربین هشت میلی متری من آن را در کاروانسرا  سنگی کرج فیلم برداری کرد. مدیر «سینمای آزاد» آن موقع بصیر نصیبی کسی در حد محمد آفریده ی امروز بود. وقتی من طرح فیلمنامه را برای او بردم، پس از چند جلسه با خوشرویی دستور تولید آن را صادر کرد. عین عبارتی را که نصیبی در زیر فیلمنامه تصویبی نوشت و هنوز نگه داشته ام این بود: «آقای جعفری فیلمنامه تان خوب است و خیلی دقیق نوشته شده و منظم. آقای بنی هاشمی پذیرفته اند تا شما را تا پایان کار همکاری کنند. در طول کار اگر مشکلی داشتید به من بگویید.» پس از آن بنی هاشمی یادداشتی به این شرح برای نصیبی فرستاد: «آقای نصیبی فیلم آقای جعفری از یکشنبه فیلمبرداری شود و احتمالاً چهار حلقه فیلم مورد استفاده خواهد بود، که آقای جعفری می توانند سه حلقه ی خودشان را بخرند... شاید هم پنج حلقه برد که شما باید به هر حال فراهم کنید. ما می توانیم با سه حلقه آن کار را شروع کنیم. برای تخفیف هم فکر می کنم بد نیست با آقای مرشدی تماس گرفته شود.»

کار با بنی هاشمی به آدم وجد وشعف می داد، چرا که قبلاً فیلم موج او را با حسرت تمام نگاه کرده بودم. فیلمی عاشقانه و بدون دیالوگ که تمام لحظات آن کنار ساحل بین یک و تندیس ماسه ای معشوق اش می گذشت. «سینمای آزاد» در اوایل دهه پنجاه، یک دوره ی طلایی را گذراند و از شروع پیدایش خود فیلمسازان زیادی را شناسایی و معرفی کرد و از هر گوشه و کنار یک فیلمساز کار بلد را وارد سینمای حرفه ای کرد: کیانوش عیاری از اهواز، بهنام جعفری از تهران، ناصر غلامرضایی از خرم آباد، زاون قوکاسیان از اصفهان و حسن بنی هاشمی از بندر عباس. توفیق آن زمان فیلمسازان آماتور و پرانگیزه، آوازه ی آن ها را در همان دوره ی دانشجویی تا قلب جشنواره های فیلم هشت میلی متری جوانان آسیا و بعدها سینمای ایران برد و در این میان بنی هاشمی یک استثنای بی بدیل بود، که با حس و حال یک شهرستانی عاشق و بی قرار با آن قد و موهای بلند، فیلم های با طراوت و تر و تازه آمیخته با رنگ های تند محلی روانه ی پرده ی ما کرد. فیلم هایی مثل: هجرت، کالنگ [صدف] هایم را دوست دارم  و برکه ی خشک.

محمد جعفری در آن سالهافیلم های هشت میلی متری با همان کاست های سه دقیقه و بیست ثانیه ای فیلمبرداری و با اسپلایسر های دستی مونتاژ می شد. از همه هیجان انگیز تر هم کوتینگ صدای فیلم ها بود که با چسب در حاشیه ی فیلم ها چسبانده می شد، و تمام این ها با خود خاطره ی بنی هاشمی را برای من زنده می کند: از نخستین فیلمسازان هشت میلی متری ما و از پیشگامان سینمای آزاد و با خلاقیت مثال زدنی به جوان های هم دوره ی علاقه مند به سینمای خود آموخت که چگونه فیلم هشت را از قواره ی فیلم های یادگاری و عروسی به تمثال ماندنی یک اثر هنری ماندگار تبدیل کنند. آن موقع فیلم های هشت میلی متری  ما را در سالن آمفی تئاتر دانشگاه صنعتی در خیابان آزادی امروز تهران، نمایش می دادند. یادم نمی رود فیلم من جاده را که بنی هاشمی به همراه بهنام جعفری فیلمبرداری کرده بود، در روز چهارشنبه 22 آذر سال 51 به همراه فیلم تشنه (همایون پایور)، چاه (ابراهیم حقیقی) انعکاس و جزیره (کیانوش عیاری) نمایش دادند. من تمام دوستان و بچه محل ها از جمله محمد علی سجادی را هم دعوت کرده بودم که آن زمان فیلم هم اتاقی را با دوربین هشت میلی متری  ساخته بود. وقتی فیلم روی پرده افتاد دل ما ریخت به هم. یادم نمی رود جلسه پنجاه و سوم  نمایش بود و سینمای آزاد نجواهای جوانان تازه قد کشیده ی آن زمان را به گوش دل همه می رساند.

فیلم جاده در روز اول فیلمبرداری یک صبح تا ظهر طول کشید و به دلیل تمام شدن فیلم خام ناتمام ماند. بنی هاشمی به عنوان فیلمبردار برای گرفتن یک پلان حتی بالای درخت هم می رفت. جلسه ی دوم فیلمبرداری را به دلیل سفر بنی هاشمی برای ساخت فیلم خودش، بهنام جعفری فیلمبرداری کرد و این همزمان بود با برگزاری جهارمین جشنواره ی فیلم هشت میلی متری ایران که فیلم بنی هاشمی هم در آنجا جایزه ی فیلم اول را گرفت. جلسه ی سوم فیلمبرداری بک ماه بعد با تهیه ی  چند حلقه کاست توسط بنی هاشمی ادامه پیدا کرد و مجید جوانمرد هم به ما افتخار داد و به عنوان عکاس با ما همکاری کرد. تدوین فیلم که با همان اسپلایسر های دستی توسط بنی هاشمی انجام شد.

من که تا آن  موقع هنوز دستم به دوربین و اسپلایسر نخورده بود. در تمام مراحل چشم به دست بنی هاشمی بود. او اولین استاد سینمای من در مرحله ی عملی بود و من چیزهای زیادی از او آموختم. یادش به خیر. کوتینگ طاقت فرسای فیلم مرا که عبارت بود از چسباندن نوار باریک صدا به کنار فیلم، دوست خوب امروزم عبدالله باکیده انجام داد و زحمت صداگذاری فیلم هم به گردن ابراهیم حقیقی گرافیست کبیر افتاد. یادم هست برای صحنه ای از فیلم که نیاز به صدای عبور قطار داشت (و امکان صدا برداری هم زمان ما فراهم نبود) حقیقی کاغذ را روی میکروفن می گذاشت و با ارتعاش دست بر روی کاغذ، صدای قطار را بازسازی کرد که در آن موقع نوعی خلاقیت بود. یادم نمی رود تیتراژ قشنگ برکه ی خشک (بنی هاشمی) را که آن هم کار ابراهیم حقیقی بود.

اولین کسی که به من خسته نباشید گفت، مرحوم شهریار پارسی پور بود.اما من به یادم آمد که تمام خستگی کار بر روی دوش بچه های فیلمساز هشت آن زمان ، به خصوص بنی هاشمی بود. و حالا از موج فیلم 13 دقیقه ای بنی هاشمی که طرح و فیلمبرداری اش با خود بنی هاشمی بود، می توان به عنوان بهترین فیلم هشت میلی متری تاریخ سینما نام برد. اگر شرایط دست به دست هم می داد، ما اکنون می بایست صاحب فعالیت یکی از چهره های شاخص کشورمان، یعنی بنی هاشمی در عرصه ی فیلمسازی باشیم ولی دریغ که نیستیم. فضای ملموس، موسیقی جنوب، مضمون حسی و محتوای با هویست فیلم های او نهالی بود که بعدها به درخت تناور سینمای تجربی ما تبدیل شد.

 

 


  
در همین رابطه دیگر بهاریه های نوروز  ۱۳۹۱ سایت پرده سینما را بخوانید

 

من و نادر و فخیم آرتیست! -مهدی فخیم زاده 

دعا کن که دل اش به خاطر عشق بشکند- بهاره رهنما

پیام بهار- جلال الدین ترابی

جایزه اسکار من- فهیمه غنی نژاد

سینما صحرا... ریولی سابق- نسترن مولوی

بهار، خنده، خاطره- کامیار محسنین

حبه قندهای سفید توی قندون گل سرخ- آذر مهرابی

کالنگ هایش را هنوز دوست دارم- محمد جعفری

خانه ما چه سبز بود -سعید توجهی

و بهاری زیباتر از حقیقت تنهایی- نغمه رضایی

وزش یک نسیم ملایم از پنجره اتاق- موحد منتقم

باز هم در گذر زمان- رضا منتظری

نوروز مبارک؛ بهاریه ای از یک عکاس- الهام عبدلی

فرانکو نرو و اشتباهات من!- غلامعباس فاضلی


 تاريخ ارسال: 1391/1/2
کلید واژه‌ها:

نظرات خوانندگان
>>>ماشاالله:

درود

0+0-

چهارشنبه 7 بهمن 1394



>>>موسی:

با سلام و درود.جناب جعفری مطلبتان مفید و پرمحتوا بود مخصوصا برای ما که با شنیدن نام حسن بنی هاشمی خاطرات کودکی مان و جنوب تداعی می شود.در مورد Kaleng کالنگ هایم را دوست دارم خیلی شنیده ام ولی تاکنون موفق به دیدن فیلمش نشده ام.آیا جایی سراغ دارید که بتوان این اثر ارزشمند را خریداری نمود؟با سپاس

0+0-

پنجشنبه 27 مهر 1391



>>>حمید:

خواندنی بود اقای جعفری ممنون

1+0-

پنجشنبه 3 فروردين




فرم ارسال نظرات خوانندگان

نام (ضروري):
نظر شما (ضروري):
كد امنيتي (ضروري) :
كد امنيتي تركيبي از حروف كوچك انگليسي است. توجه داشته باشيد كه كد امنيتي به كوچك و بزرگ بودن حروف حساس است.